من ساکن اصفهان هستم دیگه شوهرم رفت به زور ازدکتر خادم برام نوبت گرفت بادردشدیدرفتم پیش دکتر وخداروشکر فهمید کمردردم به خاطر رگ به رگ شدنه خداخیرش بده برام جاانداخت وخی لی بهتر شدم البته یه یک ماهی هم استراحت کردم تاسرپاشدم حالا اگه شمااصفهان هستید فقط برید پیش دکتر محمدرضا خادم ایشون خیلی دکتر حاذق وخوبی هستن مشکلتون حل میشه انشاالاه اگه هم از شهردیگه هستید ببینید کدوم دکتر هست که جامیندازه برید پیششون حتما نتیجه میگیرید(دکتر خادم وتوگوگل بزنید ادرسش میاد)تلفنی نوبت نمیدن ...موفق باشید عزیزم نگران نباشید استراحت کنید حتما بهتر میشید ...🌸🌸🌸
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
دوستان ادامه داستان از زبان #سحر دختر نجمه بیان میشه از روزی که با همسرش اشنا شده👇👇 مقدمه👇✅ سحر(
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃
سحر( دختر نجمه )
خیلی شلوغ شده بود، تو اتاق ما یه ترم اولی جدید اضافه شده بود که اسمش شیدا بودالهام رشته ش کامپیوتر بود و من حسابداری و فقط یکی دوتا درس عمومی رو با هم بودیم، بیشتر کلاسا رو تنها بودم
یکی دو روز گذشت، سر کلاس زبان بودیم که در کلاس رو زدن و آقای چهارخونه اومد تو کلاس، نمیدونستم رشته اش چیه، اومد و رو یکی از صندلی های جلوی کلاس نشست، البته زیاد نمود چون انقدر وسط حرفای استاد حرف زدو بچه ها خندیدن، که استاد بیرونش کردکلاس ظهرم حقوق تجارت بود وساعت سه تموم شد. تنها باید برمیگشتم خوابگاه، کلاسورمو تو بغلم گرفته بودم و آروم میرفتم، که سر وکله ش پیدا شد و جلوم وایستادگفتم میشه بری کنار، دیرم شده،از جیبش یه کارت درآورد و گذاشت لای کلاسورمو رفت کنارخیلی خجالت کشیدم، احساس میکردم همه دارن نگام میکنن، وقتی رسیدم خوابگاه همه چی رو واسه الهام تعریف کردم، گفت خب خودت نظرت چیه، رو تختم دراز کشیدم و گفتم نمیدونم ولی ازش خوشم میادخیلی خسته بودم، همینجوری که سرم رو بالشت بود خوابم برد، با صدای جیغ و داد شیدا از خواب پریدم
نگاش کردم که وسط اتاق بالا و پایین میپرید، گفتم چی شده، کارت تو دستشو گرفت طرفمو گفت حامد بهم شماره داد گفتم ترسوندیم دیوونه، مبارک باشه
اومدم دوباره بخوابم که چشمم افتاد به الهام که نگام میکرد،گفتم چته؟ یکم مِن مِن کرد و گفت سحر حامد همون آقای چهار خونه ست
نگاه به صفحه گوشیم کردم، همش دو ساعت خوابیده بودم، چه جوری فرصت کرده بود به یه نفر دیگه ام شماره بده..شیدا اومد بغل تختم، یه لبخند موزیانه رو لبش بود، گفت حتما خواسته تورو سر کار بذاره،یه شماره خاموشش رو داده بهت،میدونستم میخواد عصبیم کنه... چشمامو بستم و خوابآلود گفتم من کارتشو انداختم دور،دیگه نميدونم روشن بود یا خاموش...بادش خوابید و دلم خنک شد...رفت رو تختش نشست و بلند گفت، بچه ها یه دقیقه هیچی نگین میخوام زنگ بزنم بهش... خیلی حرصم گرفته بود،میدونستم اگه به شیدا پیشنهاد نداده بود هیچوقت حتی بهش فکرم نمیکردم، اما حالا احساس میکردم ضایع شدم... داشتم دیوونه میشدم، صدای شیدا شدیدا رو مخم بود، ولی میدونستم هر حرکتی بکنم شیدا میذاره به حساب ناراحتیم و کیف میکنه...الهام از اتاق رفت بیرون و یکی دو دقیقه بعدش منو صدا کرد و من تقریبا فرار کردم از اون جو سنگینی که تو اتاق بود...