از کرخه تا شام
#شهید_سیدمرتضی_آوینی🌸🌹
مرتضی دلبسته بود، نالههای شبانهاش دردی جانکاه در دل داشت، که با هقهق گریه میآمیخت!
سید بارها و بارها بر ایمان از شهادت گفت: از رفتن به سوی نور، پرواز کردن، بیدل شدن، سجدهگاه خویش را با خون، سرخ نمودن، و راهی بیپایان تا اوج هستی انسان گشودن.
به یاد دارم که در مورد زندگی و مرگ گفت:« زندگی کردن با مردن معنی مییابد، کلید ماجرا در مردن است، نه زندگی کردن».
چگونه مردن برایش مهم بود؛ و خداوند آرزویش را به سر منزل مقصود رساند!
@azkarkhetasham
*﷽*
🌹
{👋؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ👋}
میزنم سبزه گـره تا گـره ای وا گـردد
سالمـان سـال ظهـور گـل زهـراء گـردد
میزنم سبزه گـره نیتم اینست خـــدا
یوسف گـمشده ی ارض و سما برگردد
بِحَقِّ فاطِمَةَ الزَّهراء
💖اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ💖
💖اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ💖
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#رسم_خوبان
ابوذر در مجلسی که احساس میکرد احتمال گناه وجود دارد شرکت نمیکرد. مثلاً به خانهای که در آن ماهواره بود نمیرفت. یا غالباً به عروسیها نمیرفت و فامیل هم فهمیده بودند که نباید به او کارت دعوت به عروسی بدهند! یا در مجلسی که غیبت میشد، به فراخور شرایط طرف صحبتکننده، سعی میکرد موضوع بحث را عوض کند یا رک و راست درخواست میکرد غیبت را کنار بگذارند. خانه برادرم کنار مسجد جامع صحرارود است.خادم مسجد میگفت «ابوذر خیلی وقتها نیمه شبها برای راز و نیاز و نمازش به مسجد میرفت و برای اینکه من از این رفت و آمدها ناراحت و معذب نشوم، درخواست کرده بود کلیدی یدکی به او بدهم. به شرطی پذیرفتم که هدیهای به من بدهد. او هم انگشترش را به من داد.» این خادم مسجد هنوز انگشتر برادرم را به عنوان یادگاری از یک شهید در دست دارد.
✍به روایت برادرشهید
#بربال_سخن
از مردم ایران و تمام مسلمانان جهان خواستارم تا به حول و قوه الهی، رهبر فرزانه، حضرت امام خامنهای را یاری بفرمایند تا تیر حق و عدالت را بر قلب زورگویان جهان بنشاند و زمینه ظهور حضرت بقیةالله را فراهم آورند.
خدایی را شاکرم که نمیتوان شکرش را به جا آورد، مگر میشود او را شناخت که شکرش را به جا آورد؟ از اینکه به زیارتش میروم شاد و مسرورم اما از اینکه دستم از اطاعتش خالیست بسیار غمگینم.
#شهید_ابوذر_غواصی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۶۰/۹/۱۱ فسا ، فارس
شهادت : ۱۳۹۵/۱/۱۳ سوریه
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#سیرهشهدا
#شهید_مصطفی_چمران🌸
با هم می رفتیم اردوگاه های لبنان را می گشتیم،هر بچه ای را در خاک و خل می دید که گریه میکند،از ماشین پیاده میشد و می رفت طرف بچه.بلندش میکرد بغلش میکرد،سر و صورت و اشک هایش را پاک می کرد و می بوسیدش حتی گاهی با ما هم حرف نمیزد.
اشک های آنان را می دید اشک خودش هم در می آمد.اوایل فکر میکردم بچه را می شناسد.
گفت:«نه نمی شناسمش».گفت:«همین که می دانم شیعه است کافی ست.چون می دانم هزار و سیصد و چند سال است که ظلم را بر دوش می کشد».
@azkarkhetasham