از کرخه تا شام
#خواستگاری
#شهید_مهدی_زینالدین
اومده بود مرخصي بگيره، يه نگاهي بهش کرد گفت: "ميخواي بري ازدواج کني؟ "
گفت:
"بله ميخوام برم خواستگاري"
- خب بيا خواهر منو بگير!
گفت:
"جدي ميگي آقا مهدي"
- به خانوادت بگو برن ببينن اگر پسنديدن بيا مرخصي بگير برو!
اون بنده خدا هم خوشحال دويده بود مخابرات تماس گرفته بود!
به خانوادش گفته بود:
"فرمانده ي لشکرمون گفته بيا خواهر منو بگير، زود بريد خواستگاريش خبرشو به من بديد!
بچه هاي مخابرات مرده بودن از خنده!
پرسيده بود:
"چرا ميخنديد؟ خودش گفت بيا خواستگاري خواهر من! "
گفته بودن:
"بنده خدا آقا مهدي سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن، يکيشونم يکي دوماهشه!! "
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
اولین اعزامش به سوریه سال ۹۴ بود که به او اجازه ندادند و مخفیانه به سوریه رفت.
وقتی از هواپیما پیاده شدیم محمد حسین اول به زیارت بی بی زینب س رفت و در آنجا نجوا میکرد و اشک میریخت.
در آنجا نام مستعار سید عماد را انتخاب کرد چون هم به سادات علاقه داشت و هم به شهید جواد مغنیه...و همیشه یک شال سبز دور گردنش بود
به خاطر شهادت رفیقش شهید فانوسی بسیار ناراحت بود و هرپیامی میفرستاد آخرش مینوشت دعا کنید من هم فانوسی شوم.
بعداز دوماه برگشت به ایران و بار دوم سال ۹۵ اعزام شد.میگفت من با خانم فاطمه زهرا س قرار دارم و باید بروم. در مناطق جنگی بسیار فعال و کاردان بود شجاعت و دلاوری خاصی داشت. کارش بسیار سخت بود و اکثر مین هارا خنثی میکرد در این میان زیارت نامه حضرت زهرا س و نماز شب را هرگز ترک نمیکرد.
#کانال
#مدافع_حرم
#شهید_محمدحسین_بشیری
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#رسم_خوبان
مسلمانی بسیار متواضع و بدون تکبر بود. بارها دیده می شد که به کارگران ساده پایگاه، مثل باغبان ها، نظافت چی ها و… کمک می کرد. او در آن زمانی هم که فرمانده پایگاه بود، در روزهای عاشورا و ایام سوگواری، عضو ثابت مراسم عزاداری بود. بابایی با پای برهنه در جلوی صف های عزاداران حسینی حرکت می کرد و به نوحه خوانی و مرثیه سرایی می پرداخت. این رفتار و سیره عملی او، باعث شد که شاگردان بسیار خوبی تربیت و به جامعه نیروهای هوایی کشور تقدیم کند...
#شهید_عباس_بابائی
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
سـاده زیسـتی شـهـید
چيزي را كه من در ايشان نيافتم، علاقه،توجه و فريفتگي به ماديات و زرق و برق دنيا بود. زندگي بسيار ساده اي داشت. بارها به من مي گفت كه هيچ وقت خمس بدهكار نمي شود و اصلا مهلت نمي دهد، خمسي به گردنش بيفتد و سرماه از حقوقش به اندازه مخارجش برمي دارد و بقيه را مي دهد در راه خدا.
وقتی که لباسهایش چرک می شد، بی آنکه کسی بداند، خودش می شست و به تن می کرد. عباس هیچ گاه کفش مناسبی نمی پوشید و بیشتر وقتها پوتین به پا می کرد.
عقیده داشت که پوتین محکم است و دیرتر از کفشهای دیگر پاره می شود و آن قدر آن را می پوشید تا کف نما می شد. به خاطر می آورم روزی نام او را در لیست دانش آموزان بی بضاعت نوشته بودند.
برادرم که ناظم همان مدرسه بود. از این مساله خیلی ناراحت شد و به منزل ما آمد. از ما خواست تا به ظاهر و لباس عباس بیشتر رسیدگی کنیم تا آبروی خانواده حفظ شود.
من از سخنان برادرم متاثر شدم. کمد لباسهای عباس را به او نشان دادم و گفتم: نگاه کن. ببین ما برایش همه چیز خریده ایم؛ اما خودش از آنها استفاده نمی کند. وقتی هم از او می پرسم که چرا لباس نو نمی پوشی؟
می گوید: در مدرسه شاگردانی هستند که وضع مالی خوبی ندارند. من نمی خواهم با پوشیدن این لباسها به آنان فخر فروشی کنم.
برخورد او با تمامي همکاران، دوستان و زيردستانش به عطوفت و مهرباني بود. ساده زيست بود و هيچ گاه منافع خود را در نظر نمي گرفت.
همواره آماده خدمت به خلق بود و با گشاده رويي برخورد مي کرد. با موقعيتي که داشت، گاهي شب ها هم تا صبح در کنار ساير خلبان ها پرواز مي کرد. حتي گاهي از طريق مقامات بالاتر، از او خواسته مي شد که چون معاون عمليات نيرو هوايي است، پرواز نکند، ولي او کنار خلبان ها بود و با آنها پرواز مي کرد تا احساس نکنند که ستادي و پشت ميزنشين شده، بلکه عملياتي بود و اين به ديگران قوت قلب مي داد.
او هميشه خود را در مواجهه با مشکلات ديگران مي ديد و مي گفت اگر در خانه اي کوچک تر زندگي مي کنم مي خواهم خودم را لمس کنم و گرفتاري هاي آنها را ببينم...
به روایت مادربزرگوارشهید
معاون عملیات نیروی هوایی ارتش
#شهید_عباس_بابائی
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۲۹/۹/۱۴ قزوین
شهادت : ۱۳۶۶/۵/۱۵ سردشت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#ستارههای_زینبی
همسرم اواخر از کمر درد شبها خوابش نمیبرد. دکتر که رفت تشخیص دادند یک کیست کنار مهره کمرش درآمده و باید عمل شود. دکتر حتی لیست وسایلی که برای عمل نیاز داشت را به علی آقا داده بود. همان ایام من هم مریض بودم. خب چه بهانهای از این بالاتر که یک نفر قرار عمل دارد یا همسرش مریض است. شهید به راحتی میتوانست به خاطر یکی از این موارد به مأموریت نرود، اما به کار و وظیفهاش عشق میورزید. همین عشق و اعتقادی که به هدفش داشت، باعث شد بین محبت خانواده و رفتن به جبهه توازن ایجاد کند و برای جهاد به سوریه برود.
ساده زیست هم بود و خیلی اهل مادیات نبود. اگر میشنید یک نفر احتیاج دارد، ولو شده با فرستادن غذا به خانهشان سعی میکرد کمکی کرده باشد، اما نکتهای که من در زندگی با ایشان آموختم، صبر در مسائل و مشکلات است. همسرم آدم صبوری بود و این صبر را به من هم منتقل کرد. وگرنه داغ رفتنش را نمیتوانستم تحمل کنم. اینها به خاطر اعتقاداتشان رفتند و این اعتقادات آنقدر ارزش دارد که برایش جان داد. همینها ما را آرام میکند. من شاید هرگز فکر شهادت علی را نمیکردم، ولی حداقل خوشحالم که در راه درستی او را از دست دادم.
به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_علی_نظری
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham