از کرخه تا شام
#روایٺــ_عِـشق ✒️
فاطمه زمانی که یک سال از #شهادت پدرش گذشته بود خواب 😴زیاد میدید ؛ یک روز گفت : مامان #دیشب خواب دیدم که از بازوی بابا خون می آمد.😔 #چفیه دور گردن پدرم بود باز کردم و به دستشان بستم. با خودم گفتم : خدایا #تعبیر خواب این بچه چی هست. پدر شوهرم زنگ☎️ زدند منزلمان وگفتند: #امشب منزل ما بیایید. که برای مصاحبه می خواهند بیایند. بعد ، همان شب🌙 فاطمه این خواب را گفت . #عمویش گفتند : خواب فاطمه راست است. دستان برادرم مثل حضرت #ابولفضل قطع بود. و ما یکسال🗓 می شد که از این نحوه ی #شهادت همسرم خبر نداشتیم.
#شهید_علی_زادهاکبر🌷
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#روایٺــ_عِـشق ✒️
فاطمه زمانی که یک سال از #شهادت پدرش گذشته بود خواب 😴زیاد میدید ؛ یک روز گفت : مامان #دیشب خواب دیدم که از بازوی بابا خون می آمد.😔 #چفیه دور گردن پدرم بود باز کردم و به دستشان بستم. با خودم گفتم : خدایا #تعبیر خواب این بچه چی هست. پدر شوهرم زنگ☎️ زدند منزلمان وگفتند: #امشب منزل ما بیایید. که برای مصاحبه می خواهند بیایند. بعد ، همان شب🌙 فاطمه این خواب را گفت . #عمویش گفتند : خواب فاطمه راست است. دستان برادرم مثل حضرت #ابولفضل قطع بود. و ما یکسال🗓 می شد که از این نحوه ی #شهادت همسرم خبر نداشتیم.
#شهید_علی_زادهاکبر🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
شهید علی زاده اکبر #کانال_از_کرخه_تا_شام @azkarkhetasham
#ستارههای_زینبی
من از روز اول میدانستم با کسی ازدواج کردهام که عشق به شهادت دارد و در این مسیر از چیزی نمیترسد. بنابراین خودم را آماده چنین روزهایی میکردم. البته مهمترین عامل در آرامش من حرفها و رفتارهای خود علی بود که سعی میکرد ما را آماده شهادتش کند. بار اول که رفت ۴۵ روز آنجا بود. وقتی که آمد و خواست دوباره برود، ابراز نگرانی و دلتنگی کردم اما علی حرفی زد که آرام شدم. او گفت فکر میکنی اگر خانه بمانم امکان ندارد بمیرم؟ مثلاً سقف روی سرم بریزد و از دنیا بروم؟ آن زمان ما تازه خانهجدیدمان را ساخته بودیم. من نشستم با خودم فکر کردم به هرحال مرگ در همه حال به سراغ آدم میآید. حالا که او خودش مسیرش را انتخاب کرده و میخواهد از حرم حضرت زینب(س) دفاع کند، فردای قیامت چه جوابی دارم که به اهل بیت بدهم.
به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_علی_زادهاکبر
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham