eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مکیان 👆👆👆👆
❁﷽❁ یڪ عمر روزہ دار شد مادرے ڪہ. . . حڪایت تشنگےِ پارہ ے تنش را شنید جگرسوز تر از تشنگے، جگرِ سوختہ‌ے مادر #شهـید است #دوباره_پنجشنبه_و_دلتنگی #صبوری_دل_مـادران_شهـدا ⚘ #صلــواتـــ @azkarkhetasham
💚بسم رب الشهدا والصدیقین💚 🎀بـــے تـــــو هــــرگــــز🎀 قسمت سوم: آتش 🍃چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت ... 🍃با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ...موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ... 🍃اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ... 🍃هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ... 🍃بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ... اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ... 🍃بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم ... 🍃تا اینکه مادر علی زنگ زد ... https://eitaa.com/azkarkhetasham ... 🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
💚بسم رب الشهدا والصدیقین💚 🎀بـــے تـــــو هــــرگــــز🎀 قسمت چهارم: نقشه بزرگ 🍃به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ... التماس می کردم ... خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده ... 🍃هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد ... زن صاف و ساده ای بود ... علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه... 🍃تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت ... شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد ... طلبه است؟ ... چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ... ترجیح میدم آتیشش بزنم اما به این جماعت ندم ... عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت ... 🍃مادرم هم بهانه های مختلف می آورد ... آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون... ولی به همین راحتی ها نبود ... من یه ایده فوق العاده داشتم ... نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...به خودم گفتم ... خودشه هانیه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده ... 🍃علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود ... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت ... کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ... 🍃یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ... هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ... 🍃مادرم پرید وسط حرفش ... حاج خانم، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد ... 🍃ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم ... اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته ... 🍃این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق شادی خانواه داماد رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ... 🍃پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بود توی چشم های من ... و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم ... می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ... https://eitaa.com/azkarkhetasham ... 🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
شهدا افتادند ! تا ما بلندتر بایستیم پس بنگــــر که کجا ایستاده ای ... یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات 🌹صبحتان منور به یاد شهدا 🌹
حاج حسین یڪتا می‌گفت: درعالم رویا به شهید گفتم چرا برای ما دعا نمی‌ڪنیدڪه شهید بشیم؟! میگفت ما دعا می‌ڪنیم براتون شهادت مینویسن ولی گناه می‌ڪنید پاڪ میشه... 🌹سلامتی یار شهدا حاج حسین یکتا و هدیه به شهدا صلوات🌹 @azkarkhetasham
حاج حسین یڪتا می‌گفت: درعالم رویا به شهید گفتم چرا برای ما دعا نمی‌ڪنیدڪه شهید بشیم؟! میگفت ما دعا می‌ڪنیم براتون شهادت مینویسن ولی گناه می‌ڪنید پاڪ میشه... 🌹سلامتی یار شهدا حاج حسین یکتا و هدیه به شهدا صلوات🌹 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#معرفی_شهید شهید مدافع حرم احمد مکیان متولد:1373ماهشهر-خوزستان شهادت:1395حمره -حلب-سوریه ﺷﻬﯿﺪ ﺍﺣﻤ
ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﺍﺣﻤﺪ ﻣﮑﯿﺎﻥ، ﺩﺭﺩ ﻓﺮﺍﻍ ﻭ ﺩﻭﺭﯼ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺭﻧﺞﺁﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪﻧﺤﻮﯼﮐﻪ ﺑﯽﺗﺎﺑﯽ ﻭ ﺑﯽﻗﺮﺍﺭﯼﺍﺵ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺑﯽﺗﺪﺑﯿﺮ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻥ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺳﻮﺯ ﺩﻝ ﻣﯽﺍﻓﺰﻭﺩ . ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺩﻟﺒﻨﺪﺵ، ﺷﺒﯽ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺣﻤﺪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺎﻧﻮﯾﯽ ﭘﻮﺷﯿﻪ ﺯﺩﻩ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻭ ﺳﺒﮏﺑﺎﺭ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﺑﺎﻧﻮ ﻋﻠﺖ ﺑﯽﺗﺎﺑﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺟﻮﯾﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ، ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻗﻠﺐ ﺭﻧﺠﻮﺭ ﻭ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯﺁﻥﭘﺲ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻗﺎﻟﺐ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻗﻠﺐ ﭘﺮﺩﺭﺩﺵ ﺍﻟﺘﯿﺎﻡ ﻣﯽﯾﺎﺑﺪ . 🌹هدیه به علیا مخدره حضرت زینب(س)و شهدای مدافع حرم صلوات🌹 از کرخه تا شام 👇👇👇 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴ 🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺 💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙
از طریق این میان بر میتوانید به قسمت سی ام داستان انیس کردستان دست رسی داشته باشید
میان بر های ایجاد شده در اول و نیمه داستان به درخواست دوستانی که تازه مطالعه داستان رو شروع کردند.
8.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️❤️❤️ 🍃اللهم عجل الولیک الفرج.. @azkarkhetasham