شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پاسخ_اعضا ❤️ سلام من میخاستم مشکلم و بذارم داخل کانال و از اعضا راهنمایی بخوام راستش من ادم خابالو
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام در رابطه با دختر خانوم 17 ساله که کنکوری هستن و خوابشون میاد ، منم دقیقا همین طوری بودم که یک ادم نازنین (مشاورم ) اومد توی زندگیم ایشون دکتری پرستاری داشتن و بهم گفتند که این نوع از خستگی و خواب زیاد یا کاذبه یا نشون دهنده بیماری ... کارایی که بهم گفتن و من انجام دادم واقعا کمکم کرد و مشگلم برطرف شد
اولین کار اینکه شما حتما ازمایش خون بده که از نتایجش میشه فهمید که تیروید و یا کم خونی و فقر اهن داری یانه اگه داشته باشی که میری زیر نظر دکتر و درمان میشی اگه نداشتی کافیه هر روز یک دونه قرص مولتی ویتامین بانوان و یا فارماتون بخوری البته همه جا فارماتون اصل ندارن خوب باید بگردی و دومین کار ابنکه دوبار در ماه آمپول نوروبیون بزنی واقعا شارژت میکنه
من چون کم خونی و مشکل تیروید نداشتم مولتی ویتامین بانوان استعاده کردم و ماهی دوبار نوروبیون زدم البته اینم بگم که تزریق نوروبیون هیچ عوارضی نداره و نیاز به نسخه پزشک نیست برای تهییه ش
نوروبیون ویتامین مورد نظر بدنت رو علاوه بر مولتی ویتامینی که قراره استفاده کنی تامین میکنه
#موفق_باشی_دخترعزیز
#موفقیت_از_آن_توست
❤️❤️❤️❤️
سلام، برای کسایی که خیلی لاغرن، این توصیه پیامبر به عایشه هست، مصرف خیار ورطب باهم، باعث چاقی میشه.
❤️❤️❤️❤️❤️
در جواب دختر خانمی که همش خوابش میاد اول یه حجامت انجام بده عزیزم بعد یه امپول ب کمپلکس ب ۱۲ بزن .احتمالا کم خون هم هستی ۳شیره و چیزهای خون ساز بخور انشاالله خوب میشی
❤️❤️❤️❤️
سلام
دانش آموزی که میگه دائم خواب آلوده ست.عزیزم احتمالا شما طبعت سرد باشه.
بهتره پیش یک پزشک طب سنتی بری تا مزاجت را اصلاح کنه.وقتی مزاجت اصلاح بشه خودبخود سرحال میشی و دیگه خواب آلوده نمیشی.انشالله
❤️❤️❤️❤️
سلام
برای اون دوستمون که کنکوری ان و خوابشون میاد
حجامت خیلی خوبه
❤️❤️❤️❤️
سلام
عزیز کنکوری خواب آلودمون شاید شما مشکل تیرویید پرکار داری بهتره یه آزمایش بدی منم همین طور بودم با اینکه تو جوانی خیلی فعال و زبر و زرنگ بودم یهو تو یه سال دیدم وزنم زیاد شده بدون اینکه تغییری تو اشتهام باشه ولی در عوض خوابآلود شده بودم بدنم لخت و سنگین بود پوستم سفید مات شده بود و همش بی حال بودم
یه آزمایش تیرویید برو بده
البته من تجربه کردم پسر خودمم هر موقع باهاش درس کار می کردم چشماش خمار می شد و اشک آلود و صد تا خمیازه می کشید می گفت مامان انگار برام لالایی می گی بذار بخوابم وقتی درسش تمام میشد دوباره شروع می کرد به جست و خیز یه خورده خاصیت کتاب همینه مخصوصا اگر انگیزه برای خوندنش نداشته باشی
مادر من یه کتاب داستان پونصد صفحه ای تو کشو تختش بود که فکر نکنم هیچ موقع تمامش کرده چون سه صفحه نخونده خوابش می بره و اینو بعنوان داروی خواب استفاده می کنه
می خوام اینو بهت بگم شما یه آزمایش تیرویید بده البته چون بچه ای بعیده که تیروییدت مشکل داشته باشه اما حداقل مطمن میشیم
اما علت بعدیش می تونه بی انگیزگی باشه باید تو وجود خودت راههای انگیزه دار شدن رو پیدا کنی اگر لازمه بایه مشاور تحصیلی خوب و خبره مشکلت رو مطرح کن
❤️❤️❤️
سلام
دختر خانم یا آقا پسری که خوابالو هستن و موقع درس خوندن زود خسته میشن احتمالا کم کاری تیروئید دارن حتما به دکتر غدد مراجعه کنن و آزمایش بدن با دارو رفع میشه. اگه کم کاری تیروئید باشه و پشت گوش بندازن عوارض خیلی بدتری داره سرم اومده که میگم. موفق باشید.
