از کرخه تا شام
#روایٺــ_عِـشق
برای انجام یک دوره آموزش غواصی رفته بوديم قشم. چند روزي كه گذشت و جاهای مختلف رفتيم و يه دوری تو پاساژا زديم و در نهايت شب آخر می خواستيم بريم يكى از مراكز خريدِ معروف قشم...
به مسعود گفتم که بیا باهم بریم خرید من هر چی گفتم پاشو بريم، نميومد و دليلشم نمی گفت. و از اونجايی كه اگه نميومد به ما هم خوش نمي گذشت به حاجی گفتم كه مسعود نمياد؛ شما بهش بگی نه نميگه.
بعد از گفتن حاجی، بلند شد
وباكمال عصبانيت به من گفت: اگه بيام و به گناه كشيده بشم تو مسوليتشو قبول ميكنی؟؟؟
اون موقع خنديدم ولی الان وقتى ياد اون حرف مسعود مى افتم، فقط گريه مى كنم به حال خانم هايى كه ارزش خودشونو نمى دونن و با پوشش نامناسب باعث به گناه افتادن جوونا ميشن.
مسعود از چشم هاش مراقبت کرد که خدا خریدارش شد. هرکس می خواد راه مسعود رو بره یه راهش اینه که از چشماش مراقبت کنه.
#شهید_مسعود_عسگری
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#رسم_خوبان
احمد بسیار ساده زندگی میکرد و همیشه بهفکر دیگران بود. در طول سال به ندرت میشد که برای خودش لباسی بخرد. وقتی به او میگفتم احمدجان فلان لباس کهنه شده است و دیگر استفاده نکن، به من میگفت: « هنوز که پاره نشده و میشود با یک اتو زدن از آن استفاده کرد».
آنچه که در توان مالی داشت برای ما هزینه میکرد و هر ماه مبلغی از حقوق خود را برای کمک به دیگران کنار میگذاشت. از زندگی تجملاتی دور بود و هیچ وقت زندگی خود را با دیگران مقایسه نمیکرد و همیشه شکرگذار خدا بود.
به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_احمد_اعطایی
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۶۴/۶/۷ تهران
شهادت : ۱۳۹۴/۸/۲۱ سوریه
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#لالههای_آسمونی یکبار که آمده بود مرخصی. خواهرش حدوداً ۵ ماهه بود. بغلش کرده بود و با بچه حرف می
#روایٺــ_عِـشق
دلش نمی خواست کار هایش جلوی دید باشد . مدتی را که در جبهه بود ، اجازه نداد حتی یک عکس یا فیلم از او تهیه شود .
آخرین بار که به مرخصی آمده بود ، قبل از رفتن همه ی عکس هایش را از بین برد تا پس از شهادت چیزی از او باقی نماند . همین طور هم شد و برای شهادتش حتی یک عکس هم در خانه نداشتیم .
همیشه پنهان کار بود . حتی زخمی شدنش را هم از دیگران پنهان می کرد. یک بار که به مرخصی آمده بود ، احساس کردم هنگام بلند شدن به سختی حرکت می کند ، ولی چیزی را بروز نداد .
وقت نماز شد . وضو که گرفت ، رفت توی اتاق و در را قفل کرد . از این کارش تعجب کردم . خواهرش که کنجکاو شده بود ، از بالای در ، داخل اتاق را نگاه کرد و متوجه شد که مجید نماز را به صورت نشسته می خواند .
مجید از ناحیه ی پا مجروح شده بود ، اما اجازه نداد حتی ما که خانواده اش بودیم متوجه شویم .
یک شب ، مجید به همراه شش نیروی دیگر برای شناسایی وارد خاک عراق می شود . در حین شناسایی ، نیرو های عراقی سرمی رسند .
به محض پیدا شدن سر و کله ی نیرو های عراقی ، همراهان مجید سلاح های خود را می گذارند و فرار می کنند ، اما مجید برای این که هم سلاح ها به دست دشمن نیفتد و هم این که کار شناسایی را تمام کند ، می ماند .
برای این که از چشم دشمن پنهان بماند ، وارد کانالی که در همان نزدیکی بوده می شود . کانالی که پر بوده از آب گندیده و جسد های بوگرفته ی عراقی ها . خودش را در کانال نگه می دارد و بالاخره عراقی ها دور می شوند . مجید هم پس از پایان کار شناسایی به همراه سلاح ها برمی گردد ، اما به خاطر قرار گرفتن در آب آلوده ی کانال تمام بدنش زخم می شود .
