eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای مشابه برای ما نیستند❌❌❌)
144.3هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2هزار ویدیو
12 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال تعبیر خوابمون 👇🤍 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
خانوادم هم دیگه خوشبینی سابق رو نداشتن و من بین دو راهی عقل و دلم موندم و با اینکه خیلی برام سخت بود تصمیم گرفتم احساسی برخورد نکنم و عاقلانه تصمیم بگیرم که تماس گرفتیم و قرار خواستگاری رو کنسل کردیم ؛ خانواده شون خیلی ناراحت شدن و اصرار ها و تماس های مداوم  تو این برهه من خیلی حالم بد بود ؛ خود اقا پسر هم با مادرم تماس گرفتن و توضیحاتی دادن که من این طوری نیستم و ... یا هر چی تا الان انجام دادم مهم نیست الان بهتون میگم من این طوری نیستم و گلی اصرار و خواهش که همه این ها برای من خیلی گرون تموم میشد .   الان سه هفته از این قضیه میگذره و من خیلی حالم بده، ناخودآگاه همین طوری اشک میریزم احساس میکنم با احساس و قلب و عاطفه اون آقا بازی کردم ، واقعا آرزوی مرگ میکنم ، بعضی وقت ها اون اقا خیلی تلاش کردن خیلی و من واقعا دوسشون دارم و قلبم درد میگیره وقتی فکر میکنم که دارن اذیت میشن، اما میترسم وقتی عقلم رضایت نمیده از طرفی اون آقا فکر میکنه واسه من خیلی راحت بوده همه چیز چون من خیلی منطقی و با دلیل عقلانی باهاشون صحبت کردم و ایشون نگاه ملتمسانه احساس داشتن در صورتی که من خیلی حالم بده ، خیلی وقت ها نفسم تنگ میشه بالا نمیاد، حس میکنم حسرتش تا آخر عمر رو دلم میمونه ، چرا باید عاشق یه نفر بشی که میدونی هم کفو هم نیستی آخه ؟ ببخشید طولانی شد من خیلی مرددم که به اون آقا پیام بدم و بگم که برای من سخته و ازشون معذرت خواهی بکنم احساس میکنم این جوری اگر من هیچی نگفته باشم به عنوان حرف آخر غرورشون خرد میشه و من همین واسم کافیه قلبم وایسته ، حالم خیلی بده بعضی وقت ها میگم این دلایل کافی نبودن ولی حس میکنم بعد ۶ سال زندگی ببرم میترسم که وسط زندگی پشیمون شم. تو رو خدا کمکم کنید  👇🌻 @adminam1400 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای مشابه برای ما نیستند❌❌❌)
#پرسش_اعضا ❤️🍃 سلام به ادمین دوستان عزیز من سه چهار سالی هست زانوهام درد می‌کنه وپاهام انحراف د
پاسخ اعضا 🌙🌺 سلام در جواب اون بنده خدایی ک میخاستن یه دکتر مغز و اعصاب خوب برا تشنج بچشون معرفی کنیم باید بگم ک دختر خودمم بعد از زدن واکسن تشنج کرد و تا دو سال بردمش پیش دکتر راضیه فلاح مطبشون یزد ولی از سراسر کشور من دیدم میان اونجا برای درمان بچه هاشون تهرانم ک تا یزد زیاد راهی نیست پیشنهاد میدم ب این دکتر حاذق و با تجربه حتما مراجعه کنند. 🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸 سلام منم میخوام درددلمو بگم من از خانواده متوسط روبه پایینیم من درسن شانزده سالگی خاستگارای زیادی داشتم ولی هیچ کدوم به دردخور نبودندواونا هم سطح پایین بودند خواهر وبرادر زیاد بودیم پدرم دوست داشت همه زود ازدواج کنند من فقط تاسوم راهنمایی درس خوندم شوهرم از هم محلی هست امد خاستگاری پدرم منو داد به پسره یعنی شوهرم من شانزده سال با خانواده شوهر زندگی کردم زجر زیادی کشیدم ازبس نداری کشیده بودیم خانه پدر برام عادت شده بود وشوهرم سرکار نمیرفت برام مهم نبود همش دنبال این بودم که مادر وخواهرشو رازی نگه دارم تااین که پدرش مریض شد دوسال بیماریش طول کشید فقط شوهرم میرفت بیمارستان همش پیش پدرش بود اون موقع پسرم تو سن نوجوانی بود پدرش نبود اون سیزده چهارده سال بیشتر نداشت میرفت