eitaa logo
کانال ادبی از سبوی عشق سروده‌های محمد رضا قاسمیان_ بشرویه
207 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
98 ویدیو
21 فایل
#از_سبوی_عشق #اشعار #قصیده #غزل #ترکیب_بند #ترجیع_بند #قطعه #دو_بیتی #رباعی #مثنوی #سه_گانی #شعر_ولایی #شعر_مقاومت #سپید #سپکو #سروده #شاعر #محمد_رضا_قاسمیان #شهرستان_بشرویه #خراسان_جنوبی #عضو_جمعیت_شاعران_آزاد_ایران #تصاویر #کلیپ #مطالب_ارزشمند
مشاهده در ایتا
دانلود
ای دل شب‌زده! امّید سحر داشته باش گاه در خلوت خود، قرص قمر داشته باش تا به کی در قفس خویش، گرفتار خودی؟ گاه‌گاهی ز خودت، عزم سفر داشته باش می‌کند وسوسه آن گاه که شیطان رجیم دست ردّی بزن او را و جگر داشته باش دیر یا زود خبر می‌رسد از عالم غیب ای دل بی‌خبر! از خویش، خبر داشته باش ای خوش آن گل که بوَد زینت بستان و چمن! کمتر از نخل، نه‌ای بار و ثمر داشته باش دست افتاده ز پایی چو بگیری، هنر است بی‌هنر را نبوَد قدر، هنر داشته باش گاه‌گاهی ز خدا، شرم و حیایی بنما گاهی از خوف خدا، دیده‌ی تر داشته باش «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ» مگر نشنیدی؟ پس به ایمان و عمل، دفع ضرر داشته باش ۱۴۰۱/۰۱/۲۸
کفشم را ربودند تا از راه باز مانم اما از پایم کفشی خواهم ساخت تا این راه بی رهرو نماند ۱۴۰۲/۰۱/۱۷
ای کفش! خود را مرنجان حتی به پایی که همراهی نکند نیازی ندارم عاشقانه با سر به دیدار معشوق می‌روم ۱۴۰۲/۰۱/۱۷
ای خفته در زیر لحد! آرام شو، آرام شو در سینه دارم دردها، تسکین بر آلام شو در راه عشق و عاشقی، خواهی چو خوبان، لایقی بردار دست از پختگی، چون ما بیا و خام شو صیاد دل‌ها را ببین، در کام او شو انگبین گر صید می‌خواهد چنین، صیدی برای دام شو ۱۴۰۱/۱۲/۲۳
قرمزم، نارنجی ام، گاهی بنفشم، گه کبود برگ های فصل پاییزم که تنها زرد نیست با که گویم؟ از چه گویم؟ آه! از درد فراق دردها در سینه دارم، قصّه ی یک درد نیست آدم و آدم نما، بسیار می باشد مگر فرق بین مردها با آدم نامرد نیست؟ ۱۴۰۱/۱۱/۲۲
مهر تابان خدا، از کهکشان افتاده است؟ عرش بر روی زمین از آسمان افتاده است؟ باز در ارکان عالم، انقلابی دیگر است خلق عالم را مگر آتش به جان افتاده است؟ کوه غم بر شانه دارم؟ داد از اندوه و غم یا مگر در سینه‌ام، آتشفشان افتاده است؟ گشته است از ضرب سیلی، لاله‌اش نیلوفری نخل دین، نقش زمین، همچون کمان افتاده است ۱۴۰۱/۱۱/۲۲
تا کی سراغت، این دلِ شیدا بگیرد!؟ جانا! بیا تا عاشقی ، معنا بگیرد بی تو خزانم، ای گل زهرا(س)! کجایی؟ پس کی بهارم! بویت این دنیا بگیرد؟ آقا کجا باید به دنبالت بگردم؟ آهوی دل، تا کی ره صحرا بگیرد؟ هر جمعه می‌گویم که می‌آیی، فدایت! کوه غمت بر شانه، تا کی جا بگیرد؟ خون از فراقت گشته جاری، دیده تا کی باید برای دیدنت، احیا بگیرد؟ تا کی ز هجران تو آه و بی‌قراری؟ پس کی قراری این دل شیدا بگیرد؟ قلبم دگر خون شد ز هجران تو باز آ برگرد تا آرامشی دنیا بگیرد ۱۴۰۲/۰۱/۲۲
تا چهره‌ی ماه خود نمایان کردی روشن دلم از فروغ ایمان کردی ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
تشنه‌ام، بگذار تا باران خود پیدا کنم در دل شب، اختر تابان خود پیدا کنم در تو می‌بینم خودم را ای غریب آشنا! می‌گذاری نیمه‌ی پنهان خود پیدا کنم؟ مبهم است آغاز و نامعلوم شد پایان من لااقل بگذار تا الآن خود پیدا کنم عهد بستم با تو تا پیمان خود را نشکنم صبر کن تا وعده ی پیمان خود پیدا کنم گم شده در لابلای گیسوانت قلب من می‌گذاری با سرانگشتان خود پیدا کنم؟ دردمندم، دردهای من دوایش پیش توست می‌شود با دست تو درمان خود پیدا کنم؟ رفتی و جان مرا با خویش بردی از تنم ای مسیحایم! بیا تا جان خود پیدا کنم ۱۴۰۱/۱۰/۰۲
این عصر بدان! که عصر بیداری‌هاست پایان تمامی ستمکاری‌هاست ایران عزیز! در امان می‌مانی در خدمت ارتش‌ات چو سیاری‌هاست ۱۴۰۲/۰۱/۲۹
رسم خزان به وقت بهاران قشنگ نیست زیباتر از جمال گلت، هیچ رنگ نیست صلح و صفاست آرزوی ما برای گل دنیا که جای معرکه و جای جنگ نیست ما را مران به سنگ جفا از حضور خود سنگ جفا که در خور این پای لنگ نیست ما را برای گفتن آهی توان نماند این پیکر نحیف که محتاج سنگ نیست دل خوش مکن به وعده و لبخند هر رقیب در کوزه‌ی رقیب به غیر از شرنگ نیست پیش رقیب آبروی ما دگر مبر مهر و وفا برای بزرگان که ننگ نیست تا زنده‌ام بیا که ببینم جمال تو بشتاب! جان من! که جای درنگ نیست ۱۴۰۲/۰۱/۲۹