eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
از کرخه تا شام
🍃🌺🍃🌺 💟پیله کرده بود برای کنار حرم حضرت معصومه (س) باشیم ... دستش را محکم گرفته بودم، نمیخواستم لحظه ای بینمان جدایی باشد 💟آنقدر بود که نشد جلوتر برویم، همانجا داخل حیاط رو بروی صحن آیینه به سمت گفت: خانوم ، خانومم رو آوردم ببینی، ممنونم که منو به رسوندی! 📚کتاب "یادت باشد..." عاشقانه های حمید و فرزانه. سرشار از سبک زندگی درست و اسلامی و پر از و صمیمیت‌. این کتاب مملو از رفتارهای و است. 🌷 @azkarkhetasham
🍃🌺🍃🌺🍃 ❣تصور نمی‌کردم حزب اللهی ها این قدر #شاد و شنگول باشند.اصلا آدم های #ریشو را که می‌دیدم تصور میکردم دپرس و افسرده و مدام دنبال غم و غصه هستند. ❣محمدحسین یک میز #تنیس گذاشته بود توی خانه دانشجویی اش .وارد که می‌شدیم بعد از نماز اول وقت، #بازی و مسخره بازی شروع میشد. ❣لذت میبردم از بودن کنارشان از #شادی میترکیدی بدون ذره ای #گناه. #شهید_محمدحسین_محمدخانی #شهید_مدافع_حرم🌷
روز #پدر نزدیڪہ ... سلامتے همه ے اون باباهایے ڪہ براے " هدیہ روز پدر " فقط #یہ_لنگہ جوراب براشون ڪافیہ... یا اصلا جوراب هم بہ ڪارشون نمیاد ... @azkarkhetasham
🔰راز عجیب شهید ناشنوایی که یک عمر همه مسخره اش می کردند😞 زمان جنگ کارش مکانیکی بود . در ضمن ناشنوا هم بــود. پسر عموش غلامرضـا که شهــید شد… عبدالمطلــب سر قبــرش نشست، بعد با زبـون کــرولالی خودش، با ما حــرف می زد. ما هم می گفتیم: چی می گی بابــا!؟ محلـش نذاشتیــم، هرچی سر و صــدا کرد هیـچ کس محلش نذاشت. دید ما نمی فهمیــم، بغل قبر شهید با انگــشت، یه دونه قبــر کشید… روش نـوشت: شهید عبدالمطلــب اکبری، بعد به ما نــگاه کـرد، خندید، ما هم خــندیدیـم. گفتیم شوخیـش گرفتــه، دید همه ما داریم می خنــدیم، طفلک هیچ نگــفت… یه نگاهی به سنگ قبر کرد، سـرش رو پائیــن انداخـت و آروم رفـت… فرداش هم رفت جبهــه، ۱۰ روز بعد پیکر پاکش رو آوردند، دقیقاً تـوی همون جــایی که با انگشـت کشیــده بود خاکـش کــردند. توی وصیت نامه اش اینجور نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحیم یک عمر هر چی گفتم به من می خنــدیدند، یک عمر هــر چی میخواستـم به مردم محبت کنم، فکــر کردند من آدم نیستم، مسخره ام کــردند… یک عمر هـر چی جدی گفــتم، شوخی گرفتند… یک عمر کسی رو نداشتــم باهاش حــرف بزنم، خیلـی تنــها بودم. اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونیــد، هر روز با آقــام حـرف می زدم. آقا بهم گفت: تو شهیــد می شی، جای قبــرم رو هم بهم نشـون داد، این رو هم گفتم اما بــاور نکردید! شهید عــبدالمطلـب اکبـری شهادت ۱۳۶۵/۱۲/۰۴ شادی روح بزرگ شهید اکبری صلوات! 🌀معرف این شهید مظلوم و گمنام باشیم😔
از کرخه تا شام
