از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
❌❌ #فریب ❌❌ 🔥دختر شهرستانی وقتی عکس پسر شیک پوش را کنار خودروی شاسی بلند دید تصور نمیکرد او یک شیا
❌❌ #فریب ❌❌
اول،ارسال یک عکس بی حجاب؛بعدا رابطه نامشروع و سرانجام تجاوز دسته جمعی
روزنامه.............نوشت:
💠دختر ۱۷ ساله که در اتاق مشاوره پليس فتا اشک مي ريخت، در حالي که سرش را ميان دو دستش گرفته بود و به آينده تاريک خود مي انديشيد در ميان هق هق گريه به بيان ماجراي تلخ لانه وحشت پرداخت و گفت: وقتي سال اول دبيرستان را با نمرات خوب قبول شدم به پدرم اصرار کردم تا يک گوشي هوشمند تلفن همراه برايم بخرد.
💠پدرم که از قبولي من در امتحانات خرداد خيلي خوشحال بود گوشي تلفن زيبايي را به عنوان هديه قبولي برايم خريد. از آن روز به بعد فقط وارد شبکه هاي اجتماعي مي شدم و با دوستانم چت مي کردم. روزهاي تابستان را با دوست يابي هاي شبکه اي سپري مي کردم و هر روز دوستان جديدي به گروه ما اضافه مي شد تا اين که در اين ميان جملات عاشقانه و احساسي پسر جواني توجهم را به خود جلب کرد.
💠آن قدر از جملات ادبي و زيباي «آرمان» لذت مي بردم که ناخواسته با او تماس گرفتم و خواستم مطالب بيشتري برايم بفرستد. اين گونه بود که رابطه تلفني من و آرمان شروع شد، اما مدت زيادي نگذشت که به او علاقه مند شدم. روزهاي آغازين مهر هم گوشي تلفنم را پنهاني به مدرسه مي بردم تا بتوانم پاسخ پيامک هاي آرمان را بدهم.
💠در همين روزها آرمان براي اين که بتواند در مورد زيبايي من جملاتي بنويسد، از من خواست تا عکس بدون حجاب و با پوشش دختران غربي برايش بفرستم. من هم بدون آن که به کسي چيزي در اين رابطه بگويم با گوشي تلفن عکسي از خودم گرفتم و برايش فرستادم. از آن روز به بعد آرمان تهديدم کرد که اگر براي حذف عکس از گوشي نزد او نروم عکسم را براي پدرم ارسال مي کند. خيلي ترسيده بودم اگر پدرم تصوير مرا آن گونه مي ديد چه پيش مي آمد؟
💠نمي توانستم تصميم درستي بگيرم، حتي نتوانستم موضوع را براي مادرم که رازدار اصلي زندگي ام بود بازگو کنم. آن روز به خانه مجردي آرمان رفتم و او نه تنها عکسم را حذف نکرد بلکه مرا مورد آزار قرار داد و از صحنه هاي شيطاني خود فيلم گرفت که همين فيلم
💠زمينه هاي سوء استفاده هاي بيشتر او را فراهم کرد تا اين که يک روز ديگر مرا به همان خانه مجردي کشاند و به همراه ۸ تن ديگر از دوستانش که در خانه پنهان شده بودند مرا مورد آزار و اذيت قرار داد. ديگر همه هستي ام را از دست داده بودم و چاره اي نداشتم جز آن که ماجرا را براي مادرم بازگو کنم. حالا هم اگر چه با کشف فيلم ها، آرمان روانه زندان شد اما زندگي من در بيراهه اي تاريک قرار گرفته است.
@azgonahtatobeh
🔴پخش حداکثری👇🔴
#فریب #داستان_واقعی
پسری که پس از ارتباط مجازی با یک دختر به او تجاوز کرد: راحت بامن دوست شد، پس برای ازدواج مناسب نبود
💢قرار دادن این داستان در کانال
امشب ساعت ۷ونیم✅
http://eitaa.com/joinchat/1538392064C394b6f57fa
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
❌❌ #فریب ❌❌ اول،ارسال یک عکس بی حجاب؛بعدا رابطه نامشروع و سرانجام تجاوز دسته جمعی روزنامه........
❌❌ #فریب ❌❌
#داستان_واقعی
✅روزنامه ایران پرونده دختری را که در یک دوستی در فضای مجازی توسط یک پسر اغفال شد و مورد تجاوز قرار گرفت،گزارش کرده است.