با یکی از اقوام سرکار خرجی میاورد منم به اون بنده خدا اطمینان داشتم پسرمو سرکار میفرستادم تا این بعد دوسال پدرشوهرم فوت شدند وپسرم دردام اعتیاد افتاده بود وما دیر فهمیدم وقتی هجده ساله شد رفت سربازی اون وقت فهمیدیم خیلی عذاب میکشم میگم بریم برای ترک میگه خودم ترک میکنم😭باباش یک ادم بی مسئولیت هست الان دخترمم بزرگ شده سرکار نمیره منم نمیزاره برم من هنری هم ندارم تو خونه کار کنم یک پسر دیگه هم دارم یازده سالشه گاهی وقتا دلم دیگه نمیخواد نماز بخونم مثل پسرم از دین زده شده منم میگم هرچی خداخدا میکنم چرا خدابه دادم نمیرسه دخترم خاستگارداره هیچ کس را قبول نمکنه میترسه از مردا میگه ازهرچی مرده بدم میاد دوست ندارم ازدواج کنم میگم الان فصل تویه سنت بالا بره دیگه خاستگار نمیاد باباتم که پول نداره دانشگاه بری ویا نمیزاره سرکاربری من چیکارکنم گاهی وقتامیگم برم خودموگمو گور کنم خسته شدم هرچه دعا میخونم ذکر میگم فایده ندارن نمیدونم کجای کارواشتباه رفتم از همه میخوام برام دعا کنند 🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸 سلام دوست عزیز که شوهرت نمیزاره به بچه داداشت که بی مادراست رسیدگی کنی چقدر سنگدل 😭😭حالااگه خانواده خودش یاننه باباش بود میگفت صواب داره ما چی میتونیم بگیم وقتی مردی بی وجدانه ممکنه زندگی خودت بپاشه اگه بری ...چوبشو میخوره مگه چیزی از اون کم میشه بهتره از داداشت بخوای خودش کارشو بکنه چطورزن هااگه شوهربمیره یانباشه هم مادرمیشن هم پدر .این هم باید یادبگیره از بچش مثل یک مادر نگهداری کنه مجبورش کن .خودت اوایل بالاسرش وایسا تاآشپزی وکارهای دیگه رایادبگیره چرامردااینقدر دست پاچلفتین ؟؟ برای کارهای عادی هم کمک میخوان بابای منم از وقتی مادرم ام اس گرفته عرضه درست کردن یک نیمرو نداره وحتی برای خرید خونه محتاج شده وزنگ میزنه فلان چیزوبخرید بیارید آدم یکم باید جنم داشته باشه ممکنه چه زن چه مردشریک زندگیشو از دست بده چراباید آویزون باشی شوهرتم بی وجدانه وبی احساس .نمیشه که بچه خودت آواره میشه باهاش لج کنی خداکمکت کنه وبه خاطر دل مهربونت اجرت بده 🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸 سلام خانم عزیز که خواهرشوهرت مریض بوده از کجافهمیدی از اون گرفتی؟؟؟ ویروس خودش بهت گفت .من هم یک زن داداش دارم موقع کرونا خواهرش مریض شد ومثبت شدآزمایشش. میرفت خونشون چون بچه کوچیک داشت خواهرش، اما بابای من که کرونا گرفت نمیزاشت داداشم حتی بره براشون خرید کنه ویروس خانواده خودتون خوبه اما ویروس خانواده شوهر خطرناکه کلا عروسای این دوره زمونه میخوان خانواده شوهر رانیست ونابودکنن بهونه میارن بیست ساله برادرماشوهرشه انگار ماداداشمونو شوهردادیم. از روز عروسی به بعد چند بار بیشترندیدیمش خانواده خودش دم به ساعت خونه داداشم هستن ما نمیدونیم خونه داداشم کجاست تازه اون وقت که شوهرش ورشکست شداومد خونه مامانم که پسرتون ورشکست شده خرجی ماروبدید وبست نشست. مامانم هم مظلوم هیچی نمیگفت بعدپررو اظهارنظرهم میکرد که من بهش گفتم برو خونه اونایی که دم به ساعت خونتون بودن بچه هات نمیدونن عمو وعمه اصلا چی هستن خوردنین یاپوشیدنی😂😂 بعدداداشم خیانت کردبهش.بازم اومد یقه ماروگرفت. درصورتی که شراب خواری اعتیاد ومحرم نامحرمو قاطی بودنو از اونا یادگرفته بود که بازم من بهش گفتم بیست سال بچه مابوددادیمش تحویل خودت بیست ساله دیگه. مال شماست به ماچه؟ 😜 یااون خانمی که میگه ده روز چراخواهرشوهراومده زیاده؟ یعنی خواهرخودت بودهمینومیگفتی بیچاره شهرستانه نمیتونه ماهی یک دفعه بیاد تابستون ده روزاومده میره تاسال دیگه.
🍱خوراکی‌های مفید فصل پاییز 🍂مرباها 🍂حلواهای طبیعی 🍂عسل 🍂مغز بادام 👈🏻از زمان ورود شلغم به بازار تا زمان خروج آن هر روز به هر شکل ممکن (سوپ، پخته، کبابی، آب‌پز، نمک‌پز) یک عدد شلغم میل کنید تا ۲ سال از سرماخوردگی در امان خواهید بود؛ چون سیستم ایمنی تقویت می‌شود. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای مشابه برای ما نیستند❌❌❌)
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 گلناز دستاشو فشار دادم و لبخند زدم، چشماش درشت شد، با هیجان گفت توام دادا
❤️🍃 گلناز صدای بی‌بی اومد که آروم ولی با حرص میگفت دو دقیقه فضولی نکن دختر،خیر سرش داره عروس میشه.. از ترس فوری پارچه رو انداختم پایینو دیگه تکون نخوردم. منو اروم رو یه تخت نشوندن، همه جا شلوغ بود، یه صدای آروم از کنارم اومد،سرمو برگردوندم طرف صدا، صدا بلندتر شد، دلم برات تنگ شده صدای رجب بود، سرمو انداختم پایین ،از صورتم بخار درمیومد احساس می‌کردم همه صداشو شنیدن، تو دلم عروسی بود. صدای عاقد اومد، همه ساکت شدن، عاقد سراغ آقام رو گرفت و صدای محکم خان اومد که گفت مرده... یه چیزی تو قلبم خورد شد،اقام زنده بود ولی انقدر نبود که با مرده ها فرقی نداشت عاقد پرسید و من همون بار اول بله رو گفتم و سقلمه بی‌بی رو به جون خریدم ، چه فایده داشت ناز کردن وقتی انقدر خارو ذلیل شده بودم به خاطر نبودن آقام، به خاطر بی کسیم بعد از عقد مردها اتاقو خالی کردنو رجب پارچه رو از روصورتم برداشت، صدای هلهله بلند شد چشمم که افتاد به صورت رجب تموم غصه هام یادم رفت و رویاهای قشنگی که این مدت تو فکرم بود اومد جلوی چشمام، به آرزوم رسیده بودم و زنش شده بودم، دیگه چه اهمیتی داشت که خان چی میگه، یا اینکه چرا آقام دوستمون نداره برگشتم طرف مهمونا که چشمم افتاد به طلعت، اخماش توهم بود و به ما نگاه میکرد، اومد طرفمون، سرشو آورد کنار گوشمو آروم گفت خوب خودتو انداختی، بهت نمیومد انقدر آب زیر کاه باشی، بازومو محکم فشار داد و ادامه داد، ولی خیلی به این خوشبختی موقتی دلخوش نکن، حقمو ازت میگیرم همه تنم لرزید، خشک شده بودمو حتی نمیتونستم جوابشو بدم، بازوم از فشار درد گرفته بود، صورتمو مصنوعی بوسید و با یه خنده مسخره رفت.. وحشت کرده بودم اما دست رجب که نشست رو دستم آروم شدم، این چه خاصیتی بود که بودنش آرامش مطلق بود برام بعد از شام مهمونا رفتن، بی بی و صفر هم قصد رفتن داشتن، جلوی در وقتی با بی‌بی تنها شدم دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرمو رفتم تو بغلشو زدم زیر گریه محکم دستامو دور کمرش حلقه کرده بودم، نمیخواستم کسی جدامون کنه بی‌بی دستشو گذاشت رو سرمو آروم نوازشم کرد، هیچی نگفت و گذاشت تاخالی خالی شم اروم که شدم منو از خوش جدا کرد و پیشونیمو بوسید و گفت اگه عاقل باشی، میتونی یه زن قوی تو این روستا بشی، به من نگا نکن مادر، من از زن بودن فقط چشم گفتن رو بلد بودم که حال و روزم این شد چشماش از اشک برق زد و فوری روشو برگردوند که من نبینمش با بی‌بی خداحافظی کردم و رفتم تو اتاقی که نشونم داده بودن، رجب تو اتاق بود،برگشت طرفمو یه لبخند پهن نشست رو لبش،اومد نزدیکمو دستاشو گذاشت رو شونه هام. آروم گفت باورم نمیشه که زنم شدی گلناز، نکنه دارم خواب میبینم، اگه خوابه نمیخوام بیدار شم... سرمو انداخته بودم پایین، میدونستم لپام قرمز شده، آخه من تاحالا از این حرفا نشنیده بودم سرشو آورد جلو و پیشونیمو بوسید، یه دفعه همه بدنم داغ شد، دستامو مشت کردم که لرزیدنشونو نبینه، دستشو برد زیر چونه‌م و صورتمو آورد بالا، تو چشمام نگاه کرد و گفت قول میدم نذارم آب تو دلت تکون بخوره، قول میدم... هوا گرگ و میش بود که بیدار شدم، اروم و بی صدا از اتاق رفتم بیرون، میخواستم قبل از اینکه رجب بیدار بشه براش ناشتایی درست کنم... مطبخ تو زیر زمین بود و باید از باغ رد میشدم، از پله های ایوون که رفتم پایین چشمم خورد به بی‌بی زهرا، زنِ خان. اومد نزدیکمو گفت خیره عروس خانم، این موقع تو حیاط باغ چیکار میکنی.. نمیدونم چرا انقدر ترسیده بودم، گفتم میخوام برای رجب ناشتایی درست کنم، خندید و گفت به خان گفتم هرگدا گشنه ای رو نیار تو این عمارت، کوری نمیبینی اینجا ده تا نوکر و کلفت هست ، البته تقصیر تو نیستا، اینجوری بزرگ شدی. بعدم شونه‌ش رو محکم کوبید به شونه‌مو رفت.. مثل همیشه تنها کاری که ازم بر میومد گریه بود، از اینهمه بدبخت بودنم حالم بهم می‌خورد بدون اینکه برم تو مطبخ برگشتم تو اتاقمون، راست می‌گفت من به این چیزا عادت نداشتم، کجا نوکر و کلفت دیده بودم، همیشه همه کارارو منو بی‌بی میکردیم رجب از خواب بیدار شد، چشمش افتاد به من که یه گوشه نشسته بودم... فهمید گریه کردم چون فوری پتو رو زد کنارو اومد پیشم، گفت چی شده ،گریه کردی آره، جایی درد میکنه،الان میرم یکی رو صدا میکنم، بلند شد که بره ولی دستشو گرفتمو مجبورش کردم بشینه دلم نمیخواست روز اول از خانواده ش شکایت کنم، گفتم چیزیم نیست، دلم واسه بی‌بی تنگ شده مهربون خندید و بغلم کرد،دستشو گذاشت رو سرمو آروم موهامو ناز کرد و گفت من مُردم مگه، هر موقع خواستی بگو ببرمت خونه بی‌بی...چقدر راحت با یه جمله آروم شدم، ته دلم قرص شد به این مردی که انقدر هوامو داره ... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🍎 😷 تدابیر پیشگیری از آنفولانزا و سایر بیماریهای تنفسی در کودکان ❗️با توجه به شیوع مجدد آنفولانزا و بیماری های ویروسی در فصول سرد سال حتما به تدابیر توصیه شده در این زمینه توجه بفرمایید. 1⃣ فعالیت بدنی روزانه 2⃣ خواب به موقع و کافی (۹ شب تا حوالی طلوع آفتاب) 3⃣ دفع مدفوع روزانه و کاملا نرم (در صورت لزوم درمان یبوست انجام شود) 4⃣ مدیریت استرس و تنش های روحی و نگاه کردن به تلویزیون و... 5⃣ پرهیز از فعالیت در آلودگی هوا 6⃣ پرهیز از سیگار کشیدن در حضور کودکان 7⃣ استفاده از ماسک در مکانهای شلوغ و سربسته 8⃣ پرهیز از رفتن ناگهانی از فضای گرم به فضای سرد، مثلا ایستادن به مدت اندک در پاگرد ساختمان قبل از ورود به محیط سرد بیرونی (تا بدن خود را برای جلوگیری از ورود سرمای محیط به درون تطبیق دهد) 9⃣ پوشاندن سر، گلو و پاها در برابر سرما و بعد از حمام تا یک ساعت و شب ها هنگام خواب 0⃣1⃣ استفاده از مواد غذایی تقویت کننده سیستم ایمنی مانند هویج، کدوحلوایی، شلغم، سیب، شربت آب لیمو عسل، جوانه گندم، عصاره آب مرغ، سوپ ها و آش های پر سبزی 1⃣1⃣ پرهیز از درهم خوری و خوردن بیش از حد فست فودها و کنسروها، غذاهای با مزاج و با دمای سرد مانند ماست، خیار، ترشیجات، آب یخ و بستنی 2⃣1⃣ شست و شوی دستها با آب و صابون 3⃣1⃣ نوشیدن دمنوش عناب، بنفشه، به، سیب 4⃣1⃣ شست و شوی بینی با آب و نمک 5⃣1⃣ ماساژ و بادکش گرم کتف ها 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
