eitaa logo
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
27هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
58 فایل
تو راشناخته‌ام یا اِله با توبه جدا شدم ز گنه بعدبارهاتوبه بگیردست مرا دستگیرِ تَواّبین😔 که نیست فاصله‌ای(ازگناه تاتوبه) مدیر کانال: @doryazgonah حمایت مالی از کانال هرمقدار تونستی 6063731061109873 مهدی باقریان کانال تبلیغاتمون @azgonahtatobeh1
مشاهده در ایتا
دانلود
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
#خواستگاری_مدیر_کانال ازگناه تاتوبه 6⃣ ✅فشارهای روحیم شدت گرفته بود شما فکر کن به یکی علاقه داشته ب
ازگناه تاتوبه 7⃣ وقتی دیدم پسره وارد شد و دیدم مثل اینکه ارتباطی بین این دوتا بوده به دختره گفتم دیگه با پسرم در ارتباطی واسم ثابت شد گفت عه شما تهمت زدین و فلان 😒 منم کم کم که می رفتیم جلو این ارتباطش رو براش ثابت می کردم یکی از زرنگیایی که من کردم این بود که پسره هرچی فحش میداد از حرفاش اسکرین(عکس) می گرفتم و نگه میداشتم و همون موقع سریع از آیدیشم عکس می گرفتم که اگر ادعا کرد این فحشای من نیست سریع آیدیشو نشون بدم در همون زمان و همون تاریخ ❌ خلاصه آقا اینو بگم پسره و دختره جفتشون فک کرده بودن مهدی باقریان رو دارن خاک مال میکنن و میتونن منو کنار بذارن و بشن پیروز میدان نامردی یا شاید بشه گفت فریب اما از اونجایی که نمیدونستن مهدی باقریان چه آدم زیرکیه😊خیلی زود رسوا شدن 👌 البته فکر نکنین سختی نکشیدما اینکه هعی دارم میگم سختی کشیدم و اشک و گریه واسه اینکه فراموش نکنین بخوای دوران به نفعت عوض بشه بایدسختی بکشی باید آقاجان تحمل کنی✅ بعضیا پیام میدن همچی ناامید و خسته اصلا یاد نگرفته با نفسش مبارزه کنه سریع خودشو ول میده و نه صبری نه هیچی هرچیم میشه میندازه گردن خدا اما از پشت پرده خبر نداره ک خدا منتظره کمکش کنه به شرطیکه به وظیفش عمل کنه ✅خلاصه از حرفای دختره و پسره عکس می گرفتم مثلا جاهایی که دختره قاطی می کرد و حرفایی ک بوی واقعیت رو میداد می ریخت بیرون سریع عکس می گرفتم😊 در کنار این جریانات سوال بود ک چطور این دوتا آشنا شدن اصلا پسره چ نسبتی داره با این دختره که متاسفانه فهمیدم مادر این دختره وقتی میرفتن روستا دخترشونو میذاشتن تو شهر و اینم در یک مغازه فک کنم لباس فروشی کار میکنه مثلا مادره میومده مشهد و دختره و تنها میذاشته جای فامیل و در مغازه و برمیگشه پسره هم کم کم میاد سمت دختره 😤😤 قابل توجه پدرو مادرایی که دخترو پسرشونو آزاد میذارن مخالف آزادی نیستما مخالف آزادی هستم که کنترل نشه 👌 منم الآن پدرم ماشین رو بهم میدن از صبح تا شب شاید ماشین دستم باشه اما کنترلمم میکنن اگرم یک وقتی بهم شک کنن خب تعقیب میکنن یا سعی میکنن با رفتارای درست بفهمن موضوع چی بوده یاکاری دیگه که هیچ اشکالیم نمی بینم در این و چقدر برعکس خوبه ک اینقدر مراقبم هستن و دلسوزن و خداروشکر ✅☝️ البته باید بگم تعقیب کردن نباید به صورتی باشه که فرزند حس بی اعتمادی از طرف پدرومادر کنه چون سبب میشه مخفی کاریاش بیشتر بشه باید خودتون زمان و مکان رو بسنجین و تصمیم درست بگیرین اما کلیت قضیه فرزندانتونو در این دوران پر از التهاب گناه و فریب کنین از کنترل آزاد شد دیگه خیلی سخت می تونین برگردونینش ✅ خب این دختره هم که گفتم جوری شده بود ک تقریبا شرمندم مادرشو آدم حساب نمیکرد 😔 خیلی بی ادب بود چون دوستای خرابی داشت و بدتر از خودش اما از باباش خوب حساب میبرد خلاصه این جریانات همینطور می گذشت و پسره هم پی گیر بود ک دیگه بهش پیام ندی و منم این شخص رو ببخشین حساب نمیکردم 😒 البته منظورم تهدیداش و نوع برخوردش بود رفته رفته تونستم عکس پسره رو گیر بیارم پسره تو زمان انتخابات طرفدار روحانی بود دختره هم مثلا شاخ بود واسه خودش و عکس طرفداری روحانی رو گذاشته بود منم برعکس زمان انتخابات تو ستاد آقای رئیسی بودم😁 و داداش این دختره رو جذب کرده بودم می بردمش ستاد و باهم تبلیغ می کردیم ✅👌 چ شبای باحالی بود و چه تهمت هایی که به این سید بزرگوار زدن نمیدونم جنگ میشه تحریم میشیم و.... که دقیقا بعد انتخابات که این فرد دوباره شد رئیس جمهورمون هم یک حمله ب مجلس رخ داد هم حمله به حرم مطهر امام خمینی ره هم چندین حمله به مرزهامون و هم تحریم ها برگشت و دوباره بدتر از قبل تحریم شدیم 😒 برجامش هم که سرش قسم میخوردن شد مایه ننگ واسه خودشون و البته عبرتی واسه ما جوونا ک بهتر بفهمیم وقتی امام فرمودن آمریکا شیطان بزرگ است ینی چی خلاصه دختره می رفت طرف روحانی من آقای رئیسی پسره هم با دوستاش اون طرفی کلا دورانی بود قضایا گذشت و همچنان در گیر و دار منم که این دوست داشتن زیادم پرده انداخته بود روی چشم و گوشم و می دیدم این دختره کلا طرز فکر و عقیدش با من فرق داره اما همچنان دلم جاش بود 😏 البته گاهی بخاطر رفتارایی میکرد علاقم زیاد میشد بهش و گاهی بدم میومد ازش دایی و زن دایی دخترم خیلی منومیخواستن وخیلی پیگیر بودن مادونفر بهم برسیم هرچی بادختره صحبت میکردن اصلاانگار ازاین گوش می رفت از گوشش دیگه خارج میشد و بازهم امان از و فامیل حسود بهتون میگم از آخر چرا اینقدر میگم حسود اصلا حرف دوستاش شده بود حجت براش و حرف پدرومادر انگار نه انگار مثل بعضی از ماها حرف پدرومادرو میذاریم دم کوزه آبشو می خوریم اما حرف دوست و فامیل جاش بالا سرمونه ☑️ eitaa.com/azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
#خواستگاری_مدیر_کانال ازگناه تاتوبه 7⃣ وقتی دیدم پسره وارد شد و دیدم مثل اینکه ارتباطی بین این دوتا
