خاطرات_شهدا
توی خط مقدم هر وقت بیکار می شد ، برای کنکور می خواند !
خبر قبولیش توی رشته ی پزشکی دانشگاه تهران ، وقتی به خانواده اش رسید که ،
وحید رضا شهید شده بود...
شهیدوحیدرضا_احتشامی
شهدا_شرمنده_ایم
--------------------------
@azkarkhetasham
روزی که صدام توسط
خلبانان ایرانی تحقیر شد
صدام حسین برای تحقیر
خلبانان ارتش ایران در
تلوزیون عراق اعلام کرد
به هر جوجه کلاغ ایرانی
که بتواند به ۵۰ مایلی
نیروگاه بصره نزدیک شود
حقوق یک سال نیروی
هوایی عراق را جایزه
خواهم داد
تنها ۱۵۰ دقیقه پس
از مصاحبه ی صدام
شهید عباس دوران
شهید علیرضا یاسینی و
سرهنگ کیومرث حیدریان
نیروگاه بصره را بمباران
کردند
۲۶ آوریل
روز جهانی خلبان
بر تیزپروازان
ایرانزمین مبارک باد
@azkarkhetasham
تلنگر
باور کن شهید دوستت دارد
همین که بر مزارشان ایستاده ای ، یعنی تو را به حضور طلبیده اند
همین که اشک هایت روان میشود ، یعنی نگاهت میکنند
همین که دست میگذاری بر مزارشان ، یعنی دستت را گرفته اند
همین که سبک میشوی از ناگفته های غمبارت ، یعنی وجودت را خوانده اند
همین که قول مردانه میدهی ، یعنی تو را به همرزمی قبول کرده اند
باور کن ،شهید دوستت دارد
که میان این شلوغی های دنیا هنوز گوشه ی خلوتی برای دیدار نگاه معنویشان داری...
اللهم الرزقنی توفیق شهادت فی سبیلک
شهدا_شرمنده_ایم
@azkarkhetasham
#سیره_شهدا
#شهید_منصور_ستاری
به روایت همسر:
یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد،
گفتم:
«منصور جان، مگه جا قحطیه که میآی میایستی وسط بچهها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.»
تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش،
گفت :
« این کار فلسفه داره. من جلوی اینها نماز میایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشان بگم بیایین نماز بخونین !؟ »
قرآن هم که میخواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضان ها بعد از سحر کنار بچهها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند. همه دورش جمع میشدیم.
من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او می خواندم.
اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. میگفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم.
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#روایٺــ_عِـشق
با موتور برای خرید انگشتر نامزدی (نشان) به میدان خراسان رفتیم که همان شد حلقه ازدواجم بعد از آن هم به حرم شاهعبدالعظیم رفتیم تا زندگیمان سروسامان بگیرد. از آنجا محمد یک انگشتر دُرِ نجف خرید. این هم شد حلقه ازدواج محمد.
دوست نداشت جشن عروسی برگزار کنیم دلایل خودش را هم داشت که از نظر من دلایل بدی نبود هرچند رضایت محمد هم برایم شرط بود.
یادم هست همان روزی که مستاجر خانه را خالی کرد، شبانه برای نظافت و سروسامان دادن به خانه آمدیم. آنقدر ذوق شروع زندگی را داشتیم که به سرعت وسایلمان را چیدیم و خیلی زود برای سفر آماده شدیم.
چون جشن نگرفتیم، ولخرجی کردیم و سفرمان به مشهد هوایی بود آنهم 2 هفته! با اینکار حسابی ریختوپاش کرده بودیم! (هردومان میخندیم)...
محمد وقتی در سپاه استخدام شد آن چنان عاشق این شغل مقدس بود که بنا به گفته برخی همکارانش هنگام خواب نیز با همان لباس مقدس به خواب می رفت و علت این کار خود را نیز چنین بیان می داشت: من با نذر و نیازهای فراوانی توانسته ام به این شغل مقدس وارد شوم، از آن می ترسم که هنگام خواب عزرائیل جانم را بستاند و این لباس مقدس بر تنم نباشد.
به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_محمد_کامران
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
🕯🖤همراهان گرامی،
امروز پنجشنبه است،
جهت شادی ارواح طیبه شهدا، شهدای کربلا، اسرای نینوا، شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی شهدای مدافع حرم و جهت شادی ارواح درگذشتگان اعضاء محترم کانال، بد وارث و بی وارث
مومنین و صالحان ، فاتحه ای قرائت کنیم.
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#خاطرات_شهدا
بار اول که خیره شدم تو صورتش وقتی بود که انگشتر فیروزه شوکردم دستش سر سفره ی عقد. نذر کرده بودم قبل ازدواج ،به هیچ کدوم از خواستگارام نگاه نکنم تا خدا خودش یکی رو واسم پسند کنه.
حالا اون شده بود جواب مناجاتای من، مثل رویاهای بچگیم بود. با چشایی درشت و مهربون و مشکی هر عیدی که میشد، میگفت بریم النگویی، انگشتری، چیزی بگیرم برات.
میگفتم: بیشتر از این زمینگیرم نکن
چشات به قدر کافی بال و پرمو بسته. عاشق کشی، دیوانه کردن مردم آزاری، یک جفت چشم مشکی و اینقدر کارایی؟؟میخندید و مجنونم میکرد...
دلش دختر میخواستدختری که تو سه سالگی،با شیرین زبونی صداش کنه، بابا یه روز با یه جعبه شیرینی اومد خونه سلام کرد و نشست کنارم دخترش به تکون تکون افتاد.
مگه میشه دختر جواب سلام بابا رو نده لبخندی کنج لباش نشست. از همون لبخندای مست کننده اش.یه شیرینی گذاشت دهنم گفتم: "خیره ان شاءالله...
گفت: وقتش رسیده به عهدمون وفا کنیم اشکام بود که بی اختیار میریخت
"خدایایعنی به این زودی فرصتم تموم شد؟"
نمی خواست مرد بودنشو با گریه کم رنگ کنه.
ولی نتونست جلو بغضشو بگیره.
گفت:"میدونی اگه مردای ما اونجا نمی جنگیدن، اون جونورا، به یزد و کرمان هم رسیده بودن وشکم زنان باردارمونو میدریدن؟!میدونی عزت تو اینه که مردم بیرون از خاکشون واسه امنیتشون بجنگن..؟
گفتم: میدونم ولی تو این هیاهوی شهر
که همه دنبال مارک و ملک و جواهرن، کسی هست که قدر این مهربونیتو بدونه ؟باز مست شدم از لبخندش. گفت: لطف این کار تو همینه.
تو تشییعش قدم که بر میداشتم، و زمانی که رو تخت بیمارستان حلما شو واسه اولین بار دادن دستم، همون جمله رو زیر لب تکرار کردم.
به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_میثم_نجفی
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
پشتیبان ولایت فقیه باشید و گوش به فرمان ، احترام به ترک محرمات و انجام واجبات مطالعه و عمل به سیره اهل بیت علیهم السلام در برخورد با مردم ، همیشه خود را بدهکار انقلاب بدانید و فرزندان خود را برای سربازی آقا #امام_زمان تربیت و آماده کنید عزت و افتخار و شرافت خود را با هیچ چیز معامله نکنید و سعی کنید با خدای یکتا معامله کنید زیرا او هم خریدار و فروشنده سخاوتمندی است.
کمک به محرومان فراموش نشود و هیچ کس را از درب خانه دست خالی رد نکنید حتی اگر شده به چند دانه قند، در صورت نداشتن چیزی در خیابان از فقیر عذرخواهی کنید.
دوستان و برادران و همکاران عزیز همیشه گوش به فرمان مولایمان و آقایمان باشید از خداوند برای آن عزیز طول عمر با برکت همراه با صحت و سلامتی میخواهم.
نگذارید پرچمی که از سالار شهیدان دست به دست رسیده به زمین بیافتد و آنهم زنده نگه داشتن اسلام و قرآن و فرهنگ شهادت است. از نظر جسمی و عقلی و اعتقادی خود را آماده نگه دارید
جوانان ازدواج را به تاخیر نیاندازید و تولید نسل بیشتر را جدی بگیرید که خلاف آن توطئه دشمن انقلاب و نظام است.
خطاب به ملت ایران : راه توبه همیشه باز است و نگویید که من گنه کارم و ... لیکن خدای رحمان رحیم منتظر یک قدم شماست و با آمدن یک قدم از سمت شما فی المثل قدم های زیادی به سمت شما بر میدارد...
شهید مدافع حرم محمدرضا شیبانی مجد
@azkarkhetasham