⚜🌺⚜🌺⚜🌺⚜🌺 حاج عباس مدتی که به علت مجروحیت حین عملیات فتح‌المبین در بیمارستان بستری شد وقت را مغتنم شمرده و در مورد تشکیل خانواده فکر می‌کرد. همسر یکی از دوستان عباس، مرا به او معرفی کرد و این آغاز آشنایی ما، در سال 1361 بود.  در جریان خواستگاری احساس همدلی و همفکری کرده به جهت اطمینان استخاره کردم، آیه‌های سوره نور آمد: «الله نور السموات والارض»💫 بعد از خرید مختصری بر طبق آداب و رسوم در تاریخ 21/7/1361 دلهایمان با نور قرآن پیوند خورد و عقدمان جاری گشت. روز بعد از مراسم عقد به گلزار شهدا رفتیم و عباس حلاوت خودش را در این مدت برایم توصیف کرد: «وقتی برای خواستگاری به سراغت آمدم بار سنگینی بر سینه‌ام حس می‌کردم، با شنیدن نامت (زهرا) آرام شدم، وقتی به درخواستم جواب مثبت دادی، همه درهای بسته به رویم گشوده شد.» همه به او سفارش می‌کردند که مراسم عروسی را در باشگاه برگزار کند اما او نپذیرفت چون از خانواده شهدا خجالت می‌کشید و نمی‌خواست خود را درگیر مراسم کند. لباس دامادی او نیز همچون سرداران دیگر جامه سبز سپاه بود. مراسم در عین سادگی انجام شد و حاج عباس بعد از ازدواج بلافاصله به منطقه بازگشت.🌺 @azkarkhetasham ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
از کرخه تا شام
3⃣2⃣0⃣1⃣ 🌷 📚برشی از 🔸گاهی مزارش که میروم اتفاق‌های عجیبی می‌افتد که را حس می‌کنم، یک شب🌙 نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:《 خیلی دلم برات تنگ شده💔 پاشو بیا مزار》 🔹معمولا سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار🌷 شدم از نزدیک‌ترین مغازه به چندشاخه گل نرگس🌸 و یک جعبه خرما خریدم، می‌دانستم این شکلی راضی‌تر است👌 🔸همیشه روی رعایت تاکید داشت، سر مزار که میرم سعی می‌کنم از نزدیک‌ترین مغازه به مزارش که شهداست🌷 خرید کنم. 🔹همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم آمد و با گریه😭 من را بغل کرد، هق هق گریه‌هایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که 🔸گفت: عکس رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم که من شنیدم شماها برای پول💰 رفتید، حق نیستید❌ باهات یه میزارم 🔹 فردا میام سره مزارت، اگه همسرت💞 را دیدم میفهمم که اشتباه کردم📛 اگه به حق باشی از خودت به من یه نشون میدی، برایش را که دیده بودم تعریف کردم 🔹گفتم: من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خواست که من اول صبح بیام سرمزارش🌷، از آن به بعد با اون خانوم دوست شدم☺️، خیلی رویه زندگی‌اش عوض شد، تازه فهمیدم که دست برای نشان دادن راه خیلی بازه👌 🌷 @azkarkhetasham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 ✍حمیدآقا بیشتـر با بعد از نمـاز تسبیحـات میگفت و انگشتاش رو فشار میداد وقتی این رو ازشون مےپرسیدم ڪه چرا ❓ 🌼مےگفتن بنـدهـای انگشتـام رو فشار میدم تا یادشـون بمونه و اون دنیـا برام 💫گواهی بدن ڪه با این دست ذڪر خدا رو گفتم. شهدایی @azkarkhetasham
صلوات های شهدایی #شماره_17 هدیه به شهدای عملیات فتح المبین و هدیه به علیا مخدره حضرت زینب(س)-تعجیل در فرج امام زمان(عج) سهم شما چند صلوات؟ جهت مشارکت ارسال به آیدی زیر @yazaenab