💢در این گزارش آمده است: دوسال پیش بود که با میثم درفضای مجازی آشنا شدم. روزهای اول آشنایی خیلی زود گذشت وپس ازحدود چهارماه فهمیدم عاشقش شده ام.تا اینکه یک روز با دوستش آمد سراغم ومن هم با خوشحالی سوار خودروی سیاهش شدم. اما چند دقیقه بعد متوجه شدم گرفتاریک شیاد شیطان صفت شده ام.هرچقدر فریاد زدم والتماس کردم فایدهای نداشت. تا اینکه....
💢روی صندلی عقب نشسته بودم که با تهدید وضرب وشتم آنقدر به سروصورتم کوبیدند که بیهوش شدم ودیگر چیزی نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم خودم را در محله نا آشنایی یافتم. انگار کابوس میدیدم اما افسوس که همه چیز واقعیت داشت. بشدت سردرگم ودرمانده شده بودم و نمیدانستم چه کار کنم. بالاخره با هرزحمتی که بود خودم را به خانه رساندم. مادرم خانه نبود و مادر بزرگ گوشه اتاق پذیرایی نشسته بود. پس از سلامی ســـــرد و بی روح یکراست رفتم به اتاقم. همه چیز برایم تاریک وسیاه بود. موج ناامیدی همه وجودم را گرفته بود. وقتی به آینه نگاه کردم خودم را نشناختم چون حماقت وساده لوحیام باعث شده بود گرفتار دو پسر شیطان صفت وهوسران شوم. و...
💢درحالی که به آینه چشم دوخته و نادم و پشیمان بودم تصمیم گرفتم به کلانتری بروم وحقیقت را برای پلیس افشا کنم. تنها چیزی که از پسر شیطان صفت داشتم شماره تلفنش بود که آن را دراختیار کارآگاهان گذاشتم. تا اینکه خوشبختانه چند روز بعد میثم در یک قهوه خانه با چند دختر خیابانی دستگیر شد اما هنوز کابوسهای زجرآورم تمام نشده. من اسیر یک حماقت بزرگ شدم. از وقتی با میثم دوست شده بودم دروغ گفتن به پدر و مادرم راحت شده بود درباره اوقاتی که با او چت میکردم پدرو مادرم خبر نداشتند. میخواهم بگویم تاوان دروغ وحماقتم بلایی بود که دو شیطان صفت سرم آوردند. حالا دیگر تصمیم گرفتم فقط زیر سایه پدرو مادرم باشم و دیگر هیچ وقت چنین حماقتی نکنم.
💢سرانجام پرونده دو پسر شیطان صفت👿 که پس از شکایت دختر جوان فریب خورده و با ردیابیهای پلیسی دستگیر شده بودند🚨پس از بازجویی و صدور کیفرخواست، در شعبه یکم دادگاه کیفری استان البرز تحت رسیدگی قرارگرفت.
💢در آغاز جلسه محاکمه دختر جوان رنگ پریده در جایگاه قرار گرفت و از دو پسر جوان به اتهام تجاوز شکایت کرد. سپس متهم ردیف اول پشت میز محاکمه ایستاد تا به سؤالات قضات پاسخ دهد.
🚨به زودی پرسش و پاسخ هاییکه از این پسر شیطان صفت شده رو داخل کانال میذاریم👇
@azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
❌❌ #فریب ❌❌ #داستان_واقعی ✅روزنامه ایران پرونده دختری را که در یک دوستی در فضای مجازی توسط یک پس
❌❌ #فریب ❌❌ ☝️
🚨 #انتشار پرسش و پاسخ های
پسر شیطان صفت❌
در مورد داستان واقعی فریب
🚨دخترخانما خواهش میکنم
با وجدان خودشون باشن و بخونن👇
از چه طریقی با این دختر آشنا شدی؟
فضای مجازی.
چرا از احساسات این دختر سوءاستفاده کردی؟
نمیدانم. واقعاً اشتباه کردم.
شغلت چه بود؟
شغل خاصی نداشتم فقط بعضی اوقات در مغازه پدرم میایستادم.
چند کلاس درس خواندهای؟
دیپلمه هستم.
چند وقته اینطوری دختران را فریب میدهی؟
من هیچکس را فریب ندادم خودشان خواستند که فریب بخورند.
چرا به این دختر وعده ازدواج داده بودی؟
از او خوشم آمده بود اما وقتی دیدم چقدر راحت بامن قرارگذاشت دیگر نتوانستم قبول کنم که بهعنوان همسر او را قبول نمایم.
