#ستاره_های_زینبی
🌹🍃شهادتش به نذری که دو سال پیش با رفقایش کردند بر می گردد؛یکهیئت،زیارت عاشورا بر پا کردند و فقط از اهل بیت(علیهم السلام)شهادت را طلب می کرد..
🌹🍃همیشه دعای بعد از نمازهایش این بود که مرگش با شهادت رقم بخورد..یکی از خصوصیات اخلاقی بارز شهید این بود که در کارهایش اخلاص زیادی داشت ومعتقد بود که هر کاری راباید به نحوه شایسته انجام دهد...
✍راوی:همسر شهید
#شهید_قدیر_سرلک🌷
از کرخه تا شام
#ستاره_های_زینبی 🌹🍃شهادتش به نذری که دو سال پیش با رفقایش کردند بر می گردد؛یکهیئت،زیارت عاشورا بر
✍دلنوشتهٔ #همسر_شهید
🌹روزی که خبر پر گشودنت را شنیدم با خود گفتم : نه..می آید،خودش قول داده بود می آید. قدیر روی قولش میماند. قرار نبود نیمه راه یکدیگر را رها کنیم...لحظه به لحظه ام پر از تپش های قلبی گذشت که قرار بود در انتظار رسیدنت به شماره بیفتد.
🌹آمدی...اما نه انچنان که رفته بودی...خوابیده بودی...خوابی آرام و ابدی...راستی،خیلی زیبا شده بودی...در چهره ات میتوانستم آرامش را ببینم. آرامش اینکه از این امتحان الهی سربلند بازگشته ای.. چه با افتخار آمدی.
🌹بدان برای من همیشه هستی،میدانم که هستی...حال که خوب می اندیشم، به مفهوم کارها و حرفهایت پی میبرم.
🌹به اینکه چطور در آمد ماهیانه ات را خرج امور خیر میکردی...من نیز چون تو خوشحالم و راضی هستم که زندگیمان را در راه آرمانت که دفاع از مولایت حسین و اصحاب او بود،صرف کردی.
🌹تحمل روزهای بی تو سخت است...اما هنگامیکه به هدف و مقصودت می اندیشم،خود را دلگرمی میدهم که تو در همان راهی که آرزویش را داشتی،گام نهادی...خوشا برتو ای کبوتر سفر کرده ام...خداوند را سپاس میگویم که در این مسیر هرچند کوتاه همسفرت بودم.
🌹پروردگارم؛
شاهد باش که عزیز ترینم را به تو تقدیم کردم. این هدیه را از ما پذیرا باش و مارا در ادامه راه آن عزیز موفق بدار و با ظهور مهدی فاطمه ،همه دلای شکسته را تسکین بفرما....امین
این شهادت بر تو مبارک.
#شهید_قدیر_سرلک🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
#شهید_حسین_مشتاقی
متولد: ۱۳۶۴/۲/۲ مازندران/نکا
شهادت:۱۳۹۵/۲/۱۶ خانطومان/سوریه
#فرازی_از_وصیتنامه_شهید
در برابر دشمنان باید روحیه شهادت طلبانه داشت و تنها ترس دشمن از ماهم همین روحیه شهادت طلبانه ماست. اگر ما این روحیه شهادت طلبانه را نداشتیم، تاحالا بساط شیعه توی دنیا کنده شده بود.
#شادی_روح_پاک_و_مطهرش_صلوات
#شهید_حسین_مشتاقی
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#روایٺــ_عِـشق ✒️
🔹در مورد مهریه نظر خانوادهها را ملاک قرار دادیم، من از آقا وحید خواسته بودم در کنار هر مهریهای که خانوادهها صحبت کنند 12 شاخه گل نرگس به نیت حضور حضرت مهدی ذکر کنند.
🔸بعد از صحبتها آقا وحید یک دسته گل آورده بودند وقتی با دقت نگاه کردم دیدم چند شاخه گل نرگس بینشان است و این برای من نشانه خوبی بود. مهریه من 114 سکه بهار آزادی به همراه سفر حج بود که من مهریهام را بخشیدم.
🔹من به او میگفتم «از خدا خواستهام اگر قرار بر جدایی بین ماست این جدایی با شهادت باشد ولی اگر مرگ بین ما جدایی میاندازد مرگ اول برای من باشد، چرا که من طاقت جدایی و تنها ماندن را ندارم و امیدوارم شهادتت در رکاب آقا امام زمان(عج) باشد. میگفتم وحیدم لایق شهادت هستی و او میگفت شهادت لیاقت میخواهد.
✍ به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_وحید_فرهنگیوالا🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#ستارههای_زینبی
‼️یک شب دختر سه ساله شهید ابراهیم عشربه را برده بود شهر بازی و کلی برایش عکس و فیلم گرفت. وقتی به خانه برگشت، گفت: به معصومه کوچولو قول دادم این بار که رفتم هر طور شده بابا ابراهیمش را با خودم بیاورم. بچه رنگی به صورت نداشت خیلی لاغر شده بود.
‼️رفت جلوی قاب عکس شهید ایستاد و آه بلندی کشید. دوباره گفت: هر وقت چشمم به سه دختر قد و نیم قد ابراهیم می افتد، نمی دانی چه حالی می شوم جگرم آتش می گیرد.
‼️آستین های دستش را بالا زد همینطور که داشت به محاسنش دست می کشید، آرام گفت: خجالت می کشم تو صورت دخترها نگاه کنم. رفت اما پلاک سوخته اش برگشت.
#شهید_مهدی_طهماسبی🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
💌 یک قاشق شربت 🌿
❣بعد از شهادت عبدالحسین، زینب زیاد مریض می شد. یک بار بدجوری سرما خورد وبه اصطلاح سینه پهلو کرد. شش، هفت ماهش بیشتر نبود. چند تا دکتر برده بودمش، ولی فایده ای نکرد. کارش شده بود گریه، بس که درد می کشید. یک شب که حسابی کلافه شده بودم، خودم هم گریه ام افتاد. زینب را گذاشتم روی پایم. آن قدر تکانش دادم وبرایش لالایی خواندم تا خوابش برد. خودم هم بس که خسته بودم، در همان حالت نشسته، چشم هایم گرم خواب شد.🌿❤️
❣یک دفعه عبدالحسین را توی اتاق دیدم، با صورتی نورانی وبا لباس های نظامی. آمد بالای سر زینب. یک قاشق شربت ریخت توی دهانش. به من گفت: «دیگه نمی خواد غصه بخوری، ان شاءالله خوب می شه.»
در این لحظه ها نه می توانم بگویم خواب بودم، نه می توانم بگویم بیداربود. هرچه بود عبدالحسین را واضح می دیدم. او که رفت، یک دفعه به خودم آمدم. نگاه کردم به لب های زینب، خیس بود. قدری از شربت روی پیراهنش هم ریخته بود.✨❤️🌿
❣زینب همان شب خوب شد. تا همین حالا، که چهارده، پانزده سال می گذرد، فقط یک بار دیگر مریض شد. آن دفعه هم از امام رضا- علیه السلام- شفا گرفت.🌹🌿
#شهدازنده_اند🌱
#شهید_برونسی🌹
@azkarkhetasham