❤️❤️❤️
سلام خسته نباشید
میخواستم به اون خانمی که کنکور دارن و همیشه خوابشون میاد بگم
عزیز م پسرمن هم موقع کنکور اینجور بود
بعد ها فهمیدم نباید بهش سردی جات میدادم
اصلا از دوغ و ماست استفاده نکنید
غذای پر کالری و کم حجم استفاده کنید
شب ها به هیچ عنوان غذای سنگین نخورید
ریزه خواری و در هم خوری نداشته باشید
بیشتر از کشمش و مغزی جات استفاده کنید
تغذیه درست بشه همه چی درست میشه
انشاالله تو کنکور بدرخشید عزیزم 🌹🌹
❤️❤️❤️❤️
سلام در مورد دخترم که خوابالو بود و کنکور داشت عزیزم شما یه آزمایش آهن خون بده احتمالا آهن بدنت کمه قرص آهن بخور ضرر نداره
❤️❤️❤️❤️
درجواب دختر خانمی که کنکوری هستن
حجامت عام راه حل خیلی خوبی برای رفع خستگی و خواب آلودگی و جوش و ....هست. در سال حداقل یک بار حجامت لازمه برای بدن .
❤️❤️❤️❤️
سلام.وقتتون بخیر.
خطاب به آقای جوانی که خوابشون میگیره شما احتمالا غلبه سودا داشته باشید.انشاالله با مراجعه به طبیب طب سنتی حاذق مشکل حل میشه.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پنجاهو_شش اسد لبخندی زد و گفت خب مبارکه .. کار خوبی کردی از این سرگشتگی راحت میشی .. آه بلندی
#قسمت_پنجاهو_هفت
اون شب فهمیدم من تا آخر عمر تو اون اتاق، صنم رو حس میکنم و نمیتونم فراموشش کنم ..
صبح قبل از رفتن به مادر گفتم که اتاقهای اون سمت اتاق مهمونخونه رو برای ما تمیز کنه ..
روزها به سرعت میگذشت و من خودم رو آماده ی زندگی جدیدم میکردم ..
یک هفته قبل از عید غدیر جشن عروسی اسد برپا شد ..
همه جوره حمایتش کردم مثل یه دوست ، یه برادر تا همه چی به بهترین شکل برگزار بشه...
تا روز عروسی خودم بهش مرخصی دادم و ازش خواستم حجره نیاد ..
فردا روز عقد و عروسیم بود ...
هنوز مرضیه رو ندیده بودم...
ساعتها فکر میکردم ممکنه روزی بتونم مرضیه رو هم مثل صنم دوست داشته باشم ..
دلم همچین زندگی میخواست که وقتی حجره رو تعطیل میکنم با شوق به سمت خونه برم ..
اتاقها با جهیزیه مرضیه چیده شدند .. دور تا دور حیاط تختهای چوبی چیدیم و من کت و شلوار دامادیم رو پوشیدم ..
آرایشگر به خونه ی مرضیه رفته بود تا درستش کنه...
همراه مادر و عمه به دنبال مرضیه رفتیم .. قرار بود همونجا عقد جاری بشه و برای جشن عروسی به خونه ی ما برگردیم ..
مرضیه چادر سفیدی رو روی صورتش کشیده بود .. عاقد عقد رو خوند .. و من و مرضیه رسما زن و شوهر شدیم ..
تا شب صورت مرضیه رو ندیدم ..
بعد از رفتن مهمونها به اتاقمون رفتم ..
مرضیه وسط اتاق نشسته بود .. با ورود من بلند شد .. سرش پایین بود ..
موهای طلایی رنگش رو روی شونهاش ریخته بود .. لباس عروس سفید و کوتاهی پوشیده بود ..