🚨چرا؟
دختری که به راحتی با چند جمله با من رابطه برقرار کرده احتمال دارد با پسران دیگر هم باشد. من چنین همسری نمیخواستم.
خودت که براحتی با دخترها دوست میشدی؟
درسته اما میخواستم زنم اینطوری نباشه.
پس چرا با دوستت این دختر جوان را مورد آزار جنسی وتجاوز قرار دادی؟
اشتباه کردم اما این آزار نبود او خودش خواست و همراه ما آمد.
چرا کتکش زدی؟
پاسخی ندارم....
اعتیاد داری؟
بله چند وقتی بود که شیشه مصرف میکردم.
دختر جوان را پس از ربودن کجا بردید؟
من و دوستم باهم بودیم و اصلاً هیچ اجباری نبود. دخترهم خودش سوارماشین ما شد.
سپس دیگر متهم پرونده پای میز محاکمه ایستاد وحرفهای همدستش را تکرار کرد اما اتهام آدم ربایی وتجاوز را انکار کرد.
پس از پایان اظهارات متهمان، قضات وارد شور شدند تا درباره متهمان باتوجه به اسناد و مـــــــــــــــــــــدارک موجود در پرونده تصمیمگیری کنند.
@azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
❌❌ #فریب ❌❌ #داستان_واقعی ✅روزنامه ایران پرونده دختری را که در یک دوستی در فضای مجازی توسط یک پس
❌❌ #فریب ❌❌ #داستان_واقعی
❌❌دخترا اینقدر ساده نباشین❌❌
✅داستان واقعی است اما قسمت های داخل پرانتز توسط خودم اضافه شده
و بعد اینکه خوندین برای گروه هاتون فوروارد کنین
💠دو هفته پیش که با قطار داشتم میومدم مشهد🚆توی کوپه ما یک پسر👦 دانشجویی به اسم آرش بود که از همون اول سفر من بی قراری ایشون رو می دیدم.
🔹کمی که گذشت من بهش میوه🍎تعارف کردم و این باعث آشنایی ما با همدیگه شد یه کم که گذشت من علت بی قراری هاشو ازش پرسیدم و آرش سفره دلش رو اینطور پهن کرد:
♻️آشفتگی و اضطراب من از ترم دوم دانشگاه شروع شد.زمانیکه با دختری👧 به اسم سمانه توی یکی از کلاس های عمومی آشنا شدم.
▪️از همون اول ترم من و سمانه به همدیگه نگاه های خاص👀داشتیم و این نگاه ها رفته رفته بدید رابطه صمیمانه و عاطفی تبدیل شد.
طوری که بعد از مدتی همه فکر و ذهنم شده بود سمانه و بدجوری عاشقش شده بودم💘 و اون هم منو خیلی دوست داشت.
(بزرگواران خصوصا آقاپسرای گل شیطون اگه خواست شمارو به این روابط بکشونه اول چشماتونو هرزه میکنه که به نامحرم نگاه کنین اولین تیر شیطون به چشماتونه)
🔰اصلا توی دانشکده دانشجوها منو سمانه رو با انگشت نشون میدادن و همه میدونستن ما عاشق همدیگه هستیم اما یک اتفاقی افتاد که نباید می افتاد و اون هم
📛رابطه نامشروع📛ما با همدیگه بود
👈از اون روز به بعد احساسم نسبت به سمانه عوض شد
(چرا؟ چون پسرها معمولا توی این روابط دنبال ارضای جنسی هستن و وقتی ارضا شدن دیگه نیازی به شما ندارن اصلا بهترازشما پیدا شد با شما کاری باید داشته باشن؟ دیگه بای بای)
👈و دیگه مثل قبل دوستش ندارم و الآن به این نتیجه رسیدم که
👈من به هیچ وجه نمیتونم با سمانه زندگی مشترک داشته باشم
(پس اون همه عشقت کجا رفت پسر☹️)
❓چون همش برام این سوال مطرحه
که اگه اون دختر پاکی بود چرا به این رابطه کثیف با من تن داد؟
💠از کجا معلوم که اون بعد ازدواج💝 به من خیانت نکنه؟!
از طرفی هم من بهش قول دادم که باهمدیگه ازدواج می کنیم☹️الآن نمیدونم چه خاکی به سرم بریزم
@azgonahtatobeh
✍نتیجه تحقیق یکی از آسیب شناس های اجتماعی بنام آقای دکتر قرائی مقدم که روی 50 پسر که رابطه نامشروع با دوست دخترشان داشتن این بود:
📣این پسران عنوان کردن که اگر تا آخر عمر هم مجرد باقی بمانند
👈حاضر به ازدواج با این دختران نیستند چون خیانت توسط این افراد دور از انتظار نیست.