الهام کنار آشپزخونه وایستاده بود، گفتم چی شده، گفت هیچی میخواستم از اتاق بیای بیرون، ترسیدم سکته کنی...سعی میکردم خودمو بی تفاوت نشون بدم، گفتم وااااا، مگه چی شده که بخوام سکته کنم؟خل شدی.. دیگه هیچی نگفت و رفت سراغ قابلمه غذاش... منم همونجا نشستم رو یکی از پله ها و سعی کردم آروم باشم ولی مگه میتونستم، چه جوری تونسته بود آخه، مگه آدم همزمان میتونه از دو نفر خوشش بیاد، شایدم چند نفر... یهو نگام افتاد به دخترایی که از جلو رد میشدن، باز تو دلم گفته معلوم نیست به چندتا از اینا شماره داده... خنده های مسخره شیدا یه لحظه ام از جلوی چشمم کنار نمیرفت،باید یه کاری میکردم،من آدم کم آوردن نبودم.. میدونستم بحث دوست داشتن وسط نیست، من میخواستم تلافی کنم...فردای اون روز ساعت 8 صبح کلاس اصول حسابداری داشتیم، شیدا هم رشته ش کامپیوتر بود و خداروشکر سرکلاس نمیدیدمش...با چندتا از دخترای کلاس آشنا شدم و بعد فهمیدم هم خوابگاهی هستیم ... خوشحال بودم چون بهونه خوبی واسه عوض کردن اتاقم پیدا کرده بودم...از کلاس که اومدم بیرون، حامد و دیدم که رو پله ها نشسته بود و سرش تو گوشیش بود، خیلی دلم میخواست به بلایی سرش بیارم اما ترجیح دادم خیلی خانومانه و بی تفاوت از بغلش رد بشم، نزدیکش که رسیدم سرشو آورد بالا، تا دید منم بلند شد و گفت چرا زنگ نزدی، دست خودم نبود، با چشمای گشاد شده از تعجب نگاش کردم، فهمید منظورمو، گفت خب من خیلی منتظر موندم تو زنگ نزدی، گفتم شانسمو با یکی دیگه امتحان کنم، گفتم کار خوبی کردی چون من اصلا قصد نداشتم زنگ بزنم، حرفمو زدم و با قدمای پر از حرص ازش دور شدم...
#ادامه_دارد...
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
2.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 آنالیز #پیتزا
👈🏻واقعیات تلخ از زبان متخصص طب سنتی و پاتولوژیست
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#نکات_سلامتی 🍎
👈درمان خانگی
از استادطالقانی
👇🏻👇🏻👇🏻
⬅️نام بیماری :غلبه سوداء
اگر شما واطرافیانتان علایم زیر را دارید:
🔻کم خوابی وخواب نامنظم,
🔻بی حوصلگی
🔻سرمای نسبی بدن,
🔻یبوست
🔻گرسنگی مکرر،ولی بهمراه اشتهای کاذب
🔻تیرگی زیرچشم
🔻بالاخص فکروخیال زیادوگوشه گیری ازجمع واندوه و...
شما درگیر بیماری غلبه سوداء شده اید.
🚫پرهیزات:
👇👇👇👇
⬅️غذاهای کارخانه ای وبازاری
گوشت گاو,عدس.,بادمجان, ادویه جات,آجیلهای بو داده وشور,نمک زیادو...
همچنین گوشه گیری وجمع گریزی وغم واندوه
پرهیز جدی از استفاده زیاد از موبایل وکامپیوتر و...
✅مفیدات:
👇👇👇👇
⬅️غذاهای گرم وتر میل کنید مانند آبگوشت,خربزه,سیب شیرین,گلابی,گیلاس,قورمه سبزی,قیمه,عسل,ارده,شیره و...
💊درمان:
👇👇👇
⬅️۱_انجیرخشک پنج عدد بهمراه هفت عدد بادام درختی با یک استکان آبگرم نیم ساعت قبل از صبحانه وشام
⬅️۲_شربت عسل+ گلاب + آبلیموی ترش طبیعی صبح وشب یک لیوان
⬅️۳_پیاده روی روزانه
🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎
ناباروری در مردان _ زنان :
علت :
۱ . عدم تعادل مزاج
۲ . بیماری های زمینه ای به خصوص چاقی ، اختلالات تیروئیدی ، دیابت، کبد چرب ، افزایش اوره و اسید اوریک، افزایش کلسترول و ....
