#شب_قدر
يارب بده پناهم الهي العفو
ببين غرقِ گناهم الهي العفو
اگر رفتم به راهي كردم گناهي
بندهي رو سياهم الهي العفو
امان از خلوتي كه حرمت شكستم
چو افتاده به چاهم الهي العفو
زماني كه درونِ قبرم گذارند
واي از عمرِ تباهم الهي العفو
در آن تاريكي اي نور به فريادم رس
رحيمِ دادخواهم الهي العفو
به روز محشر آيم به پاي ميزان
با لوحِ اشتباهم الهي العفو
چه ميشود ببخشي تو عبدِ خود را
كريمِ پادشاهم الهي العفو
سر را به پاي عفوت نهادهام من
با سوز و اشك و آهم الهي العفو
با اشك ديده و دل دارم تقاضا
جز بخششت نخواهم الهي العفو
من نوكرِ حسينم، دل كربلايش
محتاجِ يك نگاهم الهي العفو
هدایت شده از کتیبه و پرچم باب الحرم
این مرد كه در گوشه بستر نگران است
واللهِ كه مظلومترین مرد جهان است
از زندگى پرغم خود سیر شد امشب
خیبر شكن از غصه زمینگیر شد امشب
خورشید دلش خون شده و ماه زمین خورد
سخت است بگویم اسدالله زمین خورد
در بستر مظلومیت آقاى حنین است
این مرد جگر سوخته باباى حسین است
طفلان همه با اشك سرازیر رسیدند
واى از دل زینب همه با شیر رسیدند
واى از دل زینب چه كند زخم سرش را
این پارچه ء خونى و چشمان ترش را
با زحمت علی امر به خیرالعملش كرد
هرطور كه شد زینب خود را بغلش كرد
بعض وسط حنجره ها زنده شد امشب
با گریه همه خاطره ها زنده شد امشب
دور و بر بستر همگى مرثیه خواندند
با روضه مادر همگى مرثیه خواندند
از آن در ودیوار علی خاطره دارد
از تیزی مسمار علی خاطره دارد
زردى رخش یاد همان روى كبود است
روى لب او روضه بازوى كبود است
سى سال غمش را اسدالله نگفته
میگفت از آن درد كه با چاه نگفته
سخت است كه زن با لگد مرد بیفتد
در پیش نگاه همه با درد بیفتد
سخت است به ناموس كسى راه ببندند
سخت است كه بر گریه مظلوم بخندند
من مانده به یادم زد و آیینه و ترك خورد
زهرا سر من بود كه در كوچه كتك خورد
***
میخواست كه در روضه احساس بماند
رفتند همه، گفت كه عباس بماند
هم آینه هم آب سپردم به تو عباس
من زینب بی تاب سپردم به تو عباس
مِن بعد نگاه تو و چشمان عقیله
ساقى حرم جان تو و جان عقیله
در كوفه مبادا بى علمدار بیاید
بى تو نكند بر سر بازار بیاید
سوگند به این خون سر و روى خضابم
دلواپس ناموسم و آن بزم شرابم
شاعر:
محمد جواد پرچمی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
هدایت شده از کتیبه و پرچم باب الحرم
تب گرفته تمام جسم مرا
همه جا را سیاه میبینم
کاش زهرا عیادتم بکند
او بیاید برای تسکینم
گرچه بستند باز میریزد
خون دل از شکاف زخم سرم..
زخم شمشیر قاتل من نیست
داغ ناموس مانده بر جگرم
سهم من از تمام این دنیا
غصه و حسرت و بداقبالیست..
دور بستر حسین هست و حسن
جای محسن کنارشان خالیست
من که مرد نبردها بودم
یک جراحت مرا ز پا انداخت
وای از فاطمه که حوریه بود
پنجه بر گونه هاش جا انداخت
بروقنبر میان هرکوچه
بگو از حال و روز غمبارم
کودکان یتیم کوفی را
با خبر کن که کارشان دارم
این حسین است ، چهره ی اورا
ای پسربچه ها نگاه کنید
سر رخت و لباس او نکند..