لاغر اندام بود و پوست سفیدی داشت .. دستم رو زیر چونه اش بردم و بالا آوردم .. از خجالت میلرزید ..
به صورت رنگ پریده اش نگاه کردم و آرزو کردم ای کاش صنم کنارم بود
دست خودم نبود .. میدونستم الان هم صنم شوهر داره، هم من زن دارم و فکر کردن بهش گناهه ..
تا چشمهام رو میبستم چهره ی صنم، صدای صنم تو ذهنم تداعی میشد ..
نفهمیدم کی خوابم برد ..
با صدای در چشمهام رو باز کردم .. مرضیه کنارم نشسته بود..
با دیدن چشمهای باز من .. چشمهاش رو پایین انداخت و زیر لب سلام داد..
شرم و حیاش برام تازگی داشت .. ناخودآگاه با رفتار پر شر و شور صنم مقایسه کردم ..
در اتاق رو باز کردم .. آفت سینی صبحونه رو ، از زمین برداشت و با لبخند گفت مبارکه آقا.. کاچی آوردند واسه عروس خانم ..
سینی رو آورد داخل و آروم در گوش مرضیه حرفی گفت ..
آفت سرش رو بوسید و گفت مبارک باشه..
سریع از اتاق بیرون رفت و چند لحظه بعد صدای کل شنیدن زنهای فامیل تمام عمارت رو پر کرد...
مرضیه مثل موم بود .. هر چه من و مادر میگفتیم فقط چشم میگفت .. با هیچ چیز مخالف نبود .. تمام تلاشش رو میکرد که نارضایتی پیش نیاد ..
از وضع موجود راضی بودم .. بی دغدغه زندگی میکردیم ولی.. ولی من آرامش نداشتم .. دلم پر نمیزد واسه برگشتن به خونه ..
سه ماه از ازدواجمون میگذشت و تنها کسی که خیلی از این وصلت راضی بود عمه ملوک بود .. مادر هم هر از گاهی غر میزد .. میگفت از ترس عمه ات ما همش زبونمون کوتاهه.. میترسم حرفی بزنم عمه دمار از روزگار من دربیاره..
مادر با مرضیه مشکلی نداشت فقط به عنوان مادرشوهر دوست داشت قدرتش رو نشون بده ولی از ترس عمه ، جلوی خودش رو میگرفت ..
اون روز موقع رفتن اسد ، نگاهش میکردم .. از ته دل میخندید و شاد بود .. حق داشت .. تو خونه اش کسی منتظرش بود که عاشقانه دوسش داشت ..
بی اختیار آهی کشیدم و منم عزم رفتن کردم ..
هنوز هم تمام مغازه ها و کوچه و گذر رو با دقت نگاه میکردم .. فقط میخواستم بدونم صنم کجاست .. الان دیگه دونستن همین موضوع آرومم میکرد...
به خونه که رسیدم، مرضیه مثل هر روز به استقبالم اومد و کت و کلاهم رو به دستش گرفت ..
همین که به سمت چوب لباسی رفت .. لباسم رو زمین انداخت و به طرف حیاط دوید .. با صدای بلند عوق زد ....
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_دوم و جالب اینجاست رفتیم خونهی مادر جاریم جهاز بیاریم برادر شوهرم گفت زن داداش بیا کمک ومن هم
#بخش_سوم ❤️
با تمام غم بزرگی که تو دلم بود دیدن پدر شوهرم که یه بلوز سیاه هم تو مراسم نپوشیده بود .و این که تو محل همه همومیشناسن ومیبینن زشت بود این حرکت .ومادرشوهرم که ده روز بعد فوت بابام عروسی پسر داداشش بود( والبته اومده بودن برای اجازه ) اصلاح و ابروش رو کرد وموهاش رو رنگ کرد وپیش جاریم رفته بود و اون ارایشش کرده بود گفته بود براش رژ قرمز بزنه .و یه نکته که دوماه بعد عروسی من پدر بزرگ شوهرم که هشتاد سال خورده ای سن داشت فوت کرد وبه من تازه عروس گفتن چله نگه دار زشت بخاطر شوهرت تو خونه پیراهن مشکی تنم میکردم و مامانم هم بخاطر فامیل بودن همسایه بودن وبخاطر دامادش تا 40روز آرایشگاه هم نرفت بعد 40هم برای همه زن های فامیل شوهرم هم روسری خرید .واقعا این کار مادر شوهرم وپدرشوهرم زشت نبود نباید بخاطر من احترام میزاشتن روز 40بابام هم فقط عمه شوهرم روسری خرید وا ورد تا سیاه منو درباره آیا وظیفه مادر شوهر و پدر شوهرم نبود که سیاه عروسشون رودربیارن .واقعا خجالت کشیدم جلویی فامیل هامون چون هرکسی یه چیز کوچیک مثل روسری هم آورده بود تا ما رو ازسیاه در بیارن تا مامان های زنداداشم هم برای من لباس گرفته بودن.
یکسال بعد این موضوع عروسی دعوت شدیم و رفتیم سر میز ما که جاریم ومادرشوهرم هم بود زن دایی شوهرم عروس باردارش و دختر ش اومدن نشستن و حرف از بچه افتاد مادر شوهرم گفت که زن عموم همیشه میگفت بچه اول پسر باشه بقیش هرچی میخواد باشه باشه مهم نیست اولی پسر باشه بچه جاریم هم پسره .خیلی دلم شکست که زندایی شوهرم گفت فرحناز نگو این جوری عروست دختر داره ناراحت میشه .به روی خودم نیاوردم که چی شنیدم .مادر شوهرم سه تا پسر داره .البته خیلی دختر منو دوست دارن .ولی همش از خدا میخوام که به هیچ کدوم از پسر اش دختر نده )
بعد اینکه ده روز از مریضی شوهرم گذشت بادعوا شوهرم و آوردم خونه دیگه هم من غذا نپختم چندروز جاریم پخت که مادر شوهرم خب شد خودش پخت . مادر شوهرم وقتی خوب شد شروع کرد کارکردن که حالت عادیش کار نمی کرد چون به لباس های خودشون وسواس دارن یه روز یک ساعت ونیم سر پا وایستادن و لباس هاشون که یه بار لباسشویی شسته بود رو تو ظرف شویی آب کشیدن .و شب هم پادرد کردن و بردن دکتر و دکتر گفته بود بد نت ضیف نباید کار کنی استراحت کن .فرداش شوهرم گفت برو ببین مامانم اینا چی میخوان ناهار درست کن براشون رفتم وما در شوهرم گفت که پریسا (جاریم) گفته من غذا میپذم زهرا بیاد ظرف بشوره خیلی ناراحت شدم که اونم به من دستور داده اومدم با شوهرم دعوا کردم که شوهر گفت من خودم می رم میشورم. وقتی به مامان و خاله هام گفتم گفتن نرو به تو چه فردا بچه رو تنها میزاری خونه میری بیای ببینی اتفاقی افتاده چیکار میکنی یا کمردرد گرفتی چی مگه ندارن بگه یکی بیاد کارهاشون روبکنه. مادر شوهرم ماهی 6میلیون وپدرشوهرم ماهی 10ملیون از پول تو بانکشون سود میگیرن برادرشوهر مجردمهم ماهی7ملیون حقوق داره.. پدر شوهر مادر شوهرم نصف ارث شون هم نیست اینی که میگیرن .ولی شوهر من از صبح تا شب سگ دو میزنه از پیکنیک پر کردن وجوش کاری کردن باربردن همش 4ملیون هم ماهی درآمد نداریم .
خلاصه من نرفتم کارهاش رو بکنم حالا مادر شوهرم منو میبینه روش و اون وری میکنه پدر شوهرم هم بدتر از اون
#ادامه_دارد
#نکته ❤️
نه خودت را با کسی مقایسه کن، نه کسی را با خودت!
نه اهدافت را از روی دست دیگران بردار،
نه مسیر موفقیتت را از کسی ایده بگیر.
یک دنیاست و میلیاردها آدم و میلیاردها مسیر...
یک دنیاست و میلیاردها استعداد، میلیاردها علاقه و میلیاردها مقصد.
چرا فکر میکنی فقط راه فلان بازیگر و فلان خواننده و فلان نویسنده و فلان فوتبالیست و فلان ثروتمند بهترین راه است؟
یک بار برای همیشه خودت را از چرخهی باطل مقایسه بکش بیرون و مطابق توان و استعداد و علاقهی خودت هدفگذاری کن.
