#داستــــــــــان شب
#ارسالی از سعادتی قم المقدس #
حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
روزي ملا نصرالدين به يک مهماني رفت و لباس كهنه اي به تن داشت .
صاحبخانه با داد و فرياد او را از خانه بيرون كرد .
او به منزل رفت و از همسايه خود ، لباسي گرانبها به امانت گرفت
و آنرا به تن كرد و دوباره به همان ميهماني رفت .
اين بار صاحبخانه با روي خوش جلو آمد و به او خوش آمد گفت
و او را در محلي خوب نشاند و برايش سفره اي از غذاهاي رنگين پهن كرد .
ملا از اين رفتار خنده اش گرفت
و پيش خود فكرد كرد كه اين همه احترام بابت لباس نوي اوست .
آستين لباسش را كشيد و گفت : آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو .
صاحبخانه كه از اين رفتار تعجب كرده بود از ملا پرسيد كه چكار مي كني .
ملا گفت : من هماني هستم كه با لباسي كهنه به ميهماني تو آمدم و تو مرا راه ندادي
و حال كه لباسي نو به تن كرده ام اينقدر احترام مي گذاري .
پس اين احترام بابت لباس من است نه بخاطر من .
پس آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو .
صبح بخیر زندگی
کانال رسمی مدح و مرثیه
اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
┏━━━ 🍃🍂━━━┓
eitaa.com/azo9zl
┗━━━ 🍂🍃━━━┛
#داستان #تاریخ
ابوذر غفاری(۱)
حضرت صادق آل محمد فرمود:
✍ عثمان دو تن از وابستگان خود را همراه دويست دينار پيش ابو ذر فرستاد و به آنان گفت:پيش او برويد و به او بگوييد، عثمان سلامت مىرساند و مىگويد:اين دويست دينار است.آن را در امور خود به مصرف برسان. ابو ذر گفت:آيا عثمان به كس ديگرى از مسلمانان هم چنين پولى داده است؟گفتند نه.گفت:من هم مردى از مسلمانانم.آنچه براى ديگران است،براى من هم خواهد بود.گفتند:عثمان مىگويد اين از مال حلال خود من است و سوگند به خدايى كه پروردگارى جز او نيست آن را با حرام مخلوط نكردهام و از راه حلال براى تو فرستادم.ابو ذر گفت:مرا نيازى به اين نيست كه امروز از توانگرتر مردمم.آن دو گفتند:خدايت به سلامت دارد و كارهايت را روبراه فرمايد،ما كه در اين خانۀ تو هيچ چيز از كم و بيش نمىبينيم كه از آن بهره ببرى.گفت:نه،زيرا اين پارچه(جل) گردۀ نان جوى است كه چند روز است به حال خود باقى مانده است.من با اين دينارها چه كار كنم؟نه،به خدا سوگند نمىگيرم،تا خداوند متعال بداند كه بر هيچ كم و بيشى قادر نيستم و من با ولايت و دوستى على بن ابى طالب و عترت او كه راهنمايان و هدايتشدگانند و به حق هدايت مىكنند و به آن مىپيوندند،بىنياز و توانگرم. وانگهى از پيامبر(صلّى الله عليه و آله)شنيدم كه مىفرمود:براى پيرمرد بسيار زشت است كه دروغ بگويد.اين دينارها را برگردانيد.
اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : أَرْسَلَ عُثْمَانُ إِلَى أَبِي ذَرٍّ مَوْلَيَيْنِ لَهُ وَ مَعَهُمَا مِائَتَيْ دِينَارٍ فَقَالَ لَهُمَا اِنْطَلِقَا بِهَا إِلَى أَبِي ذَرٍّ فَقُوَلا لَهُ عُثْمَانُ يُقْرِئُكَ اَلسَّلاَمَ وَ هُوَ يَقُولُ لَكَ هَذِهِ مائتي[مِائَتَا]دِينَارٍ فَاسْتَعِنْ بِهَا عَلَى مَا نَابَكَ فَقَالَ أَبُو ذَرٍّ فَهَلْ أَعْطَى أَحَداً مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ مِثْلَ مَا أَعْطَانِي فَقَالاَ لاَ قَالَ فَأَنَا رَجُلٌ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ يَسَعُنِي مَا يَسَعُ اَلْمُسْلِمِينَ فَقَالاَ لَهُ إِنَّهُ يَقُولُ هَذَا مِنْ صُلْبِ مَالِي وَ بِاللَّهِ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ مَا أُخَالِطُهَا حَرَاماً وَ لاَ بَعَثْتُ بِهَا إِلَيْكَ إِلاَّ مِنْ حَلاَلٍ فَقَالَ لاَ حَاجَةَ لِي فِيهَا وَ قَدْ أَصْبَحْتُ يَوْمِي هَذَا وَ أَنَا مِنْ أَغْنَى اَلنَّاسِ فَقَالاَ لَهُ عَافَاكَ اَللَّهُ وَ أَصْلَحَكَ مَا نَرَى فِي بَيْتِكَ قَلِيلاً وَ لاَ كَثِيراً.....