کشمکش بین قتلگاه کنید
سنگ از روی بام ها نزنید
هر زمان که اسیر آوردید
صدقه دست زینبم ندهید
کودکانی که شیر آوردید
آه و نفرین من به کوفه اگر
از سری معجری ربوده شود
وسط ازدحام جمعیت
نکند دختری ربوده شود
صاحبان تنور بعد از این
به سر آفتاب رحم کنید
اهل کوفه وصیتم این است
به عروسم رباب رحم کنید
شاعر:
سید پوریا هاشمی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
هدایت شده از کتیبه و پرچم باب الحرم
بسماللهالرحمنالرحیم
#شب_نوزدهم_ماه_رمضان
#ضربت_خوردن_حضرت_امیرالمؤمنین_علی_علیه_السلام
مهمانِ دختر است علی ، جز نمک نخورد
یک ظرف شیر بود ولی جز نمک نخورد
دختر به گریه گفت که مهمانِ من مرو
شالش گرفت حلقهی در : جانِ من مرو
پیش یتیمها پدری سر به زیر رفت
این بارِ آخر است که با ظرف شیر رفت
مسجد رسید روضهی خود را به پا کُنَد
مسجد رسید قاتل خود را صدا کند
تا ضربه خورد بغض پریشانیاش شکست
تا ضربه خورد صفحهی پیشانیاش شکست
جبریل پیشِ ضربهی او شهپرش گرفت
از بس شدید بود که زهرا سرش گرفت
اُفتاده است بر رویِ سجاده پیکرش
اُفتاده مثلِ فاطمهاش وای با سرش
محراب غرق آتش و سیلی و دود شد
سر ضربه خورد ، گوشهی چشمش کبود شد
خم شد گمان کنم که به دیوار خورد بود
شاید به پهلویش نوکِ مسمار خورده بود
خون میچکید از سر و روی و محاسنش
پیشش نشست فاطمه همراه محسنش
رویِ عبای سرخ ولی خانه میرود
چشم انتظار دارد علی خانه میرود
آهسته گفت آه عبا را رها کنید
زینب دَمِ در است مرا روی پا کنید
ماندم حسن که زیر بغلهاش را گرفت
یا باز چشم زینب کبراش را گرفت
بابا رسید او پدری بر عبا ندید
آری هزار شکر که او بوریا ندید
(حسن لطفی)
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
هدایت شده از کتیبه و پرچم باب الحرم
بسمالله الرحمن الرحیم
#بستر_حضرت_امیرالمؤمنین_علی_علیهالسلام
زبان حال حضرت زینب سلام الله
در دلم آتشی از داغِ تو برپا شده است
بيشتر از سرِ شب زخمِ سَرَت وا شده است
لَختهخون بسته ببين چادرِ مادر امشب
قامتت سرخ شده ، قامتِ من تا شده است
قاتل از شيرِ تو نوشيده به من ميخندد
يعنی ای كوفه نشين نوبتِ بابا شده است
باز يک گوشه حسن گرم زبان ميگيرد
باز اين خانه پُر از روضهیِ زهرا شده است
ديدم آن روز در آن كوچهیِ باريک چه شد
ديدم آن روز كه يک مُشت مُهَيّا شده است
وای از آن چهره که دیوار غمش را حِس کرد
آه از آن گونه که زخمی به رویَش جا شده است
(حسن لطفی)
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
هدایت شده از کتیبه و پرچم باب الحرم
دست من خالی است و چشمانی
پُرِ اشک و گناه آوردم
از خودم هم فراری ام، امشب
من به اینجا پناه آوردم
چیز بهتر نداشتم، با خود
غیر ازین چشم های گریانم
گریه ام قاطی ریا شده است
اشک خالص که نیست، میدانم
باخودم فکر می کنم گاهی
" بی حیا این هزارمین بار است"
در دلم وحی می شود انگار
که دوباره بیا که غفار است
سال ها بنده ی خودم بودم
هی خودم را فریب می دادم
همه چیزم به پای نفسم رفت
جان مولا برس به فریادم
قسمت می دهم تورا حقِ
خانه ای که درش در آتش سوخت
قسمت می دهم به آن مردی
که پَر همسرش در آتش سوخت
به همان ذوالفقار تنها که
سپرش را مقابلش کشتند
به علی که دو دست او بستند
همسرش را مقابلش کشتند
یا الهی به حق آن اشک و
گریه های درون چاه علی
آهِ مرد غریب می گیرد
قسمت می دهم به آه علی
روسیاهم خدا و حقِ من است
به رویم درب بسته مانده اگر
روضه میخوانم و یقین دارم
گره ام باز می شود آخر
می روم با دوچشم گریانم
به در خانه ی علی امشب
آن علی که حدود سی سال است
کم کَمَک جانش آمده بر لب
خاطرات گذشته می کشد و
فکر فردا عذاب می دهدش
تب مولا که می رود بالا
دست عباس، آب می دهدش
به حسن خیره می شود گاهی
یاد کوچه ... و می رود از حال
به حسینش نگاه می کند و
روضه می خواند از تهِ گودال
حسنم پس چرا از آن سیلی
هیچ حرفی به من نمی گفتی؟
نگرانم حسین جان! روزی
زیر پاهای اسب می افتی
چقدر حرف های ناگفته
از وصایای همسرش دارد
به حسینش نگاه می کند و
گوشه چشمی به دخترش دارد
همه ی ماجرای فردا را
از دوچشم حسین خود می خواند
یاد آن نیزه ها و خنجر ها...
