از کرخه تا شام
#زندگی_به_سبک_شهدا🔥
#حجاب💖
ایشان به حجاب خیلی تاکید داشت، حتی در وصیت نامه اش آورده است. خیلی ولایی بود، می گفت ما منتظریم که آقا دستور دهد هر کجا که باشد برویم، گوشمان به دهان مبارک مقام معظم رهبری است که امر کنند و ما برای هرکاری آماده ایم.
به من می گفت می خواهم به لحاظ حجاب برای دخترم الگو باشی، اگر کسی را می خواهم امر به معروف کنم باید پشتم از طرف شما گرم باشد. می گفت دخترمان که به سن تکلیف نرسیده است، نماز را یادش بده و به مسجد ببر. می گفت من خیلی خانه نیستم، تربیت اصلی با مادر است، من در کنارت هستم ولی خیلی چیزها را نمی بینم و نمی دانم، پس شما حواست باشد.
#راوی: همسرشهید🌸
#شهید_الیاس_چگینی❤️
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#ستارههای_زینبی
🌹بسیار شوخ طبع بود و بالطبع، این شوخ طبعی را در هم خانه داشت. درست است زمان زیادی در خانه نبود ولی حضورش در خانه کیفیت خوبی داشت. بسیار اهل بازی کردن با بچه ها بود.
🌹دخترمان فاطمه وابستگی زیادی به پدرش داشت و زمانی که همسرم به شهادت رسید، 9 ساله بود. در عین حال اگر اشتباه بچه را می دید به راحتی از آن نمی گذشت. مثلا یکبار بچه ها چیزی از پدرشان خواستند اما ایشان قبول نکرد و با اینکه خودش هم ناراحت بود ولی این کار را به صلاح بچه ها می دانست. محبتش به بچه ها باعث نمی شد از خطاهای آنان به راحتی بگذرد و این ویژگی های خوب اخلاقیاش بود.
🌹خصوصیت دیگرش دل بزرگ و صاف و ساده اش بود. همکارانش می گویند نماز اول وقتش را به هیچ عنوان ترک نمی کرد. سر نماز حالت خاصی داشت، در قنوت دستش را طوری بالا می آرود که به شوخی می گفتم همه چیز را برای خودتان می خواهید، می گفت خدا فرموده همه چیز را از من بخواهید.
🌹روی بیت المال خیلی حساس بود. مدتی در محل کار مسئول خرید شده بود جالب اینجاست برای خرید وسایل سر کار همه تلاشش را می کرد که کمترین پول بیت المال را خرج کند اما برای وسایل منزل اینطور حساس نبود.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_الیاس_چگینی🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
تازه پاسدار شده بود که به من گفت: زن میخواهد، وقتی از الیاس پرسیدیم که چه کسی را میخواهی در جواب بیستسؤالی راه انداخت! به ما میگفت بگردید گزینهای را که میخواهم پیدایش کنید.
دو دایره سفید و سیاه جلوی او گذاشته بودیم که اگر جوابش بله بود روی سفید و اگر نه بود روی دایره سیاه انگشت بگذارد! ما هم سؤال میپرسیدیم و او با گذاشتن انگشت روی دایرها جواب میداد، از روستا و محله و آشنا و فامیل پرسیدیم تا در نهایت روی گزینهای توقف کرد و ما متوجه شدیم که خواهان دختر دخترخاله ناتنی من است.
آن روزها دختران در روستا در سنین پایین ازدواج میکردند و عروس من هم 16سال سن داشت. اینگونه شد که برای الیاس به خواستگاری رفتیم و بعد از بیست سؤالی به دختر موردعلاقه او رسیدیم!
یک روز قبل از رفتنش مثل همیشه غروب به خانه ما آمد و کمکم زمزمه رفتنش را به سوریه شنیدم، وقتی گفت که فردا عازم است حرفی از نرفتنش نزدمچون راهی را رفت که نمیشد گفت نرو! فردا صبح که برای خداحافظی آخر آمد، خودم از زیر قرآن او را رد کردم، رفت و دیگر نیامد.
بیشترین زمانی که احساس دلتنگی به اوج خود میرسد غروبهاست، چون هر غروب الیاس به سراغ من میآمد و همدیگر را میدیدیم و به من میگفت: اگر کاری دارم بگویم تا انجام دهد، اگر هم نمیآمد حتماً زنگ میزد و جویای حالم میشد.
اما بعد از شهادتش غروبها چشمم به در خانه خشک میشود شاید الیاسم بیاید و من یکبار دیگر روی ماهش را ببینم.
به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_الیاس_چگینی
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham