eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
که بگیرد... دوای دردت -گمنام هست! کنار سردار بی پلاک...فقط تو باشی و او... تو باشی و هزار فاش نشده! تو را نمی شناسی!! ولی او خوب را می شناسد دردت را می داند... دلم یک درد و دل حسابی بارگاهت میخواهد... درد و دلی از جنس چادر -مادر... یازهـــرا " سلام الله علیهـــا " @azkarkhetasham
به یاد شهیدان جاوید 🍃استخـوانها به شهر برگردیـد ، دلمان عطـر خاک می خـواهد 🍃آسمـان هم بـرای دیدن خـود ، تکـه ای از پـلاک می خـواهـد 🍃استخوانها کمی هوا ابریست ، چه بگو یم شما که می دانید 🍃گفتن از بالهای خون آلود ، سینه ای چاک چاک می خـواهد 🍃ماه هـر شب از التهاب زمین، به خـودش از حریق می پیچد 🍃اینطـرف هـا که نیستید از شرم ، ماه شاید مغاک می خواهد 🍃من از روزهـا دلم خون است ، تو کجایی که عشق بنویسی؟ 🍃شاید اصلا سرودن از تو و عشق ، قلمی دردناک می خواهد 🍃قـاب عکست به سینه دیوار ، چشمهایت هـوای رفتن داشت   🍃تـو و انگشت های نا آرام ... دستهایی که سـاک می خواهد   🍃روی دستـان شهر می پیچید ، عـطرتـان در مشام گنجشکان 🍃بین این روزهای مصنوعی ، کوچه هـا عطر تاک می خواهد  @azkarkhetasham
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴ 🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺 💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙 قسمت سی و یکم: _طاهره این حرف هایی که به تو میزنم حرف آخرم است ... من باید کارهای نیمه تمام را تمام کنم ...تا وقتی که اینجا به عنوان یک مسؤل خدمت میکنم ...هرچقدر که در توانم است کوتاهی نمیکنم ...به خدا قسم یک لحظه غفلت نمیکنم .... خدا نیاورد آن روزی که غفلت کنم ...به همه هم سفارش میکنم اگر من نبودم ...یکی دیگر باید اسلحه را بگیرد ...این ها گمراهند ،دارند شرف و مملکت ما را نابود میکنند ...دارند ستم میکنند ...آدم میکشند ... زور می گویند ... اگر هر کدام از ماها از زیر بار مسؤلیت شانه خالی کنیم ...میدانی چه میشود ؟؟؟ دیگر کسی نمی ماند که دست شان را قطع کند .... 🌸🍃آنجا فقط خدا بود و خدا ...جز او هم کسی را نداشتیم ...از همان جا غلام علی را به دست خدا سپردم ... 🌸🍃دیگر خودم را جمع و جور کردم ...به او حرفی نزدم ... 🌸🍃با خودم میگفتم ، هرچه میخواهد بگوید ...هیچ کاری نمیتوانند بکنند ...تا خدا نخواهد کاری نمی توان انجام دهد ... 🌸🍃همیشه به غلام علی میگفتم : _اگر تو شهید بشوی من چه کار کنم ؟؟؟بچه ها را چه کار کنم ؟؟؟ 🌸🍃می گفت : _من خیالم جمع است ...اگر شهید هم بشوم تو هستی ...میدانم که میتوانی زندگ را جمع و جور کنی ... 🌸🍃زندگی من و بچه ها بدون غلام علی طی میشد ...نبود .... https://eitaa.com/azkarkhetasham ... 🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴ 🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺 💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙 قسمت بیست و نهم : 🌸🍃او میدانست که آنچه انجام داده است ...صحیح است ... 🌸🍃من هم که شهید ندیده بودم ...هر روز زیر گوشمان جنگ و خونریزی اتفاق می افتاد ... 🌸🍃حتی یک روز سیصدمتر بالاتر از خانه ی ما ... یک سرباز را که فرادی آن روز ...خدمتش تمام میشد ...با دوازده تیری که به شکمش زده بودند ...شهید کردند ... 🌸🍃مشخص هم نبود چه کسی این کار را کرده است ...دمکرات بودند یا کومله ... 🌸🍃تشخیص افراد با هم نسبتا غیر ممکن بود ...همه لباس یک دست می پوشیدند ...و مثل هم صحبت میکردند ... 🌸🍃حتی قیافه هایشان هم شبیه هم بود ...سه ماه بعد ماهنوز توی آن مغازه زندگی می کردیم ... 🌸🍃غلام علی هم که ماموریت هایش طولانی بود ...و کمتر به ما سر میزد همه اش در حال ...جمع و جور کردن اوضاع بهم ریخته ی منطقه بود ... 🌸🍃بچه ها کوچک بودند ...اما ترس را هم میفمیدند ...آمد و شد موش ها و صدای گوسفند ها ...از دامداری دیگر کلافه ام کرده بود ... 🌸🍃تا اینکه یک روز رفتم پیش یکی از دوستانم به اسم ثریا خانم .... 🌸🍃زن مؤمن و خوبی بود ...گفت : _شما دوست ما هستید ...مثل خواهرم میمانی ثریا ...خودت را بگذار جای من حاضری با دوتا بچه ...توی این مغازه زندگی کنی؟؟؟ بخدا قسم اصلا برای خودم مهم نیست ...اما بچه ها نمی توانند تحمل کنند ... می ترسند . می ترسم خدایی ناکرده ...مریض شوند ...و یک بلایی سرشان بیاید . https://eitaa.com/azkarkhetasham ... 🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴ 🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺 💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙 قسمت سی ام : _ می ترسم خدایی ناکرده ...