eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
165.6هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال تعبیر خوابمون 👇🤍 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ داستان واقعی 👆👇 عبرتی برای زندگی😔
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی ❤️ داستان واقعی #ساره 👆👇 عبرتی برای زندگی😔
سلام من ساره ام. سی سالمه و دو ساله از همسرم جدا شدم. داستان زندگیم شاید برای خیلی ها غیر قابل باور باشه داستان یه اعتماد و زندگی ایی که به چشم بهم زدنی نابود شد. 😭 اگر زندگیت برات مهمه این داستان رو بخون تا هیچ وقت اعتماد بیجا به کسی نکنی. تازه یک سال بود که ازدواج کرده بودم، ازدواجم سنتی بود ولی همسرم از قبل منو میخواست، پسر همسایمون بود و جوون چشم پاک و مؤمنی بود. برای من این چیزا ملاک بود که منو دوس داشته باشه و بتونیم کنار هم آسایش داشته باشیم. بعد از یک سال که عقد کردیم رفتیم خونه خودمون. خونمون دو سه تا کوچه با خونه مادرم فاصله داشت. زندگی خوبی داشتیم محمدرضا مرد زندگی بود. صبح میرفت سرکار و بعد از کارش میومد خونه یا گهگاهی می رفت به مادرش سر میزد و میومد. توی کوچمون با همسایه ها زیاد رفت و آمد داشتیم. با اینکه شهرستان بزرگی بود اما چون همسایه های قدیمی بودیم و بافت منطقه همون طور قدیمی بود و خونه ها ویلایی بودن همه همدیگرو میشناختیم. دو سه تا دختر همسایه داشتیم که از همون بچگی با همدیگه میرفتیم مدرسه، زمان دانشگاه بین ما فاصله افتاد اما بازم هنوز با هم رفیق بودیم. @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#اظهار_نظر_اعضا سلام من واقعا نمیدونم شما که ادعای فرهنگ سازیتون میشه و مدام از انسانیت دم میزنین
به اظهار نظر این دوست عزیز من اینو نگم ته دلم میمونع😐 چراااا بعضیاااا بدون هیچ اطلاعی و دونستن چیزی میان حرف میزنن =/ آقای محترم وقتی دیدید از نظر فرهنگی و عقیدتی با هم مشکل دارید برای چی ازدواج میکنید =/ و برای چی میخواید بچه دار بشید و طلاق بگیری ک ی بچه رو بدبخت کنید =/ خانوم شما قدر نمیدونه شما هم والا خیلی بلد نیستی احترام بزاری ... خانواده ی زن ، شوهر بچه هاشه نع پدر و مادر شوهر و اینکه میگی مثل اروپایی‌ها خندم میگیرع واقعا و اینکه میگید جهازش مد روز نیست و ابروتونو برد واقعا براتون متاسفم ... شاید خانوم شما کارش و حرفاش زشت باشع واقعا ولی بدونید فقد مشکل از خانومتون نیست ... حداقل پیش ی مشاور برید ک زندگیتون با این چیزا از هم نپاشه :) ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خدمت اعضای گروه... درجواب آقای فرهنگ ساز.... شماجاده یکطرفه روگرفتی و... اولا.. حتی در قانون... تامین خانه وملزومات زندگی وظیفه شماست... پس لطف شما یا مادرتون نبوده.... جهيزيه هدیه خانواده عروسه.... برا کمک به شما...در کدوم قرن زندگی می‌کنید.... دستبوسی مادر شوهر؟ شما خودتان چند بار دست بوسی مادر خانم انجام دادید؟ احترام احترام میاره...کدام قانون گفته خانواده همسر در اولویته... شما طرز فکرتان درست کن... مرد هستی زندگیت تامین کن. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ دست بوسی مادرشوهر نه تو دینه نه تو عرف،سرزدن بدون اطلاع کاملا نهی شده تو دین و صاحب خونه حتی اگه درو هم باز نکنه این اجازه رو داره،وقتی کسی خونشو به کسی یا با کرایه یا بدون کرایه به کسی میده دیگه صاحب خونه نیست که هروقت بخواد بره هر وقت بخواد بیاد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب آقای که فرمودن خانمشون نمک نشناس هستن اولا ب نظره من این اقا خیییلی بچه ننه هست دوما اجاره کردنه خونه وظیفه آقای خونست اگه مادرتون لطف کرده ب شما لطف کرده و وظیفه شما رو انجام داده و این دلیل نمیشه که هر ساعت و هر موقع خاست وارد خونه شما بشه خونه باید قانون داشته باشه و حریم سوما ۸۰ متر خونه کجا دلبازه چهارما قصر هم که باشه وقتی حریمی نداشته باشه ب چ درد میخوره و این حرف ب نظره من خیلی حرفه زشتی هست که انتظار دارید دست مادرتون رو ببوسه خانمی که حاضر شده نزدیک مادر شوهر زندگی کنه باید ب طلا گرفت آقای محترم کاش ب جای این انتظارات بیجا سعی میکردی خونتو دور از خانه مادرت میکردی مطمین باش زندگیت آرامش میگرفت ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ زنم دست مادرمو نمیبوسه؟!!!! جهیزیش به روز نبوده ؟!!!!! همه کس وکار زن فامیل شوهرشه!!!؟ باید فامیل زن هم به اسم شوهرش باشه؟!!! 😳😳😳 به نظر من باید دست زنشو ببوسه که داره تحملش میکنه ایشون هنوز مربوط به عصر جاهلیته هنوز مسلمان نشده @azsargozashteha💚 ارسالیها در این مورد زیاد داشتیم که امکان بازنشرش در کانال نبود متاسفانه، ولی چون حرفهای این برادر عزیز رو در کانال قرار دادیم نظر باقی اعضاهم محترم دونستیم و بخشیش رو گذاشتیم🌹
با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم به خیابان شلوغی که نباید رفتیم می‌شنیدیم صدای قدمش را اما پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم زندگی سرخیِ سیبی است که افتاده به خاک به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم آخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی‌ست دربه‌در در پی گم کردن مقصد رفتیم مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم @azsargozashteha💚
❤️ سلام امیدوارم حالتون خوب باشه و اینکه خانومای کانال بتونن بنده رو راهنمایی کنن. من حدودا ۵ ساله با خانومم ازدواج کردیم، علارغم تمام مشکلاتی که سر راهمون سد شد بهم رسیدیم. زندگی خیلی خوبی داشتیم و یه دختر شیرین زبون هم واسم آورده. ما هم محله ای بودیم. حدودا ۸ ماه قبل رفتیم مسافرت، تو مسیر برگشت دعوامون شد و من خیلی عصبی شدم و برگشتم بهش گفتم اگه من نمیگرفتمت سگ هم تو رو نمیگرفت.. خانومم که اصلا توقع این حرفو نداشت رنگ از رخسارش پرید. با صدای لرزون گفت رسیدیم خونه کارای طلاق رو انجام میدم و حرف همه رو به جون میخرم. من که تازه به خودم اومده بودم فهمیدم چه غلطی کردم، کلی التماس کردم به پاش افتادم که این کارو نکنه… حرفی نزد، ما رسیدیم خونه، تو مسیر همش سرسنگین بود حرفی نمیزد تو خودش بود و فقط اشک میریخت. من خیلی ناراحت شدم بابت این رفتارم اما خب دیر شده بود. رسیدیم خونه و یک هفته بعد فهمیدیم دوباره باردار شده و من کلی خوشحال بودم اما اون نبود. هنوز باهام حرف نمیزد و سرد بود و من کلافه هرکاری میکردم به چشمش نمیومد و ناراحت بود از دوباره باردار بودنش. انقدر این جمله روحش رو عذاب داده بود که آخرای ۴ ماهگی به دلیل نامشخصی دردش گرفت و به طرز خیلی بدی بچمون سقط شد. دو شبانه روز درد کشید و همش تو خونه فریاد میزد از شدت درد و اصلا نمیذاشت من نزدیکش بشم همچنان ناراحت بود و من ناراحت که کاری از دستم برنمیاد. بعد از ترخیص از بیمارستان اومدیم خونه. یک ماه بعد تولدش بود سعی کردم سنگ تموم بذارم براش هدیه انگشتر گرفتم و ۳ میلیون نقدی کادو بهش دادم نذاشتم از صبح تولدش هیچ کاری کنه صبحانه خودم آماده کردم ناهار سفارش دادم و... شب دخترمو فرستادم بره پیش خواهرم شب بمونه. انگاری خانومم فراموش کرده بود همه چی رو خوب شده بود اما آخرش زد زیر گریه و گفت من نمیتونم فراموش کنم نمیتونم ببخشمت نمیتونم مثل قبل باشم تو با اون جمله تمام تصورات منو نابود کردی و کلی گلایه کرد و رفت خوابید. من دیگه چجوری بگم متاسفم چجوری بگم غلط کردم گوه خوردم منو ببخشه مثل قبل بشه ، برای ناهار منتظرم بمونه، دلم لک زده واسه ۸ ماه قبل، چجوری اون جمله رو از ذهنش پاک کنم نمیدونم. اینجا اکثریت خانوم هستن شاید بتونن منو راهنمایی کنن. من تا حالا اصلا دست روش بلند نکردم و نمیکنم چون بی نهایت عاشقشم. یه زن تمام عیاره واسه من خانومه کدبانو مادر خوب بافرهنگ من خیلی چیزا ازش یاد گرفتم. میخوام زندگیمون مثل قبل رنگ و بو بگیره. بگین من چیکار کنم؟ ایدی ادمین 👇👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد پاسخ های بلند در کانال قرار نمیگیرد🙏🌹
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درد_دل_اعضا❤️ #پرسش سلام امیدوارم حالتون خوب باشه و اینکه خانومای کانال بتونن بنده رو راهنمایی کن
❤️ سلام آقای محترم هر انسانی هنگام عصبانیت باید بتونه جلوی خودشو بگیره و هر حرفی به زبون نیاره که دل همسرشو بشکونه . مخصوصا ک با تعریفهایی که کردی خانوم خوبی هم داری باهاش حرف بزن بگو برات چیکار کنم، ببین اون چی میخواد حرف دلش چیه اگر نه شماهم باهاش ۲ الی ۳ رور سنگین باش چون روی خودم این طرز برخورد جواب داده چون هرچی سمت کسی میری بیشتر دوری میکنه البته اینطور ک مشخصه دل خانومت شکسته درکش میکنم (ولی اگ من بودم با این برخورد شما میبخشیدم بالاخره انسان جایزالخطاس) ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام یک سوال اعتقادات مذهبی خانومتون چه طور هست؟ اگر بتونید از یک روحانی یا یک واسطه از کسانی که روی همسرتون تاثیر گذاری دارند کمک بگیرید اگر ما بدانیم که همه ی ما پر از خطا و اشتباه هستیم و معصوم نیستیم همه نیازمند بخشش خدا هستیم و اگر خدا بخواهد با عدالت با ما بر خورد کند بیچاره میشویم لذا از خدا میخواهیم که با فضل و بخشش با ما بر خورد کند و فرمودند گذشت داشته باشید تا خدا هم از شما بگذرد این را باید بدانیم که با گذشت بزرگ میشویم این را باید بدانیم که امکان دارد از ما هم خطایی سر بزند آنچه مهم هست اینه که کسی که خطا کرده اگر پشیمان از خطای خود باشد کافیست البته این مطالب رو خودتون مستقیما نباید به ایشان بگویید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ به همسرتون بگید که: " میخوام یه واقعیتی رو بهت بگم ولی روم نمیشه و وانمود کنید که واقعا رو تون نمیشه و گفتنش براتون سخته ویه کم کشش بدید تا حسابی کنجکاو بشه بعد بهش بگید که راستش من تو رو از خودم سر تر میبینم به همین خاطر وقتی با هم حرفمون میشه میترسم تو به ذهنت بیاد که اگر به من دل نبسته بودی میتونستی موقعیتهای بهتر از من برا ازدواج داشته باشی اونروز ناخودآگاه خواستم حرفی بزنم که مثلا ارزش خودمو پیشت بالا ببرم و فکر کنی بهتر از من گیرت نمیاد ولی خراب کردم " انتظار نداشته باشید که اون حرف از یادش بره ولی مطمئن باشید همسرتون هم دوست داره توجیهی برای حرف شما داشته باشه تا با بهانه ای خودشو آروم کنه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ با سلام،شما مرد با مسولیت و اهل زندگی هستید. خانوما زود میبخشن ولیییی خب شما واقعاً بد جوری دلش رو شکستید، صبور باشید بگذارید زمان بگذره و همچنان به ایشون محبت کنید و اعتماد شون رو جلب کنید، بالاخره میبخشن . پیامم به آقایی که از خانومشون گله داشتن، پیشنهاد میکنم یکبار متنی که فرستادین رو خودتون از دید یک نفر از اعضای کانال بخونید... خودتون در مورد خودتون چی فکر میکنید؟؟؟!!!... من یه آقا هستم و از طرف همه‌ی آقایون میگم به خودتون و زندگی تون رحم کنید و حتما پیش یه مشاور تشریف ببرید(خودتون) @azsargozashteha💚
❤️ در جواب اون آقایی که به خانمش گفته کسی محل سگ بهت نیزاشت باید بگم که بعضی حرفا زده نشه خوبه ولی اگه زدی قلب که شکست دیگه بر نمیگرده من شوهرم اینو بهم گفت بعد از ده سال زندگی دوندگی بپای خودش و مادرش سوختم حسرت خیلی چیزا به دلم موند ولی شوهرم گفت و نابودم کرد اونم واسه یه حرف الکی سشت و گذاشتم کنار حالا هر کارمیکنم نمیتونم بهش نگاهم کنم خیلی داغونم خیلی😔 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام آقای محترمی که به همسرتون گفتین حتی سگ هم نمیومد سراغش،باید بگم زهری که ریختین تو کام همسرتون هیچ پادزهری نداره ،اگه دست روش بلند نکردین هنر زیادی بخرج ندادین چون حق اینکارو ندارین چه شرعا چه قانونا اما زخم شمشیر خوب میشه زخم زبون نه شما زخم به دل همسرتون زدین که تا آخر عمرش تازه اس وخوب شدنی نیس اینکه تا حالا باهاتون زیر یه سقف مونده خیلی خانمی کرده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خسته نباشید . من باید بگم که الان همسرتون به تنهایی نیاز داره یه مدتی دور از هم باشید تو تنهایی های خودش حتما دلتنگ شما خواهد شد .چون خود من بخاطر یه جمله بد همسرم که بهم گفت کاملا ازش دلزده شدم و هیچوقت باهاش رابطم خوب نشد الان 4ساله که جداشدم ازش. در اخر اینکه باید یه مدت تنها باشه تا خودش بفهمه که هنوز شما رو دوستداره یا نه. با تشکر از کانال خوبتون @azsargozashteha❤️
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_اول سلام من ساره ام. سی سالمه و دو ساله از همسرم جدا شدم. داستان زندگیم شاید برای خیلی ها
یک روز که توی خونه داشتم نهار میپختم زنگ در خونه رو زدن، درو که باز کردم دختر همسایه رو دیدم. اومد بالا و گفت مهمون نمیخوای ساره؟ اسمش فائزه بود، بچگی زیاد با هم رفت و آمد داشتیم ولی بعد از اون زیاد رفت و آمد نداشتیم. وقتی که رفتم خونه خودم از اون روز رفت و آمد ما شروع شد. وقتی که شوهرم نبود میومد خونه و بهم سر میزد، از محمدرضا و زندگی می پرسید میگفت زندگی خوبی داری قدر شوهرتو بدون. رفته رفته رابطمون خیلی صمیمی شد در حدی که بیشتر روزا که محمدرضا خونه نبود میومد پیشم. یک روز که اومد خونم حالش خیلی بد بود گریه کرده بود و میگفت عصبانی ام.. وقتی ازش پرسیدم چی شده گفت شوهر دوستم به دوستم خیانت کرده باورت نمیشه که این آدم چقدر مرد چشم پاکیه اصلا اگه میگفتن سرش قسم بخور من حاضر بودم قسم بخورم بس که این مرد، مرد خوبی بود. به از محمدرضا نباشه تقریبا مثل اون بود. با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم واقعا میگی؟ گفت آره این دوره زمونه نمیشه به هیچ مردی اعتماد کرد والا تا امتحانشون نکنی جواب خودشونو پس نمیدن. منم گفتم نه اینجوری نیست من به شوهرم اعتماد کامل دارم. فائزه خندید و گفت باشه ولی به نظرم خودت امتحانش کنی بد نیست.. @azsargozashteha💚
❤️ سلام.خواستم سرگذشت زندگی مشترکم روتعریف کنم که مطمیناهیچ راه حلی براش پیدانمیشه ولی میتونه درس عبرتی باشه برای خیلی ها. من وهمسرم باعشق فراوون باهم ازدواج کردیم .بااینکه من تحصیلاتم لیسانس بودوهمسرم دیپلم داشت وشغل چندان خوبی هم نداشت به خاطرعلاقه ای که بهش داشتم باهمه چیزش کناراومدم وباهاش ازدواج کردم. خودم شاغل بودم ودرآمدداشتم ازاول زندگی به خاطراینکه به همسرم فشارنیادتمام هزینه های خوردوخورداک وپوشاک روازدرآمدخودم میدادم ویه مقدارهم پس اندازمیکردم همسرم هیچ وقت به خودش زحمت نمیدادپولی برای خریدمنزل پرداخت کنه وهیچ وقت هیچ گونه خریدی برای خونه انجام نمیداد. تااینکه حدودنه ده سال پیش قرارشدپدرشوهرم منزل ویلایی خودشون روبکوبن وسه واحدآپارتمان برای خودشون وما ودخترش بسازن که هرکدوم ازمابایدهزینه آپارتمان خودمون روپرداخت میکردیم همسرم هیچ پس اندازی نداشت ومن تمام پس اندازی که درطی این سالهاجمع کرده بودم برای شروع ساخت خانه پرداخت کردم بدون اینکه رسیدی بگیرم شایدهر زن دیگه ای هم این کارروبرای زندگیش انجام بده بدون اینکه فکربدی به ذهنش خطورکنه. درطی این سالها هرپس اندازی که کرده بودم برای زندگی مشترکمون وساخت خونه دادم وهیچ پس اندازدیگه ای نداشتم همیشه باقناعت زندگی کردم وحتی چیزهایی که برای زندگیمون واجب بودنخریدم به خودم وپسرم سختی دادم به امیدروزی که بریم زیرسقف خونه خودمون زندگی کنیم به امیداینکه یه روزهم ماطعم خوشی روببینیم. وقتی ساخت خونه تموم شدوقرارشدخونه به نام بخوره قراربراین بودکه سه دانگ خانه به نام من وسه دانگ به نام همسرم باشه اماهمسرم گفت فعلا امکانش نیست ووام میکن به نام هرکی باشه فعلاسندبه نام همون شخص میخوره .