ازگناه تاتوبه8⃣ 💢معیارت در حرف درست این باشه که کدومشو خدا راضی تره البته بگم بی احترامی به پدرومادر حرامه و تا جاییکه جلوی امر خدارو نگرفتن باید به حرفشون گوش کنی باز اینم بگم منظورم این نیست که مثلا پدرومادرت میگن برو با فلانی ازدواج کن طرف هم یک آدم غیرمتدین و بداخلاق و بی نماز تو بگی باشه چون شما گفتین بعد دو روز دیگه دنبال طلاق باشی شرایط رو بسنج هم با عقلت هم با دینت 👌 مادر دختره خیلی پشیمون بود می گفت اشتباه من این بود که اینو تنها گذاشتم و حالا هرچی به دختره می گفت بیا جواب مثبت بده به مهدی همچنان گوشش طرف دوستای خرابش بود و فامیل حسود 💢💢 شب ها گاهی نماز شب ک میخوندم توی قنوتم دعا می کردم خدایا اینو درستش کن نماز واجب میخوندم براش دعا میکردم حرم امام رضا ع میرفتم واسش دعا میکردم اصلا دعاهام دیگه شده بود برای دختره جلسه هیئت می رفتم دعا میکردم 🍃البته جا داره یک افسوس بخورم اینجا و شاید این افسوس واسه بعضی دیگم باشه اونم اینکه کاش اونقدری که واسه اون دعا می کردم واسه امام زمان هم دعا می کردم 😔😔 گاهی آدم توی اینطور سختی ها و امتحانات می فهمه چقدر یاد امام زمانشه بعضی شبا سرم رو میذاشتم توی تاریکی خونه اشک از کنار چشمام جاری میشد با خدا صحبت می کردم از یک طرف داشتم درد می کشیدم بخاطر فحش و تهدید و بی اعتنایی ها از یک طرف التماس به خدا که خودت اگر به هست درست کن اکثر اوقات یا همیشه به خدا می گفتم اگر خودت صلاح میدونی درستش کن خیلی تاکیید داشتم روی این جمله 👇👇 💢اگر به صلاح هست و تو هم راضی هستی درستش کن بهم برسیم💢 دختره احساس منو فهمیده بود بعد می گفت من اگه بخوام مثل شما باشم با هرپسری ک میاد خواستگاریم باید وابسته شم یک همچین چیزایی می گفت اصلا دل نبود سنگ بود😒 ارزش کارهامو با جوابای سرسنگین و بی ادبی میداد مستحق یکی مثل خودش بود 😏 البته فکر نکنین منم از این پسراییم که بگم این نشد دیگه خودکشی و اینطور چرت و پرتا آره شاید وابستگی بود اونم چون اولین بارم بود تصمیم جدی گرفته بودم با یکی ازدواج کنم وگرنه دل کندن واسم کاری نداره چون خدا هست غمی نیست 💪 همین که سعی میکردم تو دعاهام خیر و مصلحتم رو بخوام دلم نرم بود می گفتم من وظیفم رو انجام میدم اگر شد ک شد ، نشد هم نشد البته مادرم توی این دوران به دادم می رسید بهم دلداری میداد همین جمله رو می گفت و آروم میشدم صداشو می شنیدم می گفت شد شد نشد نشد فدای سرت😁 چون ما تلاشمونو کرده بودیم از جهت محبت ب خانودشون چون مادرش کمی مریض احوال بود به مادرم گفته بودم صبح ها باهم برین پارک واسه ورزش و پیاده روی یک بوستانی هست جای خونمون دورش بسته س صبح مخصوص خانوماست مامانم با مادرش میرفتن پارک واسه ورزش ک حال مادرشم بهتر بشه از طرفیم داداشش فک کنم کلاس چهارم بود می بردمش هیئت و آوردمش توی گروه سرود مسجد چون خودم آموزش سرود میدادم گفتم اینطوری جذبش کنم مادرش بشدت خوشش اومده بود ازم حتی بچشو با پسر برادرش هرجایی نمیفرستاد اما تا نوبت ب من میشد از خداش بود باهام بیاد بیرون 🌹🍃🌸 شکر خدا اعتماد داشت بهم از طرفیم توی ماه رمضان بود و ما بعضی شبا می رفتیم حرم واسه مناجات و داداش یا مادرشو می بردیم چون مادرش بچه یتیم بود و توی این خونه های آپارتمانی دلش می گرفت می بردیمش حالش عوض شه اما چه کنیم ک تموم این خوبیا در این دختر اثر چندانی نداشت و جوابش همچنان منفی 😶 خلاصه دوران می گذشت تا اینکه رفتم موضوع پسره رو با پسر داییش در میون گذاشتم ک ایا همچین کسی رو میشناسی به این اسم کم کم تونستم از طریق پسر داییش اطلاعاتی بدست بیارم و حتی شماره پسره هم دستم بود تا اینکه نوبت رسید به داییش 😱😱😱 داییش بنده خدا منو دوسم داشت و تلاش میکرد بهم برسیم اونم داشت از دست دختر آبجیش حرص میخورد ک چرا اینطوریه این 😤😤😤😤 دلسوزی خانواده و فامیل رو زده بود کنار بخاطر طرز فکر احمقانه و حسودانه دوستاش و بعضی آدمای فامیلشون 💢راستی یک سوالی ک ذهنتونو شاید درگیر کرده این هست چطور منی ک دنبال یک دختر محجبه بودم شیفته این دختره شدم قسمت بعدی بهتون میگم ک پسرا هم باید مراقب باشن👌 ☑️ eitaa.com/azgonahtatobehsapp.ir/azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
#خواستگاری_مدیر_کانال ازگناه تاتوبه8⃣ 💢معیارت در حرف درست این باشه که کدومشو خدا راضی تره البته بگم
ازگناه تاتوبه9⃣ خب یک سوالی که بعضیا می پرسیدن توی سروش این بود که من چطوری شیفته همچین دختری شدم! 😐 توی پرانتز اینو بگم👇 (البته بماند که برخی مهلت نمیدن داستان تموم بشه و زود قضاوت کردن و یکسری حرفایی ک دوست نداشتم بخونم رو گفتن و اینطوری بخوایم پیش بریم فکر میکنم چند وقت دیگه اگر بخوام داستان تحولم رو بذارم حکم تکفیرم رو بدن و بگن کافر شدم😑 باورکن آخه یکم مهلت بدن بعضیا داستان تموم بشه اگر آموزنده نبود بیاین از کل داستان نقد کنین) 👌 💢ماجرا از اونجایی شروع شد که من دوست داشتم و دارم همسر آیندم دختر محجبه و باحیا باشه اهل بگو و بخند با نامحرم نباشه و..... منظور این نیست رابطه اجتماعی نداشته باشه برعکس خیلیم موافق روابط اجتماعی زن و مرد هستم ولی هرچیز در خودش چهارچوب من هم حکم شرع هست👌 یک چیزی بگم به همه دخترا اینو عمیقا و از ته دل میگم شاید بشه گفت 100درصد پسرا دنبال دخترچادری و و باحیا هستن یعنی اگر پسری گفت نننننه من زن مانتویی و بدحجاب میخوام قطعا بدونین پا گذاشته روی فطرتش یعنی فطرت همه پسرا میگه دخترمحجبه ✅ شاید بعضیا بگن خب اینم چون بچه مذهبیه داره از قشر خودش طرفداری میکنه ولی اینطور نیست 😊 💢من از دوستام از کسیکه فک میکردم الآن این سوالو بپرسم شاید مسخره شم چون پیرایش داره و دوستای سوسولی داره ک نگو چون دنبال ازدواجش بود گفتم همسر آیندت میخوای چادری باشه یا مانتویی؟ ینی گفتم الآنه ک بگه مانتویی یهو برگشت گفت نه بابا چادری میخوام 😁 ینی گفتم دمت گرم شما قیافه این پسره رو ببینی با دوستای دیگش فقط میگی یه 10تا دوست از جنس مخالفش داره خیلی به خودش میرسه و همچی خیلیم مذهبی نیست اما چون میگه دخترمحجبه و باحیا هرچندم شاید دوستاش لات باشن اما پا نذاشته بود روی فطرتش ✅ 💢از یک دوست دیگم که شما بهش بگی فلان جا مجلس پارتیه ینی فک میکنم بره چون اونم همچی خیلی در بند دین نیست از اونم پرسیدم گفت چادریییی😊 از دوستای دیگمم ک پرسیدم گفتن چادری 👌 خلاصه خواستم به دخترخانما عرض کنم فکر نکنین با کنار گذاشتن حجابتون خواستنی تر میشین پیش پسرا اصلا اینطور نیست 🌹🌸 یک چیزی که من به بعضی اعضای خانم کانالمون گفتم این هستش که تا شماها مرد نشین مرد رو بدرستی درک نمی کنین و منم تا زن نشم شماهارو درست درک نمیکنم و این یک چیز واقعیت هست و شکی نیست حالا تا شماها پسر نشین و از نیت درون مغز پسرها باخبر نشین متوجه نمیشین که پسرا وجدانا و عقلا دخترای محجبه و چادری رو بیشتر می پسندن گفتم مگر اینکه پا بذاره روی و سالمش حتی بین خانوما هم همینطوره توی یک کتابی میخوندم نوشته بود حتی خانم هایی هم ک حجاب درستی ندارن از درونشون خانم های محجبه رو ستایش میکنن باورکنین همینطوره چرا؟ چون فطرتش اینو میگه آره در ظاهر شاید نشون بده چندشش میشه و بدش میاد و حتی شاید مسخره کنن اما از درون اون فرد رو ستایش میکنن اینو خوب دقت کنین👇 من یک مصاحبه رو نگاه میکردم مصاحبه گر دوتا عکس خانم یکی باحجاب و چادری یکی دیگه مانتویی و شلوار تنگ جین داشته و موهاشم بیرون این دوتا رو نشون خانم هایی ک حجاب درستی نداشتن میداد می گفت اگر یکی از این دونفر بخواد همکار مردتون بشه شما کدومو بیشتر پسند می کنین جالبه اکثرشون میگفتن خانم با حجابه 😁 با اینکه خودشون حجاب درستی نداشتن اما چرا می گفت چادری؟ باز برمیگرده به و سالمش لذا خانم های محجبه حجابشونو قوی تر از قبل حفظ کنن چون حتی اکثر پسرای لاتشم دنبال دختر باحجب و حیا هستن 👌 حالا اونی ک میاد و 20 قلم آرایش و بخشی از موهاشو میده بیرون واقعا بره با خودش خلوت کنه کدوم ارزشش کم شده یا چه کمبودی داره که میخواد با اینکار جاشو پر کنه البته همه هم واسه کمبود اینکارو نمیکنن بخشی واقعا هنوزم حجاب اسلامی رو بلد نیستن و باید بهشون یاد داد اما بخشی ک میدونن گناه داره و صدها نفر بخاطر اونا شاید به گناه بیفتن این دسته باید واقعا با خودشون تنهایی فکر کنن و بگن کجای کارم کمبود داره ک میخوام با بیرون دادن موهام جاشو پر کنم یا کجای زندگیم کم دارم ک میخوام با آرایش واسه نامحرم جلب توجه کنم؟ ❓ حالا این دختری ک من رفته بودم خواستگاریش همین یک نوع کمبودی داشت ک باعث میشد گاهی چادری باشه و گاهی مانتویی و گاهیی مانتویی و موهاشم بیرون که البته من موقع هایی دیدمش که چادری بود و البته شاید یکبار اونم از دور و توی شب بود ک با مانتو دیدمش و تاسف فراوانی خوردم 😕 خب متوجه شده بودم که ایشون از سمت پدرش همچی زیاد محبت کسب نکرده بود و همین باعث شده بود دوستایی رو انتخاب کنه ک بدتر از خودش در حجاب بودن اثرات همین دوستان باعث میشه کم کم حجاب بره کنار و روابطش با پسرا شروع شه👌 و امان از و همچنین امان از دختر از پدرش ☑️ eitaa.com/azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
#خواستگاری_مدیر_کانال ازگناه تاتوبه9⃣ خب یک سوالی که بعضیا می پرسیدن توی سروش این بود که من چطوری ش
ازگناه تاتوبه 0⃣1⃣ 💢متاسفانه دیر فهمیده بودم ایشون گاهی چادر میپوشه گاهی نه و بازم میگم اینقدری که این دوست داشتن زیاد روی عقلم پرده انداخته بود که هرچند می فهمیدم این به درد زندگی با من نمیخوره اما همچنان هعی می گفتم حالا بعد ازدواج درست میشه یا تلاشمو میکردم درستش کنم ✅ مثلا می رفتم با چقدر زحمت از کلیپ های برنامه از لاک جیغ تا خدا می گرفتم و چقدر وقت صرف میکردم و کلیپ هارو میفرستادم واسه پسر داییش که چند سال از دختره کوچیکتر بود و می گفتم اینا رو واسش بفرس بلکه با دیدن دخترایی که چادری شدن اینم به خودش بیاد و دست از کارای اشتباهش برداره 😒 خیلی سختی کشیدم و تلاش میکردم واسه خوب شدنش یادمه چقدر توی ماه رمضون بال بال میزدم باهامون بیاد بریم مناجات حرم امام رضا ع بلکه این مناجات با خدا تغییری درش ایجاد کنه 😔 مادرش میومد اما دختره نه اما یکبار ک رفتیم از در خونشون پیام دادم گفتم نیومدین گفت ماشین جا نداشت نیومدم دیگه گفتم ماشین ک جا داشت گفت باشه یک شب دیگه منم روزشماری تا اینکه یک شب دیگه این باهامون بیاد با مادرم و مادرش بریم مناجات 🍃🌸 تا اینکه شبش رسید و منم خوشحال مامانم و مادرش و خودش عقب نشستن منم راننده داداشش و پسرداییشم جلو کنار من خلاصه با یک شوقی راهی حرم شدیم 😍 منم خوشحال بلکه مناجات حرم سبب تحولی بشه شاید بعضیاتون مناجات نیمه شب ماه رمضون توی رواق امام خمینی ره نیومده باشین خیلییییی مراسم پر شور و عشقی هست خودم یادمه اولین سفر کربلام رو بعد تحولم از وسط همین مناجات گرفتم یادمه از توی مراسمات مذهبی می گفتن هرکی میره کرببلا از حرم رضا میره 😔 و این جمله واسم اتفاق افتاد و منم همون شب رزق کربلامو گرفتم و بعد مدت کمی ک از مراسم گذشت خانوادگی راهی سرزمین عشق و دلدادگی حرم آقاجون امام حسین ع شدیم خلاصه من گفتم میاد امشب سبب تحولی میشه براش حالا فرداشم حدود 350صفحه امتحان داشتم حدود 100و خورده ای فک کنم خونده بودم 😑 اما خلاصه رفتیم وقتی وارد صحن شدیم اومدم ب مامانم گفتم فلان ساعت فلان جای رواق قرار میذاریم بعد مراسم که برگردیم وقتی اومدم با مامانم صحبت قرارو کردم دختره هم وایستاد و زیر چشمی چن بار نگام کرد حالا جالبیش میدونی چی بود؟ این بود که دختره فک کرده قراره بیاد حرم ک ما دونفر واسه آینده صحبت کنیم منم ک نمیدونستم دختره واسه این اومده 😶 خلاصه میریم حرم و برمیگردیم وقتی در خونشون پیادشون کردم و رفتم خونه بعد حدود ی نیم ساعتی پیام داد وتشکر کرد منم شروع کردم به خوندن امتحان چشما خسته و خواب می چسبید😋 ولی چه کنیم باید میخوندم خلاصه میخونم و خوابم میبره😬 صبح بیدار شدم و امتحان و حدود100صفحه یا بیشتر کمتر دقیق یادم نیست ولی فک کنم بیش از 100صفحه مونده بود دیگه همینطور میخوندم پشت چراغ قرمزا سریع کتاب رو برمیداشتم و از وقت استفاده میکردم میخوندم😁 حتما میگین چقدر درس خون😂 خدا کنه واقعا در طول زندگی اینقدر ، قدر ثانیه های عمرمون رو بدونیم حتی پشت چراغ قرمز واسه 30ثانیه رفتیم امتحانو دادیم و خداروشکر قبول شدیم😌😌 حالا بعدا فهمیدم دختره اومده حرم ک حرفای آینده روبزنیم منم ک نمیدونستم بهش گفتم کاش می گفتین و خلاصه اون شب دیگه تکرار نشد و محبت های من به مادر و برادرش همچنان ادامه داشت منم به مامانم گفتم حتی اگر ازدواجمون درست نشد شما رابطتونو با مادرش قطع نکنین بازم برین واسه ورزش چون بنده خدا حالش خوب نیست بعدا فهمیدم به مرور به به دخترخانم میره پارک یا مناطق تفریحی چادرو میبوسه میذاره کنار و گاهی موهاشم بیرون😒 منم که دوس دارم همسرم همه جا چادری باشه اصلا چادرو دوست دارم🍃🌹🌹🌹🍃 ☑️ eitaa.com/azgonahtatobehsapp.ir/azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
#خواستگاری_مدیر_کانال ازگناه تاتوبه 0⃣1⃣ 💢متاسفانه دیر فهمیده بودم ایشون گاهی چادر میپوشه گاهی نه
ازگناه تاتوبه 1⃣1⃣ رفته رفته می رفتیم جلو و در قبال این همه دلسوزی هایی ک برای دختره میکردم مثلا همون کلیپ های از لاک جیغ تاخدا رو ک واسش گرفته بودم چقدر وقت صرف کردم تا بلکه تحولی براش ایجاد بشه ✅ اما وقتی پسر داییش میره کلیپ ها رو براش بریزه تو گوشیش یک حرفی میزنه بهش و نمی پذیره کلیپارو 😒 اصلا انگار دل نداشت سنگ بود هرچی بهش محبت بکن هرچی به داداش و مادرش محبت کن بلکه تغییر ایجاد بشه اما وقتی دوست خراب و فامیل حسود دورش باشه و شاید مهر یک پسر نامحرم در قلبش باعث میشد اینطوری جواب بده ❌💢 آها راستی دوستاش بهش گفته بودن اگر با این پسره یعنی من ازدواج کنی دیگه با ما نمیای بیرون ☹️ این دختره هم وابسته دوستاش و از طرفیم طرز فکر بچگانه اومده بود تموم خوبیا رو بوسیده بود گذاشته بود کنار و فقط خطش شده بود چرت و پرتای دوستاش 😏 دوستاش شده بودن امامش اشک مادرشو درآورده بود صدای باباشو درآورده بود ک نکنه ب من جواب مثبت بده دوستاش ناراحت شن یا شایدم مهر یک پسری در قلبش باشه 👌 چون دوستاش ک آدمای درستی نبودن افتضاح بودن شایدم وقتی میرفتی جای دوستاش من میشدم جک جمعشون و از من می گفتن و مسخره میکردن ☺️ ولی مهم نبود ✅ بازم خوبیامو در حقش داشتم تا اینکه کم کم بهش داشت شک هام بیشتر میشد ک با پسر درارتباطه کلا مونده بودم این چطوری اینقدر آزاد بود با دوستاش بره ساندویچی بره پارک ملت و.... حالا دوست خوب و سالم باشه و تفریح سالم باشه من خودم راضیم ولی با دوستای داغون و افتضاحش اینقدر آزاد گذاشته بودنش نتیجش هم این بود 🌸🍃 یک مدتی می گذشت می دیدم باهام خوب میشه و مهربون باز یک مدت دوباره اخم و بلاک نمیدونم چطوری میشد ک میرفت روستای مادرش برمیگشت یا همونجا ک بود اخلاقش با من تند میشد نگو ی عده از فامیلای حسود و دخترایی ک شاید خواستگار آدم حسابی نداشتن به این حسودی میکردن و زیرپاشو خالی میکردن ک جواب مثبت ندیا ک بیچاره میشی 🔥 تا اینکه از یک نفری بهم خبر رسید ک مهدی این با پسر در ارتباطه این بدرد تو نمیخوره و پسره بهش گفته میام مشهد دهن مهدی باقری رو سرویس میکنم میام دعوا و فلان منم گفتم باشه بیاد😊 نمیدونم راست بود خبرش یا نه ولی واسم مشخص شد این با پسر ارتباط بوده و هست مدتی گذشت دیدم عجب دختر خانم موردنظر ما کانالی داره و موسیقی میذاره گفتم بیا درستش کن من کانال از گناه تا توبه رو هدایت کنم این بیاد موسیقی حرام پخش کنه 😑 کلا سازش فرق داشت ولی بازم میگم و صدبار میگم غفلت از دوست داشتن زیاد ک پرده انداخته بود روی چشم و گوشم میدیدم اینطوریه ولی بازم دوست داشتم ازدواج کنیم 💑❌❌ @azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
#خواستگاری_مدیر_کانال ازگناه تاتوبه 1⃣1⃣ رفته رفته می رفتیم جلو و در قبال این همه دلسوزی هایی ک برا
ازگناه تاتوبه2⃣1⃣ هرچقدر می رفتیم جلو می دیدم واقعا خیلی اختلاف داریم اصلا اون تو یک فازه من فازه دیگه خلاصه تموم این سختیا رو تحمل میکردم و واسش خیلی دعا میکردم و فحش و کنایه و تهدید به خوردم میدادن تا اینکه برای بار دومم ک خواستگاری کرده بودیم بازم گفت جوابم منفیه 😒😒 یک مدتی بیخیال بودم اما دلم پر بود از اون پسره ک از طرف دختره مامور شده بود منو دورم کنه ن اینکه بخوام برم دعوا ک چاقو کاری😁 ولی دلم میخواست از راه قانون حالشو جا بیارم خلاصه پیگیرش شدم گفتم حالا ک جواب مثبت نمیدی منم پیگیر این پسرک میشم تا ببینم چکاره س ک واسه تو تصمیم میگیره اینو به خودم می گفتم☝️ انگار پدرومادرش مردن ک این بخواد واسه ایشون تصمیم بگیره 😒 مثل بعضی دخترا ک حرف دوست پسرشون یا حرف غریبه میشه واسشون بالا چشمی اما حرف پدرومادر زیر پا و له میکنن 😔 این دخترم پسره رو فرستاده بود و بهش خط میداد چکار بکنه اونقدی ک حرف دوتا بیخشین آدم عوضی واسش ارزش داشت حرف پدرومادر زحمتکش دلسوزش نداشت ❌ خلاصه گفتم دهن این پسره رو از راه قانون چنان سرویس کنم تا دیگه از این غلط بازیا درنیاره مانع ازدواج بشه یا بخواد واسه من رئیس بازی دربیاره ❌ کلا بچه ها به وقتش ک شد اگر لازم بود از راه قانون شکایت کنین تا طرف دستش بیاد مملکت قانون داره یک خاطره تلخ ولی اعتماد به نفس بخش بهتون بگم یکی از اعضای کانال ک دختر خانمی بود و متاسفانه خام دوستی هایی شده بود با اونیکه دوست بود یارو واسه خودش پست و جایگاهی داشت خلاصه دختره رو میبره خونه و بزور بهش حمله میکنه