eitaa logo
کانال ادبی از سبوی عشق سروده‌های محمد رضا قاسمیان_ بشرویه
209 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
97 ویدیو
21 فایل
#از_سبوی_عشق #اشعار #قصیده #غزل #ترکیب_بند #ترجیع_بند #قطعه #دو_بیتی #رباعی #مثنوی #سه_گانی #شعر_ولایی #شعر_مقاومت #سپید #سپکو #سروده #شاعر #محمد_رضا_قاسمیان #شهرستان_بشرویه #خراسان_جنوبی #عضو_جمعیت_شاعران_آزاد_ایران #تصاویر #کلیپ #مطالب_ارزشمند
مشاهده در ایتا
دانلود
تو بوَد پادشه ملک وجودم گوش دل من هست به تو ای شاه! آفرین بر عشق پاکت! مرحبا اندیشه ات! آباد شد از ضربه های ات گفته اند از عشق و از اعجازهای آن سخن عشق می کند را هم کوهکن ماه من در نور می بخشد مرا با لب شیرین، هماره شور می بخشد مرا شعری بخوان برایم، زیبا و عاشقانه ببار امشب، بر وزن این آمده است و شادی، جایی نداری ای غم! بیدار می شود گل، با بوسه های
نگارا! ماه رخسارت، بوَد از ماه زیباتر به رتبت، جایگاهت نیز از خورشید بالاتر خرامان می شود وقتی قد سرو تو در بستان بوَد از شاخه ی شمشاد رعنا نیز رعناتر تو را من دوست تر ز جان خویشتن حتی برایم جان تو باشد ز جانم نیز اولی تر
بشنو ای اهریمن دون! نعره و آوای ما جای دیو و دد نباشد مسجدالاقصای ما پشت و روی اهرمن بر خاک می مالیم ما خم نگردد پیش دشمن، قامت رعنای ما
هوای شما مرغ دلم، هوای شما را بهانه کرد جست از قفس و تنگی جا را بهانه کرد در گلشنی که پر گل و سنبل بوَد ز شوق آواز سر نداد و نوا را بهانه کرد دلگیر و خسته از همه، بی حال و حوصله بر شاخه ای نشست و هوا را بهانه کرد هر روز گریه کرد ولی گریه بی صدا هر شب برای درد، دوا را بهانه کرد در انتظار دیدن گل ماند و ماند و ماند جور قدر و رسم قضا را بهانه کرد وقتی که دید گلشن رویت، ز جای جست فصل طرب و وقت صفا را بهانه کرد شکر خدا که مرغ دلم، در هوای تان پر می کشد ز شوق و وفا را بهانه کرد
اگر بابای خوبم، نان ندارد اگر درد دلش، درمان ندارد خداوندا تو را شکر فراوان که لطفت تا ابد پایان ندارد
دل را به که بسپاریم؟ ای مه! که تو را محروم از جلوه ی رخساریم از داغ غم و هجرت، افسرده و بیماریم ای درد مرا درمان! در سینه چو مه تابان! نازی که کنی ای جان! آن ناز خریداریم ای جان به فدای تو! ماییم و ولای تو در دام بلای تو، عمری است گرفتاریم شمعی تو و بر گِردت، گردیم چو پروانه ما دایره سان گِرد آن نقطه ی پرگاریم جان طالب دیدارت! دل گشته گرفتارت پیش گل رخسارت، هرچند که ما خاریم در حسرت آغوشت، ای جان شده مدهوشت! بار غمی از دوشت، ای کاش! که برداریم قربان صفای تو! مائیم و عطای تو جز مهر و وفای تو، دل را به که بسپاریم؟ ای روشنی دل ها! ای دلبر مه سیما! بنمای جمالت را، ما طالب دیداریم
