eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴ 🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺 💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙 قسمت بیست و پنجم : 🌸🍃و جانم به لب رسید تا ...بچه توی بیمارستان به دنیا آمد ...این بار مادر بزرگش انتخاب کرد ..مطهره ...غلام علی تماس گرفت ...گفتم : _هم من سالمم هم بچه ...مامان اسمش را مطهره گذاشت ... +اسم قشنگی است ...شبیه اسم خودت است ... _کی می آیی ؟ +خیلی زود ... 🌸🍃مطهره یک ماه و نیمش شده بود که غلام علی آمد ...بیشتر از چهل روز ... 🌸🍃خجالت می کشیدم بچه را بغل کنم ...دختر بود ...فکر می کردم غلام علی از دختر خوش اش نمی آید ... 🌸🍃وقتی غلام علی بود و بچه گریه می کرد ...بغلش نمی کردم ...یا خودم را به نشنیدن می زدم ... 🌸🍃یک روز در آشپزخانه بودم و بچه داشت گریه می کرد ...که من به او توجهی نکردم ... 🌸🍃غلام علی از حیاط خانه داشت می آمد بالا صدا زد : _طاهره !چرا بچه را نمی گیری ؟ 🌸🍃داشت بچه را آرام می کرد که من از آشپزخانه آمدم بیرون ...گفت : _این بچه از گریه کبود شد ...چرا به دادش نمی رسی؟ +خجالت می کشم ،تو پسر دوست داشتی مگر نه؟ 🌸🍃با تعجب نگاهم کرد : _پسر دوست داشتی یعنی چه؟بچه ،بچه است مگر فرق دارد؟ https://eitaa.com/azkarkhetasham ... 🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴ 🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺 💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙 قسمت بیست و ششم : 🌸🍃یک حس دیگری نسبت به مطهره داشت ...احساس می کردم میخواد آن فکری که در سر داشتم ...را به هر طریقی که شده پاک کند ... 🌸🍃در روستا ها دختر زیاد مورد توجه نبود ...و این افکار روی ماهم تأثیر گذاشته بود ... 🌸🍃سال1365غلام علی بار دیگر برای رفتن به کردستان آماده شد ... 🌸🍃در این یک سال بد جوری به او عادت کرده بودم ...خیال رفتن که به سرش میزد ...دلواپسی های من هم زیاد می شد ... 🌸🍃وضعیت ما حالا مثل موقعی که تازه عروسی کرده بودیم ...نبود ... 🌸🍃دوتا بچه داشتیم ...غلام علی هم خیلی به من و بچه ها وابسته بود ...گفتم : _من اینجا نمی مانم ... +چی؟با دوتا بچه ؟خودت می دانی وضعیت آنجا چطوری است ؟ما خانه هم نداریم ...من که همیشه پیش شما نیستم ... _نمی توانم غلام علی ...اصلا تحمل دوری را ندارم ... 🌸🍃لج کرده بودم ...غلام علی هم چاره ای نداشت ...میدانستم غلام علی جایی را پیدا می کند ... 🌸🍃می دانستم اگر با بچه ها برویم ...او کردستان را بهتر تحمل می کند ... 🌸🍃پا فشاری های من کار خودش را کرد ...باهم رفتیم کردستان ...خانه نداشتیم ... 🌸🍃اسلام دشت هم وضعیت قبل را داشت ...بهتر که نشد هیچ ،بدتر هم شد ... 🌸🍃چند روزی منزل دوست و آشنا بودیم ...خانه پیدا نمی شد ...هر خانواده ای چندتا بچه داشت ... 🌸🍃صاحب خانه قبلی ما یک مغازه .... https://eitaa.com/azkarkhetasham ... 🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴ 🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺 💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙 قسمت بیست و هفتم : 🌸🍃صاحب خانه قبلی ما یک مغازه داشت ...که از آن استفاده نمیکرد ... 🌸🍃کنار مغازه هم یک دامداری بود ...آن را خالی کرد جای بهتری پیدا نمیشد ... 🌸🍃غلام علی هم خجالت میکشید ...جریان مغازه را به من بگوید ...من هم به او فشار می آوردم ... 🌸🍃اگر چه آن هایی که در منزلشان بودیم ...با جان و دل از ما پذیرایی می کردند ... 🌸🍃اما درک وضعیت سخت آن ها خیلی مشکل نبود ...نمی خواستم سربار کسی باشم یا آن ها به من و بچه هایم ترحم کنند ... 🌸🍃بالاخره غلام علی گفت : که آقا رشید مغازه اش را خالی کرده است ...گفتم : _بچه ها را بگیر تا برویم ...غلام علی گفت : _طاهره درست نیست ...بخدا خجالت می کشم ...شما را ببرم توی یک مغازه ...چند روز صبر کن حتما جای بهتری ...پیدا میشود ...آنجا تمیز نیست ...لااقل کمی صبر کن ...من با یکی دوتا از دوستانم ...آنجا را تمیز کنیم ... 🌸🍃غلام علی و چندتا از دوستانش رفتند ...و مغازه را تمیز کردند ...ماهم وسایلمان را بردیم آنجا ... 🌸🍃شب ها از سر وصدای گوسفند هایی که توی دامداری بودند ...نمی توانستیم بخوابیم ... 🌸🍃یک مشکل اساسی دیگر ما موش ها بودند ...که می رفتند بالای سقف و از آنجا خاک روی بچه هایم می ریختند .... 🌸🍃تمام وسایل ما خاکی می شد ...صبح ها که بیدار میشدیم ...می دیدیم روی سر و صورت روح الله و مطهره خاک ریخته است ... https://eitaa.com/azkarkhetasham ... 🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴ 🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺 💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙 قسمت بیست و هشتم : 🌸🍃می دیدیم روی سر و صورت روح الله و مطهره خاک ریخته است ... 🌸🍃غلام علی مسؤل اطلاعات عملیات شد و علاوه بر آن مسؤل پایگاه((کماسی)). 🌸🍃پایگاه کماسی در نزدیکی همان روستایی بود ...که در آنجا زندگی می کردیم ... 🌸🍃از همان روز های اول ...که مسؤل شد ...بسیاری از سربازهای فراری منطقه را جمع کرد ... 🌸🍃با دقت همه جا را زیر نظر داشت ...وقتی که به خانه می آمد ...گاهی اوقات از تاکتیک های گروهک ها یا تحرک هایشان ...برایم حرف می زد ... 🌸🍃به یک ماه نکشید که همه جا صحبت از مرادیان شد ...همه ی شهر از او می گفتند و عناصر ضد انقلاب هم کلافه شده بودند ... 🌸🍃همان جمع کردن سرباز ها چه قدر برای دمکرات زجر آور بود ...و پایگاه کماسی هم به راحتی قابل نفوذ نبود ... 🌸🍃کم کم پای بچه های پاسدار و بسیجی که از دوستان و همکارهای غلام علی بودند ...به خانه ی ما باز شد ... 🌸🍃به من میگفتند :خانم مرادیان نامه داده اند و آقای مرادیان را تهدید کرده اند ...بهتر است ایشان استعفا دهند و شما از اینجابروید ... 🌸🍃حتی برای سر غلام علی هم جایزه گذاشته بودند ... 🌸🍃کار ،کار کومله ها بود ...در رادیو منافقین پیام داده بودند که هرکس یسر مرادیان را برایمان بیاورد ...چهارصد دلار به او جایزه می دهیم ... 🌸🍃اصلا به حرف هایشان توجه نمی کردم ...کم کم بعد از مدتی برایم عادی شد ...غلام علی از قبل مرا آماده کرده بود ... 🌸🍃برای غلام علی که مستقیما در گیر این مسئل بود ...این حرف ها پشیزی نمی ارزد ... 🌸🍃او میدانست که آنچه انجام داده است ...صحیح است ... https://eitaa.com/azkarkhetasham ... 🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
از کرخه تا شام
از کرخه تا شام: پشتیبانی : معرفی شهید : فرمانده ،شهید مدافع حرم مصطفی صدر زاده متولد: 1365 شوشتر -
از کرخه تا شام: ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺷﻬدا ﺷﻬﯿﺪ مصطفی صدر زاده (سید ابراهیم) ( ﺑﻪ ﻧﻘﻞ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺒﺎﺯ ﻣﺪﺍﻓﻊ ﺣﺮﻡ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺍﻣﯿﺮﺣﺴﯿﻦ ﺣﺎﺟﯽ ﻧﺼﯿﺮﯼ ) ﯾﮏ ﮐﺎﻧﺘﯿﻨﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺗﻮﺵ ﮐﺎﺭ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ . ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﮐﺎﺭ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﻓﺮﻭﺧﺘﻦ ﻧﻮﺍﺭ ﻭ ﭘﻼﮎ ﻭ ﭼﻔﯿﻪ ﻭ ﺳﺮﺑﻨﺪ ﻭ ... ﺑﻮﺩ . ﺗﻮﯼ ﮐﺎﻧﺘﯿﻨﺮ ﻏﺮﻓﻪ ﺑﻨﺪﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺭﻭ ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺧﺖ . ﯾﻪ ﺷﺐ ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﮐﺎﻧﺘﯿﻨﺮ ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺩﺳﺘﺒﺮﺩ ﺑﺰﻧﯿﻢ . ﻗﻔﻞ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺷﮑﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﻭ ﺩﺧﻞ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﻮﻝ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﯿﻢ . ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﻮﻥ ﻭ ﺑﻬﺶ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﻧﺘﯿﻨﺮ ﺭﻭ ﺩﺯﺩ ﺯﺩﻩ . ﺳﺎﻋﺖ 3 ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﺑﻮﺩ . ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ . ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺑﯿﺎ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ . ﻭ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺧﺮﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ️☺. ﭼﻨﺪ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﭘﻮﻝ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﻫﻔﺘﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻼﻟﯿﺖ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﯿﻢ . ﻭﻟﯽ ﺍﺻﻼ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺸﺪ ﻭ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ . ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺻﺪﺭﺯﺍﺩﻩ ( ﺑﺎ ﻧﺎﻡ ﺟﻬﺎﺩﯼ ﺳﯿﺪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ 🌹به یاد شهید صدر زاده و همه شهدا صلوات🌹 میخوای با شهدا آشنا بشی ؟؟ منتظرت هستیم 👇👇👇👇 @azkarkhetasham
کاش با عشق، خدایی بشویم تا که با لطف خدا درنهایت لایقِ ناب ترین مرگ شهادت بشویم.
شهید :محمد ابراهیم همت متولد:12فروردین1334شهرضا-اصفهان شهادت 17اسفند 1362جزایر مجنون القاب : حاج همت- چشم مجنون- سردار خیبر سمت:فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله حاضر در عملیاتهای : فتح المبین-بیت المقدس-رمضان و خیبر ﺍﻭ ﻭ ﺍﺣﻤﺪ ﻣﺘﻮﺳﻠﯿﺎﻥ ، ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﮐﻞ ﺳﭙﺎﻩ ﻣﺄﻣﻮﺭﯾﺖ ﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﺿﻤﻦ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﺟﻨﻮﺏ، ﺗﯿﭗ ﻣﺤﻤﺪﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺭﺍ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺩﻫﻨﺪ . ﺩﺭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺳﺮﺍﺳﺮﯼ ﻓﺘﺢ ﺍﻟﻤﺒﯿﻦ ، ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﮐﻞ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ ﻭﯼ ﺑﻮﺩ . ﻭﯼ ﺩﺭ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻧﯽ « ﺷﺎﻭﺭﯾﻪ » ﻧﻘﺶ ﻣﻬﻤﯽ ﺩﺍﺷﺖ . ﺍﻭ ﺩﺭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺑﯿﺖﺍﻟﻤﻘﺪﺱ ﺩﺭ ﺳﻤﺖ ﻣﻌﺎﻭﻧﺖ ﺗﯿﭗ ﻣﺤﻤﺪﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻭ ﺗﻼﺵ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺟﺎﺩﻩ ﺷﻠﻤﭽﻪ ـ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ . ﺍﻭ ﻭ ﯾﮕﺎﻥ ﺗﺤﺖ ﺍﻣﺮﺵ ﺳﻬﻢ ﺑﺴﺰﺍﯾﯽ ﺩﺭ ﻓﺘﺢ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ . ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۶۱ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺁﻏﺎﺯ ﺟﻨﮓ ﺩﺭ ﺟﻨﻮﺏ ﻟﺒﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﯾﺎﺭﯼ ﺭﺳﺎﻧﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻟﺒﻨﺎﻥ ﺭﺍﻫﯽ ﺁﻥ ﺩﯾﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﻄﻪ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ . ﺑﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺭﻣﻀﺎﻥ ، ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ۲۳ ﺗﯿﺮ ۱۳۶۱ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺷﺮﻕ ﺑﺼﺮﻩ، ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺗﯿﭗ ۲۷ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﺎ ﺍﺭﺗﻘﺎﺀ ﺍﯾﻦ ﯾﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﻟﺸﮑﺮ، ﺩﺭ ﺳﻤﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺁﻥ ﻟﺸﮑﺮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﮐﺮﺩ . ﺩﺭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻣﺴﻠﻢ ﺑﻦ ﻋﻘﯿﻞ ﻭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻣﺤﺮﻡ ﺩﺭ ﺳﻤﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻗﺮﺍﺭﮔﺎﻩ ﻇﻔﺮ، ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﺟﻨﮕﯿﺪ . ﺩﺭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻭﺍﻟﻔﺠﺮ ﻣﻘﺪﻣﺎﺗﯽ ، ﻣﺴﺆﻭﻟﯿﺖ ﺳﭙﺎﻩ ﯾﺎﺯﺩﻫﻢ ﻗﺪﺭ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺷﺎﻣﻞ : ﻟﺸﮑﺮ ۲۷ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺳﻮﻝ، ﻟﺸﮑﺮ ۳۱ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ، ﻟﺸﮑﺮ ۵ ﻧﺼﺮ ﻭ ﺗﯿﭗ ۱۰ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ . ﺳﺮﻋﺖ ﻋﻤﻞ ﻭ ﺻﻼﺑﺖ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﻟﺸﮑﺮ ۲۷ ﺗﺤﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻭﺍﻟﻔﺠﺮ ۴ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻮﺩ . ﻭﯼ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺍﺭﺗﻔﺎﻋﺎﺕ ﮐﺎﻧﯽ ﻣﺎﻧﮕﺎ ﻧﻘﺶ ﻭﯾﮋﻩﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ. ﺩﺭ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺧﯿﺒﺮ ، ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﺭﺗﺶ ﻋﺮﺍﻕ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺟﺒﻬﻪ ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﺍﺻﺎﺑﺖ ﮔﻠﻮﻟﻪٔ ﺗﻮﭖ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽﺍﺵ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﻣﻌﺎﻭﻧﺶ ﺍﮐﺒﺮ ﺯﺟﺎﺟﯽ ، ﺩﺭ ﻏﺮﻭﺏ ۱۷ ﺍﺳﻔﻨﺪ ۱۳۶۲ ﺩﺭ ﻣﺤﻞ ﺗﻘﺎﻃﻊ ﺟﺎﺩﻩﻫﺎﯼ ﺟﺰﺍﯾﺮ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺷﻤﺎﻟﯽ ﻭ ﺟﻨﻮﺑﯽ به درجه رفیع شهادت نائل آمد ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻫﻤﺖ ﺩﺭ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺧﯿﺒﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺯﻣﺎﻧﺶ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ : « ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﭘﺴﮕﯿﺮﯼ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺗﺼﺮﻑ ﺷﺪﻩ، ﺗﻮﺳﻂ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﺪ . ﯾﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ ﯾﺎ ﺟﺰﯾﺮﻩ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﻣﯽﺩﺍﺭﯾﻢ » . ﻣﺤﺴﻦ ﺭﺿﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪﺍﯼ ﮔﻔﺘﻪﺍﺳﺖ : « ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻋﻨﻮﺍﻥ « ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍ » ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﯿﺒﺮ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺎﺝ ﻫﻤﺖ ﺑﻮﺩ . » ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻫﻤﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﻗﻄﻌﻪ ۲۴ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﻓﻦ ﺷﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﺭ ﺯﺍﺩﮔﺎﻫﺶ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﻣﺎﻣﺰﺍﺩﻩ ﺷﺎﻫﺮﺿﺎ به خاک سپرده شد . ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺩﺭ ( ﻗﻄﻌﻪ ۲۴ ﺭﺩﯾﻒ ۷۷ ﺷﻤﺎﺭﻩ ۵۲۴ ) ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺼﻄﻔﯽ ﭼﻤﺮﺍﻥ ، ﻋﺒﺎﺱ ﮐﺮﯾﻤﯽ ﻭ ﺭﺿﺎ ﭼﺮﺍﻏﯽ ﺳﻨﮓ ﻣﺰﺍﺭ یاد بودی برای ﻭﯼ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﻓﻦ ﺷﺪﻩﺍﺳﺖ . 🌹هدیه به روح شهید همت و همه شهدای عملیات خیبر صلوات🌹 از کرخه تا شام مروری بر زندگی و خاطرات شهدا 👇 منتظرتان هستیم 👇👇👇👇 @azkarkhetasham
هدف ما زنده نگه داشتن یاد شهدا است... منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @yazaenab
....♥️.... ....کوچه های عاشقی شبگرد میخواهد رفیق ....طاقت و ظرفیتی پُر درد میخواهد رفیق ....چون شهیدان در جوانی دست از دنیا بشوی ....ترکِ لذت های دنیا مرد میخواهد رفیق....♥️