از کرخه تا شام
#روایٺــ_عِـشق ✒️
«درد #فراق و دوری احمد برایم رنجآور شده بود😔 و گاهی #سخنان اطرافیان بر دردم میافزود؛ تا اینکه شبی🌙 در عالم رویا، احمد را در کنار #بانویی پوشیه زده، خوشحال و سبکبار دیدم. آن خانم علت بیتابی را جویا شد ⁉️و خطاب به من گفت: فرزندت در جوار من و در آرامش قرار دارد و در همان لحظه با #دستان خود، قلب سوزان مرا لمس کرد.❣ از آن پس آرامش و #طمأنینه بر من غالب شد و قلبم التیام یافت.😍
✍ به روایت مادربزرگوار شهید
#شهید_احمد_مکّیان🌷
#سالروز_شهادت
💠 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
بعضی نگاه ها چشـــــم دل را رو بسوی خـدا باز مےڪند !! مخصوصاً اگر آن نگاه از قابِ چشم های آسمانے
#خاطرات_شـهدا
🌺🍃پاییز سال ۱۳۹۲🍂 بود که دائم از #سوریه میگفت. چند مرتبه برای اعزام اقدام کرد؛ اما هربار با شکست مواجه شد.😔 اسفندماه بود که گفت، «این بار با همیشه #فرق دارد. اگر حضرت زینب (س) قبول کنند، سفر قطعی است.»💯 گفتم، «انشالله که بازهم #گذرنامهتان به مشکل میخورد و نمیروید.» کمال خندید😄 و گفت، «دعا کن از رفقایم جا نمانم!» ۱۲ اسفند ۱۳۹۲ گفت، «این ماموریت شاید دو ماه📆 و شاید سه ماه به طول بیانجامد.» و #رفت.
🌺🍃اولین #عیدی بود که کمال تنهایمان گذاشته بود😢. بچهها بیقراری میکردند. محمدحسین #وابستگی بسیاری به پدرش داشت و در هر تماس تلفنی☎️ میپرسید، «بابا پس کی برمیگردی؟!» هرروز فقط دعا میکردم که این #فراق هرچه زودتر به پایان برسد.
🌺🍃صبح بیست و پنجمین روز از بهار ۱۳۹۳ زنگ درب 🚪به صدا درآمد. کمال از سوریه برگشته بود. به #سختی راه میرفت. علت را که پرسیدم، گفت، «اتفاقی نیفتاده، نگران نباش!» ‼️تا ظهر #واقعیت را پنهان کرد. باندپیچیهای پایش را که دیدم، گفتم، «چه اتفاقی افتاده؟»😱 گفت، «هیچی نشده، ترکش کوچکی #زخمیام کرده. بچهها اشتباهی من را به عقب بازگرداندند!» چند روزی 🗓طول کشید تا #بهبودی نسبیاش را به دست آورد.
#شهید_کمال_شیرخانی🌷
📎سالروز شهادت
@azkarkhetasham