زمانی که به خانه برگشت دهان و حتی روده هایش تاول زده بود . به طوری که نمی توانست هیچ نوع غذایی را وارد دهانش کند و تنها مایعات را ، آن هم با سختی زیاد وارد دهانش می کردیم .
به روایت مادربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ اطلاعات عملیات تیپ ۲ لشگر ۱۷ علیابنابیطالب
#شهید_مجید_زینالدین
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۳/۷/۵ تهران
شهادت : ۱۳۶۳/۸/۲۷ کمین ضدانقلاب ، جاده بانه_سردشت
@azkarkhetasham
سالروزشهادترسولخلیلی
ویهنصیحتازخودشهید...
هدیه به روح پاک شهید صلوات
#سالروز_شهادت
#شهید_خلیلی
#شهدا_شرمنده_ایم
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
تازه پاسدار شده بود که به من گفت: زن میخواهد، وقتی از الیاس پرسیدیم که چه کسی را میخواهی در جواب بیستسؤالی راه انداخت! به ما میگفت بگردید گزینهای را که میخواهم پیدایش کنید.
دو دایره سفید و سیاه جلوی او گذاشته بودیم که اگر جوابش بله بود روی سفید و اگر نه بود روی دایره سیاه انگشت بگذارد! ما هم سؤال میپرسیدیم و او با گذاشتن انگشت روی دایرها جواب میداد، از روستا و محله و آشنا و فامیل پرسیدیم تا در نهایت روی گزینهای توقف کرد و ما متوجه شدیم که خواهان دختر دخترخاله ناتنی من است.
آن روزها دختران در روستا در سنین پایین ازدواج میکردند و عروس من هم 16سال سن داشت. اینگونه شد که برای الیاس به خواستگاری رفتیم و بعد از بیست سؤالی به دختر موردعلاقه او رسیدیم!
یک روز قبل از رفتنش مثل همیشه غروب به خانه ما آمد و کمکم زمزمه رفتنش را به سوریه شنیدم، وقتی گفت که فردا عازم است حرفی از نرفتنش نزدمچون راهی را رفت که نمیشد گفت نرو! فردا صبح که برای خداحافظی آخر آمد، خودم از زیر قرآن او را رد کردم، رفت و دیگر نیامد.
بیشترین زمانی که احساس دلتنگی به اوج خود میرسد غروبهاست، چون هر غروب الیاس به سراغ من میآمد و همدیگر را میدیدیم و به من میگفت: اگر کاری دارم بگویم تا انجام دهد، اگر هم نمیآمد حتماً زنگ میزد و جویای حالم میشد.
اما بعد از شهادتش غروبها چشمم به در خانه خشک میشود شاید الیاسم بیاید و من یکبار دیگر روی ماهش را ببینم.
به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_الیاس_چگینی
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
💢 #خواب_شهادت
این خواب خیلی مرا خوشحال ڪرد
خواب دیدم که امـام سجـاد (؏)
نوید و خبر شهــادت من را
به مـادرم میگوید و من چهرهی
آن حضرت را دیده و فرمود :
« تو به مقام شهـادت میرسی »
و من در تمام طول عمرم
به این خــواب دل بستهام و
به امید شهـادت در این دنیا ماندهام
و هماکنون که این خواب را مینویسم
یقین دارم که شهـادت نصیبم میشود
و منتظـر آن هم خواهـم ماند ...
تا کی خداوند صلاح بداند که من هم
همچون شهیدان به مقام شهادت برسم
و به جمـع آنهـا بپیوندم ...
هم اڪنون و همیشه دعای قنوت نمازم
" اللهم الرزقنی توفیـق الشهادت فی سبیلالله " است که خداوند شهادت را
نصیبم ڪند و از خدا هیچ مرگـی جز شهــادت نمیخواهم »
📚 منبع : دفتر خاطرات شهید
وصیت ڪرده بود تا زنده است
کسی دفتر خاطراتش را نخواند !!
راستی چه رمزی است
بین بشارت شهادت
توسط امام سجاد (؏)
و اعزام به سوریه
از طریق تیپ امام سجاد (؏) ...