لطف مسیحا سال ها بود که من بی کس و تنها بودم در پی یافتن، ماه دل آرا بودم در دلم بود امیدی که شود اعجازی دم به دم منتظر لطف مسیحا بودم سر به صحرای غمت داشته ام چون مجنون من که لبریز ز جام می لیلا بودم گر چه از جور رقیبان دل خونین دارم کوه غم بودم و از عشق تو برجا بودم چون که در برکه ی دل، ماه رخت را دیدم فخر کردم، که پر از وسعت دریا بودم در چمن، قامت سروت، چه تماشایی بود! می خرامیدی و من غرق تماشا بودم کاش! می شد که به ما نیز نظر می کردی من که دلبسته ی آن نرگس شهلا بودم ای غزل! چون رسد آن ماه، گواهم باشی سال ها منتظر یوسف زهرا(عج) بودم ۱۴۰۱/۲/۱۸
ماه تر از روی ماه ای جمال دلربایت، ماه تر از روی ماه! ای مرا از گرمی عشق و محبت، تکیه گاه! پاک پاک! ای عصمتت، بر عالم و آدم عیان! ای مبرّا دامنت از هر خطا و اشتباه! آی! ای سیمرغ قاف عشق! ای معشوق من! می کشم در حسرتت، هر روز و هر شب، آه! آه! نرگس مستانه ات، با قلب مشتاقان چه کرد!؟ می زنی بر قلب ها با تیر مژگان سیاه التفاتی کن به مشتاقانت ای بالا بلند! تا نیفتاده است از سرهای مشتاقان، کلاه از کرم، دستم بگیر ای نازنین! ای مهربان! تا نلغزد پای من، تا من نیفتادم به چاه از شراب عشق تو لبریز قلبم دم به دم! می نوازی عاشقت را با محبت، گاه گاه؟ من نگویم دست پر مهرت بکش بر سر مرا می شود شاها! کنی بر سائل کویت، نگاه؟! ۱۴۰۱/۲/۱۹
بهشت برینی نگارا! چه خوبی! عجب نازنینی! تو در قلب من بهترین، بهترینی ندارد جمالت، مه آسمانی شگفتا! چه ماهی! تو ماه زمینی!؟ چو بیند جمال تو مه، رو بپوشد چه سروی! که دارد چنین مه جبینی جهان منی تو، امان منی تو تو انگشتری جهان را نگینی به دام تو افتد دلم لحظه لحظه ز هر کوی رفتم، مرا در کمینی ندارم کسی را، نخواهم کسی را مرا اولینی، مرا آخرینی تمنای جنت، جفای به خویش است برایم بهشتی، بهشت برینی جمیع محاسن بوَد در وجودت سزاوار صدها هزار آفرینی
سوگند به عشق محترم، می آیم در خاطر خود قدم قدم می آیم تا چتر محبتت بوَد بر سر ما حتی شده در بارش غم می آیم
معلم اسطوره ی تقوا و ایمانی، معلم روشنگر ره بهر انسانی، معلم گر چه خدا نور زمین و آسمان است تو سایه ی الطاف یزدانی، معلم دل می بری از طالبان علم و دانش چون سرو هنگامی خرامانی، معلم بوی گلت، پیچیده در هر جای گلشن در بوستان جان، غزلخوانی، معلم با جهل و تاریکی همیشه در نبردی در آسمان علم، تابانی، معلم در جامعه درد فراوان است اما بر دردها، دارو و درمانی، معلم وقتی نباشی، زندگی معنا ندارد بر پیکر بی‌جان ما جانی، معلم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنهاترین سیمرغ عشق! نیستی؛ اما حضورت می شود احساس کرد شوق دیدار و غرورت می شود احساس کرد در خزان روزگارم، ای بهار عمر من! لحظه ی سبز عبورت می شود احساس کرد در شب تنهاییم، تنهاترین ماه شبم! از فراز ابر، نورت می شود احساس کرد گرچه من غرق غمم در حسرت دیدار تو شادمانی و سرورت می شود احساس کرد پر کشیدی از برم، تنهاترین سیمرغ عشق! دور گشتی و ز دورت می شود احساس کرد