هرکس با روش متفاوت و منحصر به خودش رشد میکند.
که سکوی صعود دیگران شاید پرتگاه سقوطِ تو باشد!
که هرس، برای درخت، رشد است و برای شاخه، ویرانی.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
قسمت_چهلو_دو
دو تا مامور و یه مرد میانسال پشت در بودند..
امیرحسین علمدار؟؟
+بله .. خودمم..
مامور دستبندی رو جلو آورد .. شما متهم به قتل لیندا بابک هستید..
زبونم بند اومده بود.. حرفی که میشنیدم رو باور نمیکردم...
غیر ارادی گفتیم لیندا مرده؟؟؟
مرده میانسال که لباس مشکی تنش بود گفت مرتیکه کشتیش سوالم میپرسی...
با صدای ریحانه برگشتم...
_امیر حسین چی شده؟ چی میگن اینا...
جوابی نداشتم که بدم... فقط بهش خیره شدم.. ریحانه دوباره پرسید این بار با گریه .. امیرحسین تو رو به خدا قسم بگو اینا اشتباهی اومدن...
نمتونستم حرفی بزنم ...
مرد میانسال به جای من گفت شوهر محترمت آبجی ما رو صیغه کرد و الانم واسه اینکه گندش در نیاد برده شمال کشتتش...
حمله کرد سمت منو و سیلی محکمی به صورتم زد....
ریحانه دستش به چهار چوب در اتاق خواب بود .. اشکهاش جاری شد و پرسید امیرحسین چرا چیزی نمیگی؟ چی میگه این...
قفل دهانم باز شد و گفتم به خدا من نکشتمش .. صبح پاشدم دیدم نیست .. هر چقدرم گشتم اثری ازش نبود...
ریحانه دادی کشید و به سمتم اومد .. پیرهنم رو از پشت کشید و گفت چی میگی امیرحسین .. تو با کی رفته بودی شمال؟؟؟
مامور دستبند به دستم زد و از خونه خارجم کرد.. لحظه آخر ریحانه رو دیدم که نشست زمین و با صدای بلند گریه میکرد...
به قدری تو شوک بودم که هیچ حرفی نمیتونستم بزنم فقط با صدای آروم میگفتم به خدا... به خدا من نکشتم ...
به کلانتری رفتیم .. مادر لیندا اونجا بود .. با دیدن من به سمتم دوید و چند تا مشت به بدنم زد .. قاتل .. چرا دختر نازنینم رو کشتی... چرا...
مرد میانسال دستش رو کشید عقب و گفت دیدی که تو خواب مامور بردم بالای سرش .. دمار از روزگارش در میارم مردک هرزه رو...
مامورها منو به سمت اتاقی بردند و اونجا از من بازجویی کردند.. هر آنچه اتفاق افتاده بود رو تعریف کردم .. بازپرس ازم پرسید پس چرا گم شدن لیندا رو گزارش ندادی؟
+ترسیدم ... ترسیدم خانواده ام بفهمن با لیندا در ارتباطم...
تمام شواهد برعلیه من بود.. لیندا کمی دورتر از ویلا کنار جاده.. در حالیکه که با هول دادن شخصی پشت سرش به تخته سنگی برخورد کرده بود و در دم جان داده بود ، پیدا شده بود... ..👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
داستان #جذاب و هیجان انگیز زندگی امیر حسین😍👆🏻
خیلی قشنگ و عبرت آموزه از دست ندید👆🏻✅
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام اون خانمی که ۱۷ سالشون بوده و کنکوری هستن ک خوابشون میاد خیلی زیاد عزیزم منم همین مشکل شما رو دارم درواقعا منم امسال میرم کلاس ۱۱ و اینکه به شدت خابالو هستم و اینکه این به دلیل مزاج شما میشه که فکر کنم سرد باید باشه خستگی مفرط یکی از دلایلی هست که مزاج سرد رو نشون میده شما باید از مواد غذایی سرد دوری کنید و اینکه حتماااااا به یک پزشک طب سنتی مراجعه کنید شما رو قشنگ راهنمایی میکنن 🌺🌺ببخشید طولانی شد❤️
❤️❤️❤️
سلام در رابطه با اون دختر خانم ۱۳ ساله ای که عاشق شدن !!!!!!
