eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
از کرخه تا شام
تو شهر حلب دو تاى سوار موتور میرفتیم. دیدم حسن سرش پایین داره میره مدح امیرالمومنین(على علیه السلام) رو میخوند من ترکش نشسته بودم. ترسیدم فقط میتونست دو سه متر جلو رو ببینه گفتم داداش مواظب باش تصادف میکنیم. ولى توجه نکرد همینطور که میخوند. با ناراحتى گفتم، سر تو بیار بالا خیلى خطرناکه. باز هم به حرفم توجه نکرد، داشتم عصبانى میشدم. که با جدیت گفت: چه کارم دارى نمیخوام سرمو بیارم بالا. یک لحظه توجه کردم به دور و برمون. دیدم اطوافمون پر از زنهاى بى حجاب، میترسید چشمش بیوفته به نامحرم.  @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
از عملیات و کار برگشتیم خیلی خسته بودیم و میخواستیم استراحت کنیم محمدحسین گفت بریم حرم زیارت... همه خسته بودن جز یکی از بچه کسی همراهش نشد دوتایی رفتند درب حرم بسته و داعش نزدیک حرم شده بود با اینکه شب سوم محرم بود به دلیل نا امنی هنوز پرچم بالای گنبد رو برای ‌ تعویض نکرده بودند محمدحسین و همراهش با اصرار وارد صحن حرم میشن و میبینن خادم مشغول آماده سازی پرچم که در تاریکی شب پرچم رو تعویض کنن محمدحسین اصرار میکنه اجازه بدین من پرچم رو تعویض کنن که با اصرار زیاد اجازه میدن وقتی میره بالا و پرچم رو عوض میکنه احترام نظامی به خانم حضرت زینب میذاره و بعد میاد پایین شهید مدافع حرم "محمد حسین مرادی" @azkarkhetasham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه حضرت_رقیه (س) در یک دقیقه فرزند شهید_مدافع_حرم احمد حسین بخشی
مدت كوتاهی بود كه شهید كلهر به علت جراحت و ناراحتیهای جسمی در بیمارستان «نجمیه» تهران بستری بود. او بر اثر این جراحتها، یك كلیه‌اش را از دست داده بود. عصب یكی از دستهایش قطع شده و تركشی در یكی از پاهایش فرو نشسته بود. پهلوان و علمدار میدان ما، در بیمارستان بود و ما عطر وجودش را در جبهه‌ها حس نمیكردیم. با این كه در بیشتر عملیاتها همراه‌مان بود؛ اما نبودش در این مدت كوتاه، جایش را برای ما خیلی خالی كرده بود. روزی از روزها، در هنگامه آتش و دود و تركش خمپاره، چشمان ناباورمان، صحنه‌ای را دید كه از شادی و غرور، غرق اشك شد… دلاوری، آرام و با صلابت روی صندلی چرخدار نشسته بود و با لبخندی شیرین و مطمئن به ما نزدیك میشد. او كسی نبود جز «یدالله كلهر». همان یاور همیشگی جبهه و همان همرزم صمیمی و فداكار ما! دور او حلقه زدیم و رویش را بوسیدیم. دیدار او در آن شرایط، جان تازه‌ای در ما دمید… میگفتند پس از اصابت تركش و بستری شدن در بیمارستان، آن قدر اصرار كرده تا فرماندهان بالاتر، راضی شدند او با صندلی چرخدار، در جبهه حاضر شود و به خدمات خودش- حتی به این شكل- ادامه دهد. حضورش یادآور روز عاشورا و ابوالفضل العباس(علیه السلام) بود. همان علمداری كه با دستان بریده و گلوی عطشناك، یك تنه بر دشمن میتازید. همان كه دست از یاری برادرش برنداشت؛ تا نفس داشت و تا قطره خونی در رگهای پاكش بود، میجنگید و … کتاب آشنا با موج، ص48 @azkarkhetasham