مریض شوند ...و یک بلایی سرشان بیاید . شب ها این گوسفند هایی که توی دامداری هستند ...به در می کوبند و بچه ها را بیدار می کنند ... 🌸🍃ثریا خانم دلش به رحم آمد و یکی از اتاق هایش را خالی کرد ...و من هم که وسایل آن چنانی نداشتم ...همان وسایل ضروری زندگیمان را بردم خانه شان ... 🌸🍃بعد از آن که ما رفتیم پیش ثریا خانم ...او هم شروع کرد به حرف زدن درباره ی غلام علی که ...مردن این طور و آن طور می گویند ... 🌸🍃هر وقت غلام علی می رفت ماموریت می گفت : _خدا کند آقای مرادیان صحیح و سالم برگردند ... تا شما باهم صحیح و سالم از این جا بروید ...و سرنوشت شما مثل آن فرمانده ای که او را بعد از عروس اش ...شهید کردند نشود ... _ثریا خانم !چرا این حرف ها را می زنید ؟من اینجا غریبم ...شوهر من دارد برای شما با این نامردها می جنگد ... شما باید به من روحیه بدهید ...آقای مرادیان هم بیکار نبوده که بیاید این جا ...او به خاطر شما و به خاطر سروسامان گرفتن وضعیت شماها این جا آمده است .... 🌸🍃غلام علی که آمد خانه ...او را نشاندم و جریان را به او گفتم ...سرش را گرفته بود پایین ... 🌸🍃همه ی حرف هایم را گوش داد ...بعد گفت : _طاهره این حرف هایی که به تو میزنم حرف آخرم است ... https://eitaa.com/azkarkhetasham ... 🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴ 🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺 💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙 قسمت سی و دوم: 🌸🍃زندگی من و بچه ها بدون غلام علی طی میشد ...نبود .... 🌸🍃هر وقت هم که می آمد ، آن قدر خسته بود ...که کمتر برایمان وقت می گذاشت ... 🌸🍃دلم ترکید ...یک روز که آمد خانه به او گفتم : _غلام علی حداقل ما را ببر مریوان منزل دامادت ...خواهرت را ببینم ...این بچه ها هم یک هوایی تازه کنند ... 🌸🍃غلام علی یک روز مرخصی گرفت ...و ما را برد مریوان ...منزل آقا قدرت ...خودش هم پاسدار بود ... 🌸🍃همین که بعد از مدت ها یکی از ...آشنا ها را می دیدم ...کلی برایمان ذوق داشت ... 🌸🍃همین قدر که توانسته بودم با آقا قدرت و خواهر شوهرم ...به زبان مازندرانی صحبت کنم ... کلی حال و هوایم عوض شد ... 🌸🍃صبح رفتیم ...ما می بایست تا ساعت ۸بر می گشتیم ...چون جاده ها ناامن بود ...این مشکل عبور و مرور مردم هم بود ... 🌸🍃بخاطر کمبود نیرو ...ارتش تنها می توانست تا ...یک ساعت مشحص از جاده ها محافظت کند ...که مردم بتوانند راحت بیایند ...و بروند ... 🌸🍃اگر هم به اصطلاح تامین جاده تمام میشد ...هیچ مسؤلیتی به گردن کسب نبود ... 🌸🍃بعد از آن کومله ها می آمدند در جاده ... و هرکس که می آمد و می رفت ...نگهش می داشتند ...یا می گشتند ...یا غارتش می کردند و می فرستادند ... 🌸🍃غروب ،بچه های پایگاه با غلام علی تماسی گرفتند ...و اطلاع دادند ...آذوقه شان تمام شده است ... 🌸🍃ما نزدیک پایگاه کماسی زندگی می کردیم ...به خاطر اینکه غلام علی به راحتی بتواند ما را ببیند ... 🌸🍃غلام علی رفت و ماشین اش را بار زد ... چندتا جعبه انار بود و چیزهای دیگر ... https://eitaa.com/azkarkhetasham ... 🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
✋اول یه سلام کنیم به اونایی که میگن مدافع های حرم واسه پول میرن. حالا به نظر شما ایشون کی هستن کنار ماشین چند صد میلیونیشون؟ 🌹هدیه به روح شهید مدافع حرم احمد مشلب صلوات 🌹 منتظرتان هستیم 👇👇👇👇 @azkarkhetasham
شهید احمد مشلب👇
شهید مدافع حرم احمد مشلب متولد: 10شهریور1374 نبطیه-لبنان شهادت:10اسفند1394 حلب-سوریه نام جهادی: غریب طوس (( نفر هفتم رشته تکنولوژی اطلاعات)) پدرش محمد مشلب از تاجران لبنانی و مادرش سیده سلام بدرالدین از سادات و عاشقان اهل بیت در لبنان است احمد ارادت خاصی به ائمه اطهار داشت و این امر باعث شد تا همراه نیروهای حزب الله برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شود. وی به دلیل علاقه زیاد به امام رضا (ع) نام جهادی غریب طوس را برای خود انتخاب میکند که بعد از مدتها جهاد و مجروحیت سرانجام در درگیری با تکفیری ها بر اثر برخورد بمب هاون 60 و اصابت ترکش های زیاد و قطع تاندون و عصب پا و ترکش به سر به درجه رفیع شهادت نائل می آید. 📚کتاب ((ملاقات در ملکوت)) در رابطه با زندگی شهید احمد مشلب نوشته شده است. 🌹هدیه به روح شهید احمد مشلب و همه شهدای حزب الله صلوات🌹 در کانال از کرخه تا شام منتظرتان هستیم👇 @azkarkhetasham