و بماند که چی میشه اما دختره بودنشو ازدست نمیده به دختره گفتم ازش شکایت کن تا بفهمه هرچقدرم پست و جایگاهی داره جلوی قانون نمیتونه غلطی بکنه دختره هم میره پزشک قانونی و نامه میگیره و میخواد شروع کنه به شکایت ابتدا میره جای بالا دست این یارو بالادستشم میگه بیخیال شو وگرنه واست بد تموم میشه و دختره رو تهدید میکنه منم از اینور دختره رو تشویق به شکایت کردم تا اینکه میره شکایت و رئیس اون یارو رو جاشو عوض میکنن و منتقلش میکنن ی جای دیگه اونم ک بهش حمله کرده بود البته قبلش با رابطه دوستی فک کنم افتاد بازداشتگاه البته بازم باید شکایتاشو پیگیری میکرد ک در اینصورت طرف کلا از کار دولتی اخراج میشد و بهش گفتم چنانچه بتونی کاری کنی ک این اخراج بشه یا هرکاری ک این بفهمه از این غلطا نباید بخاطر پست و مقامش بکنه و انجام ندی بعدش با هر دختر و زن دیگه ای کاری کنه پای تو هم گناهش نوشته میشه ❌ خلاصه جیگرم حال اومد از شجاعت یک دختر ک یک تنه جلوی چن تا گردن کلفت ایستاد نمیگم شغلشون چی بود ک قشر خاصی زیر سوال نره فقط همینقدر بگم قدرت هایی دستشون بود ولی دختره یک تنه رفت جلو و عقب نکشید تا دهن همشونو به خاک بماله دمش گرم👏👏 واسه سلامتی و عاقبت بخیرش و بقیه یک صلوات بفرستین😊
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
#خواستگاری_مدیر_کانال ازگناه تاتوبه2⃣1⃣ هرچقدر می رفتیم جلو می دیدم واقعا خیلی اختلاف داریم اصلا او
ازگناه تاتوبه3⃣1⃣ بعد مدتی که از دومین جواب منفی دختره میگذشت گفتم اینقدر فحش خوردم و تهمت زدن تا بلکه این دختره جواب مثبت بده و جذب بشه سمت دین ولی مثل اینکه قرار بود نشه تا اینکه مدتی که از دومین جواب منفیش گذشت گفتم حالا کارمو با اون پسر خوشگل ک خودشو گنده میدونست و واسه دختر مردم خط ونشون می کشید شروع میکنم 🍃🌸 بچه ها دلم نمیاد اینجا اینو نگم واقعا دوست دارم اشک بریزم از اینکه خدا اینقدر جریان رو به نفعم تموم کرد درسته فحش و تهمت هایی بهم زده شد مسخره شدم شاید جک دوستای خرابش شدم اما چون صبوری کردم واسه خدا و دنبال وظیفم بودم خدا هم دوران غم و سرشکستگی رو به نفعم تغییر داد و شد دوران نشاط من و دوران غم اون ها منظورم این نیست من راضیم فلانی توی غم باشه غصه بخوره منظورم اینه کسیکه مخالفت با خوبیات میکنه و خوبیاتو به چشم ندید میگیره یکروزی میرسه ک حسابی غصه میخوره و میشه دوران غمش✅ جریان منم همینطور شد بعد مدت ها اشک و گریه مدت ها دعا و مناجات مدت ها دعا توی نمازشب و.... حالا شاید روزگار به نفع من تغییر کرد و افسار روزگار در دستم بود ❌ یک روز ک دختره مدرسه بود به داداشش پیام دادم و گفتم عکس فلانی رو بفرست اونم فکر میکنم گفت براچی گفتم میخوام ببینمش تا عکسو دیدم سریع ذخیره کردمش😊 بعد پسره عکسو پاک کرد ولی داشتمش😁 خلاصه بعد حدود نیم ساعت یا یکساعت ک دختره از مدرسه میاد داداشش میگه ک من عکسو خواستم دخترم هول میکنه ک چیشده ک من دنبال عکس اونم ینی میخوام چکار کنم😒 تا مدتی که بهم بی محلی کرد منو تو حال خودم رها کرده بود و مسخره شدم و فحش شنیدم حالا هم حقش بود تاوان ظلم کردن هاشو بده جواب ندید گرفتن اون همه خوبی اون همه دلسوزی رو بده روزگار همینه✅ روزی با توست و روزی علیه تو 💢 بهم پیام میده ک عکسو واسه چی میخواین منم دیدم به به چقدر حساسن ایشون گفتم مهدی برگ برنده رو گرفتی همین که اینقدر هول کرده ینی کاسه ای زیر نیم کاسه س حالا دوران هول کردن این بودو پسره به دختره گفتم من دیگه باشما کاری ندارم و از این به بعد فقط با پدرت و مادرت کار دارم اونم مثلا خواست ادعا کنه کاری نکرده گفت باشه هرکاری میخواین بکنین منم گفتم باشه😁 فک کرده بود میتونه با شجاع بازی ادا دربیاره ک پشت پرده کاری نکرده و فکر کرده میتونه چهره واقعیشو همچنان از پدرش مخفی نگه داره ❌🔥 بعد اینکه فهمید من عکس پسره رو گرفتم از طرفی اسمشو بلدم و میدونم کجاس دیگه داشت دیوونه میشد روزگاری ک داشت با اون می چرخید حالا با من می چرخید البته از اولم روزگار با من بود😉 دیگه دختره شروع کرد به ک ببخشین و اشتباه کردم این همه مدت این همه فحش شنیدم و تهمت نگفت اشتباه کردم حالا ک گوی میدان دست من بود ببخشیداش شروع شد البته اینم بگم خوب بلد بود آدمو دور بزنه شاید بگین خب عذرخواهی کرده ببخشش دیگه ولی شما نمیدونین چ آدمی بود آدمی ک فکر میکرد زرنگه خیلی زرنگ ولی نمیدونست مهدی باقریان داره با خدا معامله میکنه و این داره با یک پسره لات معامله میکنه لذا پشتشم به همین لات بازیا و تهدیدا گرم بود و خیلی خوب جواب زرنگ بازیاشو دادم😊 پیگیری کردم در مورد محل کار پسره ک کجا کار میکنه البته از طریقی ک خودشم خبر نداشت و محل کار پسره رو گیر آوردم و به بابام گفتم بابا و مامانم میخواستن برن روستای مادریم و شهر این پسره نزدیک روستا بود خلاصه پدرم میره و با پسره قرار میذاره 😬 ☑️ eitaa.com/azgonahtatobehsapp.ir/azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
#خواستگاری_مدیر_کانال ازگناه تاتوبه3⃣1⃣ بعد مدتی که از دومین جواب منفی دختره میگذشت گفتم اینقدر فح