23.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼 بابونه 🌼 با طبیعت: گرم و خشک 👌🏻یک دمنوش عالی برای سرماخوردگی و ‌سینوزیت فصل پاییز🤧😷 🔰اثرات درمانی: 🔹ضد التهاب 🔹ضد عفونت (ضد باکتری، ضد ویروس) 🔹پاکسازی سر و صورت از ترشحات و اخلاط 🔹مقوی اعصاب 🔹تسکین درد 🔹کاهش نفخ معده 🔹کاهش سرفه 🔹ضد اضطراب، آرام بخش 🔹کاهش قند و چربی خون 🔰نحوه مصرف: ۲ قاشق غذاخوری گل بابونه را در ۱/۵ لیوان آب به مدت ۱۰ دقیقه بجوشانید. ❗️نکته: گل بابونه بهتر است که به صورت جوشانده استفاده شود. ✳️جهت پاکسازی سر و صورت از ترشحات و اخلاط به ویژه در افراد مبتلا به نزله و سینوزیت، توصیه می شود که: ۱- مقداری از جوشانده، حدود ۵ دقیقه بخور داده شود. ۲- یک فنجان از جوشانده به صورت ولرم غرغره شود. ۳- یک فنجان از جوشانده با کمی عسل میل شود. 🚫توجه: در صورت گلودرد شدید و خشکی دهان و حلق، از خوردن و غرغره جوشانده بابونه پرهیز شود و فقط بخور داده شود. 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
❤️🍃 سلام شبتون به خیر پسری دارم ۱۱ساله از ۴سالگی آسم کودکان داره وقتی سرما میخوره خیلی سرفه خشک میزنه چند تا دکتر متخصص وفوق تخصص آلرژی میبرمش تا خوب شه خیلی نگرانم میگن به سن بلوغ برسه خوب میشه ولی با ابن همه دارو که استفاده میکنه میترسم آسیب ببینه تورو خدا اگه کسی تجربه ای داشته راهنماییم کنه ،خیلی نگرانم😭😭😭 ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام خواهرای گل من ۳۴ سالمه بشدت میل جنسی کمه همسرم میل جنسیش زیاده من خیلی اذیت میشم نمیدونم چیکارکنم میلم زیاد بشه ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام شب بخیر ،بی زحمت سوال منم روهم در گروه بزارید برا اشتی دادن دو نفر چه سوره ای یا ایه ای خوبه که دل طرف نرم بشه هیچ جوره راضی به اشتی کردن با چند نفر نمیشه . البته خیلی کینه ای هست و سر سخت ۱۸ سال سن داره ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ باسلام خدمت همه مخصوصا مدیر محترم گروه که واقعا بهشون دست مریزاد میگم بخاطر کانال واقعا مفیدشون. یه سوال از خواهرای عزیزم داشتم خواهر بزرگم ۴۷ سالشه وچند روزی دست وپاش بی حس میشد جوری که حتی نمیتونست قاشق رو تو دستش بگیره متاسفانه دکتر بهش گفته ام اس گرفته خیلی ناراحته و فعلا براش آمپول کورتون تجویز کرده ممنون میشم اگر کسی اطلاعاتی داره و یا برنامه غذایی که براش مفیده تو کانال بزاره ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ هم گروهی های عزیز..اگه راه کاری دارید برای بالا بردن تمرکز یا حافظه..بی زحمت تو گروه بگید...و ...راه کاری برای فراموشی ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ جوش صورت..که جاش در اومده و قرمز شده..چی بزنیم زود سر باز کنه؟؟؟ ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ هم گروهی های عزیز...چندسال هست اصلا خواب ندارم ..یا کم...یا کابوس میبینم ...بسیار خواب سبک...و تا صبح صدبار بیدارمیشم...اگه راه کاری دارید بگید ..واقعا اذیت میشم...ندیده دوستتون دارم...آبجی فاطمه ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام عزیزان دلم خواهرای مجازی بخاطر صورتم جوش داشت جای جوش هم داشت دکتر رادمنش اهواز قرص نورم اکسین 20برام نخسه کرده لبام چشام خشک شدن ولی جوش صورتم بهترشد کسی تجربه داره تاثیر شون موقعه یا موندگار ه ❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام من دخترم ۲۴ سالمه یه سوالی داشتم و راه درمان میخاستم تقریبا نزدیک ۶ ماهه دائما هر روز سوزش ادرار دارم و هرچی دکتر میرم و دارو مصرف میکنه فقط برای چند ساعت کمتر میشه ولی بعد اثر داروها ازبین میره دوباره از نو بخدا چند ماهه خسته شدم از دکتر رفتن و دارو خوردن مخصوصا نزدیک پریودی خیلی اذیت میکنه اگه کسی بوده که این تجربه میشه راهنمایی کنید ممنونم 👇🌸 @adminam1400 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
1.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥👆فصل انار کبابی رسیده ازش غافل نشین یا انارسیاه -۱- بهترین آنتی بیوتیک برای فصل پاییز ۲- دفع عفونت بالاخص برای زنان باردار ۳- ضد گوش درد ۴- ضد گلوی ورم کرده ۵- ضدبرونشیت ۶- دفع اخلاط چسبنده درریه داروی خاص سرماخوردگی ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
❤️🍃 سلام من دختری 23 ساله و معلّم هستم. شرق کشور زندگی می‌کنم. خانواده مذهبی دارم امّا خودم آدم خیلی مذهبی نیستم. 8 ماه پیش با آقایی آشنا شدم که از لحاظ‌های مختلف خیلی به ملاک‌های من نزدیک بودن، از نظر اخلاقی فوق العاده هستند، محترم و با شخصیت، دانشجوی دکتری و 30 سال شونه و شغل شون هم رئیس بانک هستن، آدم خیلی مذهبی نیستن امّا خدا ترس و دل پاک هستند، تنها مشکل اینه که مذهب‌های متفاوتی داریم من شیعه ام و ایشون اهل سنت هستند.  اوایل به خاطر مذهب به ایشون جواب رد دادم خودم مشکلی نداشتم نه من مذهبیم نه اون آقا، ولی می دونستم خانواده ام به خاطر اینکه خیلی مذهبی ان شدیداً مخالفت می کنن. خیلی در این مورد با هم صحبت کردیم و به توافق رسیدیم و گفتن که فقط می خوان بدونن من ازشون خوشم اومده یا نه و مشکل مذهبو با خانواده حل می کنن.  ولی قضیه شاید سخت‌تر از اون چیزی بود که فکر می‌کردیم. از اولین باری که اومدن خواستگاری 5 ماه می گذره و از اون موقع تا حالا چندین و چندین بار اومدن، و خانواده من شدیداً مخالفت می کنن، حتی با  اینکه کلی حرف از خانواده من به خاطر مذهب شون شنیدن، از خونه بیرونشون کردن، ولی همچنان پافشاری می کنن، هر روز واسطه می فرستند و سعی می کنن خانواده منو راضی کنن، به خانواده م چندین بار گفته که من فقط دختر شما رو می خوام و اگه نشه هیچ وقت ازدواج نمی‌کنم، هر چند سال بگین منتظر می مونم و صبر می‌کنم تا رضایت بدین.  از خواهرم شنیدم که مامانم گفته این پسر خودش از هر نظر خوبه و مشکلی نداره و اگه هم مذهب بودن حتماً رضایت می‌دادیم ولی حیف که این‌جوری نیست. امّا مادرم به خودم میگه که مردم این مذهب به زنان شون اهمیت نمیدن و سرت هوو میاره و من نمی خوام یه نوه از یه مذهب دیگه داشته باشم، چه جوری پسرم رو بفرستم خونه ات (برادرم) در آینده از کجا معلوم سرش رو نبره و حرف‌های غیر منطقی دیگه ای که اصلاً قابل گفتن نیست!! که واقعاً این حرف‌ها خنده داره برای من که این شخص رو حداقل بیشتر از اون ها می‌شناسم. حتی حاضر نیستن برن در مورد شون تحقیق کنن. بهشون گفتم یه دلیل منطقی بیارین من بی خیال این ازدواج میشم . به خاطر علاقه‌ی من یک لحظه روش فکر نمی کنن، حتی یه بار توی مجلس خواستگاری از زبون من گفتن که جواب خودم شخصاً منفیه من به خاطر احترام و عزت شون ناچاراً سکوت کردم جلوی بقیه. حالا آبان ماه این رابطه یک ساله میشه و علاقه ام بهش تا حدی که نمی تونم تصور کنم که روزی با شخص دیگه ای زندگی کنم.  