خیره بر حنجر پسر می ماند
همه ی روضه های کرب و بلا
باهم از پیش چشم او رد شد
آه این قامت رشید حسین
قسمت سم اسب خواهد شد
لحظه های وداع آخر تا
خواست زیر گلوش بوسه زند
یادش آمد که هیچ شمشیری
جای این بوسه را نمی بُرد
تا به زینب نکاه می کرد...آه
صورتش غرق حسِ غربت بود
آخر این ناز دانه ی بابا
سرنوشتش غم و اسارت بود؟
شاعر:
داود رحیمی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
06_991205_جان_نثاران_امام_زمان_عج_مراسم_هفتگی.mp3
9.27M
⏯ #شور
🎶 قلعه سرنگون شده
🎤 #کربلایی_وحید_شکری
⚫️ #شهادت_امام_علی(؏)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
یا علی👌👌👌❤️
یا علی👌👌👌💚
یا علی👌👌👌💚
علیه السلام
👇👇👇
• ﷽ •
سبک:شور
امیر المؤمنین #علی_علیه_السلام
متن:قلعه سر نگون شده...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
قلعه سرنگون شده،مرحب افتاده زمین
از عرش آید این ندا،حیدر حیدر آفرین
با خشم تو شد سکوتی به پا در جهان
رنگ از رخ لشکر دشمنان هم پرید
بی واهمه به نبرد رفتی و با یه دست
طوری زدی بر زمین قلعه شد ناپدید
میکشی شمشیر و میزنی سر حیدر
میریزه زیر پات خود و سپر حیدر
یاللعجب از این که یه لشکر بود و
در مقابل اما تو یک نفر حیدر
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
طوفان مساویِ ،زور ضربه های تو
عزرائیل نمیرسه،به گرد عبای تو
یل ها همه یک به یک با رجز های تو
قالب تهی از کنار تو برگشته اند
این نقل تاریخِ که تو اُحُد یا علی
هجده نفر همزمان خاک تو گشته اند
دوختی به هم انگار مِیمَن و مِیسَر رو
میزدی در اول ضربهی آخر رو
تا تو رو میدیدن لشکر میپاشید و
به هم میگفتن که علی اومد در رو
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
تو سختی با ذوالفقار،تنها یار احمدی
تو صفین و نهروان،کولاکی رقم زدی
بین خودی و رقیبان تو میدون علی
تنها کسی که دمی جا نزد بوده ای
پشت سپاه خدا در تب معرکه
حتی با زخم تن بی عدد بوده ای
قاهر الحربی و آسمان زینِ تو
جبرئیل وا کرده لب به تحسین تو
در مقابلهی حق علیه باطل
تکیه به تو کرده به خدا دین
#مناجات_شب_قدر
کن عنایت بار اِلها سائل این خانه را
این منم در میزنم بگشا در کاشانه را
آمدم پیش تو با فرط گناهم ربّنا
لیلة القدر است و من نامه سیاهم ربّنا
آمدم تا بگذری از جرم بی پایان من
حیّ من ،معبود من ،یکتای من ،یزدان من،
نامه ی اعمال من با تباهی ها قرین
کن گذر از بنده ات حقّ امیرالمومنین
کن گذر از ما به حقّ ناله های حیدری
که نمی آید دگر سوز صدای حیدری
مسجد کوفه بگو مولای مظلومان چه شد
حُجّت الَّه،جانِ احمد،ناطق قرآن چه شد
مسجد کوفه بگو از فرق مجرح علی
پر زده از بام تن تا به خدا روح علی
@rozeh_1
#امیرالمومنین_علی
#مناجات_شب_قدر
ای ولی نعمت من، دلبر و دلدار علی
می زند هر نفسم نام تو را جار علی
هیچ کس جز تو مرا نیست خریدار علی
کمکم کن بشوم میثم تمار علی
آمدم کار مرا باز تو راه اندازی
وقت آن است به این بنده نگاه اندازی