ڪدام‌دلـی اسٺ‌ڪه با‌یاد‌ او‌ نـتپد...؟! مُردگان‌را‌رهاڪن‌؛ سُـخن‌ از‌ زندگان‌عـشـق می‌گویم . . #ڪـلام‌ #شهیدسـیدمرتـضی‌آوینی . . . #محرم🏴 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
ایشون خیلی روی حلال و حروم حساس بودند. برای اینکه توی زندگیشان نان حلال بیاورند از کلی زمین گذشتند و آمدند به شهر مشهد و در خانه‌ای کوچک زندگی کردند، ایشون چند تا شغل عوض کردند. اولین شغل ایشون کار در مغازه شیر فروشی بود، وقتی از شغلش آمد بیرون دلیلش را که پرسیدم گفت: من باید شیر را بکشم بدم به مردم و چون من میدونم صاحب مغازه آب می‌بند داخل شیر، وزن شیر خالص کمتر می‌شود و آب قاطی شیر می‌شود، ولی باید پول شیر را بدهند من نمی‌توانم به مردم دروغ بگویم. @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
اولين دفعه كه مي‌خواستم به جبهه بروم براي خداحافظي به خانه آمدم و ديدم كه خانمم حالت غش به او دست داده و خيلي وضع ناجوري داشت. مي‌گفت: بالاي سرش ايستادم تا بالاخره به هوش آمد. مادر زنمان هم بود. مانده بوديم كه چه طوري با اين وضعيت روحي و جسمي كه دارد جريان رفتن جبهه را به او بگويم. از طرفي مجبور بودم. چون وقت داشت تند تند مي‌گذشت و بايد خودم سريع به كارهايم مي‌رساندم. بالاخره جريان را به خانمم گفتم: تا خانمم جريان را شنيد هم خودش و هم مادر خانم من گفت: ما را با وضعيت به كي مي‌سپاري؟ در اين موقعيت و شرايط اگر ما الان بيفتيم چه كسي ما را به دكتر مي‌برد؟ گفتم: به خدا مي‌سپارم و حضرت زهرا هم نگهدارتان هست. قبل از اينكه از خانه برود همان حالت مجدد به خانم ايشان دست مي‌دهد و خلاصه مجبور است كه اين خانم و خانواده را به همين وضعيت با چند بچه رها كند و خودش را به كاروان برساند. مي‌گفت: بعد از مدتي كه در جبهه بودم با خانواده‌ام تماس گرفتم و ديدم كه خانواده خيلي خوشحال است. تعجب كردم پرسيدم: جريان چيست؟ خانمم جريان را اينگونه تعريف مي‌كردند، مي‌گفتند: بعد از اين كه تو رفتي در همان حالي كه من بي هوش بودم، يك كبوتر سفيدي وارد خانه شد و چند دور كنار خانه زد و كنار من نشست. من حركت كردم و به هوش آمدم، ديدم كه اين كبوتر است و نهايتاً پرواز كرد و رفت روي ديوار حياط روبروي همان در اتاق نشست. بعد از مدتي دور حياط چرخي زد و نهايتاً داخل اتاق آمد و دوري زد و پرواز كرد و رفت و گفت: از آن لحظه به بعد تا همين الاني كه چند سال مي‌گذرد و من در جبهه‌ها هستم خوشبختانه اين مريضي سراغ خانمم نيامده است. فرمـاندهٔ تیـپ هـجدهـم جـوادالائـمه ولادت : ۱۳۲۱/۶/۳ تربت حیدریه شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۱ شرق دجله ، عملیات بدر @azkarkhetasham
یه آرزو داشت که همیشه به زبون مےآورد. مےگفت"میخام روز عاشورای امام حسین ع عاشورایے بشم" روز عاشورا،داشت جعبه های مهمات رو جا به جا مےکرد،که صدای انفجار بلند شد! وقتی گرد و غبار خوابید، دیدم سرش از بدنش جدا شده؛ سر جدا،پیکر جدا...🥀 #شهید_محمد_تکلو @azkatkhetasham
ذخيره گر چه ندارم متاع دنیا و عقبی همين بس است كه در سينه آرزوىِ تو دارم #صلے‌الله‌علیڪ‌یااباعبدالله @azkarkhetasham