🔰دخترخانوما متوجه قضیه شدین حالا بازم بگین دوست پسرم عاشقمه،بهم خیانت نمیکنه و ....🔰
🌍 http://2khtare-khob.blogfa.com
✅〰عضو بشین حتما حتما〰
@azgonahtatobeh
✅کانال ایتامون👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1538392064C394b6f57fa
👇توی این کانال حرفامو راحت تر میزنم
عضوبشین👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
❌❌ #فریب ❌❌
اول،ارسال یک عکس بی حجاب؛بعدا رابطه نامشروع و سرانجام تجاوز دسته جمعی
روزنامه.............نوشت:
💠دختر ۱۷ ساله که در اتاق مشاوره پليس فتا اشک مي ريخت، در حالي که سرش را ميان دو دستش گرفته بود و به آينده تاريک خود مي انديشيد در ميان هق هق گريه به بيان ماجراي تلخ لانه وحشت پرداخت و گفت: وقتي سال اول دبيرستان را با نمرات خوب قبول شدم به پدرم اصرار کردم تا يک گوشي هوشمند تلفن همراه برايم بخرد.
💠پدرم که از قبولي من در امتحانات خرداد خيلي خوشحال بود گوشي تلفن زيبايي را به عنوان هديه قبولي برايم خريد. از آن روز به بعد فقط وارد شبکه هاي اجتماعي مي شدم و با دوستانم چت مي کردم. روزهاي تابستان را با دوست يابي هاي شبکه اي سپري مي کردم و هر روز دوستان جديدي به گروه ما اضافه مي شد تا اين که در اين ميان جملات عاشقانه و احساسي پسر جواني توجهم را به خود جلب کرد.
💠آن قدر از جملات ادبي و زيباي «آرمان» لذت مي بردم که ناخواسته با او تماس گرفتم و خواستم مطالب بيشتري برايم بفرستد. اين گونه بود که رابطه تلفني من و آرمان شروع شد، اما مدت زيادي نگذشت که به او علاقه مند شدم. روزهاي آغازين مهر هم گوشي تلفنم را پنهاني به مدرسه مي بردم تا بتوانم پاسخ پيامک هاي آرمان را بدهم.
💠در همين روزها آرمان براي اين که بتواند در مورد زيبايي من جملاتي بنويسد، از من خواست تا عکس بدون حجاب و با پوشش دختران غربي برايش بفرستم. من هم بدون آن که به کسي چيزي در اين رابطه بگويم با گوشي تلفن عکسي از خودم گرفتم و برايش فرستادم. از آن روز به بعد آرمان تهديدم کرد که اگر براي حذف عکس از گوشي نزد او نروم عکسم را براي پدرم ارسال مي کند. خيلي ترسيده بودم اگر پدرم تصوير مرا آن گونه مي ديد چه پيش مي آمد؟
💠نمي توانستم تصميم درستي بگيرم، حتي نتوانستم موضوع را براي مادرم که رازدار اصلي زندگي ام بود بازگو کنم. آن روز به خانه مجردي آرمان رفتم و او نه تنها عکسم را حذف نکرد بلکه مرا مورد آزار قرار داد و از صحنه هاي شيطاني خود فيلم گرفت که همين فيلم
💠زمينه هاي سوء استفاده هاي بيشتر او را فراهم کرد تا اين که يک روز ديگر مرا به همان خانه مجردي کشاند و به همراه ۸ تن ديگر از دوستانش که در خانه پنهان شده بودند مرا مورد آزار و اذيت قرار داد. ديگر همه هستي ام را از دست داده بودم و چاره اي نداشتم جز آن که ماجرا را براي مادرم بازگو کنم. حالا هم اگر چه با کشف فيلم ها، آرمان روانه زندان شد اما زندگي من در بيراهه اي تاريک قرار گرفته است.
@azgonahtatobeh
🔴هرشب اینجادورهمی نمازشب داریم👇
https://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
❌❌ #فریب ❌❌ اول،ارسال یک عکس بی حجاب؛بعدا رابطه نامشروع و سرانجام تجاوز دسته جمعی روزنامه........
❌❌ #فریب ❌❌
🔥دختر شهرستانی وقتی عکس پسر شیک پوش را کنار خودروی شاسی بلند دید تصور نمیکرد او یک شیاد سارق باشد.