#طلبـه_مدافـع_حـرم
#شهید_محمد_مسرور
#خادم_الشهدا
#سالروز_شهادت
#تاریخولادت: ۱۳۶۰/۱۰/۱۱ قم
#تاریخشهادت:۱۳۹۴/۱۱/۱۶
محلشهادت منطقه نبل الزهرا_سوریه
وضعیت تاهل: متاهل با ۲ فرزند
محل مزارشهید:گلزارشهدایقم
@azkarkhetasham
🔹️همسر شهید #محمد_حسین_علیخانی :
یک سال ماه رمضان را کامل در سوریه بود، زنگ میزد و میگفت: به تغذیه بچهها توجه کنم تا بتوانند روزه بگیرند و من سؤال کردم که اوضاع شما چطور است؟ از پاسخش متوجه میشدم که مواد غذایی به اندازه کافی ندارند و با سختی روزه میگیرند.
#فرمانده_ایرانی لشکر #زینبیون
شهید #محمدحسین_علیخانی
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
بسم رب الشهدا و الصدیقین
#وصیتنامه_شهید_محسن_الهی
بنام آنکه جانم در دست اوست
که هرچه داریم از اوست
با سلام و درود به محضر قطب عالم امکان حضرت بقیه الله الاعظم امام زمان (عج) و نائب بر حقش مقام عظمای ولایت حضرت آیت الله خامنه ای مدظله
هم اکنون که انقلاب اسلامی به رهبری حکیمانه آیت الله خامنه ای نیازمند کمک به مسلمانان در کشورهای عراق و سوریه می باشد و ایشان دستور حضور در صحنه را فرمودند بنده بر خود لازم می بینم که به ندای رهبرم لبیک بگویم و در صحنه حضور پیدا نمایم انشا الله که بتوانیم ادامه دهنده راه شهدا باشیم و با شهادت خود همچنان درخت تنومند انقلاب پابرجا بماند و امید دشمنان قسم خورده را به یاس تبدیل نماییم و چند وصیت به خانواده ام
از پدر و مادر و همسر و فرزندانم می خواهم که اول بنده حقیر را حلال گنند و اگر خدا توفیق شهادت داد اصلا ناراحت و نگران نباشند و همیشه تابع ولایت و رهبری مقام عظمای ولایت باشند و به دخترانم و خواهرانم میخواهم که همیشه و در همه جا حجاب را رعایت نمایند و از حضرت زهرا الگو بگیرند و از پسر بزرگم می خواهم که در بحث اموال همه را طبق وصیت نامه قبلی عمل نمایند و مواظب برادر و مادر و خواهرش باشه و همیشه در مسجد حضور پیدا کنید که انشا الله عاقبت به خیر خواهید شد.
#سالروز_شهادت
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@azkarkhetasham
خانواده جنت مکان اصالتا از بختیاری های منطقه جنت مکان از توابع شهرستان گتوند بودند که به اهواز مهاجرت کردند. حاج خلف وصفیه خانم پنج دخترو پنج پسر داشتند. که حاج حبیب ششمین فرزند خانواده بود.
وقتی مادرش قرآن تلاوت می کرد حبیب ساکت می ماند و به تلاوت قرآن گوش فرا می داد. دوران ابتدایی را در مدرسه آقاسی چنیبه و دوران راهنمایی را در مدرسه دکتر حسابی امانیه به پایان رسانید.
خانواده ایشان قبل از پیروزی انقلاب به منطقه کمپلو مهاجرت می کنند. سال ۵۸ موفق به اخذ دیپلم علوم انسانی شد. شهید از اوایل نوجوانی به اهل بیت (ع) علاقه داشتند و در روز عاشورا هم مقتل گوش می داد و هم مقتل خوانی می کردند.
ایشان فعالیت های انقلابی خود را از مسجد زین العابدین واقع در کمپلوی اهواز شروع کرد. اعلامیه های امام را به کمک دوستانش پخش می کرد و به مردم اطلاع رسانی می کرد. همیشه در راهپیمایی ها شرکت می کرد در زمان پیروزی انقلاب۱۷سال داشت.
با تشکیل کمیته انقلاب اسلامی به عضویت این نهاد درآمد. ۱۹ ساله بود که جنگ شروع شد از شروع تا پایان جنگ در جبهه حضور داشتند به قول همسرش همیشه در بین همکارانش معروف بود به پیک جنگ بود و خبر از جنگ می آورد. ایشان در عملیات های مختلفی شرکت داشتند.
