از کرخه تا شام
#ستارههای_زینبی
‼️موقع خواستگاری ایشان سرباز بودند. بعد از عقد از شغل پاسداری و علاقه شان به این شغل گفتند و جبهه سوریه؛ یک ماه گذشته بود که به او گفتم: آقا هادی! ممکنه شغلتان را عوض کنید؟ ایشان هم بدون تعارف گفتند: « نه! من به این شغل علاقه دارم.»
‼️هروقت پلاک شان را به گردن میانداختند و میگفتند” من حتماً شهید میشوم” من میترسیدم واضطراب داشتم که نکند ایشان را از دست بدهم، ولی ایشان با احساس و با منطق من رو مجاب کردند، میگفتند: « من نیت کرده ام که نگذارم حرم حضرت زینب(س) به دست داعشیها بیافتد.” من هم وقتی فهمیدم به خاطر حضرت زینب (س) میروند راضی شدم اما به زبان نیاوردم.»
#شهید_هادی_شجاع🌷
#سالروز_شهادت
از کرخه تا شام
#خاطرات_شھـــــدا
🔰وقتی داشتند می رفتند نگاهشان، نگاه آخر بود؛ می خواستند یک حرفی بزنند ولی پشیمان می شدند و نمی گفتند، نمی دانم چه حرفی بود.
🔰ساعت ۶ بعدازظهرپانزدهم مهرماه بود نزدیکی های اذان مغرب سعی می کردند با حرفهایشان مرا از نگرانی در بیاورند، گفتند: یکی دو ماه می روم مأموریت و برمیگردم.
🔰در این چند روز سه بار تلفنی باهم صحبت کردیم در همین حد که از سلامتی همدیگر خبر بگیریم و صدای هم را بشنویم. بارآخر زدم زیر گریه و گفتم: شما را به خدا مواظب خودتان باشید و زود برگرد من دوستت دارم آقاهادی هم گفتند: «من هم دوستت دارم فاطمه جان! چشم زود بر می گردم خداحافظ»
🔰فرماندشون وقتی برای سر زدن به منزل ما آمد گفتند: « آقا هادی شما خیلی شجاع بودند، سعی می کردند توی خط مقدم باشند، می خواستیم سنگر را با برگ درخت زیتون استتار کنیم تا از تیررس دشمن به دور باشیم
🔰داوطلب می خواستیم آقاهادی پیش قدم شدند، مشغول استتار بودند که تیر خورد به دست و قلبشان، شاخه درخت زیتون از دستشان افتاد و شهیدشد . بیست و هشتم مهر شهید شدند پیکرشان یکم آبان ماه روز تاسوعای امام حسین (ع) از مصلای شهر چهاردانگه به سمت امامزاده عباس(ع)تشییع شد وقتی دیدمشان جسمشان سالم بود و صورتشان نورانی.
✍ به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_هادی_شجاع🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
🔰کلی فیلم از جنایات داعش داشتند. یه وقتایی که یک گوشه هایی از آنها را به من نشان می دادند، می گفتم واقعاً نمی ترسید که اسیر این وحشی های تکفیری بشوید؟
🔰با صلابت نگاهم می کردند و می گفتند: « نه فاطمه! من نمی ترسم، اتفاقاً دوست دارم تن به تن بجنگم، می خواهم یک کاری برای مظلومان انجام دهم، ما باید انتقام مردم مظلوم و شهدا را از این وحشی ها بگیریم.»
✍ به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_هادی_شجاع🌷
از کرخه تا شام
آسمان بر خودش چه می بالد میهمانش دلیر و خوش نام است هـادی ما شــجاع و باغــیرت وهـبی در سپاه اســـلا
#شهید_هادی_شجاع توسط #شهید_محمودرضا_بیضایی که قبل از شهادت در اسلامشهر زندگی می کرد آموزش نظامی دیده بود و ارادت ویژه ای به این شهید داشت. وقتی خبر شهادت محمودرضا را شنید بغض عجیبی گلویش را گرفته بود و گفت باید انتقام شهیدبیضایی را از این تکفیری ها بگیرم. هادی به خاطر علاقه ای که به مولایش حضرت ابوالفضل (ع) داشت در روز تاسوعا به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. هادی بسیار خوش اخلاق بود و علاقه خاصی به مجاهدت و رشادت داشت.