🔥حدود دو هفته قبل دختر جوانی با مراجعه به کلانتری ضمن شکایت از خواستگارش گفت: من در یکی از شهرهای شمال کشور زندگی میکنم. چندی پیش در فضای مجازی با پسری آشنا شدم که در کنار یک ویلای لوکس به همراه ماشین شاسی بلند و گرانقیمتش عکسی انداخته بود و آن عکس را روی پروفایلش قرار داده بود.
🔥ضمن صحبت با این پسر وی مدعی شد وضع مالی خوبی دارد و بهدنبال ازدواج با یک خانم نجیب است و بعد از چند روز نیز از من خواستگاری کرد. قرار شد یک روز برای آشنایی بیشتر با او، به تهران بیایم. اما وقتی به ملاقات او رفتم وی تمامی طلاهایی که همراهم بود را به زور از من سرقت کرد و متواری شد.
✅سرهنگ محمدرضا موسوی رئیس کلانتری در تشریح این خبر گفت: با تشکیل پرونده مربوط به این سرقت، تصاویر سارق مورد بررسی قرار گرفت و مشخص شد او یکی از اهالی منطقه ......تهران است که با مراجعه مأموران به خانه پدری اش، آنها مدعی شدند پسرشان به قهوه خانهای در همین محدوده رفته است. بلافاصله تیمی از مأموران عملیات کلانتری با هماهنگی مقام قضایی وارد عمل شدند و با توجه به حساسیت موضوع، متهم را دستگیر کردند. وی در بازجوییها گفت: با طراحی نقشهای و عکس انداختن در کنار ویلاهای لوکس و ماشینهای گرانقیمت خودم را فردی ثروتمند جا زده و بعد از جلب اعتماد دختران جوان از آنها خواستگاری میکردم و با کشاندن آنها به محلی خلوت، طلا و جواهرات گرانقیمتشان را به زور میدزدیدم.
🔥با توجه به حساسیت موضوع و احتمال سریالی بودن جرایم وی، متهم به همراه پروندهاش در اختیار کارآگاهان پایگاه پنجم آگاهی پایتخت قرار گرفت و تحقیقات برای مشخص شدن سرقتهای احتمالی دیگر متهم ادامه دارد.
https://eitaa.com/azgonahtatobeh
🔴هرشب اینجادورهمی نمازشب داریم👇
https://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
❌❌ #فریب ❌❌ 🔥دختر شهرستانی وقتی عکس پسر شیک پوش را کنار خودروی شاسی بلند دید تصور نمیکرد او یک شیا
📛 #فریب 📛 #موسیقی #ترک_رابطه
داستان یکی از اعضای کانالمون☺️👇
🔸سلام عرض ادب واحترام.
داستان من اینجوری شروع شد که یه چند روزی بنر تبلیغاتی دوستی رو توی یه گروه تبلیغاتی گذاشتم و از گروه خارج شدم فکر نمیکردم اصلا بین اون همه تبلیغ یه گروه ۳k دیده بشه اما بخاطر دوستم چون مشغله داشت و من وقت آزادتری داشتم اینکارو کردم
🔹چند روز بعد مدیر گروهش اومد پی وی گفت چرا لفت دادی من خودم بنر تورو سنجاق کردم و چند بار تبلیغ کردم براتون گفتم ممنون لطف کردید اما دیگه نیازی نیس و خیلی محترمانه و رسمی چت رو تموم و پاک کردم چند ماه بعد دوباره قضیه بنر تکرار شد راستش از گروه های شلوغ ومختلط و تبلیغی اصلا خوشم نمیاد واسه همین سریع ترک میکردم باز این آقا اومدن پی وی که چرا ترک کردی گفت یه گروه درخواستی موزیک فیلم برنامه و..دارم از اونجایی که من دوتا علاقه شدید دارم یکی موزیک(۱۵ سال شبانه روز موزیک گوش میکردم البته نه هر موزیکی) ویکی کتاب رفتم توی گروه چون هر دوتارو داشت درخواست دادم اما بخاطر شلوغی و اختلاط اومدم بیرون..
💠این آقا اومد پی وی و این بار گفتم گروه شلوغه چندتا بهانه دیگه که دست از سرم برداره بااینکه رسمی ومودبانه جوابمو میداد اما پیله بود دائم موزیک های عاشقانه میفرستاد.