همه خواستگاران دیگه م رو این مدت جواب رد دادم، خیلی سعی کردن منو زوری به قرارهای از پیش تعیین شده ای ببرن که شاید بی خیال این شخص بشم. چند ماهه تهدیدم کردن که از خونه بیرونم می کنن رهام می کنن.  گوشی رو ازم گرفتن توی این سن. اجازه نمیدن تنهایی هیچ جا برم.  همه ازم می‌پرسند چرا موبایل ندارم چرا جواب نمی‌دم. با لپ تاپ میتونم ارتباط بگیرم با بقیه   واقعاً نمی دونم چه کار کنم!! خیلی خانواده م رو دوست دارم ولی مطمئنم اگه پا پس بکشم همیشه دلم پیش این آقاست و هرگز فراموشش نمی‌کنم. و اگه ازدواج دیگه ای داشته باشم مدام با این آقا مقایسه ش می‌کنم. دلم می خواد راه زندگیم رو باهاش ادامه بدم. خیلی زیاد برام احترام قائله، خیلی بهم اهمیت میده منو درک می کنه و حرف هام رو می فهمه و گوش میده و خیلی بهم علاقه داره.  چهره خیلی معمولی دارم امّا جوری نگاهم می کنه انگار من یه تابلو نقّاشی خیلی زیبا هستم. بعد از چند بار که ردش کرده بودن واقعاً از ته دل گریه می‌کرد و یکی دو روز مریض شده بود.  واقعاً دلم پیششه و خیلی این روزها دارم اذیت میشم در حدی که دیگه شب‌ها خواب ندارم و روزها انگیزه‌ی هیچ کاری رو ندارم. قراره باز هم هفته پیش رو بیان خواستگاری ولی می دونم که باز هم مثل همیشه است. 👇🌸 @adminam1400 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
💠 🔶 پند دادن به برادر دینی در پنهانی 🔰امام حسن عسگری علیه السلام فرمودند: 🔺"منْ وَعَظَ أَخَاهُ سِرّاً فَقَدْ زَانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلَانِیَةً فَقَدْ شَانَهُ". ❇️هر که نهانى برادر خود را پند دهد او را آراسته و زیور بسته، و هر که در برابر دیگرانش پند دهد زشتش کرده‌ است. 📚بحار الانوار ج 71 ص 166 ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ ولادت امام حسن عسکری مبارک باد❤️
زندگینامه شهید سید علی اکبر ابوترابی سید على اکبر ابوترابی، در سال ۱۳۱۸ در شهر مقدس قم متولد شد. پدر بزرگوارش آیت الله سید عباس ابوترابی، فرزند آیت الله سید ابوتراب و مادرش دختر آیت الله سید محمد باقر علوى قزوینى است. وی تحصیلات ابتدایى تا پایان دوره دبیرستان را با موفقیت سپرى کرد و در سال ۱۳۳۶، موفق به اخذ دیپلم ریاضى شد. پس از اخذ دیپلم با توصیه پدر بزرگوارش به تحصیل دروس دینى علاقمند شد و در سال ۱۳۳۷ به مشهد مقدس عزیمت نمود و در مدرسه نواب اقامت گزید. دروس مقدماتى و دوره سطح را با جدیت و تلاش شبانه روزى و استعدادى شگرف در حوزه علمیه مشهد گذراند و از اساتید بزرگى چون ادیب نیشابورى و مرحوم آیت الله شیخ مجتبى قزوینى بهره‌هاى فراوانى برد. با آغاز نهضت امام خمینى (ره) در سال ۴۲، همراه با حاج آقا مصطفى وارد جریانات سیاسى شد و در تظاهرات مردم قم در ۱۵ خرداد سال ۴۲، حضورى فعال داشت. در هجوم عوامل رژیم ستمشاهى به مدرسه فیضیه، مورد ضرب و شتم مأمورین شاه قرار گرفت. در پى تبعید حضرت امام (ره) به نجف اشرف، ایشان نیز به نجف مشرف و مشغول تحصیل شد و در محضر امام راحل(ره) از درس خارج فقه و اصول معظم له بهره مند شد. پس از حدود شش سال تحصیل در نجف، هنگامى که اعلامیه هاى امام خمینى (ره) را در کیف خود جاسازى کرده بود تا به ایران بیاورد، در مرز خسروى باز داشت شد و ساواک ایشان را به زندان قصر شیرین، سپس به