حال و روزم کاش! از این بخت سرگردان بپرسی
حال شبهای مرا از اختر تابان بپرسی
قاصدک دلخوش به آغوش نسیم صبحگاه است
حال او را از چه باید حال از طوفان بپرسی!؟
زیره را گاهی به کرمان بر، مگر بهتر بدانی
قدر قالیباف اگر از قالی کرمان بپرسی
من که عمری جان خود را بر سر پیمان نهادم
بر سر پیمانم اما باز از پیمان بپرسی!؟
حال یعقوب از فراق یوسفاش هرگز ندانی
گرچه با سوز جگر از مردم کنعان بپرسی
در فراقت سوختم عمری و کس حالم نپرسد
میشود حال من سرگشته و حیران بپرسی!؟
من به شوق دیدنت در دیدهام الماس دارم
درد و اندوه مرا ای کاش! از مژگان بپرسی
با همین دردی که دارم از غمت، پیوسته شادم
وصل تو داروی دردم! از چه از درمان بپرسی؟
#محمد_رضا_قاسمیان
#دبیران_ادبیات
۱۴۰۲/۱۲/۱۷
حال زندانی غم را باید از زندان بپرسی
لذت عیش مدام از بیسر و سامان بپرسی
بگذرد فصل خزان از راه میآید بهار
تا کی از شهریور و از مهر و از آبان بپرسی؟
نشنوی ای کاش! هرگز ماجرای تلخ طوفان
شرح حالم را اگر از لاله و ریحان بپرسی
میشود یک روز حال شبنششینان غمت را
جان به قربان لبت، ای غنچهی خندان بپرسی!؟
میشود اشک خدا را دید در چشمان مردم
حال و روز خلق اگر از خالق رحمان بپرسی
باغ مست بوی گل را کی غم از داغ کویر است!؟
حال این گلدان خالی باید از گلدان بپرسی
از بهشت اخراج گردی گر طمع ورزی به گندم
مصلحت را از چه آدم باز از شیطان بپرسی!؟
ما برای حفظ ایران، جان خود بر کف نهادیم
ارج ایران عزیز ای کاش! از ایران بپرسی
خانهی دل میشود آباد، آری با حضورت
با نگاهی حال ما گر از دل ویران بپرسی
#محمد_رضا_قاسمیان
#دبیران_ادبیات
۱۴۰۲/۱۲/۱۷