از کرخه تا شام
📎جوانترین شهید مدافع حرم
🍀«صبح دیدم که مصطفی این پا و اون پا میکند که برود. تکیه داد و نگاهم کرد. گفت مادر نمازت را نمیخوانی؟ همیشه عادت داشت مهرش را جای مهر من میگذاشت و نمازش را میخواند.
🍀نمازم را شروع کردم. رفتم سجده دیدم مصطفی بلند گفت «مامان من رفتم» و صدای در خانه بلند شد، ته دلم خالی شد. در را باز کردم، دیدم نیست. گفتم خدایا بچهام را سپردم به تو. بعد از آن روز دیگر ندیدمش. زمانی که خبر شهادت او را دادند پرسیدم مصطفی چطور شهید شده؟ گفتند عین علی اصغر امام حسین (ع) ....
🍀همیشه به من میگفت مادر از مادر وهب یاد بگیر. اینها داستان نیست درس زندگی برای من و تو است... از شهادتش به بعد خداوند صبر عجیبی به من داده است؛حتی وقتی معراج الشهدا رفتیم، باز هم صبور بودم.»
#شهید_سیدمصطفی_موسوی🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#لالههای_آسمونے
💠وقتی که بنا شد اولین موشک را خود برادران سپاه به سمت بغداد شلیک کنند، با هم به کرمانشاه رفتیم. مقدمات کار فراهم شد و باشگاه افسران بغداد را هدف گرفتیم.
💠حسن پیشنهاد کرد اول دعای توسل بخوانیم و بعد از دعا به زبان فارسی با خدا صحبت کرد و گفت: «خدایا ما نمیخواهیم مردم عراق را بکشیم. ما میخواهیم نظامیان را از بین ببریم که هم ما و هم عراقیها را میکُشند. خدایا این موشک را به باشگاه افسران بزن».
💠موشک شلیک شد و همه پای رادیو نشستیم. پس از چند دقیقه رادیو بیبیسی اعلام کرد "یک موشک، باشگاه افسران بغداد را منهدم کرده و تعداد زیادی از افراد حاضر در آن کشته شدهاند".
💠من پیشانی شهید مقدم را بوسیدم و گفتم این به هدف خوردن موشک نتیجه اخلاص و پاکی تو بود...
✍به روایت سردار زهدی
#سردارشهید_حسن_تهرانیمقدم🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🔹مهدی از همان دوران كودكی بسیار آرام و متین بود؛ هرگز به یاد ندارم كسی را آزرده كرده و یا باعث ناراحتی دیگران شده باشد
🔸 حضور همیشگی مهدی در پایگاه های بسیج باعث شده بود خیلی ها او را مثل برادر خود ببینند و نیازمندان بسیاری در این سال ها از پسرم كمك دریافت كردند؛ بدون اینكه وی چیزی در مورد آن بگوید
🔹این موضوعی بود كه بعدها از زبان كمك شوندگان و نزدیكان مهدی فهمیدیم.
مهدی اهل نماز و مسجد بود
هر وقت برای كاری واجب دنبال مهدی می گشتیم یا او را در مسجد محل پیدا می كردیم و یا در پایگاه بسیج
🔸او بسیار اهل نماز و روزه و عبادت بود و من كمتر به یاد دارم كه بدون وضو بوده باشد.
راوی: مادر شهید
#شهید_مهدی_نوروزی
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🔸 توی محوطه پادگان قدم میزد و هر از گاهی آشغالهای افتاده روی زمین رو جمع می کردکه یه دفعه وایساد، مثل اینکه چیزی پیدا کرده بود، رفتم نزدیکتر دیدم یه حلب خرماست که روش رو خاک و سنگ گرفته بنظر میومد یکمی ازش خورده بودند و انداخته بودنش اونجا،
🔹 عصبانیت آقا مهدی رو اولین بار بود که میدیدم، با همون حالت غضب گفت: بگردید ببینید کی اینو اینجا انداخته؟ یه چاقو هم بهم بدید، چاقو رو دادیم و نشست روی اون رو ذره ذره برداشت، گفتم: آقا مهدی این حلبی حتماً خیلی وقته که اینجاست نمیشه خوردش،
🔸 یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: میدونی پول این از کجا اومده؟ میدونی پول چند نفر جمع شده تا شده یه حلب خرما؟ میدونی اینو با پول اون پیرزنی خریدند که اگر ۲۰ تومن به جبهه کمک کنه مجبوره شب رو با شکم گرسنه زمین بگذاره؟! شما نخورش خودم میبرم تا تهش رو میخورم.
#شهید_مهدی_باکری
@azkarkhetasham
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌿#صبحت بخیر اقای ما🌿
🌱ای حضرت #حاضری که ناپیدایی
🌸 #غایب شده از زشتی و نازیبایی
🌱شرمنده که جای آمدن، میگوییم
🌸 #آقا تو چه وقت پیش ما می آیی
تو اشتیاق منی برای صبح شدن
که با صبح بخیر تو صبحم بخیر میشود
🌷#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🌹کمک به جنگزدههای سوریه را یکی از وظایف خود میدانست و دغدغههای زیادی در قبال مردم سوریه داشت. هر زمان به ایران میآمد، بیتاب برگشتن به سوریه بود و همیشه میگفت که طاقت ندارم و باید هرچه زودتر برگردم. حس مسئولیتی که داشت اجازه نمیداد که سوریه را ترک کند.
🌹محسن خود را خادم و مدافع حرمین میدانست و هر زمان که میگفتم شما وظیفه خود را انجام دادهاید، میگفت «من متعلق به خودم نیستم؛ من متعلق به جهان اسلام هستم و نمیتوانم مسئولیتم را زمین بگذارم و برگردم باید همه بدانند که هدف و راه تروریستها با اسلام مرتبط نیست و این را باید با گزارشهایی که ضبط میکنم نشان دهم».
🌹زمانی که به ایران میآمد نیازهایی را که مردم سوریه داشتند، در حد توان از جیب خود میخرید و در بین آنها تقسیم میکرد.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#خبرنگارشهید_محسن_خزائی🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham