eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
337 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسم‌ࢪبّ‌شھـــــدا🌷 #جانم‌مۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_48 چند روز از آن روز می گذشت در این چند روز ات
🌷 🍂 💜 مریم شانه های مهیا را ماساژ داد ــــ اینقدر گریه نکن مهیا با دستمال اشک هایش راپاک کرد ـــ باورم نمی شه که چطور نازی همچین حرفی بزنه یعنی ۶سالی دوستی رو همشو برد زیر سوال ـــ اشکال نداره عزیزم چه بهتر زودتر شناختی که چطور آدمی هستش هر چقدر ازش دور باشی به نفعته مهیا با یادآوری حرف های دوست ۶سال زندگیش شروع به هق هق کرد ــ ا مهیا گریه نکن دختر مهیا را در آغوشش ڪشید ــــ آروم باش عزیزم خیلی سخته ولی دیگه چیزیه که شده با صدای گوشی مهیا ،از هم جدا شدند مهیا گوشیش را برداشت ــــ جانم مامان ـــ پیش مریمم ـــ سلامت باشی ـــ هر چی .زرشک پلو ـــ باشه ممنون گوشی را قطع کرد ــــ مامانم سلام رسوند ـــ سلامت باشه من پاشم چایی بیارم ــــ باشه ولی بشینیم تو حیاط ــــ هوا سرده ــــ اشکال نداره ــــ باشه مهیا پالتویش را تنش کرد کیفش را برداشت و به طرف حیاط رفت روی تخت تو حیاط نشست مریم سینی چایی را جلوی مهیا گذاشت ــــ بفرمایید مهیا خانم چایی بخور مهیا چایی را برداشت محو بخار چایی ماند استکان را به لبانش نزدیک کردو مقداری خورد چایی در این هوای سرد واقعا لذت بخش بود مهیا ــــ خب چه خبر ـــ خبری بدتر از اتفاق امروز ـــ میشه امروزو فراموش کنی بیا در مورد چیزای دیگه ای صحبت کنیم ــــ باشه ـــ رابطتت با مامانت بهتر شده ـــ میدونی مریم الان به حرفت رسیدم من در حق مامان بابام خیلی بدی کردم کاشکی بتونم جبران کنم ـــ میتونی من مطمئنم با باز شدن در صحبت دخترا قطع شد مریم با دیدن شهاب با ذوق از جایش بلند شد ـــ وای شهاب اومدی به طرف شهاب رفت شهاب مریم را در آغوش ڪشید و بوسه ای بر سرش کاشت مهیا نگاه کنجکاوی به شهاب خسته و کوله پشتیش انداخت شهاب با دیدن مهیا شوکه شد ولی حفظ ظاهر کرد ـــ سلام مهیا خانم ــــ سلام مهیا خیلی خشک جوابش را داد هنوز از شهاب دلخور بود شهاب به طرف در ورودی رفت ولی نصف راه برگشت ـــ راستی مریم جان ـــ جانم داداش ـــ در مورد قضیه راهیان نور دانش آموزان که گفتم یادت هست ــــ آره داداش ــــ ان شاء اهلل پس فردا عازمیم آماده باش ــــ واقعا ؟؟ ـــ آره شهاب سعی کرد حرفی بزند اما دو دل بود ــــ مهیا خانم اگه مایل هستید میتونید همراه ما بیاید مهیا ذوق کرده بود اما لبخندش را جمع کرد ـــ فکر نکنم حالا ببینم چی میشه شهاب حرفی دیگه ای نزد و وارد شد ولی فضول شده بود و خودش را پشت در قایم کرد ــــ خیلی پرویی تو داداشم کم پیش میاد کسیو دعوت کنه اونم دختر بعد براش کلاس می زاری ـــ بابا جم کن من الان اینهو خر که بهش تیتاپ میدن ذوق کردم ولی می خواستم یکم جلو داداشت کلاس بزارم شهاب از تعجب چشمانش گرد شد ولی از کارش پشیمان شد و به طرف اتاقش رفت ــــ راستی مریم این داداشت کجا بود ـــ ببینم اینقدر از داداشم میپرسی نمیگی من غیرتی بشم مهیا چندتا قند برداشت و به سمتش پرت کرد .ـــ جم کن بابا ـــ عرض کنم خدمتتون برادرم ماموریت بود ــــ اوه اوه قضیه پلیسی شد ڪه ــــ بله برادر بنده پاسدار هستش ـــ از قیافه خشنش میشه حدس زد ــــ داداش به این نازی دارم میگی خشن ـــ هیچکی نمیگه ماستم ترشه من برم ننم برام شام درست کرده ـــ باشه گلم دم در با هم روبوسی کردن ــــ راستی مهیا چادر الزامیه ـــ ای بابا ــــ غر نزن ـــ باشه من برم... ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسم‌ࢪبّ‌شھـــــدا🌷 #جانم‌مۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_49 مریم شانه های مهیا را ماساژ داد ــــ اینق