عزیزم اون قطعا عشق نیست و چند سال بعد جتما به این حسی که داشتی میخندی ولی مطمئن باشه که میتوتی فراموش کنی و اینکه با توکل به خدا میتونی این حس رو از خودت دور کنی
میگن اگه با طهارت و حضور قلب رو به قبله ۳روز هر روز ۵۷۵ مرتبه صلوات حضرت فاطمه(اسلام علیک فاطمه و ابی ها ..............)را بخونی به حاجتت برس و نیت کن که این فراموشش کنی
❤️❤️❤️❤️
عزیزم لطفا به اون دخترخانم عاشق بفرمایین: منم همسن شما بودم دوسه بار عاشق شدم و از قضا بی عقلی کردم رفتم با طرف صحبت کردم ولی الان که بزرگتر شدم اون آدما رو به کل فراموش کردم ولی الان برام دردسر شده . چند روز پیش یکیشون میگف اره فلانی میدونم عاشقمی بیا باهام رل بزن. هرچند من محجبه و تواین فازا نیستم ولی دور برش داشته بود 😐 شمام لطفا کار اشتباهی نکن بهش فکرمیکنی بکن فکرنمیکنی نکن ولی لطفا به خودش نگو ،یکسال دیگه حالت از امروزت بهم میخوره . این حس ها که عشق نیست مختص دوران بلوغه . ممنون
❤️❤️❤️❤️
درباره اون خانومی ک شک دارن و...
میتونن وقتی کاریو انجام میدن ،نشونه بزارن
❤️❤️❤️
در جواب دختر خانمی که کنکوری هستن.
گلم منم اینجورییم ولی خیلی رو خودم کار کردم تا حالم سرجاش آومد
1_عزیزم قبل خوندن درس (چنتا از آیات شریف در خدا) رو بخونید.
بعداز خوندن قرآن، میز تحرير تو بچین جامدادی رو میزی و کتاب های مورد استفاده تو بچین روی میز
یه آهنگ شاد گوش بده
اگه دوست داشتی یه فنجون قهوه کمی شیرین میل کن
یه فلاسک چای سبک دم کن هر یک ساعت یه بار یه فنجون چای بخور همراه با مویز.
2_یا میتونی با یکی از دوستای صمیمی ات یا آنلاین یا حضوری با هم دیگه هماهنگ کنید با هم بخونید درستونو
بعضی آدم ها هستن گیرایشون موقع شب بیشتر از صبح هست
حالا خودم بیشتر شب درس میخونم تا صبح و ظهر
من از ساعت 12 شب شروع به درس خوندن میکنم تا مثلا امتحانم 8 صبح باشه.
ان شاء الله موفق باشید❤️
برا منم خیلی دعا کنید 🙏
❤️❤️❤️❤️
سلام خوبید❤️ببخشیدمن توکانال دیدم که خیلی هادچارعشق مجازیشدن 😐بنظرشماایاپسرکهباشماچت میکنه میادشماروبگیره وباشماازدواج کنه؟؟؟؟😐😐😐واقعاچرابانامحرم چت میکنیدلطفایکم به خدانزدیک باشیدودرک کنیددختریه موجودی هس که بایدمثه گوهرتوصدف باشه لطفا😐خودتون رودرگیراین مسائل نکنیدچون اسیب میبینیدخودتون هم میدونیدطرف مقابل باشماازدواج نمیکنه عزیزان دخترحرمت داره😐😐😐😢😢😢وبازم ادامه میدید😐😐😐 ودرمورداون اقاپسروخواهرشون که مادرشون ازدست دادن خدارحمتشون کنه😢غم اخرتون باشه😢ولی مادرتون دیگه رفته بایدبه زنده هااحترام گذاشت درستع سخته ازدست دادن مادرمن خودم 17سالمه ومیدونم که تواین دوران مابه مادرلازم داریم مخصوصاخواهرتون ولی پدرتون هم حق زندگی داره😐اخه چه جوری تنهایی زندگی کنه؟؟؟؟؟ فکرشوکردید😐😐همه جوانب رودرنظربگیربرادرمــن گناه داره به حال مادرتون فرقی نمیکنه که پدرزن بگیره یانگیره قدرپدرروبدونید😐تادیرنشده هرچی میخادفراهم کنیدبراش یاعلےموفق باشــید😊
❤️❤️❤️❤️
