eitaa logo
ازخاک تاافلاک
272 دنبال‌کننده
1هزار عکس
415 ویدیو
9 فایل
مهدیا (عج)! سرِ ّعاشق شدنم لطف طبیبانه ی توست ورنه عشق تو کجا این دل بیمارکجا؟! کاش درنافله ات نام مراهم ببری که دعای تو کجاعبدگنهکارکجا! 🌷"تقدیم به ساحت مقدس آخرین ذخیره الهی؛ امام عصر ارواحناه فداه"🌷 آیدی جهت انتقاد و پیشنهاد: @noorozzahra313
مشاهده در ایتا
دانلود
ازخاک تاافلاک
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود #قسمت_بیست_و_دوم مهیا روی تختش دراز ک
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 _مهیا زودتر. الان آژانس میرسه . _اومدم. شالش را روی سرش گذاشت کیفش را برداشت و به سمت بیرون رفت پدرش دم در منتظرش بود. با رسیدن مهیا سه تایی سوار ماشین شدن. سر راه دست گلی خریدن با رسیدن به بیمارستان نگاهی به اطراف انداخت دیشب ڪه اینجا آمده بود اصلا حواسش نبود که کجا اومده بود. به سمت ایستگاه پرستاری رفت _سلام خسته نباشید. _سلام عزیزم خیلی ممنون. _اتاق آقای مهدوی ، شهاب مهدوی. پرستار چیزی رو تایپ کرد . _اتاق ۱37 _خیلی ممنون به طرف اتاق رفتن دم در نفس عمیقی کشید .در را زدن و وارد شدن . مهیا با دیدن افراد داخل اتاق شالش رو جلو آورد. _اوه اوه اوضاع خیطه. جلو رفتن و سلام علیک کردن با همه. شهاب هم با خوش رویی جواب سلام واحوالپرسی احمد آقا و مهال خانمو داد. و در جواب سرتکان دادن مهیا او هم سرش را تکان داد. مهیا و مادرش در گوشه ای کنار بقیه خانم ها رفتن. احمد آقا هم کنار بقیه مردا ایستاد. مهیا تو جمع همه خانم ها و دخترای چادری غریبگی می کرد. برای همین ترجیح داد گوشه ای ساڪت بایستد. _مریم معرفی نمی کنی؟ مهیا به دختر چادری که قیافه بانمک و مهربانی داشت چشم دوخت. مریم به طرف مهیا آمد و دستش را روی شانه مهیا گذاشت. _ایشون مهیا خانمه گله. تازه پیداش ڪردم دوست خوبی میتونه باشه درست میگم دیگه. مهیا لبخندی زد😊 _خوشبختم مهیا جان من سارا دختر خاله ی مریم هستم. بعد سارا به دختری که با اخم نظاره گرشان بوداشاره کرد. _این هم نرجس دختر عمه ی مریم . _خوشبختم گلم _چند سالته مهیا ؟چی می خونی؟؟ _من ۲۲سالمه گرافیک میخونم. سارا با ذوق گفت _وای مریم بدو بیا . مریم جعبه کیکو کنار گذاشت. _چی شده دختر ؟ _یکی پیدا کردم طرح های مراسم محرمو برامون بزنه. مریم ذوق زده گفت 😄 _واقعا کی هست؟ _مهیا خانم گل .گرافیک میخونه. _جدی مهیا؟ _آره _حاج آقا با صدای مریم حاج آقایی که کنار شهاب ایستاده بود سنش تقریبا سی و خورده ای بود سرش را بلند کرد _بله خانم مهدوی _من یکی رو پیدا کردم که طرح های پوستر و بنررارو برامون بزنه. _جدی کی ؟ _مهیا خانم. به مهیا اشاره کرد... ..... ✍نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯ 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