همچنین در تیپ امام حسن و در گردان امیرالمؤمنین، جعفرطیارو در بیشتر یگان خوزستان حضور داشتند. حاج حبیب شاعر و مداح بود با خواندن شعرهای حماسی همرزمانش را تشویق به رزم می کرد. ایشان بیشتر عمر گرانبهای خود را در میدان های رزم مشغول به خدمت بودند و به قول همسرش باید پرسید: که حاج حبیب چند بار به خانه آمد نه این که پرسیده شود چند بار به جبهه رفتند؟
در مجموع نه بار مجروح شدند و، ۴۵ درصد جانبازی داشتند. یک ریه و یک کلیه ایشان از کار افتاده بود و در مجموع کمر ایشان ترکش داشت و نمی توانست راحت بنشید.
حاج حبیب مسلط به زبان عربی بودند. به فوتبال علاقه مند ، و شناگر ماهری بودند و در میدان های جنگ با سرودن اشعار طنز و حماسی شادی شور و شوق را در رزمندگان ایجاد می کردند هرجا حبیب بود شور و شادی آنجا بود. و بیشتر همرزمانش او را با این ویژگی بارز می شناختند، بسیجی و هنرمند بود، مداح اهل بیت بود، بعد از جنگ به فعالیت ها ی مختلف پرداخت و رسیدگی به مشکلات مردم وکمک به مستمدان را از وظایف اصلی خودش می دانستند.*
ایشان از راویان دفاع مقدس بود و همراه با کاروانهای راهیان نور به مناطق عملیاتی می رفتند. و بسیار تاکید داشتند که باید واقعیت های جنگ را به مردم بگوییم.
در تاریخ ۶۴/۱۲/۱۱با خانم مریم جنت مکان ازدواج کرد و زندگی مشترکشان را در اتاقی در طبقه بالای خانه پدری واقع در منطقه کمپلو اهواز شروع کردند.
از شهید جنت مکان دو فرزند، یک دختر به نام راضیه خانم که در حالا حاضر دانشجوی کارشناسی ارشد معماری و آقا روح ا.. که ایشان هم دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت صنعتی هستند به یادگار مانده است.
سال ۷۴ در دانشگاه بابلسر رشته کارشناسی مدیریت بازرگانی قبول شد و بعد از مدتی به دانشگاه چمران به عنوان مهمان منتقل و در دانشگاه چمران هم درس خواند. و حاج حبیب در شرکت سپنتای اهواز مشغول به کار بودند اما که به خاطر روحیاتی که داشت نمی توانست ببیند حق جانبازان شاغل در این شرکت ضایع می شود، با مدیران شرکت درگیر می شود؛ ابتدا به او پیشنهاد حق السکوت دارند اما نپذیرفت.
به او گفتند: تمام حقت را می دهیم دیگر اداره نیا ولی سکوت کن. ولی گفت: باید حق همه جانبازان را بدهید. لذا او را مجبور کردند بالای دریاچه اسید نگهبانی بدهد. که به خاطر وضعیت شیمیایی شدن و ناراحتی ریه ای نتوانست دوام بیاورد و با حقوق بسیار اندک او را بازنشسته اجباری کردند.
بعد از جنگ با وجود این که مجروح بود و جسم بیماری داشت هیچ وقت آرام و قرار نداشت و هرجا که لازم می دید حضورش موثر است به آن جا می شتافت و ایفای نقش می کرد. با شنیدن خبر حمله داعشیان سفاک به عراق درآن جا حضور می یابد و با حضور در لشکری که زیر نظر عتبات بود تجربیات خود در دفاع مقدس را در دفاع از اسلام به کار می بندد سرانجام در منطقه بیجی استان صلاح الدین عراق در حین انجام ماموریت در روز پنجشنبه ۲۷ فروردین سال ۹۴ با بمب و تله های انفجاری کنترل از راه دور گروهک داعش به شهادت رسیدند.
پیکر مطهرش شب تا صبح در حرم حضرت عباس بود. که به گفته مسئولین عتبات برای هیچ شهیدی این چنین سابقه ای به یاد ندارند. در بین الحرمین مردم عراق و زائران ایرانی تشیع باشکوهی برای ایشان برگزار کردند. سرانجام روز دوشنبه سی و یکم فروردین پیکر مطهر ایشان در بهشت آباد اهواز در کنار همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد.
#سالروز_شهادت
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@azkarkhetasham