۳ . کمبود ویتامین دی، ویتامین سی ، ویتامین آ و.....
کمبود املاح کلسیم ، آهن و ...
۴ . تجمع سموم دربدن( به خصوص در کبد و کیسه صفرا )
در مردان نابارور مصرف بیش از حد مواد نشاسته ای و قندی ، گرمی ها و مواد غذایی چرب سبب تجمع سموم و صفرا می شود و محیط برای رشد و فعالیت اسپرم نامساعد می گردد .
مصرف بیش از حد منابع حیوانی به خصوص گوشت قرمز در مردان سبب اسیدی شدن خون و کاهش قدرت باروی می شود .
کبد چرب و چربی شکمی تعداد اسپرم های فعال را کاهش می دهد .
مصرف نان های موجود در بازار حتی نان سبوس دار و نان سنگک ، محصولات کارخانه ای و غیرطبیعی ( به خصوص روغن های موجود در بازار _ حتی روغن ارده کنجد ، زیتون و ....) ، محصولات قنادی ، فست فود ها و...... محیط بدن را برای تکثیر اسپرم های سالم نامساعد می سازد .
در این میان عوارض انواع دارو های شیمیایی ( مسکن ها و .....) و داروهای پیچیده گیاهی هم به چشم می خورد .
برای مردان مصرف شیر تازه ، سبزیجات تازه و رنگارنگ ، جوانه و سبوس ارگانیک ، میوه های قرمز رنگ و مرکبات به عنوان منابع ویتامین سی ، ویتامین آ و.....املاح معدنی توصیه می شود.
🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎
بسم الله الرحمن الرحیم
ناباروری در مردان _ زنان :
در زنان مصرف بیش از حد مواد نشاسته ای و قندی و گرمی سبب خشکی مزاج می شود و چنین محیطی برای لقاح موفق ، نامناسب خواهد بود.
چاقی و پرخوری نیز ایجاد سموم و خلط های فاسد کرده و سبب لقاح ناموفق می شود.
وجود سموم صفرا و .... سبب اضطراب و دفع تخمک می شود .
اختلالات تیروئیدی به طور مستقیم روی ناباوری زنان تاُثیر دارند .
نقش موُثر و پررنگ جوانه ارزن در کنترل اختلالات تیروئیدی کاملاً به اثبات رسیده است .
کمبود آهن ، کلسیم و... سبب ناباروری زنان می شود .
درمان ناباروری در مردان _ زنان :
۱ . اصلاح مزاج : در بحث سرطان تحت عنوان معده سرد و کبد سرد در بحث سرطان آمده است .
۲ . اصلاح سبک زندگی: در بحث سرطان مورد بررسی قرار گرفت.
۳ . اصلاح تغذیه : انتخاب نوع و میزان غذا براساس حفظ تعادل مزاج
۴ . کنترل بیماریهای زمینه ای ( به خصوص اختلالات تیروئیدی در زنان و چاقی و کبد چرب در مردان و زنان ) : در بحث های گذشته آمده است .