امایه دست نوشته بهم دادکه دراون نوشته بودبه ازای پولی که این خانوم پرداخت کرده یه دانگ خونه متعلق به ایشون هست. ازش خواستم برای اطمینان دونفرهم امضاکنن اما گفت نه تومبخوای آبروموببری من نمیتونم به کسی بگم همسرم همچین دست نوشته ای ازم گرفته. بعدازسندخوردن خانه به دلیل ابنکه بدهکاری زیادی بابت وام هاداشتیم علی رقم علاقه واصرارهای فراوان من برای اینکه خودمون ساکن آپارتمان بشیم همسرم خونه روبه یه زن وشوهرغریبه اجاره داد. وخودمون همچنان مستاجربودیم یکی دوسال بعدازش خواستم برای اینکه فشارزندگی کمتربشه اون خونه روبفروشیم خونه کوچک تربخریم وبابقیه پول خونه بدهکاری هاروپرداخت کنیم اماهمسرم قبول نکرد وبه خاطراینکه مستاجرقبلی تمایل داشت بین سال خونه روتحوبل بده شوهرم موافقت کرد باقیمت ناچیزی آپارتمان ماروبه خواهرخودش رهن کامل بده. من که دیگه تحملم تموم شده بوددیگه نتونستم کوتاه بیام وگفتم وقتی پول ساخت خونه رودادم حق دارم من هم نظری بدم نظرمن هیچ ارزشی براش نداشت وتصمیمات احمقانه همسرم وسادگی بیش ازحدش زندگی ماروهرروزبدترمیکرد. ازش خواستم حالاکه من اجازه ندارم نظری درموردخونه بدم سه دانگی که سهمم هست به نامم کن حداقل دلم خوش باشه بعدازاین همه سختی چیزی دارم همسرم حرف آخرش روزدوگفت توهیچ حقی تواون خونه نداری اون خونه سرمایه زندگیمه. اینجابودکه دنیاروسرم خراب شدفهمیدم شوهرم یه عمربازیم داده. ازخانواده پدریش شنیدم که خانوادش بهش اجازه نمیدن خونه روبه نامم کنه مجبورش کردن خونه روبه خواهرش اجاره بده. وبهش اجازه نمیدن خونه روبفروشه چون میگن ماداریم اونجازندگی میکنیم ونمیخوایم غریبه واردساختمون بشه. خیلی باهاش صحبت کردم خیلی براش توضیح دادم که خسته شدم وبایدخونه روبفروشیم تا یکم بارزندگیمون کم بشه میتونیم خونه کوچکتری بخریم وخودمون توش زندکی کنیم اماحرفای من هیچ وقت براش اهمیتی نداشت . بعدازدوسال اعصاب خوردی دیگه خسته شدم ودیگه فهمیدم دیگه حرف زدن فایده ای نداره. تصمیم داشت خونه روبه نام مادرش کنه امابه موقع توجه شدم وسندروبرداشتم وقایم کردم. پدرش تمام سعیشوکردباهرکلک ممکن سندروازچنگم دربیاره اماموفق نشد. شوهرم خونه اجاره ای مون روهم پس دادومن وپسرم مجبورشدیم نه ماه درمنزل پدرم زندگی کنیم بدون اینکه همسرم حتی یک ریال برای خرج زندگی کمکم کنه. بعدازاین مدت چون تحملم تموم شده بودیه خونه کوچک که متعلق به بکی ازآشنایان بودروشخصااجاره کردم وهزینه اجاره منزل وهمه مخارج زندگی هم به عهده خودم بود. این مدت همسرم باخانواده خودش زندگی میکردواحوالی ازمانمیگرفت وحتی جواب تلفنم روهم نمیداد امابعدازاینکه خونه اجاره کردم همسرم طبق آموزش های پدرومادرش به زورخودش روواردزندگی من کرد ازش متنفرشده بودم وبه هیچ وجه نمیخواستم باهاش زندگی کنم