رجال کشی ج ۱ ص ۱۹۸-۲۰۰
بحار الانوار -جلد ۲۲
باب 12 كيفية إسلام أبي ذر رضي الله عنه و سائر أحواله إلى وفاته و ما يختص به من الفضائل و المناقب...
#روایت_داستانی
#حکایت_داستان
💠کانال رسمی مدح و مرثیه
اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
🦋🦋🦋🦋🦋
┏━━━ 🍃🍂━━━┓
eitaa.com/azo9zl
┗━━━ 🍂🍃━━━┛
#داستــــــــــان شب
#ارسالی از سعادتی قم المقدس #
حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
روزي ملا نصرالدين به يک مهماني رفت و لباس كهنه اي به تن داشت .
صاحبخانه با داد و فرياد او را از خانه بيرون كرد .
او به منزل رفت و از همسايه خود ، لباسي گرانبها به امانت گرفت
و آنرا به تن كرد و دوباره به همان ميهماني رفت .
اين بار صاحبخانه با روي خوش جلو آمد و به او خوش آمد گفت
و او را در محلي خوب نشاند و برايش سفره اي از غذاهاي رنگين پهن كرد .
ملا از اين رفتار خنده اش گرفت
و پيش خود فكرد كرد كه اين همه احترام بابت لباس نوي اوست .
آستين لباسش را كشيد و گفت : آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو .
صاحبخانه كه از اين رفتار تعجب كرده بود از ملا پرسيد كه چكار مي كني .
ملا گفت : من هماني هستم كه با لباسي كهنه به ميهماني تو آمدم و تو مرا راه ندادي
و حال كه لباسي نو به تن كرده ام اينقدر احترام مي گذاري .
پس اين احترام بابت لباس من است نه بخاطر من .
پس آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو .
صبح بخیر زندگی
کانال رسمی مدح و مرثیه
اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
┏━━━ 🍃🍂━━━┓
eitaa.com/azo9zl
┗━━━ 🍂🍃━━━┛
#داستان #تاریخ
ابوذر غفاری(۱)
حضرت صادق آل محمد فرمود:
✍ عثمان دو تن از وابستگان خود را همراه دويست دينار پيش ابو ذر فرستاد و به آنان گفت:پيش او برويد و به او بگوييد، عثمان سلامت مىرساند و مىگويد:اين دويست دينار است.آن را در امور خود به مصرف برسان. ابو ذر گفت:آيا عثمان به كس ديگرى از مسلمانان هم چنين پولى داده است؟گفتند نه.گفت:من هم مردى از مسلمانانم.آنچه براى ديگران است،براى من هم خواهد بود.گفتند:عثمان مىگويد اين از مال حلال خود من است و سوگند به خدايى كه پروردگارى جز او نيست آن را با حرام مخلوط نكردهام و از راه حلال براى تو فرستادم.ابو ذر گفت:مرا نيازى به اين نيست كه امروز از توانگرتر مردمم.آن دو گفتند:خدايت به سلامت دارد و كارهايت را روبراه فرمايد،ما كه در اين خانۀ تو هيچ چيز از كم و بيش نمىبينيم كه از آن بهره ببرى.گفت:نه،زيرا اين پارچه(جل) گردۀ نان جوى است كه چند روز است به حال خود باقى مانده است.من با اين دينارها چه كار كنم؟نه،به خدا سوگند نمىگيرم،تا خداوند متعال بداند كه بر هيچ كم و بيشى قادر نيستم و من با ولايت و دوستى على بن ابى طالب و عترت او كه راهنمايان و هدايتشدگانند و به حق هدايت مىكنند و به آن مىپيوندند،بىنياز و توانگرم. وانگهى از پيامبر(صلّى الله عليه و آله)شنيدم كه مىفرمود:براى پيرمرد بسيار زشت است كه دروغ بگويد.اين دينارها را برگردانيد.
اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : أَرْسَلَ عُثْمَانُ إِلَى أَبِي ذَرٍّ مَوْلَيَيْنِ لَهُ وَ مَعَهُمَا مِائَتَيْ دِينَارٍ فَقَالَ لَهُمَا اِنْطَلِقَا بِهَا إِلَى أَبِي ذَرٍّ فَقُوَلا لَهُ عُثْمَانُ يُقْرِئُكَ اَلسَّلاَمَ وَ هُوَ يَقُولُ لَكَ هَذِهِ مائتي[مِائَتَا]دِينَارٍ فَاسْتَعِنْ بِهَا عَلَى مَا نَابَكَ فَقَالَ أَبُو ذَرٍّ فَهَلْ أَعْطَى أَحَداً مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ مِثْلَ مَا أَعْطَانِي فَقَالاَ لاَ قَالَ فَأَنَا رَجُلٌ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ يَسَعُنِي مَا يَسَعُ اَلْمُسْلِمِينَ فَقَالاَ لَهُ إِنَّهُ يَقُولُ هَذَا مِنْ صُلْبِ مَالِي وَ بِاللَّهِ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ مَا أُخَالِطُهَا حَرَاماً وَ لاَ بَعَثْتُ بِهَا إِلَيْكَ إِلاَّ مِنْ حَلاَلٍ فَقَالَ لاَ حَاجَةَ لِي فِيهَا وَ قَدْ أَصْبَحْتُ يَوْمِي هَذَا وَ أَنَا مِنْ أَغْنَى اَلنَّاسِ فَقَالاَ لَهُ عَافَاكَ اَللَّهُ وَ أَصْلَحَكَ مَا نَرَى فِي بَيْتِكَ قَلِيلاً وَ لاَ كَثِيراً.....
رجال کشی ج ۱ ص ۱۹۸-۲۰۰
بحار الانوار -جلد ۲۲
باب 12 كيفية إسلام أبي ذر رضي الله عنه و سائر أحواله إلى وفاته و ما يختص به من الفضائل و المناقب...
#روایت_داستانی
#حکایت_داستان
#داستان #تاریخ
ابوذر غفاری (۲)
نامهای به دست ابوذر رسید، آن را باز کرد و خواند. از راه دور آمده بود. شخصی به وسیله نامه از او تقاضای اندرز جامعی کرده بود. او از کسانی بود که ابوذر را میشناخت که چقدر مورد توجه رسول اکرم بوده و رسول اکرم چقدر او را مورد عنایت قرار میداده و با سخنان بلند و پرمعنای خویش به او حکمت میآموخته است.
ابوذر در پاسخ فقط یک جمله نوشت، یک جمله کوتاه: «با آن کس که بیش از همه مردم او را دوست میداری بدی و دشمنی مکن.» نامه را بست و برای طرف فرستاد.
آن شخص بعد از آنکه نامه ابوذر را باز کرد و خواند چیزی از آن سر درنیاورد. با خود گفت یعنی چه؟ مقصود چیست؟ «با آن کس که بیش از همه مردم او را دوست میداری بدی و دشمنی نکن» یعنی چه؟ این که از قبیل توضیح واضحات است! مگر ممکن است که آدمی محبوبی داشته باشد- آنهم عزیزترین محبوبها- و با او بدی بکند؟! بدی که نمیکند سهل است، مال و جان و هستی خود را در پای او میریزد و فدا میکند.
از طرف دیگر با خود اندیشید که شخصیت گوینده جمله را نباید از نظر دور داشت، گوینده این جمله ابوذر است، ابوذر لقمان امت است و عقلی حکیمانه دارد؛ چارهای نیست باید از خودش توضیح بخواهم.
مجددا نامهای به ابوذر نوشت و توضیح خواست.
ابوذر در جواب نوشت: «مقصودم از محبوبترین و عزیزترین افراد در نزد تو همان خودت هستی. مقصودم شخص دیگری نیست. تو خودت را از همه مردم بیشتر دوست میداری. اینکه گفتم با محبوبترین عزیزانت دشمنی نکن، یعنی با خودت خصمانه رفتار نکن. مگر نمیدانی هر خلاف و گناهی که انسان مرتکب میشود، مستقیما صدمهاش بر خودش وارد میشود و ضررش دامن خودش را میگیرد.»
كَتَبَ رَجلٌ إلى أبي ذَرٍّ: يا أبا ذَرٍّ، أطرِفني بشَيءٍ مِن العِلمِ، فكَتَبَ إلَيهِ: إنَّ العِلمَ كَثيرٌ و لكنْ إن قَدَرتَ أن لا تُسِيءَ إلى مَن تُحِبُّهُ فَافعَلْ. قالَ: فقالَ لَهُ الرَّجُلُ: و هل رَأيتَ أحَدا يُسِيءُ إلى مَن يُحِبُّهُ ؟! فقالَ لَهُ: نَعَم، نفسُكَ أحَبُّ الأنفُسِ إلَيكَ، فإذا أنتَ عَصَيتَ اللّه َ فقد أسَأتَ إلَيها...
إرشاد القلوب ج ۱، ص ۱۸۳.
الکافي ج ۲، ص ۴۵۸
نکته ای که قابل توجه است : امام صادق علیه السلام راوی نامه ابوذر هستند...
#حکایت_داستان
#روایت_داستانی
#داستان #تاریخ
ابوذر غفاری(۳)
حضرت صادق عليه السّلام فرمود:
مردى پيش أبى ذر آمد و گفت:
اى ابا ذر چگونه است كه ما مرگ را بد (و ناخوش) داريم؟
گفت:
زيرا شما دنيا را آباد كردهايد و آخرت را ويران ساختهايد و خوش نداريد كه از (خانۀ) آبادان بمنزل ويران رويد.
(آن مرد) از او پرسيد:
ورود ما را بر خداوند چگونه بينى؟
گفت: اما نيكوكاران شما مانند مسافرى است كه بخاندان خود وارد شود، و اما بدكرداران (و گنهكاران) شما چون بندۀ گريخته ايست كه نزد آقايش بازگردانند،
گفت: حال ما را نزد خداوند چگونه بينى؟ گفت: كردارتان را بر قرآن عرضه كنيد (و بوسيلۀ آن سنجش كنيد) خداوند (در قرآن) فرمايد:«همانا نيكان در نعمتها هستند، و همانا گنهكاران در دوزخند»(سورۀ انفطار آيه ۱۳ - ۱۴)
حضرت فرمود: پس آن مرد گفت: پس رحمت خدا كجاست؟ فرمود در رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است (يعنى بايد مستحق رحمت باشد تا باو برسد).
عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَبِي ذَرٍّ فَقَالَ يَا أَبَا ذَرٍّ مَا لَنَا نَكْرَهُ اَلْمَوْتَ فَقَالَ لِأَنَّكُمْ عَمَرْتُمُ اَلدُّنْيَا وَ أَخْرَبْتُمُ اَلْآخِرَةَ فَتَكْرَهُونَ أَنْ تُنْقَلُوا مِنْ عُمْرَانٍ إِلَى خَرَابٍ فَقَالَ لَهُ فَكَيْفَ تَرَى قُدُومَنَا عَلَى اَللَّهِ فَقَالَ أَمَّا اَلْمُحْسِنُ مِنْكُمْ فَكَالْغَائِبِ يَقْدَمُ عَلَى أَهْلِهِ وَ أَمَّا اَلْمُسِيءُ مِنْكُمْ فَكَالْآبِقِ يَرِدُ عَلَى مَوْلاَهُ قَالَ فَكَيْفَ تَرَى حَالَنَا عِنْدَ اَللَّهِ قَالَ اِعْرِضُوا أَعْمَالَكُمْ عَلَى اَلْكِتَابِ إِنَّ اَللَّهَ يَقُولُ: «إِنَّ اَلْأَبْرٰارَ لَفِي نَعِيمٍ `وَ إِنَّ اَلْفُجّٰارَ لَفِي جَحِيمٍ » قَالَ فَقَالَ اَلرَّجُلُ فَأَيْنَ رَحْمَةُ اَللَّهِ قَالَ رَحْمَةُ اَللَّهِ «قَرِيبٌ مِنَ اَلْمُحْسِنِينَ»
الکافی ج۲ ص ۴۵۸
#حکایت_داستان
#روایت_داستانی
#داستان
ابوذر غفاری(۴)
روایت دارد روزی جناب ابوذر غفاری خدمت رسول خدا رسید و ایشان را مشغول صحبت با دِحْیَه کلبی دید؛ از این رو، از آنان فاصله گرفت که مبادا دِحْیَه حرفی خصوصی محضر رسول خدا(صلواتاللهعلیهوآله) داشته باشد.
در واقع، این فرد که رسول خدا با او صحبت میکرد دحیه نبود، بلکه جبرائیل امین بود بهصورت دِحْیَه کلبی.
جبرائیل عرض کرد یا رسولالله اگر ابوذر غفاری به ما سلام میداد، ما جواب او را میگفتیم.
یا رسولالله، ابوذر غفاری دعایی دارد که او را در آسمانها مشهور کرده، از او بخواه آن دعا را برایت بخواند. بالاخره، جبرائیل امین به ظاهر در صورت دِحْیَه کلبی رفت و جناب ابوذر نزدیک آمد. پیامبر پرسید: ابوذر،چرا نزدیک نیامدی؟
عرض کرد: یا رسولالله! شما را با دِحْیَه کلبی مشغول صحبت یافتم، نخواستم مزاحم شوم.
پیامبر رحمت فرمود او جبرائیل بود نه دِحیَه و میگفت:
اگر ابوذر به ما سلام میداد، ما نیز جواب میگفتیم. او میگفت: تو دعایی میخوانی که تو را در آسمانها مشهور کرده است. ابوذر آن دعا را برای آن حضرت خواند:
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ الْأَمْنَ وَ الْإِیمَانَ بِکَ وَ التَّصْدِیقَ بِنَبِیِّکَ وَ الْعَافِیَهَ مِنْ جَمِیعِ الْبَلَاءِ وَ الشُّکْرَ عَلَی الْعَافِیَهِ وَ الْغِنَی عَنْ شِرَارِ النَّاسِ»،
بار خدایا ! از تو امان و ایمان به خودت را درخواست میکنم، توفیق تصدیق و دنبالهروی از پیامبرت را آرزومندم. عافیت از جمیع بلایای دنیوی و اخروی را از پیشگاهت طلب میکنم. روحیه شکر و سپاسگزاری از عنایاتت را خواهانم. پروردگارا! مرا از مردم بد و آزاررسان بینیاز کن. ابوذر برای از دست دادن توفیق مکالمه با جبرئیل به قدری پشیمان شد که چند روز نتوانست از منزل بیرون بیاید.
کافي ج ۲، ص ۵۸۷
عنوان باب: الجزء الثاني كِتَابُ اَلدُّعَاءِ بَابُ دَعَوَاتٍ مُوجَزَاتٍ لِجَمِيعِ اَلْحَوَائِجِ لِلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ.
#داستان
ابوذر غفاری (۵)
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند:
«عثمان دو غلام خود را با دویست دینار پیش ابوذر فرستاد و به آنان گفت: به او بگویید که عثمان به تو درود فرستاد و گفت: این دویست دینار را هر جا نیاز داری، صرف کن. ابوذر پرسید: آیا برای مسلمان دیگری نیز چنین چیزی فرستاده است؟ گفتند: نه. گفت: من هم یکی از مسلمانان! گفتند: او میگوید که این مال شخصی خود من است، و به خدا سوگند که هیچ با مال حرامی آمیخته نشده و جز حلال چیزی برایت نفرستادم! ابوذر گفت: مرا به آن نیازی نیست؛ زیرا امروز را در حالی آغاز کردم که بینیازترین مردمانم! گفتند: خدا خیرت دهد! ما در خانه تو چیزی که به کار آید نمیبینیم، نه کم و نه زیاد. گفت: چرا! زیر این پارچه، گرده نان جوی است که چند روز است به حال خود باقی مانده است. من با این دینارها چه کار کنم؟! نه، به خدا سوگند نمیگیرم، تا خداوند متعال بداند که روی هیچ کم و زیادی حساب باز نکردهام؛ بلکه با ولایت علی بن ابیطالب (علیهالسلام) و عترتش که راهنمایان و هدایتشدگاناند و به حق هدایت میکنند و به آن میپیوندند، بینیاز و توانگرم».