زندان کرمانشاه و زندان کمیته مشترک و پس از آن به زندان اوین منتقل کرد و او را مورد شکنجه و بازجویى قرار داد. پس از آزادى از زندان، فصل جدیدى در فعالیتهاى سیاسى ایشان آغاز شد و همراه با شهید مجاهد، سید على اندرزگو علاوه برمبارزات سیاسی، به سازماندهى جهاد مسلحانه همت گماشتند و در این دوره بارها مورد تعقیب ساواک قرار گرفتند. مرحوم ابوترابى به واسطه حشر و نشر فراوان با شهید اندرزگو، عمیقاً با خصوصیات اخلاقى و صفات حسنه آن مجاهد فى سبیل الله آشنا شده بود و خاطرات بسیارى از او به یاد داشت. در توصیف شهید اندرزگو فرموده است که: "شهید سید على اندرزگو، از یک اخلاق اسلامى در سطح بسیار بالا برخوردار بود و آن گونه بود که قرآن مى فرماید: "... اشداء على الکفار و رحماء بینهم". مرحوم ابوترابی، با افرادى چون شهید رجایى ارتباط نزدیک و همکارى تنگاتنگى داشت و در جلسات ماهانه شهید آیت الله بهشتى شرکت مى کرد و از نزدیک با آن شهید عزیز در زمینه جذب نیروهاى فعال و تحصیلکرده همکارى داشت. وى همچنین با سایر مبارزان و علماى مجاهد دوران ستمشاهی، از جمله رهبر معظم انقلاب همکارى و ارتباط داشت. با آغاز مبارزات انقلابى مردم ایران، او سر از پا نمى شناخت و خواب را بر خویش حرام کرده بود به طورى که خود ایشان مى گفت: "در آن روزهاى پر التهاب، کار ما سنگین بود و بسیار اتفاق مى افتاد که در طول شبانه روز کمتر از یک ساعت مى خوابیدیم". در جریان پیروزى انقلاب، فرماندهى گروهى از مردم که کاخ سعدآباد را به تصرف در آوردند به عهده داشت و امکانات و وسایل موجود در کاخ را مورد حفاظت قرار داده و تحویل مقامات ذى صلاح داد. ایشان همچنین با همکارى برادرشان حجت الاسلام سید محمد حسن ابوترابی، در تصرف پادگان لشکر قزوین نقش کلیدى داشتند و از خروج اسلحه و ادوات و تجهیزات جنگى ممانعت کردند. پس از پیروزى انقلاب اسلامی، به عنوان رئیس کمیته انقلاب اسلامى قزوین به خدمت محرومان و مستضعفان پرداخت و پس از آن با رأى مردم، به عضویت شوراى شهر قزوین انتخاب و رئیس شورا شد. همزمان با آغاز جنگ تحمیلی، با لباس رزم به سوى جبهه رفت و در کنار شهید دکتر مصطفى چمران در ستاد جنگهاى نا منظم به سازماندهى نیروهاى مردمى پرداخت و شخصاً به ماموریت‌هاى شناسایى رزمى و دشوار مى‌رفت. آزادى منطقه پر حادثه و خطرناک دب حردان به فرماندهى وى و در رأس یک گروه متشکل از یکصد رزمنده فداکار، یکى از اقدامات ایشان است. مرحوم ابوترابى سرانجام در روز ۲۶ آذر ماه سال ۵۹ در جریان یکى از مأموریتهاى شناسایى که براى تکمیل شناسایى قبلى خویش انجام داد تا نیروهاى ستاد جنگهاى نامنظم آماده یک عملیات گسترده شوند. بر اثر اشتباه یکى از همراهان خود، در حالى که هفت کیلومتر از نیروهاى خودى دور شده و تا ۲۰۰ مترى دشمن پیشروى کرده بود، هنگام بازگشت مورد شناسایى دشمن بعثى قرار گرفت و گرچه مى توانست خود را از دام دشمن برهاند، اما چون قصد داشت همراهان خود را نجات دهد، با تانک و نفربر به تعقیب وى پرداختند و نهایتاً به اسارت دشمن در آمد. مرحوم ابوترابى پانزده ماه اول اسارت را در سلولهاى زندانهاى بغداد و تحت شدیدترین شکنجه‌ها گذراند و در اراده پولادین این مرد خدا خللى ایجاد نشد تا پس از سپرى کردن سختى‌هاى فراوان و دو بار تا پاى چوبه‌دار رفتن با لطف و رحمت الهى و امدادهاى غیبی، ایشان به اردوگاه و جمع اسیران ایرانى منتقل شد.