سلام درمورد اون دختر خانمی که17سالشونه عاشق پسره 18ساله شده... وای من نمیدونم چرا ایقدر خودمون دخترا بنا نسبت خریم.. این دختره داره میگه فضای مجزایی آشنا شدیم. خوب عزیز من این دوست داشتنها همش الکیه.. اینا فقط میخان سرگرم شن یک چند روزی. تو نباشی یکی دگ اون وقت تو میگی قصدمون ازدواجه 😳اصلا تو از کجا میدونی برادر ایشون مردند.. شاید دروغ بهت میگه. میدونم الان میگی نه منو دوس داره اینکار نمیکنه.. بقران دلت خوشه.. حتی اگرم قسم بخوره الکی میگی حالا ببین کی گفتم.. بعدش او یک بچه ننه تمام عیاره😂با این سنش.. من اگر جا شما باشم ک ب هیچ عنوان مرد آیندم قبولش ندارم.. الکی ایقدر خودته در گیرش نکن.. کسی اگر واقعا میخاستت..با شخصیت یک روز مادرش زنگ میزد به خونت بعد میومدن بحساب خواستگاری 😒این ک عشق نی به خداا🤧وای بعضی از شماها رو مغز منید🤣میگیم خدایا اینا دگ کی آن... مخصوصا اونای ک سنشون کمه.. بعد عاشق طرفی شدن.. ک همسن خودشونن.. ک مطمن باش اونطرف اگر ازدواج کنید کارتون ب طلاقه. میدونی چرا. بخاطر اینکه در آینده.. ااا. دخترها یا پسرهای با معیارهای زیادی میبینه.. که میگه ای کاش ایقدر زود ازدواج نکرده بودم.. 😔😔خواهران برادران بشینید یکم منطقی فکر کنی
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پنجاهو_هفت اون شب فهمیدم من تا آخر عمر تو اون اتاق، صنم رو حس میکنم و نمیتونم فراموشش کنم ..
#قسمت_پنجاهو_هشت
نگرانش شدم و به مادر گفتم مرضیه ناخوش احواله؟؟
مادر چینی رو بینیش انداخت و گفت چیزی نیست بیا بشین .. فکر کنم حامله است.. فردا قابله خبر میکنم معاینه اش کنه .. مطمئن بشیم ..
حس کردم یه شور جدیدی وارد زندگیم میشه .. خوشحال شدم ولی ظاهرم رو حفظ کردم و خونسرد گفتم چرا فردا؟ همین الان با آفت میریم دنبالش...
بلند شدم و کتم رو برداشتم ..
مادر گفت یوسف بیا بشین شاید الان نیاد ، شب دیگه ..
کلاهم رو به سرم گذاشتم و گفتم با اتومبیل میارمش و میبرمش .. مواجب هم میدم .. چرا نیاد؟
از اتاق بیرون اومدم .. مرضیه کنار حوض به صورتش آب میزد ..
آفت رو صدا کردم و با هم دنبال قابله رفتیم ..
قابله نگاهی به ماشینم انداخت و گفت من فکر کردم زن پا به ماه داری، واسه یه معاینه نمی ارزه این وقت شب..
چند تا اسکناس درآوردم و به طرفش گرفتم .. این واسه معاینه ات ، خبر خوش هم بهم بدی مژدگونی داری..
قابله خیلی زود همراهمون شد .. به اتاقمون رفت .. روی لبه حوض نشستم .. چند دقیقه بعد بیرون اومد و گفت آقا مژدگونیم رو هم بده .. زنت حامله است .. چهل روز بیشتره..
چند اسکناس دیگه بهش دادم . قابله پولها رو تو سینه اش فرو کرد و گفت بهش تقویتی بدید ، بزار پسرت بنیه اش قوی بشه ..
سلطانعلی با تعجب پرسید مگه فهمیدی بچه پسره ؟
قابله با اخم به سلطانعلی نگاه کرد و گفت من دستم سبکه ، هر کی رو اولین بار معاینه کنم بچه اش پسر میشه ..
مادر از اتاق بیرون اومد .. حرفهامون رو شنیده بود گفت اگر نوه ام پسر باشه ، دستش رو برد به سمت گوشش و ادامه داد این گوشواره هام رو مژدگونی بهت میدم ..
