گر چه بسته مانده از وصفت، زبان لال ما
در هوایت باز بنگر، باز گشته بال ما
گرچه خود آب حیاتی، میگریزی چون سراب
دل به دنبال تو میگردد، فلک دنبال ما
از خیالت، لحظهای خالی نمیگردد دلی
عاشق بسیار داری، نازنین! امثال ما
ما کجا و آرزوی وصل مه رویان کجا!؟
هر کمالی مال تو، هر نقصی اما مال ما
بی تو حال ما خراب است و به یادت دلخوشیم
جز به احسان تو کی نیکو شود احوال ما!؟
سال نو آمد، بزن ناقوس با آهنگ دل
تا نیایی کی شود تحویل، جانا! سال ما
مرگ میریزد فلک، از دوریت در کام ما
احسنالاحوال فرما با وصالت، حال ما
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_عاشقانه_شاعران
۱۴۰۳/۰۱/۱۱
ای دل! بیا به خاطر دلبر، صبور باش
از هر چه جز رضایت دلبر به دور باش
سر را فقط مقابل دلبر فرود آر
با غیر او هماره تو اهل غرور باش
بی مشتری است وصلهی ناجور در جهان
خواهی اگر وصال، بیا جفت و جور باش
سنگ طلا به کوره، طلا میشود، تو هم
خواهی اگر خلوص، مقیم تنور باش
عالم تمام محضر عالیجناب ماست
غفلت مکن! مراقب شرم حضور باش!
ما عازم بهشت برینم، همسفر!
دنیا بوَد پلی، به فکر عبور باش
ای عاشقان! بهشت، جمال نگار ماست
عاقل! برو تو در پی حور و قصور باش!
ظلمت کجا رفاقت با نور میکند!؟
خواهی اگر رفاقت با نور، نور باش
کمکم صدای پای سحر میرسد ز راه
بگشای دیده، شاهد عصر ظهور باش
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_عاشقانه_شاعران
۱۴۰۳/۰۱/۲۲
ای که بر خلق جهان، پیوسته احسان میکنی!
قلبها را روشن از انوار یزدان میکنی!
دل، کبوتر میشود وقتی که یادت میکند
وه! چقدر آرام، دلها را پریشان میکنی
میزبانش میشوی هر کس که از هر جا رسد
خلق را بر خوان خود، با لطف، مهمان میکنی
میزند بر دامنت، دست توسل، هر کسی
با نگاهی مشکلاتش را چه آسان میکنی!
مرده، جان میگیرد از حُرم نفسهای شما
درد بیدرمان ما را هم، تو درمان میکنی!؟
یک نظر هم بر منِ آلوده کن ای آن که تو
سنگ را با یک نگاهت، درّ و مرجان میکنی
تا کنم مدح شما را، خسرو خوبان! رضا(ع)!