از تو یک عمر فقط لطف و محبت دیدم
یا علی گفتم و یک عالمه رحمت دیدم
دم به دم بر سر این سفره عنایت دیدم
از غلامان تو آن قدر کرامت دیدم
معجزه می کند آنکه به تو وابسته شود
به محب تو محال است دری بسته شود
وای از غصه جانسوز جدایی نجف
نرود از دل من میل گدایی نجف
منم آقا همه ایام هوایی نجف
مردم از دوری ایوان ِطلایی نجف
کاش من صحن تو را با مژه جارو بکشم
سحری در حرمت از ته دل هو بکشم
آمدم سوی تو ای شاه به قصد یاری
اشک چشمم شده از بی کسی تو جاری
ای که بوده روی دوش تو غم بسیاری
کمرت تا شده بود از غم بی عمّاری
چون تو مظلوم در این ارض و سما نیست علی
حق تو این همه غربت به خدا نیست علی
از چه بستند ید بت شکنت را ای وای
دیده ای سوختن یاسمنت را ای وای
پیر کردند تو را و حسنت را ای وای
شرم از فاطمه لرزاند تنت را ای وای
بین دیوار و دری زندگی ات ریخت بهم
زخم شد بال و پری زندگی ات ریخت بهم
آسمان ها همه از داغ تو گریان آقا
کوفه آورد به روی لب تو جان آقا
گفت کافر به شما بنده شیطان آقا
وای من کشت تو را حافظ قرآن آقا
عرش لرزید به خود تا که شکستند سرت
شد همین ضربه ولی مرهم زخم جگرت
رفتی و زینب و کلثوم تو دلگیر شدند
حسنین تو علی زخمی تقدیر شدند
«آن یتیمان که سر سفره تو سیر شدند
لب گودال رسیدند، همه شیر شدند»
کوفه این بار غلام طمع گندم شد
زیر نیزه تن زخمی حسینت گم شد
محمدحسین رحیمیان
@rozeh_1
#امیرالمومنین_علی
#مناجات_شب_قدر
باز داغِ سینه بی اندازه شد
بارِ دیگر کُهنه زخمی تازه شد
شب رسید و بامِ كوفه تار شد
باز دردی آشنا تكرار شد
گرچه شب بود و فلک در خواب بود
سینههایی تا سحر بی تاب بود
آه فصلِ زخمها آغاز گشت
نیمهشب آرام دَربی باز گشت
میچکد خون از دلی افروخته
باز شد در مثلِ دربِ سوخته
رختِ مشكی را به تن پوشید و رفت
سنگِ غُسلی را حسن بوسید و رفت
گریهای بر سینه خنجر میزند
باز هم عباس بر سر میزند
چشمِ زینب در قَفا مبهوت بود
بر سرِ دوشِ دو تَن تابوت بود
میكِشد آه از جگر از بی كسی
میرود تابوتی از دِلواپسی
روضههایش مانده اما در گلو
میرود بابایِ زینب پیشِ رو
بسكه زد خود را ، نوایَش زخم شد
چشمها و گونههایش زخم شد
با دلی پُر خون و زار و آتشین
ناله زد بر شانهی امالبنین
دردِ تشییعِ جنازه دیدنیست
رویِ سنگی خونِ تازه دیدنیست
حسن لطفی
@rozeh_1
#امیرالمومنین_علی
#مناجات_شب_قدر
تنها دلت نبود كه شوق شفا نداشت
حتي طبيب هم به شفايت رضا نداشت
حق ميدهم كه ديده بدوزي به راه مرگ
دنياي بعد فاطمه ديگر صفا نداشت
باباي مهربان تمام يتيم ها
بعد از تو سفره هاي يتيمان غذا نداشت
زخم سرت اگر كه دوا داشت باز هم
زخم عميق قلب تو هرگز دوا نداشت
طوري فراق فاطمه قد تو را شكست
سي سال خونجگر شدنت هم صدا نداشت
همراه تو فقط حسنينند اي غريب
بي شك مدينه غربت دفن تو را نداشت
كوفه پس از تو باز هم اهل وفا نشد
هرچند اين ديار از اول وفا نداشت
با بغض بر حسين تو شمشير مي زدند
حتي براي بوسه اي آن جسم جا نداشت
محمدعلی بیابانی
@rozeh_1