11_Mostanade_Soti_Shonood_Aminikhaah.ir.mp3
17.09M
🔰 سحرخیزی
✅جلسه یازدهم
🛑 تبعات گناه در فضای مجازی
🛑 اثر گناه، بر قلب امام زمان علیه السلام
🛑عاقبت چت های بسیار معمولی در آخرت
🛑گناهان جبران ناپذیر
🛑عاقبت کارمندی که کار اداری را عقب انداخت
#مستند_شنود
🌐 www.ghalbehayat.ir
🏝@azkhodam
23.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰انسانِ متقلبِ درون
🔰خودم کردم که..
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هر چه کرد « این » آشنا کرد
🌐 www.ghalbehayat.ir
#دورهمی
#دوره_حضوری
#انسان_فوق_انسان
🏝@azkhodam
2.89M
🔰 کارگاه علمی با موضوعِ خودشناسی با محوریتِ کتابِ « انسانِ فوقِ انسان »
قلب و تعریف آن🫀
در کتابخانهٔ معلق
🌐 www.ghalbehayat.ir
#قلب
#انسانِ_فوقِ_انسان
🏝@azkhodam
21.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 نظرات شماست « رضایت از دوره ها »
📘عزیزانی که دوره های علمیِ خودشناسی و انسان شناسی ابعادی را با محوریتِ کتابِ « انسانِ فوقِ انسان » شروع کرده اند
شما هم میتونید نظراتتون رو درباره کانال و یا دوره ها و یا کلاسهای حضوری ، بصورت فیلم ، صوت و یا متن ارسال کنید
#دوره
#خودشناسی
#انسان_فوق_انسان
🌐 www.ghalbehayat.ir
🏝 @azkhodam
🔰 استراحت درلحظه
شما چگونه اید ؟
ایا در هر فضایی در حال استفاده و لذت بردن هستید ؟ یا در هر فضایی بهانه ای برای خود خوری و ناراحت کردنِ دیگران پیدا میکنید ؟
افکار که بسمت حقیقت نگری حرکت میکند ، تمامِ هستی میشود امکاناتِ رشدِ من .
افکار که بسمت خیال و وهم حرکت میکند ، تمامِ هستی میشود مایه ی اذیت و ناراحتیِ من.....
🔰 « محاسبه » یعنی حسابِ امروزت رو بررسی کن📝
#استراحت_درلحظه
#لذت
🏝@azkhodam
°
▫️ ادامه ی
🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف »
⏪ ( صفحه ۲۳ )
💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است
بر توضیح عیب های بسیار از دنیا
📚 نقل از کتاب عین الحیات
علامه مجلسی رحمت الله علیه
⬅️ یوذاسف گفت که:
من از اندیشه این راه نجات به
هیچ امر دیگر مشغول نخواهم
شد تا آن را به دست آورم
و با خود چنین اندیشه کرده ام که
در میان شب با تو بگریزم هر
وقت که اراده رفتن نمایی
▫️ بلوهر گفت که:
کجا تو را طاقت آن هست که
با من بیایی، و کِی صبر می توانی
کرد بر رفاقت و مصاحبت من
و حال آن که مرا خانه ای و
مأوایی نیست، و چهارپایی
و باربرداری ندارم، و مالک
نقره و طلایی نیستم
و آذوقه چاشت و شامی با خود
بر نمی دارم، و بغیر از این کهنه ای
که پوشیده ام جامه ای ندارم
و در شهرها قرار نمی گیرم
مگر اندک زمانی، و از شهر
به شهر می گردم، و هرگز از
منزلی گرده نانی با خود
به منزل دیگر نمی برم
⬅️ یوذاسف گفت که:
امید دارم که آن کسی که به تو
توانایی و صبر بر این احوال
داده است به من نیز
کرامت فرماید
▫️بلوهر گفت که:
اگر البته مصاحبت مرا اختیار می کنی
و بغیر از این راضی نمی شوی
مانند آن توانگری خواهی
