eitaa logo
ازخاک تاافلاک
272 دنبال‌کننده
1هزار عکس
415 ویدیو
9 فایل
مهدیا (عج)! سرِ ّعاشق شدنم لطف طبیبانه ی توست ورنه عشق تو کجا این دل بیمارکجا؟! کاش درنافله ات نام مراهم ببری که دعای تو کجاعبدگنهکارکجا! 🌷"تقدیم به ساحت مقدس آخرین ذخیره الهی؛ امام عصر ارواحناه فداه"🌷 آیدی جهت انتقاد و پیشنهاد: @noorozzahra313
مشاهده در ایتا
دانلود
#پروفایل ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
#پروفایل ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
در مسیر عاشقی❤️؛ افتاده ام بین دو راه گاه در بزم گناه😔؛گاهی میان اشک وآه روزهایم را ببین از بس که شبهایم🌑 بد است در مسیر عاشقی ❤️گشتم رفیق نیمه راه.. من ترک برداشتم همچون غزل های دلم💔 🌺یک سحر می خواهم اما همچو ماه.... یک سحر خواهم که با ورد و دعاهای🥀 خودش سینه سیناییم را ؛گردد او پشت و پناه....😍 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
در مسیر عاشقی❤️؛ افتاده ام بین دو راه گاه در بزم گناه😔؛گاهی میان اشک وآه روزهایم را ببین از بس که شب
🍃🥀🍃🥀🍃🥀🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 عاقبت در پیچ و تاب جاده‌های پر گناه😔 می‌رسد از ره برایم یک پدر یک تکیه‌گاه...🌺 مهدیِ زهرا دلش شد پر ز خون‌و ،دم نزد😔 بازهم فرصت برایم می‌خرد او از خدا....🌺 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
9.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹✊ قاسم‌ها در راهند… ◽تا کاخ سفید را حسینیه نکنیم دست از سر شان بر نمیداریم ✔️ سخنرانی روشنگرانه استاد حسن عباسی ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
#پروفایل ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
#پروفایل ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
(ع) مردی که کنده بود،درِ قلعه را ز جا وا میکند پس از تو،درِ خانه را به زور... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
15.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرود انقلابی گلریز برای شهید حاج قاسم سروده بسیار زیبا وجذاب از خواننده انقلابی ومتعهد کشور جناب آقای گلریز درباره شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی 🎶 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_14 بعداز خداحافظی با نیاز رفت که آماده شود ؛لحظه ا
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان بدون توجه به چشمان متعجب گیتی از کنارش رد شدو به سمت در بزرگ و آهنی سفید رنگ باغ رفت... به سمت bmwسفید رنگ نیاز قدم تند کرد. سوار شدو گفت: _سالم، بجب گازشو بگیر نیاز با چشمانی گردشده به در ماشین تکیه زده بود و به گیسو نگاه میکرد... _ دِ چرا مثل بُز واستادی و نگام میکنی برو دیگه... نیاز دستش را به سمت سوئیچ بردو در جایش چرخاند همانطور که پایش را روی پدال گاز میفشرد و حرکت میکرد گفت: _ _چته بابا مگه دنبالت افتادن دختر... گیسو چادرش را از سر کشید و روسری اش را عقبتر بردو موهایش را کج روی پیشانی اش ریخت و گفت: _ خودت که دیگه میدونی شرایطمو... نیاز خنده ی کوتاهی کردو گفت: _ _ ای بابا تو باز مثل دزدا از خونه زدی بیرون؟؟؟ گیسو پشت چشمی برایش نازک کردو گفت: _دوباره شروع نکن نیاز؛اصال حوصله ندارماا.. نیاز سرش را باال گرفت و قهقهه ای مستانه کردو گفت: _ _گیسو اگه داستان رفت و آمدهای دزدکی تو رمان کنی و بدیش واسه چاپ ...به مرگ خودم به چاپ دهم هم میرسه از بس هیجانیه.. مکثی کردو گفت : _ _اصال داستان زندگیتو بنویس؛ معروف میشی ... به جون خودم تو از کوزت هم بدبخت تری .. دوباره خندید و راهنما زدو پیچید ... گیسو هم لبخند برلب گفت: _ خب حاال کمتر چرت و پرت بگو. حواست به رانندگیت باشه به کشتنمون ندی ....شناسنامه ام همرام نیستااااا.... ********** روبه روی نیاز ،پشت همان میز همیشگی در کافی شاپی که چندماهیست پاتوقشان شده نشسته بود... - - واقعا بابات زد تو گوشت؟؟!! 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: اعظم ابراهیمے ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_15 بدون توجه به چشمان متعجب گیتی از کنارش رد شد
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان گیسو سربلندکردو به نیاز نگاه کردوگفت: _اهوووم.. _ _منو باش که خیال میکردم اگه حرف دلتو بزنی همه چیز تموم میشه، اینجوری که همه چی بدتر میشه... _نمیدونم چیکار کنم نیاز!هم از این وضع خسته شدم ،هم نمیتونم قیدشونو بزنم هرچی باشه خانوادم هستن ، راحت نیست دل کندن ازشون برام.. _ _حاال کی گفته که قیدشونو بزنی؟؟!! _راه دیگه ای هم برام مونده؟؟! _ _فقط یه راه برات مونده...یه راهی که بدون جنگ و جدال، به خواستت برسی. خانوادت رو هم داشته باشی... _چی؟! چه راهی؟! _ _ ازدواج... _اوووووووف ،سرتو بزنن ،تهتو بزنن بازم اخرش میرسی به ازدواج... _ _ اخه دیوونه ، توهم خدارو میخوای هم خرمارو ،به نظر خودت راه دیگه ای هم هست؟ _هزار باربهت گفتم که من تا.... نیاز حرف گیسو را قطع کرد،دهن کج کردو ادایش را درآورد: _تا عاشق نشم شوهرنمیکنم... نگاه چپکی به گیسو کردو حرفش را ادامه داد: _ _ باید به فکر دَبه ترشی باشم برات... ******** از ماشین نیاز پیاده شدو خداحافظی کرد، حسابی حال و هوایش عوض شده بود...داشتن نیاز در این اوضاع نعمتی بود برایش... کلید را در قفل در چرخاند و وارد شد، مسیرباغ تا عمارت را خیلی آرام طی کرد همیشه همینطور بود ،دلش نمیخواست زود به عمارت برسد تا بازجویی ها شروع شود که کجابوده ؟باکی بوده؟!و هزار سوال تکراری دیگر... در عمارت را باز کرد و داخل شد وارد راه رو مکثی کرد تا موقعیت رابسنجد تازه متوجه چند جفت کفش شد ،چرا وقتی وارد شد آنها راندید؟ چادرش را در دست گرفت گره روسری اش راسفت کردو موهایش را کامل پوشاند آریشش را قبل از ورود به باغ پاک کرده بود ،نیم نگاهی در آیینه به خود 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: اعظم ابراهیمے ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━
🖋فرازے از : تا بہ ڪِے حیراݩ و سرگردانِ ڪوے تو باشم!؟ °•|اللهم‌عجل‌لوليڪ‌الفرج|•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
❤️ ❤️ از اشک،مسیرگونه ها فرسوده ست انگار دعاهای همه بیهوده ست یکبار توراندیده ایم ازبس که در شهر تمام چشمها آلوده ست 📿 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