🌀وقتی دیدم بی خیال نمیشه بااینکه مدتها بود توی تلگرام بودم و کانال های خیلی خوبی رو دنبال میکردم بعضیا آموزشی بودن ولی دیلیت اکانت زدم تا خودمم دیگه نخوام سراغش برم من همیشه محجبه بودم همیشه دربرابر پسرها مغرور و جدی بودم حتی توی دانشگاه اجازه نمیدادم هیچ پسری بامن حرف بزنه یا ازمن جزوه بخواد هرچند خیلی از دخترا بهم تهمت میزدن میگفتن تو چطور بااین زیبایی خاصی که داری دوست پسر نداری غیرممکنه حتما اهلش هستی ولی نشون نمیدی و خودتو پشت چادر قایم کردی😔این حرفا خیلی آزارم میداد
✅من هیچ وقت اهل دوستی باپسری نبودم دختری مذهبی و محجبه ای بودم اما بخاطر زیباییم خیلی این حرفارو میشنیدم ناراحت میشدم حالا برای اینکه داشتم به اون آقا فکر میکردم خیلی شرمنده خدا بودم..برای اینکه هیچ وقت سمتش کشیده نشم تلگرام دیگه نصب نکردم و کلا موزیک رو کنار گذاشتم با گوش دادن موزیک و داشتن تلگرام شاید میرفتم سمت اون آقا و دوباره چت شروع میشد...
✔️الان تمام وقتمو صرف کتاب خوندن و مداحی گوش کردن میکنم بااینکه خیلی علاقه به موزیک داشتم و دارم اما اصلا گوش نمیکنم حتی تلویزیون هم پخش کنه کانال رو عوض میکنم حتی یک ترانه شاید فکر منو ببره اون سمت..برام دعا کنید پاک بمونم ممنون
@azgonahtatobeh
🔴هرشب اینجادورهمی نمازشب داریم👇
https://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
#فریب 1⃣
داستان واقعی / دختری که با فریب خوردن از یک پسر، اینطور بدبخت شد
🔸در رشته مترجمی زبان انگلیسی یکی از شهرستان های نزدیک تهران پذیرفته شده بودم. پدر و مادرم از این موضوع خیلی خوشحال بودند. هرچند اولین فرزندشان نبودم که به دانشگاه راه پیدا کرده بودم چون برادرم چندسال قبل وارد دانشگاه شده بود.
🔹خواهر بزرگترم بعد از گرفتن دیپلم با دوست برادرم ازدواج کرد و به همین علت ادامه تحصیل نداد. هنوز مدت زیادی از شروع ترم اول دانشگاه نگذشته بود که با دختری به نام سایه دوست شدم.
🔸سایه ترم چهارم رشته ادبیات فارسی و اهل تهران بود. او بدون هیچ ترس و لرزی با پسرها دوست میشد و با آنها رفت و آمد داشت. اوایل کلی مرا دست میانداخت و میگفت: باور نمیکنم که بچه تهران باشی.
نمیدانم به چه علتی خیلی طول نکشید که دقیقاً اخلاق او را پیدا کردم.
🔹یک روز که به اتفاق سایه برای تفریح و به اصطلاح هواخوری به بیرون از خوابگاه رفته بودیم، اتومبیلی جلوی پای ما ترمز کرد. دو جوان نسبتاً خوش تیپ درون آن بودند. اولین باری نبود که اتو میزدیم. طبق روال کمی کلاس گذاشتیم و بعد هم سوار شدیم. مطابق معمول تعارفات و به قولی خالیبندیهای پسرها شروع شد.
🔸یکی از آنها که کنار راننده نشسته بود و تقریباً خوش تیپ تر بود بعد از راننده، با اکراه خودش را معرفی کرد. گفت که اسمش نادر است. راننده هم که به نظر خیلی پسر پررویی میآمد، پرویز نام داشت.
آنها خودشان را دانشجو معرفی کردند. البته بعد
ها فهمیدیم که دروغ میگویند. آنه قبلاً در دانشگاه کار خدماتی میکردند و به عللی اخراج شده بودند.
🔹بر خلاف دوستی های قبلی، دوستی ما با هم خیلی طول کشید. یک روز پرویز گفت: توی خیابان گشتن خیلی خطرناک است. برویم توی خانه صحبت کنیم. نمیدانم چطور شد که با عصبانیت به او اعتراض کردم و گفتم: این پیشنهاد بدی است.
🔸پرویز از جواب تندی که به او دادم خوشش آمد و کلی تعریف و تمجید کرد و گفت: چه دختر نجیبی هستی، فکر نمیکردم قبول کنی.
🔹دقیقاً بعد از این جریان بود پرویز پیشنهاد به من ازدواج داد. باورم نمیشد موضوع اینقدر جدی شود. در واقع من آن دختری نبودم که او فکر میکرد. چندبار خواستم واقعیت را بگویم، اما دوستم سایه مانع شد و گفت: فکر میکنی خودش خیلی پسر پاکی است
برای خوندن ادامه داستان بیاین کانال👇
@azgonahtatobeh
ادامه دارد....
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
#فریب 1⃣ داستان واقعی / دختری که با فریب خوردن از یک پسر، اینطور بدبخت شد 🔸در رشته مترجمی زبان ا
#فریب 2⃣
🔸پرویز موضوع را با خانواده اش که در همان شهر بودند در میان گذاشت اما والدینش به شدت مخالفت کردند. پرویز هم شدیداً اصرار داشت که حتماً باید این کار صورت پذیرد و به همین خاطر خودش با والدینم تماس گرفت و از من خواستگاری کرد. پدرم خیلی محترمانه با او برخورد کرد و گفت: حتماً باید به نظر والدینت توجه کنی.
🔹اما پرویز اصرار میورزید و پدرم مجبور شد با پدر پرویز تماس بگیرد و در این خصوص با او صحبت کند. پدر پرویز به پدرم گفته بود که پسرم به شما دروغ گفته است و دانشجو نیست و کار درست و حسابی هم ندارد. من هم هیچ کمکی نمیتوانم به او بکنم. بعد از این تماس بود که پدرم هم مخالفت خود را اعلام کرد، اما من در این مدت مخصوصاً از وقتی که بحث خواستگاری جدی شده بود، روابطم را با پرویز خیلی صمیمی شده بود و به همین جهت خودم را همسر او میدانستم و حالا دیگر نمیتوانستم از نیمه راه برگردم. به همین خاطر سعی کردم به هر شکلی که شده این ازدواج سر بگیرد.
🔸 خواهرم تا حدودی متوجه مشکلم شد و به همین خاطر در صدد برآمد پدرم را راضی کند. پدرم وقتی در جریان قرار گفت، به قدری ناراحت شد که یک دفعه انگار سالها پیر شد و به ناچار پذیرفت.
پدر پرویز همچنان مخالف بود اما پرویز توجهی نکرد و علی رغم مخالفت شدید والدینش مراسم عروسی را برگزار کرد. در تهران خانه ای اجاره کردیم. پدرم قبول کرد تا مدت مشخصی به ما کمک مالی بکند، مشروط بر اینکه بعد از شروع به کار پرویز طلب او را پرداخت کنیم.
🔹 به خاطر درگیری پرویز با والدینش دیگر نتوانستیم در آن شهرستان ادامه تحصیل دهم و ترک تحصیل کردم. مدتی از شروع زندگی مشترکمان میگذشت اما پرویز همچنان بیکار بود. والدینم دائم مرا سرزنش میکردند. مجبور شدم در یک آموزگاه زبان کاری پیدا کنم تا حداقل من سر کار بروم وبا گذشت زمان، شوهرم نیز مشغول به کار شود.
برای خوندن ادامه داستان بیاین کانال👇
@azgonahtatobeh
ادامه دارد....
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
#فریب 2⃣ 🔸پرویز موضوع را با خانواده اش که در همان شهر بودند در میان گذاشت اما والدینش به شدت مخالفت
#فریب 3⃣
🔸اما هر روز که میگذشت ناامیدتر میشدم. دیگر از آن همه عشق و علاقه خبری نبود. پرویز با کمال پررویی میگفت: وظیفه پدرت است که به ما کمک کند. از یک طرف شوهرم و از طرف دیگر، والدینم مرا تحت فشار شدیدی گذاشته بودند. با مرور ، احساس میکردم از نظر روانی دچار افسردگی و اضطراب شدیدی شدم و دیگر زندگی برایم غیرقابل تحمل است. در این زمان بود که تصمیم گرفتم به زندگیام خاتمه دهم. یک روز که شوهرم خانه نبود، تصمیمم را عملی کردم، اما موفق نشدم. وقتی به خودم آمدم که چند روز را روی تخت بیمارستان در حال بیهوشی گذرانده بودم.
🔹مادرم گفت: این مرد برای تو شوهر نمیشود. بهتر است حداقل خودت را خلاص کنی و از او طلاق بگیری.