۵ . مصرف روزانه ۱_۳ قاَشق غذاخوری جنین گندم در یک فنجان شیر به افزایش قدرت باروی کمک می کند.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#عاشقانه_با_شهدا ❤️🍃
شهید بهنام میرزا خانی 💜🍃
زندگینامه شهید بهنام میرزاخانی
متولد ۳۱ خرداد سال ۱۳۷۰ و از آتشنشانان ایستگاه ۲ آتشنشانی بود که در جریان اطفای حریق ساختمان پلاسکو دچار سوختگی ۶۵ درصدی شد و یک روز پس از انتقال به بیمارستان شهید مطهری (ره) به فیض شهادت نائل آمد و در قطعه ۵۰ گلزار شهدای تهران آرام گرفت. وی که تنها ۳۳ روز از دامادیاش میگذشت، اولین و جوانترین شهید ماجرای پلاسکو نام گرفته است. به منظور آشنایی با خصوصیات اخلاقی این شهید آتشنشان، گفتوگویی را با مادر وی انجام دادیم. چندکلامی پای صحبت های مادر شهید؛ «محترم کزازی» مادر شهید میرزاخانی با اشاره به خُلقیات فرزند خود اظهار داشت: فرزندم از کودکی با قرآن مانوس بود و روزه و نماز اول وقت وی هیچگاه ترک نشد. بهنام بسیار با محبت بود و شوخطبعی و رفتار خوب سبب شده بود، دوستان زیادی داشته باشد. دوستانی که هنوز ما را تنها نگذاشتهاند و تمام تلاش خود را میکنند که جای خالی بهنام را پر کنند. بهنام عاشق شغل آتشنشانی بود. پنج سال در سازمان آتشنشانی خدمت میکرد. همیشه میگفت، «آتشنشانی شغل نیست، عشق است.» اکنون هم برادرش میخواهد راه او را ادامه دهد و آتشنشان شود. مادر شهید در خصوص ارادت فرزند خود به شهدا بیان کرد: بهنام تا فرصتی به دست میآورد، راهی گلزار شهدا میشد. تفریحش زیارت شهدا بود. شبهای قدر را در کنار آنها احیا میکرد و آرزو داشت در قطعه شهدا آرام بگیرد تا پس از شهادت باز هم با دوستان وی در این مکان مقدس جمع شوند. وی افزود: فرزندم به شهیدان «محمدابراهیم همت»، «سید احمد پلارک» و «محمدهادی ذوالفقاری» علاقه خاصی داشت. بهنام همیشه میگفت، «ما مدیون خانواده شهدا هستیم. دست پدر و مادر شهدا را باید بوسید.» آرزوی بهنام شهادت بود. همیشه پس از نماز سجده میکرد و از خداوند میخواست، «مرگ با عزت داشته باشد.» هرچند که در سال ۱۳۹۴ یک سانحه رانندگی خطرناک را تجربه کرد، اما خداوند وی را حفظ کرد تا سرانجام عمرش همانی باشد که همواره آرزو میکرد. وی با اشاره به تلاشهای فرزند خود برای اعزام به سوریه تصریح کرد: پس از مدتها پیگیری، قرار بود عید سال ۱۳۹۶ به سوریه اعزام شود. به همسرش گفته بود، «آرزوی شهادت دارد و میداند که به شهادت میرسد.» میدانست من ناراحت میشوم، به همین دلیل از اشتیاق دوست خود برای دفاع از حرم صحبت میکرد؛ من غافل از اینکه خودش را میگوید، پاسخ میدادم، «مامان جان، تا فرزندشان از جبهه بازگردد، آن خانواده چه میکشد، خیلی سخت است.» مادر شهید در پایان بیان کرد: اگر چه پسرم وصیتنامه نداشت، اما همیشه میگفت، «اگر شهید نشویم، میمیریم. پس چه بهتر که شهادت روزی ما شود.» خدا را شاکر هستم که فرزندم به آرزوی خود رسید. خداوند انشاءالله همه جوانان را به راه راست هدایت کند و یاریشان کند که راه شهدا را ادامه دهند.
دوست دارم مدافع حرم شوم🌻
یکی دو ماه قبل بود که برای ضبط تیتراژ یکی از برنامه های تلویزیونی، به دنبال لباس آتش نشانی بودیم و به خاطر گرانقیمت بودن آن کسی حاضر به امانت دادن آن نمی شد.
بالاخره از طریق یکی از دوستان، آتش نشانی به من معرفی شد و در ایستگاه آتش نشانی امام حسین(ع) با او قراری گذاشتم تا چند ساعتی لباسش را به امانت بگیرم.
حین گپ و گفت کوتاهم ناگهان گفت: کسی را سراغ داری بدون تشریفات و دردسر مرا به سوریه بفرستد؟ دوست دارم مدافع حرم باشم و عاقبت بخیر..
امروز اولین نفری که شهادتش مشخص شده، همان کسی است که عاشق شهادت بود.
روایت حمید مرواندى،تهیه کننده برنامه دوباره گوش کن از شهید جوان
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#پرسش_اعضا ❤️🍃
سلام
میخواستم بدونم کسی از شما از داروی کف لمه دکتر احسنیان استفاده کردین؟
نظرتون راجع به این دارو چیه؟
ممنون میشم اگه راهنماییم کنید
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام دوستای عزیزم
دعایی هس ک بخونم مرگم زودتر برسه؟ خسته شدم از زندگی از نداری از کمبود ازحسرت.از گرفتاری.از یه مردبی اهمیت .از یه جوان حرف گوش نکن ازهمه چی وقتی خدا ب دادم نمیرسه میخوام چکار زنده بودنو..نمیخوام خودکشی کنم..فقط نگین امتحان الهیه ک گوشم ازاین حرفاپره...توروقران هرکی بلده بهم بگه.خستم خسته
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام دوستان خوبین؟ کسی بوده ک سوره انسان روبرای سربراهی فرزندش خونده ونتیجه گرفته باشه.لطفاجوابموبدین
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام عزیزان..پسرم تویهکارگاه خیاطی کارمیکنه وبنابدلایلی دوست ندارم بره...ایاذکری هس ک مانع بشه ونره اونجا؟؟؟؟
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام از خانومای مشهدی تقاضا میکنم برای عمل زیبایی واژن یک دکتر که خودتون پیشش این عمل رو انجام دادین و راضی هستین بهم معرفی کنید سپاسگذارم 🙏یک بار دیگه هم پیام گذاشتم کسی جواب نداد
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خدمت دوستان وتشکر فراوان از حبیبه خانم بابت همچین گروه ای
سوال که داشتم پسرم رو دوسال پیش عمل لوزه انجام داده الان ۸ سالشه بعد از عمل یک چند ماه خوب بود ولی دوباره همون خرو پف های شدید نمیتونه از بینی نفس بکشه داره دکتر بردم گفت دوباره باید عمل بشه ولی گفتم نمیشه که همش بره زیر تیغ جراحی چون بعد از عمل خیلی اذیت شده از شما دوستان اگه کسی راهی یا طب سنتی یا دکتر خوب برای درمان خروپف وپر بودن بینی سراغ دارین دریغ نکنین دعا گوی شما هستم ممنون مامان یاسین از مشهد
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام عزیزان..
دوستان کسی تجربه کوچک کردن سینه راداشته؟راستش سینه هام نسبت ب اندامم خیلی بزرگ نشون میده اگ راه حلی داریدلطفاب اشتراک بذارید...پیشاپیش ازهمه تون سپاسگذارم😘🪴
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام، من پریود شدم بعد پاک شدم و بعد یک هفته مجددا پریود شدم و خیلی هم لخته میاد و سینه هام یک ماهی میشه خیلی حساس شدن درد میکنه و سفت شدن، عزیزان هرکس میدونه و اطلاع داره منو راهنمایی کنه از چیه، اولین باره اینجوری میشم، درضمن 37 سالمه و دوتا بچه دارم، هرکس یه چیزی میگه یکی میگه کیست داری یکی میگه کم خونی یکی میگه از استرس هست، میترسم برم دکتر بگه کیست یا فیبروم داری و اینکه هیچ نوع قرص و دارویی مصرف نمیکنم که از قرص یا دارو باشه که اینجوری شدم، نمیدونم موندم فقط منتظر جواب تون هستم بزرگواران مامان سید امیرعلی و سید ابوالفضل هستم💖🌺🙏
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام دوستان من رفتم دکتر بهم گفته ک دیسک کمرت بیرون زده گفت عمل نمیخاد میخاستم ببینم کسی تو گروه همینطور بوده بامراعات خوب شده باشه ممنون
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام دوستان لباس فروشی میخاستم بزنم ازکجا لباس کلی ارزان بخرم
#ایدی_ادمین 👇🌻
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 کربلایی کاظم ساروغی ..
. پیر مرد بی سوادی که یک شبه حافظ کل قرآن کریم شد...
آن هم به وسیله امام زمان عج...
دلیلی دیگر بر عدم تحریف قرآن .
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#دردو_دل_اعضا 💜🍃
سلام حبیبه خانم مدیر خوب گروه و همه اعضا کانال .یه پیام های خوندم که خانم های گروه جواب یه خانمی داده بودن که خانواده شوهرش بهش تهمت دزديدن طلا داده بودن .وقتی خوندم یاد خودم افتادم منم همینطور بهم تهمت زده شد حالا نه از خانواده شوهر از مادر و خواهر خودم حالا چطور براتون تعریف میکنم یه هفته اس نه خواب دارم نه خوراک همش فکر و ذهنم مشغلوله و اینقدر غصه و حرص و ناراحتی میخورم مدام سردرد و گوش و چشمم درد میکنه .من تو دوران مجردی ام سرکار فروشندگی میرفتم صبح تا شب تو سرما گرما هزار جور حرف صاحب کار و مشتری ۱۰ سال تو دکان های مردم کار کردم تا هم خرج خودم بدم هم کمک خرج خانواده هم پس انداز برای آینده داشته باشم بخدا رهن خانه پول آب برق گاز سهم خودم میدادم .ازدواج کردم خانواده ام هیچی حتی یه قاشق بهم ندادن خودم با کار کردن و پس انداز جهیزیه خریده بودم برای مثلا سربلندی پدر ومادرم .حتی سیسمونی بچه ام اولین سال عید همش پس انداز های خودم دادم خواهرم واسم بگیره به اسم پدرومادرم. من دوران مجردی طلا زیاد خریده بودم و داشتم واسه پس انداز آینده ام .همش هم توخونه مادرم بود .ازدواج کردم با خودم نباوردمش گفتم شوهرم قدر نمیدانه چون واقعا طلای عروسی ام و ۲ تا النگو مال خودم برد البته برای تعمیر ماشین و امانت. حالا برادرم خواست زن بگیره هیچی نداشت طلا بخره برای زنش بهمن سال گذشته ازم مقداری از طلاها رو امانت خواست که پس بده ۳ ماه .چند بار بهش گفتم گفت وام ازدواج بگیرم حالا شده ۸ ماه وام ازدواج هم گرفته .با پولش رفته دکان و ماشین و وسيله خانه گرفته دریغ از ۵ گرم طلای منو یا حداقل ۵۰میلیون پس بده .اصلا هم به روی خودش نیاورده .حالا زنش و خانواده زنش هم خبر ندارن که من به برادرم طلا دادم .نمیدونم چکار کنم شکایت کنم پیش شوهرم آبرومون میره .نکنم اون همه طلاهام از بین رفته .گذشته از اینا یه برادر معتاد دارم تازگی ها وسيله خانه رو میبره میفروشه خرج مواد میکنه سنی هم نداره ۲۸ سالشه هرچی کمپ بردنش فایده نداشته .اونم اومده جای طلاهام بلد بوده ۳ تا النگوی دیگه ام که خانه داشتم برده حدودا ۸۰ میلیون میشه .جالبه قبل اینکه بدونن برادرم برده مامانم خواهرم بهم تهمت زدن که تو خودت بردیش😳دیگه مغزم داشت سوت میکشید بخدا اینقدر حرص خوردم که چرا مال خودم که کسی دیگه دزدیده مادرم میگه خودت بردیش درصورتی که روحم خبر نداشت جالبه گفتن قسم دخترم بخورم که نبردمشون. منم قسم خوردم. دیگه حالا موندم چکار کنم .زمانه خیلی بدی شده .آدم نمیتونه به چشم خودش هم اعتماد کنه .خواهش میکنم به هیچکسی اعتماد نکنید مثل من ثواب کردم خوبی کردم. ولی چوبش خوردم. هیچکس هم قدر مو ندونست هیچ تهمت هم زدن .مالم هم بردن😞😞😢😢التماس دعا .بی زحمت داخل گروه بذارید حبیبه خانم
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
🔶نکاتی که در انعقاد نطفه باید توجه کرد جهت تولد فرزند صالح
👈مطابق با متن کتب حکما و روایات اهل بیت (علیهم السلام)
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#پرسش_اعضا ❤️🍃 سلام میخواستم بدونم کسی از شما از داروی کف لمه دکتر احسنیان استفاده کردین؟ نظرتون
پاسخ اعضا 🌙🌺
سلام خدمت شما عزیز وخانم های گل. در جواب خانم ۳۷ساله ای که ۲۰ساله ازدواج کردن و شوهرشون زن دوم گرفته و آقا گفته بهت مهریه تو میدم طلاقتو بگیر به نظر من این برای شما نه شوهر میشه نه برای دخترت پدر.یک خونه دیگه برات بخره موقعی که خواستگاری دخترت میان بگو خونه کادوی عروسی برای دخترمه.اینجوری سریع با شرایطی که دارین و بچه طلاقه حسابی کنار میان داماد آینده تون..درضمن به درس و مدرسه دخترت برس کلاسای مختلف بفرستش تا انشاالله دکتر مهندس شه. حالا که وضع اون نامرد خوبه چیزای بیشتری طلب کن مثلا پول نقد که بذاری بانک سودشو بگیری و طلا بخری. عمل زیبایی کن و باشگاه برو و به خودت برس تا بسوزه.دنیا دو روزه شما هم جوونین.با دخترت تفریح و مسافرت برو. مطمئن باش اون نامرد خوشبخت نمیشه. موفق باشی
یاااا خدااااا این چی میگه... در مورد اون خانمی که گفت شوهرش مذهبی ولی زودرنج...... شوهرش مذهبی باشه باید خیلی بهتر با خانمش برخورد کنه زن مثل ریحانه هست نه کنیز که بخواد فرمانبردار مرد باشه. نگو مذهبیه عزیزم مذهبی ها اینجوری نیستن.
با زنشون خیلی آروم برخورد میکنن خیلی دوسشون دارن کمکشون میکنن هواشو دارن اینی که شما میگی سلطان بازی در میاره برات. زن حق داره حرف بزنه حق داره خودش باشه و از حقش دفاع کنه فقط جایی باید از شوهرش اطاعت کنه که خلاف راه خدا نره نه که کنیز باشه. حکم کنیز با زن فرق داره عزیزم.
فقط میخوام بهت بگم تحملش نکن سعی کن تغییرش بدی عزین به بعد تو زودتر قهر کن تو طلبکار باش ازش همیشه حق به جانب باش. بخدا من ۱۲ ساله دارم با همچین شوهری زندگی میکنم همش تحملش کردم کوتاه آمدم تو خودم ریختممنتشوکشیدم دست به دامنش شدم حالا همه ی اینا شده جزیی از وظیفم اگر منتشو نکشم تا یک ماه آشتی نمیکنه اعصاب خودمو بچه ها خورد میشه از استرس و اعصاب خوردی زخم معده گرفتم خونریزی معده دارم هر چی قرص میخورم خوب نمیشه دکتر میگه واسه استرس هست که اینجوری میشی. من که خیلی دیر به خودم اومدم ولی رفتارم رو باهاش عوض کردم الان یکم تونستم تغییرش بدم ولی تو تحمل نکن از همین الان شروع کن به تغییر دادنش. بخدا خودت گناه داری اینجا فقط تو از بین میری بچه هم که بیاد اخلاقش بدتر میشه بعد واسه بچه همیشه مقصر تو میشی🤦♀🤦♀🤦♀
🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻
سلام دوستان لباس فروشی میخاستم بزنم ازکجا لباس کلی ارزان بخرم
🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻
سلام برای اون خانمی که شوهرش زن گرفته ومیخادطلاق بگیره.اصلا طلاق نده بزاراونم حرص بخوره .چرا اون بره دنبال خوش گذرانیش .نمیگم بیار کنارخودت.ولی نزاراون دونفراصلا رنگ آرامش روببینن.اونقدرحرصشون بده تا حالشون جا بیادتادرس عبرت بشه دنبال مردزن دارنباشه.تواگه طلاق ندی اون نمیتونه بااون زنه أرامش داشته باشه چون اون هرروزبخاطرهمین مساله حرص میخورن ودعوامیکنن.اونموقع توببین وخوشحالی کن.حالانوبت تویه.اگرطلاق بدی دیگه نمیتونی حرصشون بدی .
🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻
سلام به حبیبه جون وتمام اعضای کانال
در جواب دوست عزیزی که از کانال استاد احسانیان کفلمه سفارش داده بودن
میخواستم بگم منم 18شهریور واریزی داشتم برا خرید کفلمه و8مهر به دستم رسید ،مشکلی نداره طول میکشه ولی به دستتون میرسه
🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻
سلام دوستان امیدوارم خوب باشین ببخشید خانمی که بر پسر ۳ سالشون که اگزما دارن پرسیدن گلم منم پسرم وقتی به دنیا اومد اگزمای خیلی شدید داشت حتی روی پلک چشمش خیلی سخت بود فدات همیشه با یه کرم یا پماد ویتامین آد باید چرب کنی و نزاری خشک بشه روزی چند بار انشالله کم کم که بزرگ بشه کلا گم میشه الان پسر من ۱۲سالشه و خداروشکر خوب شده حتی شبا که میخوابه چرب کن و به پاش پلاستیک ببند به من دکتر گفت عزیزم انشالله که زودتر پسر گلتون خوب بشن❤️
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
یكی از تجار بصره، هر سال اموالی را به وسیله كشتی به كشور چین حمل و نقل میكرد. در یكی از سالها، پیرمردی از اهالی بصره به او گفت: یك خروار قلع به تو میدهم و تقاضا میكنم هنگامی كه دریا توفانی میشود، آن را به دریا اندازی تاجر هم پذیرفت. از قضا، تاجر این موضوع را فراموش كرد، وقتی به مقصد رسید، جوانی آمد و از او پرسید: آیا هیچ قلع همراه داری تا بخرم؟ تاجر ناگهان سفارش پیرمرد به خاطرش آمد، با خود گفت: اكنون كه وصیت پیرمرد را فراموش كردم، خوب است آن را بفروشم و برای او كالایی كه صرفه داشته باشد، خریداری كنم. از این رو، قلع را به آن جوان فروخت و با پول آن، جنسی برای پیرمرد خرید. چون به بصره رسید، احوال پیرمرد را پرسید، گفتند: وی از دنیا رفته و وارثی هم ندارد، مگر یك برادر زاده كه چون در حال حیاتش با او مخالف بوده، وی را از خود رانده است. جوان هم به دیار غربت سفر كرده است. مرد بازرگان، جنس او را در كیسهای گذاشت و مهر كرد و نام آن پیرمرد را بر آن نوشت تا آن را به وارثش برساند. روزی در دكان نشسته بود، دید جوانی آمد و گفت: ای مرد! آیا مرا میشناسی؟
ـ نه!