بلبل طبع مرا ای گل! غزلخوان میکنی؟
آرزوی کربلا داریم و امّید فرج
یاری قدس و یمن، لبنان و ایران میکنی!؟
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_عاشقانه_شاعران
۱۴۰۳/۰۲/۲۱
آنان که عشق خویش، روان سوی جو کنند
پُر میشود ز باده، مرا هم سبو کنند!؟
آه! ای صبا! که میگذری کوبهکو، بپرس
آیا شود ز عاشق خود پرسوجو کنند!؟
مجنون شدیم و سر به بیابان و شرح آن
آیا شود به لیلی ما موبهمو کنند!؟
از ما بگو به کعبهی دلهای عاشقان
از خون به شوق روی تو تا کی وضو کنند!؟
هر دل ببین که زخمی هجران دلبر است
آیا شود که زخم دل ما رفو کنند!؟
ما عاشقان صادق و باید حسابمان
دیگر جدا ز مدّعیان دو رو کنند
آه! ای امید خسته دلان! تا کی انتظار!؟
کی میشود که با تو مرا روبهرو کنند!؟
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_عاشقانه_شاعران
۱۴۰۳/۰۳/۱۱
دولت عشق تو با دل، الفتی دیرینه دارد
شهریارش پایتختی خوش، درون سینه دارد
با هنرمندی خودش را کرده دل، تسلیم دلبر
زآن رقیب بیهنر از دست این دل کینه دارد
کار ناممکن شود ممکن به دست پر توانش
چون وزیرانی جهادی را در این کابینه دارد
روز تعطیلی برایش هیچ معنایی ندارد
کی برایش فرق بین شنبه و آدینه دارد!؟
کشور دل گشته ایمن، دور از چشم حسودان
گوهر عشقی نهان در دامن گنجینه دارد
تا برآید از افق خورشید رویت ماه من! دل
چشم بر راه و به دستش، همچنان آیینه دارد
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_عاشقانه_شاعران
۱۴۰۳/۰۴/۰۱
عاشقم، با سوز دل، از هجر دلبر مینویسم
در خمارم هردم از ساقی و ساغر مینویسم
از بهارانی که آماج خزان گردید، روزی
از لهیب آتش و از نخل بیسر مینویسم
میکنم یاد از یلانی صفشکن در وادی طف
از غم افتادن سرو و صنوبر مینویسم
از جفای کوفیان در حق ثاراللّٰه گویم
از حسین(ع) آن سید و سالار و سرور مینویسم
ارباّ اربا گشت جسم اطهر شهزاده اکبر
تا قیامت از غم جانسوز اکبر مینویسم
باز هم از ساقی از لب تشنگان یعنی اباالفضل
از علمدار و سپهسالار لشکر مینویسم
گوش تا گوش علی شد پاره با تیر سه شعبه
از جفای حرمله بر حلق اصغر مینویسم
از قفا در قتلگه، رأس حسین از تن جدا شد
از جنایاتی که کرد آن شمر کافر مینویسم
هم به چشم خویش داغ نور چشمان، دید زینب(س)
هم اسارت، دید از آن از صبر خواهر مینویسم
پایمال سم اسبان، لالههای کربلا شد
تا ابد از لالههای سرخ پرپر مینویسم
آه! یا صاحب زمان(عج) من همنوا با داغهایت
با دلی خونین و با این دیدهی تر مینویسم
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_عاشقانه_شاعران
۱۴۰۳/۰۴/۲۳
کنمت مدح، خدایا! که سزاوار ثنایی
همه مخلوق تو هستیم و تو هستی که خدایی
تو سلامی، تو کلامی، تو خداوند به نامی
تو همان آب حیاتی، که پر از عشق و صفایی
تو نه زاده شدهای از کس و کس از تو نزاده
همه جا هستی و عالم همه حیران که کجایی!؟
تویی آن خالق یکتا که تو را نیست مثالی
به قدَر بوده مدبّر، تو خداوند قضایی
ازلی بوده و هستی، ابدی بوده و باشی
همگی اهل فنا و تو فقط اهل بقایی
همه عدلی، همه دادی، ز تو هر توشه و زادی
تو همان منبع جودی، تو همان کان سخایی
همه محتاج عطایت! همه مشتاق لقایت!
تو درِ رزق، گشودی، تو درِ فضل، گشایی
همه رنجم، همه دردم، بنگر چهرهی زردم
تو که بر درد دل خستهی مجروح، دوایی!
منگر بار گناهم، منگر روی سیاهم
ز کرَم کن تو نگاهی، که خودت گنج عطایی
تو شدی راهنمایم! مکن از خویش جدایم
به همان جا برسانم که خودت نیز رضایی
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_عاشقانه_شاعران
۱۴۰۳/۰۴/۲۹
دارم به سپهر دل خود، ماه، چه ماهی!
دل میبرد از سینهی هر کس به نگاهی
روشنگر راهم بوَد آن ماه شب افروز
با بودن آن ماه، کی افتیم به چاهی!؟
در هر غم و اندوه، بوَد سنگ صبورم
چون کوه برایم بوَد او پشت و پناهی
دشت دل من شاد شود، شاد! ز یادش
بر قلب من از غصه بتازد چو سپاهی
ای کاش! که از دور تماشا کند آن ماه
کز دوریاش از سینه بلند است چه آهی!
تا کی ز فراقش ز جگر آه برآرم!؟
باید بروم بهر وصالش ز چه راهی!؟
تنگ است برایش به خداوند، دل ما
ای کاش! که از پرده برون آید الهی!
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_عاشقانه_شاعران
۱۴۰۳/۰۵/۰۷
آه! ای پاییز غم! دیگر به بستان برنگرد
دشمن سرسخت گلهای بهاران! برنگرد
این کویر خشک را، داغ غم باران توست
سوی من ای ابر! جز همراه باران برنگرد
پس به کام ما چرا، هرگز نمیچرخی، فلک!؟
از تو دلگیرم، دگر ای شام هجران برنگرد
صید قلبم کردی و از روی عاشق، رد شدی
آه! ای آهوی وحشی بیابان! برنگرد
رو به سوی التیام است اندکاندک زخم دل
ای طبیب درد من! جز بهر درمان برنگرد
ای که جان هستی برای پیکر بیجان من!
تا نگیرد این گدا، از شاه، دامان برنگرد
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_عاشقانه_شاعران
۱۴۰۳/۰۶/۰۲
لبتشنهام، غیر از لبت، امّید آبم نیست
دوری مکن از من که دیگر صبر و تابم نیست
با آتش هجران، مسوزان قلب عاشق را
سوزندهتر از دوریت، رنج و عذابم نیست
ای آشنا! داری خبر از حال چشمانم!؟
بیگانه میداند که دیگر وقت خوابم نیست
این چشمهای تشنهام را تشنهتر کن باز
از ناز چشمانت، که غیر از این شرابم نیست
یادت چو روشن میکند همواره قلبم را
در آسمان دل، چگونه ماهتابم نیست!؟
امروز و فردا کردنت، از حد فراتر شد
از بس که وعده دادهای، دیگر حسابم نیست
ای گل! بیا تا با تو برگردد بهارانم
صدها سلامم را یکی آخر جوابم نیست!؟
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_عاشقانه_شاعران
۱۴۰۳/۰۶/۲۸
دست پرمهرت بکش، بر سر، دل پر درد را
گرم کن با جلوهات، این عاشق دلسرد را
با محک آسان مطلا را شناسند از طلا
لیک سخت است آزمودن، مرد، از نامرد را
مدعی را باز هم در کورهی عشقت، بسوز
یوسفا! هرگز زلیخا نشمری، هر فرد را
باز هم دستی بگیر از لطف این افتاده را
ده پناهی از کَرم، این عاشق شبگرد را
مهر من! تا کی کنی پنهان رُخت را پشت ابر؟
با فروغت، سرخ کن، این چهرههای زرد را
#محمدرضاقاسمیان
#بداهه_سرایی_عاشقانه_شاعران
۱۴۰۳/۱۰/۲۸
ندارد آسمان ماهی به این خوبی و زیبایی
خجل گردد اگر بیند، رُخت را ماه، رؤیایی
گل از رُخسار تو برده به ارث این رنگ و بوها را
کجا چون قامتت سروی کند این سان دلآرایی!؟
چه صیادی که با مژگان کند صید هزاران دل!
چه نازی میکند آن نرگس زیبای شهلایی!
از آن روزی که مرغ دل هوایت کرد و دل بردی
زدم دل را به دریای غمت چون مرغ دریایی
نه تنها بردهای از من دل و مجنون خود کردی
هزارانند مجنونت، که تو لیلای لیلایی
برای دیدنت ای ماه من! دلتنگ دلتنگم
ز پشت پرده یک دم میشود دیگر برون آیی!؟
#محمدرضاقاسمیان
#بداهه_سرایی_عاشقانه_شاعران
۱۴۰۳/۱۰/۳۰