شکست برایم غیرقابل تحمل بود. اما چاره ای هم نداشتم و باید تکلیف زندگی ام را روشن میکردم. من و پرویز دیگر چشم دیدن هم را نداشتیم و دائم با هم درگیر بودیم. با بخشیدن مهریهام از او جدا شدم. حال خوشی نداشتم. سعی میکردم وقتم را با کلاس پر کنم تا کمتر در خانه باشم. دوست داشتم به شکلی این شکست را جبران کنم.
🔸این موضوع ادامه داشت تا اینکه یک روز در مسیر آموزشگاه بر حسب اتفاق با آقایی ۳۲ ساله به نام ایرج اشنا شدم....
برای خواندن ادامه داستان وارد کانال شوید👇👇
@azgonahtatobeh
ادامه دارد
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
#فریب 3⃣ 🔸اما هر روز که میگذشت ناامیدتر میشدم. دیگر از آن همه عشق و علاقه خبری نبود. پرویز با کما
#فریب 4⃣
🔸این موضوع ادامه داشت تا اینکه یک روز در مسیر آموزشگاه بر حسب اتفاق با آقایی ۳۲ ساله به نام ایرج اشنا شدم. او خودش را مهندس بیکار معرفی کرد و گفت به دنبال سرمایه ای است تا بتواند یک شرکت تولیدی را راهاندازی کند. به قدری زیبا و حساب شده حرف میزد که حتی برای لحظهای نتوانستم به حرفهایش شک کنم. به مرور که تماس ها بیشتر میشد احساس میکردم که به او وابسته تر شدم. تقریباً سرنوشت زندگیام را با او پیوند زده بود.
🔹مخصوصاً از وقتی که گفته بود قصد دارم همین که کارش درست شد با من ازدواج کند. ایرج یک روز گفت: کسی به ما کمک نمیکند، باید به فکر خودمان باشیم و به طریقی مشکلمان را حل کنیم.
این چند کلمه مقدمه ای بود تا ایرج از من بخواهد کاری را برایش انجام دهم. نقشه به این شکل بود که من با وضع درست و حسابی به فروشگاههای معتبری که افراد ثروتمند در آن رفت و آمد داشتند بروم و ایرج در موقعیت مناسب با تلفن همراه تماس بگیرد و راجع به سرمایه گذاری صحبت کند و من هم بگویم که پیشنهاد خیلی خوبی است ولی سرمایهام در حدی نیست که بتوانم در این طرح عظیم مشارکت داشته باشم.
🔹انتظار ما این بود که با شنیدن صحبتهای تلفنی ما چند نفری راغب به سرمایه گذاری شوند. ایرج فکر بکری کرده بود چون خیلی زود چند نفر بعد از مکالمه تلفنی من و ایرج پیگیر جریان شدند. البته فکر میکنم در ابتدا صرفاً به خاطر ظاهرم بود که تمایل صحبت درآنها ایجاد می شد. ولی همین که پیشنهاد وسوسه کننده ما را میشنیدند به طمع میافتادند که در این طرح شرکت کنند و من هم طبق نقشه در اولین صحبت از آنها میپرسدم که در چه حدی میتوانند سرمایه بگذارند؟ هر مبلغی که میگفتند، به آنها میگفتم این مبلغ نسبت به چیزی که دوستانم مد نظر دارند خیلی کم است.
🔸به این ترتیب به آنها میگفتیم که سرمایه شان را در اختیار من بگذارند تا با تکمیل سرمایه مورد نظر و مشارکت در پروژه مربوطه، هریک به نسبت سرمایه از سود حاصله بهره مند گردیم. در مدت کوتاهی مبلغ قابل توجهی سرمایه جمع آوری شد اما بر خلاف قول و قرار ایرج هیچ شرکتی تأسیس نکرد. تنها چیزی که به من گفت این بود که با این سرمایه میتوانیم در خارج از کشور راحت زندگی کنیم پس بهتر است هرچه زودتر با پولها فرار کنیم.
🔹وقتی به او گفتم قول و قرار چیز دیگری بود، با خونسردی گفت: ای بابا، توی این کشور مگر به امثال من اجازه کار میدهند؟ در مقابل نقشه جدید او شدیداً مقاومت کردم و خیلی جدی گفتم، میروم و پول مردم را پس میدهم. ایرج گفت، مگر همه این کارها برای ازدواج و شروع زندگی قشنگمان نبوده؟ خب حالا هم بخواهیم همین کار را بکنیم فقط باان تفاوت که به خارج میرویم و آنجا راحتتر زندگی میکنیم.
@azgonahtatobeh