به همرزمانش گفته بود:
«من سی و سومین شهید
روستای بیشه سر هستم»
به اطرافیان گفته بود برای شهادتش دعا کنندو به همه سفارش می کرد تا در قنوت🤲 نمازشان، دعای فرج بخوانند و شهادت او را از خدا بخواهند.
میگفت ''گرچه به کمتر از شهادت راضی نیستم؛ولی از خدا می خواهم که اگر شهید نشدم، اجر شهید را به من بدهد''
#شهید_کمیل_صفری_تبار
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#لالههای_آسمونی
🔸اخلاق شان عالی بوداین را به هرکسی که ایشان را می شناسد بگویید تأیید می کند. یادم نمی آید دل کسی را شکسته باشند.
🔹اولین اولویت ایشان احترام به پدر و مادر بود، هیچ وقت من ندیدم به پدرو مادرشان بی احترامی کنند یا کم بگذارند برایشان. فکر می کنم عاقبت بخیری آقا هادی به خاطر همین رفتارهای شان بود.
🔸تأکیدشان این بود که من هم اگر ناراحت شدم دل کسی را نشکنم هیچ وقت. اگر یک وقت اختلاف نظری بین ما پیش می آمد بدخلقی و بی احترامی به من نمی کردند کم کم که با اخلاق خوب شان بیشتر آشنا شدم با خودم می گفتم چنین کسی لایق شهادت است ولی فکر نمی کردم اینقدر زود به این فیض عظیم برسند...
#شهید_هادی_شجاع
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#خاطرات_شهدا
ازهمان کودکی در مکتب امام حسین (ع) شاگردی کرده بود. آقا هادی خیلی با محرم و صفر مأنوس بودند. محـرم که می آمد حال خاصی داشتند دیگر آقاهادی را کمتر می دیدم، چون مشغول هیئت بودند.
می دیدم که چقدر عاشقانه کار می کنند هم شور حسینی داشتند و هم شعور حسینی، آخر هم در محرم شهید شدندمی گفتند: خیلی دوست دارم یک گوساله موقع تاسوعا و عاشورا برای آقا قربانی کنم و با آن طعام درست کنم برای عزادارای امام حسین (ع) ...
می گفتم: با یک نفر شریکی بخرید. می گفتند: نه فاطمه جان می خواهم تنهایی قربانی را بدهم. عشقش را که به مکتب امام حسین(ع) می دیدم من هم سر شوق می آمدم که کاری کنم.
موقع خواستگاری ایشان سرباز بودند. بعد از عقد از شغل پاسداری و علاقه شان به این شغل گفتند و جبهه سوریه؛ یک ماه گذشته بود که به او گفتم: آقا هادی! ممکنه شغلت ان را عوض کنیدایشان هم بدون تعارف گفتند: نه! من به این شغل علاقه دارم.
هروقت پلاک شان را به گردن می انداختند و میگفتند” من حتماً شهیدمی شوم” من می ترسیدم واضطراب داشتم که نکند ایشان را از دست بدهم ولی ایشان با احساس و با منطق من رو مجاب کردند.
می گفتند: من نیت کرده ام که نگذارم حرم حضرت زینب(س) به دست داعشی ها بیافتد. من هم وقتی فهمیدم به خاطر حضرت زینب(س) می روند راضی شدم اما به زبان نیاوردم.
مهربانی آقا هادی و علاقه ای که بین مان بود، ما همدیگر را درک می کردیم. خیلی مسئولیت پذیر بود، تمام تلاشش را می کرد که باری را از روی دوش خانواده اش بردارد.
زندگی شهدا را الگوی زندگی خودشان قرار می دادند. شهید مدافع حرم محمود رضا بیضایی، مربی آقا هادی بودند، خیلی از ایشان تعریف می کردند، همیشه می گفتند: « ما باید انتقام شهید بیضایی را از این تکفیری ها بگیریم.»
قاب عکس این شهید را به دیوار خانه زده بودند و از مادر قول گرفته بودند که عکس را هیچ وقت بر ندارند. شهدای مدافع حرم را که به کشور می آوردند حالشان عوض می شد، خیلی تحت تأثیر قرار می گرفتند.
آخرین بار که در شهرمان شهید آوردند رو کردند به من و گفتند: «فاطمه جان! شهید بعدی إن شاءالله خودمم.» همان موقع فهیمدم که ایشان را از دست می دهم. همان هم شد و شهید بعدی آقا هادی شجاع بود.
شادی روح پرفتوح شهید صلوات
به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_هادی_شجاع
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۶۸/۸/۲۳ تهران
شهادت : ۱۳۹۴/۷/۲۸ سوریه
@azkarkhetasham
#اندکےتفکر-
انقلاب کارمند نمیخواد
آدمِ جهادی میخواد
فرق #حاجقاسم با
همکارهاش همین بود...!
#مکتبحاجقاسم
@azkarkhetasham
دعـاڪنیمڪهمبتلاشویـم
بهدردِبـیقرارشدنبرایِامامزمانمون(عج)
اونوقتبهقولشـہـیدمـرادی:
اگهیهجمعهدعایِندبهرونخوندی
حسڪسـےروداریکهشبانهلشڪرامامحسین{ع}رو ترڪ کرده..
#اللهمعجللولیڪالفرج
@azkarkhetasham
همه رفته بوديم #مشهد و فقط #ابراهيم و وليالله مانده بودند خانه. ابراهيم تابستانها كار ميكرد. وقتي برگشتيم، انگار نه انگار فقط دو تا پسر خانه داري كرده بودند. سن و سالي هم نداشتند. تازه پول تو جيبيهاشان و حقوقي كه ابراهيم از كار تابستان جمع كرده بود، روي هم گذاشته بودند و يك اجاق گاز بزرگ براي خانه خريده بودند.
راوی:مادرشهید
#محمد_ابراهیم_همت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
یک رفیقی داشتیم به اسم آقا هادی
از طلاب و بزرگان حوزه علمیه امیرالمومنین ع شهرری بود...
.
با شهید خلیلی خیلی رفیق بود...
بعد شهادت رسول خلیلی یه روز گفت رسول یه شب قبل اینکه بره سوریه اومد و یه سوال ازم پرسید و بعدش گفت تا زنده ام جایی نقل نکن...
با تعجب گفتم چی پرسید؟!
گفت رسول ازم پرسید معنی کلمه (ذاب) به فارسی چی میشه؟!
گفتم یعنی دفاع یا دفاع کننده...چطور؟!
شهید خلیلی گفت: میشنوم تو گوشم یه نوایی میگه #هل_من_ذاب_يذب_عن_حرم_رسول_الله .
آقا هادی میگفت رسول بغض کرد و گفت هادی فردا دارم میرم سوریه...
ان شاءالله که بتونم از حرم دختر رسول خدا دفاع کنم...
#شهید_رسول_خلیلی
#خاطرات
@azkarkhetasham