ازگناه تاتوبه4⃣1⃣ مادر دختره علاوه بر اینکه منو دوستم داشت بهم اعتمادم داشت ولی مثل اینکه پشت پرده داشت آبروم میرفت و زیر سر مادرش رو میخوند یا شاید با دروغ یا هم چرب کردن موضوعاتی ک بینمون درست میشد یعنی قضیه ی کوچیکی درست میشد اینو با آب و تاب تعریف میکرد ک دیگه انگار چیشده😒 یک شب رفته بودم جلسه یهو دیدم از خونشون تماس میگیرن منم از جلسه رفتم بیرون و مادرش بود شبم بود و خلاصه حدود فک کنم 20دقیقه ای صحبت کردم 💢💢 به خودم گفتم دیگه باید حرفمو بزنم بسه اینقدر سکوت نگو دخترخانم رفته مادرشو ک اونقدر دوسم داشت پر کرده بود و بنده خدا چیزایی که باید میدونست رو نمیدونست و باعث شده بود فکرایی بکنه در موردم 😕 شروع کرد به صحبت کردن ک آقا مهدی رابطه بین ما تموم شد دیگه شما باز چکار داری با این منم گفتم حاج خانم شما یکسری چیزا رو باید بدونین مثل اینکه یک حرفایی پشت من به شما زدن و باعث شده اینطوری نگاهتون بهم عوض بشه منم گفتم کاری ندارم با ایشون فقط با اون پسره کار دارم خلاصه به مادرش می گفتم از کارایی ک در حق دخترش کردم اونم هعی شرمنده میشد می گفتم من بند دختر شما نیستم ک کس دیگه ای نباشه اگرم پاش موندم خواستم خوشبختش کنم واسه حال شما ک خوب نبود به مادرم گفتم باهاتون برن پارک ک حالتون بهتر شه و ...... البته شاید یکسری از حرفا رو اینجا☝️ اضافه یا کم کرده باشم چون مدتی میگذره یادم نیست خیلی 🍃خلاصه هعی می گفتم مادرشم ک بنده خدا از وقایع خبر نداشت هعی شرمنده میشد هعی می گفت آقا مهدی باورکن من اصلا خبر نداشتم گفتم چیا شنیدم و چه اتفاقاتی افتاده خلاصه دخترشونم داشت گوش میکرد به حرفام مثل اینکه پاگوش وایستاده بود😏 (یادتونه گفته بودم وقتی بهش گفتم با بابات کار دارم گفته بود برین هرکاری میخوای بکنین منم ک میدونستم این کاسه ای زیر نیم کاسه ش هست ک به موقش میترسه) 🌾خلاصه مادرش می گفت حتی پدرشم دیگه باهاش قهر کرده منم گفتم با باباش میخوام به موقش صحبت کنم بعد شنیدم دختره می گفت بهش بگو به بابا 😁 فکر کرده بود صداشو نمی شنیدم مادرش گفت هرکاری دارین الآن بیاین خونمون صحبت کنیم باباش خونه نبود سرکار بود ینی صبح ک باباش میرفت سرکار ساعتای 1یا 2 بامداد میومد خلاصه گفتم ن میخوام با باباش صحبت کنم و ترس وجود دختره رو گرفته بود دوران شجاع بازی و بپر بالا و پایینش تموم شده بود دوران شادی بخاطر ظلم کردنش تموم شده بود حالا باید جواب اون همه بدی رو میدید 👌 خلاصه مادرش صحبتا رو کردن و تموم شد و منم ک پیگیر پسره بودم که پدرم میرن شهرشون و باهاش قرار میذارن وقتی پسره میخواد بیاد چندتا از دوستاشم میاره ک اگر دعوایی بود کم نیاره بچه 😁 ولی بابام واسه دعوا نرفته بودن رفتن اونجا و با پسره یکمی صحبت کردن و گفتن بیین اومدی مهدی رو تهدید کردی بیا فلان پارک تا بهت نشون بدم فکر نکن مهدی بی کس و کاره اون عموشو بیاره ده تای شمارو حریفه و خودمم طوری نیستم پسرمو تنها بذارم💪 خلاصه با پسره صحبت میکنه و پسره هم اعتراف میکنه اشتباه کردم و ببخشین بابامم میگن باید از خود مهدی معذرت خواهی کنی چون میخواد از طریق قانون ازت شکایت کنه و حرفاییم که بهش زدی رو داره👌 برو از مهدی عذرخواهی کن (توی پرانتز بگم واسه خدا صبر کن تحمل کن و رنج بکش تا حتی پسر لاتشم جلوت عذرخواهی کنه👌☺️) ☑️ eitaa.com/azgonahtatobehsapp.ir/azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
#خواستگاری_مدیر_کانال ازگناه تاتوبه4⃣1⃣ مادر دختره علاوه بر اینکه منو دوستم داشت بهم اعتمادم داشت و
ازگناه تاتوبه5⃣1⃣ میدونین یکی از مشکلات چی بود ؟ یکی از مشکلاتی که از اول برام ساخته شد این بود ک مثلا مادرش از طرف دختره یا خود دختره نگفتن آقا من کلا با شما نمیخوام ازدواج کنم❌ مثلا دفعه اول مادرش گفته بود البته طوری که من از مامانم شنیدم که دختره گفته اینا واسه حجاب سخت میگیرن لذا باهم نمی سازیم 😒 خب منم به مامانم گفتم یک مدت میذاریم بگذره تا هم با عقاید ما آشناتر بشه هم بفهمه ک آدمای سختگیری نیستیم اگ از روز اول می گفت من کلا نمیخوام ازدواج کنم یا کلا نمیخوام با شما ازدواج کنم خیلی راحت تر بودم تا اینکه هعی بیاد بهونه درست کنه واسه نه گفتن و منم به خیال اینکه شاید وقتی فهمید ما برعکس خانواده شادی هستیم در کنار مذهبی بودن جذب بشه😊 خب اینطوری واقعا انسان سردرگم میشه از طرفی بیا تلاش کن ک خودتو بهش ثابت کنی ک سخت گیر نیستی از طرفی روز وشب دعا کن که خدایا کمک کن درست بشه از اون طرف بعد یک مدت یکی پیدا شه ک فحش و تهمت تقدیمت کنه😏 از جهتی هم شوق داری ک مثلا تا یک ماه دیگه راضی میشه بعد یک ماه ک جواب میگیری نه من جوابم منفیه😒 باز بهونه بعدی این بود اینا موسیقی گوش نمیدن ولی من گوش میدم باز دنبال این باش ک خودت رو ثابت کنی ک هرچند اهل موسیقی های حرام نیستم اما سعی میکنم مراسم عروسیم شاد باشه مثل اجرای برنامه های طنز یا کارای دیگه ک هم حلال باشه و گناه نباشه هم بهترین مجلس باشه ✅ باورکنین واسه مراسم خواهرم سعی کردیم یک دونه موسیقی هم بلند نشه ولی مجلس شادی داشتیم طوریکه بعضی از کسانیکه توی مجالس رقص و موسیقی شرکت کرده بودن گفته بودن تا حالا همچی مجلس شادی شرکت نکرده بودیم😁 بله آقا کار به خط آخر نرسیده ک حتما بخوای با کار حرام مردم رو شاد کنی😊 خلاصه مدت ها می گذشت و من و داداشش و پسر داییش می رفتیم گاهی تفریح و گردش و استخر و حرم و هیئت ک ببینه مهدی باقریان اگر حرم و هیئت میره در کنارش استخر و تفریحات دیگم میره 🌸🍃 خب گاهی ازم خوشش میومد ولی انگار این دلش یک جایی بند بود حالا یا به اجبار یا بخاطر علاقه و وابستگی دقیق نمیدونم که باعث میشد راضی نشه به من در حالیکه قشنگ ثابت کرد ک عقلم میگه بهتر از شمارو پیدا نمیکنم ولی قضیه پشت پرده چی بود؟!!! که آخرای داستان شاید بشه به جوابش رسید😊 توی اون مدت خیلی به داداشش رسیدم واسه تولدش رفتم کادویی خریدم ک علاقه داشت و چیزای دیگه اما بعد چند روز که با دختره بحثم شده بود دادششم باز شروع کرد به بد تا کردن که بیاین کادوتونو ببرین خلاصه خیلی سختی کشیدم یک چیزی شما میخونین ولی اون روزا من بودم و خدای خودم و شاید گاهی اونم کم با بعضی دوستام صحبت میکردم صحبتم میکردم طرف مقابل ک درکم نمیکرد فوقش یکم افسوس میخورد ولی بازم من بودم و خدا البته دوستانی که نمیشناختنش که غیبت نشه وقتی ک شروع کردم ب پیگیری و دنبال کردن اون پسره از خدا خواستم کمکم کنه چون قضیه حساس بود باید طوری میرفتی جلو ک ازت سوتی گرفته نشه و از طرفی باید برنده این بازی میشدی 💪 منم سعی می کردم بجای اینکه از کوره در برم و بهش فحش بدم هعی صبر کنم ادب رو رعایت کنم و همین صبر خیلی کمکم کرد ک باعث شد حتی یک سوتی نگیره ازم یعنی اگه دختره یا پسره توی این 5یا6ماه یک سوتی ازم میگرفتن دیگه هیچی با اون مخالفتی ک باهام داشتن خدا میدونست آبروم کجا بود الآن😁 ولی واسه خدا رفتم جلو هرچند جاهایی اشتباه کردم و قبول دارم ولی باید برنده این بازی میشدم ک شدم ✌️ ☑️ eitaa.com/azgonahtatobehsapp.ir/azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