🌷 🍂 💜 مهلا خانم سینی چایی را روی میز جلوی احمد آقا گذاشت نگاهی به کارتون های وسط پذیرایی انداخت ــــ مهیا دنبال چی میگردی از وقتی اومدی همه کارتون های انبارو اوردی وسط پذیرایی احمد آقا لبخندی به مهال خانم زد ــــ ولش کن خانم بزار کارشو بکنه مهیا سرش را از کارتون دراورد و بوسی برای احمد آقا فرستاد ـــ ایول بابای چیز فهم احمد آقا خنده ای کرد و سرش را تکان داد مهیا جیغ بلندی زد مهلا خانم با نگرانی به سمتش رفت ــــ چی شد مادر ـــ پیداش ڪردم ایول ـــ نمیری دختر دلم گرفت احمد آقا خندید و گفت ـــ حالا چی هست این مهیا چادر را سرش کرد ـــ چادری که از کربلا برام اوردید یادتونه مهال خانم واحمد آقا با تعجب به مهیا نگاهی کردند مهلا خانم شوک زده پرسید ـــ برا چیته؟؟ ـــآها خوبه یادم انداختید مهیا از بین کارتون ها رد شد و کنار احمد آقا نشست ـــ مریم، داداشش و همکاراش می خوان دانش آموزانو ببرن اردو منم دعوت کردن برم باشون ــــ برا همین می خوای چادر سرت کنی ــــ آره اجباریه ـــ مگه کجا میرید ـــ راهیان نور شلمچه اینا فک کنم ــــ تو هم میری ــــ آره دیگه یعنی نمیزارید برم احمد آقا دستی بر روی سرش کشید ـــ نه دخترم برو به سالمت کی ان شاء الله میرید ـــ پس فردا ،خب من برم بخوابم فردا صبح کلاس دارم ـــ شبت خوش باباجان ــــ کجا کجا همه اینارو جمع میکنی میزاری تو انباری مهیا به طرف اتاقش دوید ــــ مامان جونم جمع میکنه بهت برسه میکشمت مهیا خندید و خودش را روی تخت پرت ڪرد گوشیش را برداشت و برای مریم پیامک فرستاد ــــ میگم مری جان میشه زهرا هم بیاد بعد دو دقیقه مریم جواب داد ـــ مری و کوفت اسممو درست بگو .از شهاب پرسیدم گفت اشکال نداره فقط مدارکتو بیار تا بیمه بشی .ـــ اوکی از شهاب جوووونت تشکر کن ــــ باشه مهیا جوووونم لبخندی زد و گوشیش را خاموش کرد برای این اردو خیلی ذوق داشت این اردو برایش تازگی داشت و مطمئن بود با زهرا و مریم خوش میگذره... ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 پدر هر جا که باشد... فرزند شهید مدافع حرم سردار سعید مجیدی مرز ما عشق است! هر جا اوست آنجا خاک ماست سامرا، غزه، حلب، تهران چه فرقی می‌کند؟ 🇮🇷 .‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت95 توی راه حال عجیبی داشتم ،
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 یه هفته ای گذشت و امتحان میان ترم شروع شده بود سارا هم مثل همیشه تو خونمون تلپ شده بود هر چند دقیقه یه بار میومد داخل اتاق و یه سیر گریه میکرد که هیچی نمی فهمه از درسها مشغول درس خوندن بودم که دراتاق باز شد و سارا وارد اتاق شد - سارا اگه باز میخوای گریه کنی ،برو بیرون سارا: عه ،منو باش که اومدم یه خبری بهت بدم ،بیخیال اصلا میرم بمون تو خماری - بیا حالا نازنکن سارا از خدا خواسته پرید روی تخت سارا:یه چیزبگم باز سکته نمیکنی - بابا راز داریت منو کشته سارا خندید و گفت: اگه بدونی امشب چه خبره - من درتعجبم ،من که دختراین خانواده ام خبرا همیشه آخربه دستم میرسه ،تو سیگنالت به کی وصله که اینقدر اخبار داغ به دستت میرسه سارا: حالا دیگه.. - حالا بگو امشب چه خبره ،میخوام درسمو بخونم سارا: اول قول بده ،آمپرت بالانزنه تا بگم - من تو رو می بینم به خودی خود آمپرم بالا میزنه ولی تو بگو سعی خودمو میکنم سارا: هیچی پس نمیگم - عععع لوس نشو دیگه بگو سارا: امشب قراره خواستگاربیاد برات - چییییییییی؟ سارا: آیه قاطی کردی باز فاز دیونه هارو گرفتی پوستت و قلفتی میکنم - کی هست حالا؟ سارا: اینو نمیدونم ،فقط میدونم دوست امیره! - دوست امیر؟ امیر کجاست؟ سارا: عع قرارمون یادت نره دیگه ،الان اگه امیربازبفهمه بهت گفتم ،باز مثل خودت قاطی میکنه - بهت گفتم امیر کجاست ؟ سارا: مامان فرستادش واسه امشب خرید کنه -پاشو برو بیرون سارا: آیه قول دادیااااا -باشه، برو بیرون عجب گیری افتادماااا ،خداایا من چه گناهی کردم که گیر دوتا دیونه افتادم سارارفت و من داشتم حرص میخوردم از دست امیر چطورتونست زیر قولش بزنه خواندن و استفاده از پست های کانال بدون عضویت حرام❌❌‼️ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت96 یه هفته ای گذشت و امتحان
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 اینقدر عصبانی بودم که نمی تونستم کاری انجام بدم بلند شدم رفتم توی حیاط روی تخت نشستم منتظرامیر شدم یه ساعت بعد امیر وارد حیاط شد ایستادم دست به سینه کلافه نگاهش میکردم امیربا دیدن قیافه عصبانیم اومد سمتم امیر: میتونم الان حدس بزنم که کلاغه خبرارو رسونده برات چیزی نگفتم امیرم خونسرد نشست روی تخت امیر: میگم چیکار کنم که سارا حرف تو دلش بمونه ؟ به نظرت فلفل بریزم تو دهنش خوبه؟ از حرفش خندم گرفت ولی باز همچنان قیافه کلافه گی رو به خودم گرفته بودم امیر: بشین صحبت کنیم نشستم کنارش گفتم: مگه خودت قول ندادی تازمانی که من عاشق نشدم کمکم کنی کسی پاشو تو خونه نزاره؟ امیر: من قول دادم با کسی که دوستش نداری نمیزارم ازدواج کنی ،نه اینکه نزارم کسی نیاد تو خونه - ولی امیر.. امیر: آیه ،بزاراین دوستم بیاد ،به خدا کچلم کرد ازبس بهم گفت بزاربیاد حرفاشو گوش کن اگه خوشت نیومد بهش میگم بره پی زندگی خودش - این چه دوستیه که خیلی راحت اومده باهات صحبت کرده در مورد خواهرت تو هم هیچی بهش نگفتی امیر: آخه اینقدرپسر خوبیه که وقتی گفت، انگار داشت از من خواستگاری میکرد از خوشحالی داشتم بال در میاوردم - ععع پس به پای هم پیر شین بلند شدم خواستم برم که امیر دستمو گرفت امیر: آیه جان خواهری قربونت برم ،عزیز دلم ،قشنگ من ،یکی یه دونه ی من ... - اوووو چه خبرته ،من با این حرفا خرنمیشم امیر: خواهش میکنم بزارامشب بیان ،فکر کن مهمانن اصلا باهاش حرف نزن بزاربیاد رفتش خودم بهش زنگ میزنم که جوابت منفیه قبول؟ یه مکثی کردمو گفتم : قبول خواندن و استفاده از پست های کانال بدون عضویت حرام❌❌‼️ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
••🧸» ✨عکس باز بشه «بچه شیعه» یعنی این بتمن واسپایدرمن ومرد عنکبوتی روهم نمازخون کرده..😍😂 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
. . .{☔️📸 ﴿ مےگفت✨↶ الان شرایط طورۍ شده ڪہ اگہ پسر پیغمبر هم باشے نمےتونے دینت راهم حفظ ڪنے اینا همش بہانہ اس بانو همسر فرعون هم ڪہ باشے بخوای باز مےتونے بہترین باشے♥️﴾ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
💥 استادم‌گفت: وابستھ‌خدابشید. گفتم: چجوری؟ گفت: چجوری‌وابستھ‌یھ‌نفرمیشی؟ گفتم: وقتی‌زیادباهاش‌حرف‌میزنم. زیادمیرم‌ومیام. تویھ‌جملھ‌گفت: رفت‌وآمدتوباخدازیادکن...♥️ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
شبتون مهدوی 🍃🦋 عشقتون فاطمی❤️😍 ارزتون دیدن حرم بی بی زینب✨🤍😍 یاعلی مدد تا فردا🖐🏻🌸 التماس دعا 🙏🏻