#سیرهشهدا
#شهید_علیرضا_نوبخت
عید بود
باکلی اصرار راضی شد پیراهن و شلوار نو بخرد
در حیاط قدم می زد و منتظر اهل منزل برای رفتن به دید و بازدید بود
هراز گاهی کمی مینشست و بلند می شد
باعصبانیت گفتند:لباس هایت را خاکی نکن!
گفت:خجالت می کشم من با این لباس ها برم بیرون،ممکنه کسی توان خریدش را نداشته باشد،میخوام یکم کثیف و چروک شه...!
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#سیرهشهدا
#شهید_مصطفی_چمران🌸
با هم می رفتیم اردوگاه های لبنان را می گشتیم،هر بچه ای را در خاک و خل می دید که گریه میکند،از ماشین پیاده میشد و می رفت طرف بچه.بلندش میکرد بغلش میکرد،سر و صورت و اشک هایش را پاک می کرد و می بوسیدش حتی گاهی با ما هم حرف نمیزد.
اشک های آنان را می دید اشک خودش هم در می آمد.اوایل فکر میکردم بچه را می شناسد.
گفت:«نه نمی شناسمش».گفت:«همین که می دانم شیعه است کافی ست.چون می دانم هزار و سیصد و چند سال است که ظلم را بر دوش می کشد».
@azkarkhetasham