#خواستگاری_مدیر_کانال ازگناه تاتوبه5⃣1⃣ میدونین یکی از مشکلات چی بود ؟ یکی از مشکلاتی که از اول بر
ازگناه تاتوبه6⃣1⃣ 🍃خلاصه اینطور بهونه هایی آورده بود منم سعی میکردم خودمو بهش ثابت کنم در این بین یکی از دوستام ک مذهبی بود و بچه باحالی بود ازدواج کرده بود و خونه شیکی داشت بهم گفت مهدی یک قرار با مادرش بذار بیاین خونه ما که هم ببینه ماها خشک نیستیم ینی به زندگیمونم می رسیم و هم همسرم باهاش صحبت کنه😊 💢خلاصه بهش گفتم میاین صحبت کنیم گفت اگه برای بار آخر باشه آره که دیگه بعدش هیچی نباشه منم گفتم حالا شمابیاین و بهش گفتم مادرتونم بیان خونه دوستم میخوایم بریم از دانشگاه با ماشین برگشتم و رفتم دنبالشون و سوارشون کردم ک بریم بین راه گفتم برم یک شیرموزی آبمیوه ای بگیرم مادرش گفت من نهار خوردم نمیخوام دخترم با بی اعتنایی ک نمیخوام😒 خلاصه راه افتادیم و رفتیم تو کوچه های با خانه های آپارتمانی گشتیم تا خونشو پیدا کردیم 🌸🍃 وقتی رسیدیم و رفتیم داخل خونش خب خونه جدید وشیکی بود چون تازه داماد بود و خانمش هم برون گرا بود😁و ارتباط اجتماعی قویی داشت خلاصه بعد احوالپرسی نشستیم و چایی آوردن☺️ منم خوشحال ک دیگه الآن همسر دوستم با این حس و حال خوبش این دختره رو جذب میکنه دوستم و همسرش زندگی عاشقانه و محبت آمیزی داشتن و هم دیگه رو با احترام صدا میکردن🙂 آها راستی مادر همسر دوستمم بود ک توی آموزش و پرورش کار میکردن خلاصه جمعشون جمع بود بلکه بشه کاری کرد دوستم نشست روی مبل کناری من و دیگه شروع کرد تیکه انداختن😂 گفت مهدی چرا پیشونیت عرق کرده😐 خب اینطور مواقع گاهی بخاطر خجالت آدم سرخ میشه و پیشونیش عرق میکنه اینم ک میخواست در شوخی و صحبت رو باز کنه اینطوری شروع کرد😑 منم مظلوم😶 همسرش با صداش کرد و رفت چایی رو بیاره چایی رو که دور داد و نشست باز شروع کرد این بار زده بود روی خط تعریف به مادر دختره می گفت حاج خانم دانشگاهی ک آقامهدی میره معمولا بچه های خوب رو قبول میکنن دانشگامونم انصافا جای هرکسی نبود ن اینکه بگم من واقعا خوبم ولی طبق شرایط و ضوابطش خیلی سخت کسی پذیرفته میشد 😊 از یک طرف دوستم از دانشگاه و خودم تعریف میکرد از طرفی خانمشم وارد شد و تعریف میکرد و مادر خانمشم شروع کرد 😅 خلاصه آقا تعریفاتی از خودم و دانشگاه کردن آها راستی دوستم وقتی چایی و شکلات رو دور میداد دختره نه چایی برداشت ن شکلات زده بود رو خط لجبازی 😏 منم جلوی دوستم داشتم شرمنده میشدم خلاصه خانمش با دختره کم کم گرم تر گرفت و من به دوستم اشاره ای کردم ک برن توی اتاق و باهم راحت تر حرفاشونو بزنن با اشاره دوستم به خانمش بلند شدن و رفتن توی اتاق ☺️ اونجا حسابی با دختره حرف زد ک آره فکر نکن این قشر اینطور هستن ک آدمای خشکی باشن و اهل نشاط نباشن و از عروسیش به دختره میگه و.... حدود شاید یکساعتی با دختره حرف میزنه به همراه مادرش و مادر دختره 😬 نزدیکای غروب بود ک دوستم به خانمش با یک زیبایی گفت نمازتو نخوندی بیا نمازتو بخون مثل اینکه نماز عصرشو نخونده بود خلاصه من و دوستم برای نماز مغرب رفتیم مسجد اونجا پدرخانم دوستمو هم دیدم ☑️ eitaa.com/azgonahtatobehsapp.ir/azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
#خواستگاری_مدیر_کانال ازگناه تاتوبه6⃣1⃣ 🍃خلاصه اینطور بهونه هایی آورده بود منم سعی میکردم خودمو بهش
ازگناه تاتوبه7⃣1⃣ 💢اون شب من و دوستم رفته بودیم مسجد واسه نماز مغرب و عشاء من زودتر از دوستم برگشتم گفتم بلکه خانم دوستم بتونه روش کار کنه و کاری بشه با روحیه رفتم داخل خونه و دختره و مادرش داخل خونه بودن تا اینکه بعد دقایقی دوستمم رسید و نشستیم 💠بعدش قرار شد من و دختره بریم و باهم صحبتامونو بکنیم موقع شروع صحبت کردنمون شد ک دوستم اومد با یک احترام خاصی دوتا لیوان آب هویج ک خانمش درست کرده بود رو برامون آورد 🍃🌸 به دختره تعارف کردم بازم نخورد دیگه اینجا نمیدونم چرا نخورد اگرم برفرض روزه بوده اذان گفته بودن😒 خلاصه من لیوان آب هویجمو خوردم و کمی صحبت کردیم و دختره میخواست فقط یک حرفی بزنه من ازش کنده شم😏 انگار تک دخترعالم هستی بود☹️ گفت من الآن چن وقته نماز نمیخونم اصلا از خدا خوشم نمیاد البته اون چن وقت نماز نخوندش خب دیگه خانما میدونن جریانی داره😊 ولی اومده بود گنده کرده بود ک بگه من نماز نمیخونم البته من اینطور برداشت کردم شایدم واقعا نماز نمیخونده چن روزی منم گفتم از همچین خدایی آدم باید خوشش نیاد؟ این جمله👇رو که گفتم صورتش یک جوری شد گفتم:اینقدر توی خلوتامون گناه کردیم یکبار آبرومونو نبرد از همچین خدایی نباید خوشمون بیاد؟ خلاصه حدود شاید یک ربع صحبت کردیم اما اول و آخر کلام جوابش نه بود😬 رفتیم سمت خانواده ها و قرار شد بریم موقع رفتن داداشش ک کلاس چهارم بود به مادرش تماس گرفت و گفت کجایین مامانش یک چیزی گفت ک جواب دروغی بود یهو گفتم بیا چقدر راحت دروغ میگن اینم از دخترش که اینقدر این مدت ب من دروغ گفت مادر به همین راحتی دروغ بگه از بچه چه انتظاری میره؟!