ـ من همان جوانی هستم كه در كشور چین، از تو یك خروار قلع خریدم، در میان آن قلع، طلای بسیاری پنهان كرده بودند. با خود گفتم: من قلع خریدهام و تصرف در این طلاها بر من حرام است. آدرس تو را گرفتم تا آن را به تو تحویل دهم. تاجر بصری گفت: آن قلعها از من نبود، از پیرمردی از اهل بصره بود به نام فلان، كه در فلان محلّه زندگی میكرد. جوان لبخندی زد و خدای را سپاسگزاری كرد و گفت: آن پیرمرد، عموی من بود و مقصود او از غرق اموال، این بود كه مرا از ارث محروم كند. ولیكن خداوند خواست كه آن اموال به من برسد. و پس از آن كه ادعای خود را اثبات نمود، آن اموال را نیز به عنوان میراث از آن بازرگان دریافت كرد.
______________
«مدین»، نام شهری است كه شعیب پیامبر و قبیله او در آن زندگی میكردند. پس از آن كه فرعون در صدد كشتن موسی برآمد، او از مصر به مدین هجرت كرد. یكی از دختران شعیب كه نیرومندی و پاكدامنی موسی را در كنار چاه مدین مشاهده كرده بود، به پدرش گفت: ای پدر! این جوان را استخدام كن، زیرا بهترین كسی كه میتوانی استخدام كنی، كسی است كه قوی و امین باشد». و این جوان، امتحان نیرومندی و درستكاری خود را داده است. شعیب به آن جوان امین گفت: اگر هشت سال برای من كار كنی، یكی از دخترانم را به همسری تو درمیآورم. موسی نیز آن پیشنهاد را پذیرفت و مدتی برای شعیب كار میكرد.[1]
داستان زیر، در یكی از آن سال ها اتفاق افتاده است: «در آن هنگام كه موسی پیش شعیب بود و هنوز به پیامبری نرسیده بود، گوسفند چرانی میكرد. روزی میشی از گلّه جدا افتاد و موسی خواست كه او را به گلّه باز گرداند. میش برمید و در صحرا افتاد و گوسفندان را نمیدید و از ترس، همچنان میگریخت. موسی به مقدار دو فرسنگ، در پی او دوید، چندان كه میش خسته شد و از ماندگی بیفتاد. موسی به آن حیوان نگاه كرد و رحمش آمد و گفت: ای بیچاره! برای چه میدویدی؟ و سپس آن حیوان را برگرفت و بر دوش نهاد و دو فرسنگ او را آورد تا به گوسفندان رسانید. چون میش گلّه را دید، دلش آرام یافت و به سوی گوسفندان دوید.
خدای تعالی، فرشتگان را ندا كرد كه: دیدید آن بنده من، با آن میش دهان بسته چه خوشخویی كرد و با آن رنجی كه كشید، آن حیوان را نیازرد و بر او ببخشود؟! به عزّت خود كه او را بركشم و همسخن خود گردانم و به پیامبریش رسانم و بر او كتاب فرستم و تا جهان باشد، از او گویند! و به سبب مهربانی آن جوان، این همه كرامت ها به او ارزانی داشت».
داستانهاي جوانان / محمد علي کريمي نيا
______________