بود که دامادی آن مرد
فقیر را اختیار نمود
▫️یوذاسف گفت که:
آن قصه را بیان فرما که چون بوده است
⬅️ بلوهر گفت که:
نقل کرده اند که:
جوانی بود از فرزندان اغنیا
و دختر عمی داشت صاحب ثروت
و مال و حسن و جمال و پدرش
اراده نمود که آن دختر را
به عقد او درآورد
و آن جوان از این معنی کراهت
داشت و عدم رضای خود را به
پدر اظهار ننموده و پنهانی از
شهر بیرون رفت و متوجه
شهر دیگر شد و در عرض
راه گذار آن جوان به خانه
مرد فقیری افتاد
بر در آن خانه دختری را دید که
ایستاده است و دو جامه
کهنه در بر دارد
آن دختر او را خوش آمد
و از او سؤال نمود که:
تو کیستی؟
گفت:
من دختر مرد پیری ام
که در این خانه می باشد
آن جوان آن مرد پیر را طلب نمود
و چون بیرون آمد دختر او را
برای خود خواستگاری نمود
⚪️ آن مرد گفت که:
تو از فرزندان اغنیا و توانگرانی
و دختر فقرا و مسکینان را
نمی توانی خواستن
جوان گفت که:
دختر تو مرا بسیار خوش آمده است
و دختر صاحب حسب و مال و جمال
را می خواستند که به من تزویج نمایند
من از آن گریختهام برای آن که او را
نمیخواستم، و دختر تو را پسندیده ام
دختر خود را به عقد من درآور که
انشاءالله از من خیر و نیکی
مشاهده خواهی نمود و
مخالف رضای تو
نخواهم بود
مرد پیر گفت که:
چگونه دختر خود را به تو دهم و
حال آن که راضی نمی شوم که
دختر ما را از پیش ما بیرون
بری و گمان ندارم که اهل تو
راضی باشند که این دختر
را به نزد ایشان بری
جوان گفت که:
من نزد شما می مانم و
دختر شما را بیرون نمی برم
⚪️ مرد پیر گفت که:
پس زیب و زیور خود را بیفکن
و جامه ای در خور ما درپوش
و به خانه ما درآی
آن جوان چنین کرد و چند کهنه
از جامه های ایشان گرفته پوشید
و با ایشان نشست
پس آن مرد پیر از احوال او سؤال
نمود و با او صحبت می داشت که
تا عقل و دانشش را بیازماید
تا آن که بر او ظاهر شد که عقلش
کامل است و آن کار را از روی
سفاهت و بیخردی نکرده است
⚪️ پس به او گفت که:
چون تو ما را اختیار نمودی
و به ما راضی شدی و درویشی
ما را پسندیدی برخیز و با من بیا
پس او را به سردابه ای برد
چون جوان به آن سردابه درآمد
دید که در پشت خانه آن مرد پیر
خانه ها و مسکن هاست در نهایت
وسعت و غایت زیبایی که در مدت
عمر خود مثل آنها ندیده بود
و او را بر سر خزانه ها برد که آنچه
آدمی به آن محتاج می باشد
در آنها مهیا بود
پس کلید تمام خزاین خود را
به آن جوان داد و گفت:
جمیع این خزاین و مساکن و اموال و
اسباب تعلق به تو دارد و اختیار همه
با توست، و آنچه خواهی بکن که
نیکو جوانی هستی تو
⚪️ و آن جوان به سبب ترک
خواهش به تمام خواهش ها رسید
⬅️ یوذاسف گفت که:
امید دارم که من نیز مثل آن جوان
باشم و طریقه او را اختیار نمایم
و آن مرد پیر عقل آن جوان را
آزمود تا بر او اعتماد نمود
و چنین مییابم که تو نیز در
مقام تفتیش و امتحان من هستی
بفرما که در باب عقل من چه
چیز بر تو ظاهر گشته است
#قصه_بلوهر_و_یوذاسف ۲۳
💠 @azkhodam
⚪️ ادامه دارد ⚪️