🙁 💠وقتی داشتم با ماشین می رسوندمشون خونه احساس کردم دختره از صندلی عقب داره به آینه جلو به صورت من نگاه میکنه منم صحنه رو احساسی کردم و کمی اشک کنار چشمم جمع شد😌 رسوندمشون به خونشوت و حرکت کردم و رفتم خونمون فکر میکنم ساعتای 8ونیم یا 9بود بعد دقایقی دیدم دختره پیام داده دقیق متنش یادم نیست ولی فکر میکنم با این مضمون بود ک من دلم نمیاد دل کسی ازم شکسته بشه و الآنم سرم درد میکنه منو ببخشین و خلاصه عذرخواهی کرد اون شب گذشت و از هر راهی میزدم بلکه بشه بهم برسیم دوستم بهم گفت مهدی خانمم میگه این خیلی به تو نمیاد ولی اگرم کاری ازم برمیاد واست انجام میدم 😊 دوستم واقعا پسر خوب و باحالی بود هم طلبه بود هم دانشجو ولی دیگه از دانشگامون رفته بود و توی جایی استخدام شد که در مورد ادیان ومذاهب تحقیق میکرد 🌹🌸 فکر میکنم بعد از این جریانا بود که قضیه شکایت از اون پسره رو آوردم جلو جریانشو قبلا بهتون گفتم بابام رفتن جای پسره و گفتن خودت از مهدی عذرخواهی کن وگرنه میخواد از راه قانون ازت شکایت کنه 👌 شبی ک بابام باهام تماس گرفتن و گفتن که چی به پسره گفتن من جای کتابخونه مرکزی آستان قدس امام رضا ع بود مدتی با بابام صحبت کردم که همون شب پسره بهم پیام داد که آقا مهدی ازتون عذرمیخوام و ببخشین و قصدم این چیزا نبود 😏 منم سرسنگین گفتم باشما کاری ندارم فقط با قانون کار دارم و ازت شکایت میکنم اونم عذرخواهی کرد و گفت بازم هر طور خودتون صلاح میدونین اصلا ادبش منو کشته بود😂😂 نه تا چن وقت پیش ک منو آباد کرده بود و به اسلام و دین بد و بیراه گفت ن الآن ای بگردم این خدارو ک وقتی براش صبر کنی لاتشو اینطور متواضع میکنه در برابر حق ☑️ eitaa.com/azgonahtatobehsapp.ir/azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
#خواستگاری_مدیر_کانال ازگناه تاتوبه7⃣1⃣ 💢اون شب من و دوستم رفته بودیم مسجد واسه نماز مغرب و عشاء من
ازگناه تاتوبه8⃣1⃣ 💢 در کنار درگیری هایی که با دختره و پسره داشتم دیگه به ماه محرم و صفر کشیده شده بود و رابطمون داشت بهتر و بهتر میشد از جهتی مهربونیا و بخشش ها و گذشت کردنمو دیده بود ✅ و مهر من روز به روز بیشتر به دلش میفتاد و احساس میکردم اونم بهم علاقه داره خلاصه ماه محرم رسید و توی جلسات هیئت شرکت می کردم و دعا می کردم ک درست بشه یک جلسه ای بود که روحانیه اون جلسه علاوه بر سخنرانی زیبایی که داشت واقعا مداحی میکرد چه مداحیی و چه صدای خوشی داشت یک جوونایی جذب جلسشون شده بودن که به تیپ و قیافشون نمیخورد اهل هیئت باشن جلسشونم حدود شاید هزار نفر یا بیشتر مخاطب داشت و خلاصه واقعا پر بار بود من و داداشش اونجا شرکت کردیم و خیلی دوست داشتم اونم بیاد ک توی این جلسه دلش زیرو رو بشه چون روحانیشون در مورد معرفت النفس صحبت میکرد اسم روحانیه هم شیخ مهدی یادگاری بود شاید بعضیا بشناسن توی گوگل هم بزنین عکسشون میاد خلاصه نشد که بیاد فکر میکنم فصل امتحاناتش بود 😕 محرم تموم شد و رسیدیم به ماه صفر و زمزمه های اربعین شروع شد خونه پدربزرگم دهه اول ماه صفر هر سال ده شب جلسه داریم و معمولا اون هیئتی هایی که میخواستن اربعین برن کربلا روزای پنجم یا ششم میومدن واسه خداحافظی😔 منم که اینارو میدیدم میان توی جلسه و خداحافظی میکنن و راهیه کربلا میشن می گفتم کاش منم میرفتم 💢هرساله دانشگامون واسه اربعین ثبت نام میکنه و حدود فک میکنم 40تا از دانشجوهارو میبره روز قرعه کشی فرا رسید و قرار بود بعد نماز ظهر و عصر قرعه کشی کنن و بچه هام نشسته بودن به انتظار اینکه اسمشون در میاد یا نه 😊 اسم ها یکی یکی در میومد و نفس ها تو سینه حبس بود ک آیا اسمم در میاد یا نه قرعه کشی رو سید جعفر آقای طباطبایی انجام میداد ایشون یکی از علمای بزرگ مشهدن خلاصه قرعه در اومد مهدی باقریان😍😍 بعد سال ها منم راهی کربلا شدم هرچند دومین بارم بود ولی مزه ی کربلا رفتن اربعین یک چیز دیگه ای بود خاطراتی دارم از اربعین خیلی واسم جذاب بود وقتی دختره فهمید من میخوام برم کربلا حس علاقش داشت رو میشد و می دیدم چطوری داره از درون داره خودشو کنترل میکنه ک من دارم میرم شب جمعه ها یکجا بود می رفتیم دعای کمیل ک مادرم دختره رو همونجا پسند کرده بودن شب جمعه ای رفتم دعا و بعد جلسه مادرش، داییش، زن داییش و پسر داییش و داشش اومدن واسه خداحافظی ولی اون نیومد رفت جای ماشین مادرش بنده خدا خیلی التماس دعا داشت وقتی دختره دید جدی جدی دید دارم میرم حس هایی اومد سراغش و پیامک ها شروع شد و دیگه دید مهدی داره میره😊 التماس دعا گفت و خداحافظی می فهمیدم داره چطوری از درون میسوزه که جواب مثبت نداده بود روزی ک قرار شد صبحش برم دانشگاه واسه حرکت بعد خداحافظی با خانواده بهش گفتم میام جای خونتون و خداحافظی میکنم خونشون نزدیک خونه ما بود به جای خونشون که رسیدم قرار بود بره کتابخونه و همینطور بیاد پایین ک خداحافظی کنم و برم یهو داداشش منو دید تو کوچه رفت ب مامانش گفت ک من دم درم😐 داداشش و مادرش و خودش اومدن پایین اینطوری بهتر شد درست نبود فقط با دختره تنها همچی قراری بذارم مادرش باز اومد التماس دعا و داداشش آب آورد که وقتی رفتم بریزن وقتی باهاش خداحافظی کردم اشک تو چشاش جمع شده بود و لحظه ای بود ک نگو مادرش و داداشش داشتن نگامون می کردن خلاصه دختره رفت به طرف سر کوچه و منم بعد چن ثانیه رفتم با فاصله چن متری از هم اون رفت جای ایستگاه اتوبوس منم میخواستم سوار ماشین بشم ک برم باز خداحافظی ک کردم دیدم چشماش هجمه ای از افسوس داره و با لبخند نرمی خداحافظی کردیم وقتی رسیدم دانشگاه بعد دقایقی مراسم وداع شروع شد توی مراسم بچه ها و بعضی از اساتید جای سالن در خروجی دانشگاه می ایستادن دور تا دور سالن و یکی روضه میخوند بعدش بچه ها باهم خداحافظی می کردن مراسم وداع تموم شد راهی شدیم از حرم امام رضا ع  ☑️ eitaa.com/azgonahtatobehsapp.ir/azgonahtatobeh