ازشهدا یادگرفتم :
○از ابراهیم هادی ، پهلوانی را ..
○از حاج همت ، اخلاص را ..
○ازجهان آرا،شجاعت را ..
○از باکری ها ، گمنامی را ..
○از علی خلیلی ، امر به معروف را ..
○از مجید بقایی ، فداکاری را ..
○از حاجی برونسی ، توسل را ..
○از مهدی زین الدین ، سادگی را ..
○از حسین همدانى ، جوانمردى و اخلاق را
بااین همه نمیدانم چرا ، موقع عمل که میرسد ، شرمنده ام !! ..
نه این شرمندگی نیست ... کافیست فقط رفیق شهدا شوی..جلوه ها را می بینی ...
راهشون پر رهرو
@azkarkhetasham
مھــدی جان..
صبحِ ما و شبِ ما خوردْ گره با خال لبت
صبـح با ذکر سلام..
شب با دعای فرجت ....
📎 الســـلام علیک یا بقیة اللہ فی ارضه
#مولاجان_سلام...
@azkarkhetasham
#عاشقانہبہسبکشہـدا
وضــع غــــذاپخـتـنـم دیدنـے بود
بـراش فسنـــجـان درسـت کـردم چہ فسنجانے!
گردوهــا رادرسـتہ انداختہ بودم توے خورش
آنقـدر رب زده بودم کہ سیاه شده بـود.🖤
بــرنـج هـم شـورشور
نشـست سـرسفـره دل تودلم نبـود🤯
غـــذایــش راتـاآخرخـورد
بعـــدشـروع کـردبہ شوخـے کـردن کہ
(چـون توقره قروت دوست دارے بہ جاے رب قره قروت ریختہ اے توغـذا
چنـدتـااسـم هـم براے غـذایـم ساخـت:ترشـکی...فسنجون سیاه
آخـرش گفـت:خداروشـکر
دستت دردنکنہ
#شهید_مهدی_زینالدین
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#شهدا_عاشق_ترند
همسرم شهید ڪمیل خیلے با محبت بود
مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ از من مراقبت میڪرد...
یادمه تابسـتون بودو هوا خیلے گرم بودخستہ بودم،
رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم
وخوابیدم «من بہ گرما خیلے حساسم»خواب بودم و احساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ و متوجہ شـدم برق رفته، بعد از چند ثانیہ احساس خیلے خنڪے ڪردم و به زور چشمم
رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ...
دیدم #ڪمیل بالای سرم یه ملحفہ رو گرفتہ و مثل پنڪه بالای سرم مے چرخونہ تا خنڪ بشم
ودوبارہ چشمم بسته شد ازفرط خستگے... شاید بعد نیم ساعت تا یکساعت خواب بودم و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل هنوز دارہ اون ملحفه رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونه تا خنڪ بشم...
پاشدم گفتم
#ڪمیل توهنوز داری مےچرخونے
خستہ شدی
گفت: خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما حساسے
میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشے و دلم نیومد
#شهید_کمیل_صفری_تبار
@azkarkhetasham