او خیلی به اهل بیت (ع) علاقه داشت. وی پانزده روز پس از مراسم ازدواجش و در حالیکه برای دفاع از حرم زینب (ع) به جنگ تروریست های تکفیری رفته بود، لباس شهادت برتن کرد.
تازه دامادی که بیست و سه روز بعد از ازدواجش به شهادت رسید.
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#لالههای_آسمونی
🔸اخلاق شان عالی بوداین را به هرکسی که ایشان را می شناسد بگویید تأیید می کند. یادم نمی آید دل کسی را شکسته باشند.
🔹اولین اولویت ایشان احترام به پدر و مادر بود، هیچ وقت من ندیدم به پدرو مادرشان بی احترامی کنند یا کم بگذارند برایشان. فکر می کنم عاقبت بخیری آقا هادی به خاطر همین رفتارهای شان بود.
🔸تأکیدشان این بود که من هم اگر ناراحت شدم دل کسی را نشکنم هیچ وقت. اگر یک وقت اختلاف نظری بین ما پیش می آمد بدخلقی و بی احترامی به من نمی کردند کم کم که با اخلاق خوب شان بیشتر آشنا شدم با خودم می گفتم چنین کسی لایق شهادت است ولی فکر نمی کردم اینقدر زود به این فیض عظیم برسند...
#شهید_هادی_شجاع
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#خاطرات_شهدا
ازهمان کودکی در مکتب امام حسین (ع) شاگردی کرده بود. آقا هادی خیلی با محرم و صفر مأنوس بودند. محـرم که می آمد حال خاصی داشتند دیگر آقاهادی را کمتر می دیدم، چون مشغول هیئت بودند.
می دیدم که چقدر عاشقانه کار می کنند هم شور حسینی داشتند و هم شعور حسینی، آخر هم در محرم شهید شدندمی گفتند: خیلی دوست دارم یک گوساله موقع تاسوعا و عاشورا برای آقا قربانی کنم و با آن طعام درست کنم برای عزادارای امام حسین (ع) ...
می گفتم: با یک نفر شریکی بخرید. می گفتند: نه فاطمه جان می خواهم تنهایی قربانی را بدهم. عشقش را که به مکتب امام حسین(ع) می دیدم من هم سر شوق می آمدم که کاری کنم.
موقع خواستگاری ایشان سرباز بودند. بعد از عقد از شغل پاسداری و علاقه شان به این شغل گفتند و جبهه سوریه؛ یک ماه گذشته بود که به او گفتم: آقا هادی! ممکنه شغلت ان را عوض کنیدایشان هم بدون تعارف گفتند: نه! من به این شغل علاقه دارم.
هروقت پلاک شان را به گردن می انداختند و میگفتند” من حتماً شهیدمی شوم” من می ترسیدم واضطراب داشتم که نکند ایشان را از دست بدهم ولی ایشان با احساس و با منطق من رو مجاب کردند.
می گفتند: من نیت کرده ام که نگذارم حرم حضرت زینب(س) به دست داعشی ها بیافتد. من هم وقتی فهمیدم به خاطر حضرت زینب(س) می روند راضی شدم اما به زبان نیاوردم.
مهربانی آقا هادی و علاقه ای که بین مان بود، ما همدیگر را درک می کردیم. خیلی مسئولیت پذیر بود، تمام تلاشش را می کرد که باری را از روی دوش خانواده اش بردارد.
زندگی شهدا را الگوی زندگی خودشان قرار می دادند. شهید مدافع حرم محمود رضا بیضایی، مربی آقا هادی بودند، خیلی از ایشان تعریف می کردند، همیشه می گفتند: « ما باید انتقام شهید بیضایی را از این تکفیری ها بگیریم.»
قاب عکس این شهید را به دیوار خانه زده بودند و از مادر قول گرفته بودند که عکس را هیچ وقت بر ندارند. شهدای مدافع حرم را که به کشور می آوردند حالشان عوض می شد، خیلی تحت تأثیر قرار می گرفتند.
آخرین بار که در شهرمان شهید آوردند رو کردند به من و گفتند: «فاطمه جان! شهید بعدی إن شاءالله خودمم.» همان موقع فهیمدم که ایشان را از دست می دهم. همان هم شد و شهید بعدی آقا هادی شجاع بود.
شادی روح پرفتوح شهید صلوات
به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_هادی_شجاع
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۶۸/۸/۲۳ تهران
شهادت : ۱۳۹۴/۷/۲۸ سوریه
@azkarkhetasham