نکته: در برخی منابع این تکه هم اضافه شده است که :
آن دو نفر گفتند ای اباذر این پول را بپذير که پذیرفتن تو باعث آزادی ماست!
عثمان به ما گفته اگر بتوانید این پول را به ابوذر بقبولانید شما را آزاد میکنم!
اباذر گفت: عجب... آیا شما نمیدانید که با گرفتن این پول من به بردگی عثمان در می آیم...
"وَ قَدْ أَصْبَحْتُ يَوْمِي هَذَا وَ أَنَا مِنْ أَغْنَى اَلنَّاسِ...."
بحار الأنوار ج ۲۲، ص ۳۹۸
رجال کشی ج۱ ص۱۹۹
#داستان بسیار زیبا بخوانید و بخاطر شادی دل مولا نشر دهید
قنبر❤️❤️
جوان کافری عاشق دختر عمویش شد. عمویش پادشاه حبشه بود .
جوان نزد عمو رفت و گفت:
عمو جان من عاشق دخترت هستم. آمده ام برای خواستگاری .
پادشاه گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت: هرچه باشد من میپذیرم.
شاه گفت: در شهر بدي ها (مدينه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری، آنوقت دختر از آن تو. جوان گفت: عمو جان این دشمن تو نامش چیست؟
گفت: بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند. جوان فوراً اسب را زین کرده با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها شد.
به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوانی عربی درحال باغبانی و بیل زدن است. نزدیک جوان رفت گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟
گفت: تو را با علی چکار است؟
گفت: آمده ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است.
گفت: تو حریف علی نمی شوی.
گفت: مگر علی را میشناسی؟
گفت: آری هرروز با او هستم و هرروز او را میبینم.
گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟
گفت: قدی دارد به اندازه ی قد من، هیکلی هم هیکل من.
گفت: اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست.
مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست دهی تا علی را به تو نشان بدهم. چه برای شکست علی داری؟
گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان.
گفت: پس آماده باش.
جوان خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش.
شمشیر را از نیام کشید. سپس گفت: نام تو چیست؟
مرد عرب جواب داد: عبداللّه. پرسید: نام تو چیست؟
گفت: فتاح. و با شمشیر به عبداللّه حمله کرد. عبداللّه در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد، به زمین زد و خنجر او را به دست گرفت و بالا بُرد. ناگاه دید از چشمهای جوان اشک می آید. گفت: چرا گریه میکنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم. آمده بودم تا سر علی را برای عمویم ببرم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته میشوم...
مرد عرب جوان را بلند کرد. گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر.
پرسید: مگر تو که هستی؟ گفت: منم اسداللّه الغالب، علی بن ابیطالب. كه اگر من بتوانم دل بنده ای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود...
جوان بلند بلند شروع به گریه کرده به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من میخواهم از امروز غلام تو شوم یا علی...
بدین گونه بود که "فتاح" شد "قنبر" غلام علی بن ابیطالب.
بحارالانوار ج3 ص 211
💠کانال رسمی مدح و مرثیه
اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
🦋🦋🦋🦋🦋
┏━━━ 🍃🍂━━━┓
eitaa.com/azo9zl
┗━━━ 🍂🍃━━━┛
#داستانک
فقر چیست ...؟! 🤔
ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :
دوتا ﺍﻟﻨﮕﻮ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ دوتا ﺩﻧﺪﻭﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﺗﻮﯼ ﺩﻫﻨﺖ !
ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :
استفاده از لوازم آرایشی برای یک دختر از نخ دندانش واجب تر باشه !
ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :
ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺱ ﻓﺨﺮﯼ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻭ ﺯﻥ ﺻﯿﻐﻪﺍﯼ ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻄﯿﺶ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺣﻔﻆ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﻣﺎ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﻧﺪﻭﻧﯽ !
ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :
ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺑﺮﯾﺰﯼ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻤﯿﺰﯼ ﺧﯿﺎﺑﻮنهای ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯽ !
ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺗﻮﻣﺎﻧﯽ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺸﯽ ﻭ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﺭﻭ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻧﮑﻨﯽ !
ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :
ﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ ﺑﺰﻧﯽ ﻭﻟﯽ ، ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﭽﻪﺍﺕ ﺟﺮأﺕ ﻧﮑﻨﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺳﺖ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻪ ﮐﻪ "ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻗﺎﺏ ﻋﮑﺲ ﻣﻮﺭﺩ علاقهﺍﺕ ﺭﻭ ﺷﮑﺴﺘﻪ " !
ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :
ﻭﺭﺯﺵ ﻧﮑﻨﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻨﺎﺳﺐ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﮐﻤﮏ ﺑﮕﯿﺮﯼ !
ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :
ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺕ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﺨﭽﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﻪ !
ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :
ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﮐﻤﮑﻪ، ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺖ ﺭﻭ ﺩﺭﺑﯿﺎﺭﯼ ﻭ ﺍﺯﺵ ﻓﯿﻠﻢ ﻭ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﯼ !
فقر ، فقط فقر مادی نیست ...!
↶【😘 #بهمابپیوندید 😘】↷
❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️🌿🌿🌸
مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده ، شک كرد كه همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین، تمام روز او را زیر نظر گرفت!
متوجه شد كه همسایه اش در دزدی مهارت دارد ، مثل یك دزد راه می رود ، مثل دزدی كه میخواهد چیزی را پنهان كند پچ پچ می كند،
آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض كند، نزد قاضی برود و شكایت كند ، اما همین كه وارد خانه شد، تبرش را پیدا كرد!
زنش آن را جابه جا كرده بود،
مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت كه او مثل یك آدم شریف راه می رود، حرف می زند، و رفتار میكند!
همیشه این نکته را به یاد داشته باشید
که ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚
🔴 توبه کار دوست خدا
مرد فاسقي در بني اسرائيل بود كه اهل شهر از معصيت او ناراحت شدند و تضرع به خداي كردند! خداوند به حضرت موسي وحي كرد: كه آن فاسق را از شهر اخراج كن، تا آنكه به آتش او اهل شهر را صدمه اي نرسد.
حضرت موسي آن جوان گناهكار را از شهر تبعيد نمود؛ او به شهر ديگري رفت، امر شد از آنجا هم او را بيرون كنند، پس به غاري پناهنده شد و مريض گشت كسي نبود كه از او پرستاري نمايد.
پس روي در خاك و بدرگاه حق از گناه و غريبي ناله كرد كه اي خدا مرا بيامرز، اگر عيالم بچه ام حاضر بودند بر بيچارگي من گريه مي كردند، اي خدا كه ميان من و پدر و مادر و زوجه ام جدائي انداختي مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان .
خداوند پس از اين مناجات ملائكه اي را به صورت پدر و مادر و زن و اولادش خلق كرده نزد وي فرستاد. چون گناهكار اقوام خود را درون غار ديد، شاد شد و از دنيا رفت .
خداوند به حضرت موسي وحي كرد، دوست ما در فلان جا فوت كرده او را غسل ده و دفن نما. چون موسي به آن موضع رسيد خوب نگاه كرد ديد همان جوان است كه او را تبعيد كرد؛ عرض كرد خدايا آيا او همان جوان گناهكار است كه امر كردي او را از شهر اخراج كنم ؟!
فرمود: اي موسي من به او رحم كردم و او به سبب ناله و مرضش و دوري از وطن و اقوام و اعتراف بگناه و طلب عفو او را آمرزيدم.
↶【😘 #بهمابپیوندید
❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️
#داستان
#با امام زمانت حرف_بزن
ازمرحوم آیت ﺍﻟﻠﻪ بهجت (رحمه الله) سوال شد آیا آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صدای ما را میشنوند؟
فرمود : بين دهان تا #گوش شما کمتر از يک وجب است ،
قبل از اينکه حرف از دهان خودتان به گوش خودتان برسد، به گوش حضرت رسيده است.
او نزديک است، درد و دلها را میشنود . با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید
🌺🌴🌻🍃🌾🌸🌷🌺
در زمان امام هادی علیه السلام شخصی نامه ای از يکی از شهر های دور نوشت که : آقامن دوراز شما هستم. گاهی حاجت دارم، #مشکل دارم، به هر حال چه کنم؟
حضرت در جواب ايشان نوشتند :
إِنْكَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْك ،
لبت را حرکت بده ، حرف بزن بگو ، ما از شما دور نيستيم.
📚بحار الانوار، جلد ۵۳ صفحه ۳۰۶
↶【😘 #بهمابپیوندید 😘】↷
❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️