چشمهای قابله برقی زد و گفت ایشالا میشه..
صبح تو حجره لحظه شماری میکردم اسد بیاد و بهش این خبر خوش رو بدم ..
همین که اسد از پله ها بالا اومد گفتم اسد کجا موندی ؟
اسد کتش رو آویزون کرد و گفت به یه حجره جنس داده بودیم رفتم حسابمون رو بگیرم از محله ی یعقوب گذشتم بگو چی دیدم ؟
حس کردم دلم از بلندی به پایین افتاد پرسیدم صنم رو؟؟؟
اسد روی صندلی ولو شد و گفت ای بابا .. تو هنوز منتظری صنم رو پیدا کنی ؟؟ نه خیر .. یعقوب مرده... جلوی خونش سیاه کشیده بودند .. کنجکاو شدم و از چند نفر پرسیدم .. دیروز تو خواب تموم کرده ...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#حرف_دل_اعضا ❤️
سلام خوبید❤️ببخشیدمن توکانال دیدم که خیلی هادچارعشق مجازیشدن 😐بنظرشماایاپسرکهباشماچت میکنه میادشماروبگیره وباشماازدواج کنه؟؟؟؟😐😐😐واقعاچرابانامحرم چت میکنیدلطفایکم به خدانزدیک باشیدودرک کنیددختریه موجودی هس که بایدمثه گوهرتوصدف باشه لطفا😐خودتون رودرگیراین مسائل نکنیدچون اسیب میبینیدخودتون هم میدونیدطرف مقابل باشماازدواج نمیکنه عزیزان دخترحرمت داره😐😐😐😢😢😢وبازم ادامه میدید😐😐😐 ودرمورداون اقاپسروخواهرشون که مادرشون ازدست دادن خدارحمتشون کنه😢غم اخرتون باشه😢ولی مادرتون دیگه رفته بایدبه زنده هااحترام گذاشت درستع سخته ازدست دادن مادرمن خودم 17سالمه ومیدونم که تواین دوران مابه مادرلازم داریم مخصوصاخواهرتون ولی پدرتون هم حق زندگی داره😐اخه چه جوری تنهایی زندگی کنه؟؟؟؟؟ فکرشوکردید😐😐همه جوانب رودرنظربگیربرادرمــن گناه داره به حال مادرتون فرقی نمیکنه که پدرزن بگیره یانگیره قدرپدرروبدونید😐تادیرنشده هرچی میخادفراهم کنیدبراش یاعلےموفق باشــید😊
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_سوم ❤️ با تمام غم بزرگی که تو دلم بود دیدن پدر شوهرم که یه بلوز سیاه هم تو مراسم نپوشیده بود
#بخش_پایانی ❤️
یک ماه و نیم هست
که خونشون نرفتم خیلی حرص م گرفته همش این ماجرا مرور میشه نمیتونم برم خونشون خیلی هم اعصابم خرد میشه وقتی میبینم بهم محل نمیدن وچون تویه حیاطیم نمیشه قطع رابطه کنم یا این که خون مو عوض کنم با کدوم پول .من چند بار هم به شوهرم گفتم بیا بریم خونهی مامانت اینا نیومد میگه خودت برو تو قهر کردی الکی من نمیام .نمیدونم چیکار کنم خیلی اعصابم خرد وقتی بی محلی هاشون رو میبینم تا یک روز عصبی میشم حالا خواهش میکنم بهم بگین چیکار کنم تا با منم مثل جاریم رفتار کنن اون چون بگو بخنده چندبار با مادر شوهرم اینا دعواش شد هزار حرف به دوتاشون گفت وقهر کرد وقتی هم رفت انگار نه انگار به روش نیاوردن ولی اگه من کاری بکنم توقع دارن برم معذرت خواهی کنم .منو جاریم 2سال فرقمونه من بزرگ ترم . .همش میترسم من برم خونشون وبهم محل ندن .خدایی شما قضاوت کنید من کجای کارم اشتباه بود این شده جوابم بد کردم دوهفته غذا شون روپختم ظرف هاشون روشستم من حتی وقتی خدا شاهد مامانم مریض میشه بهش نمی رم برسم میگم به من چه نمیتونم بچم کوچیک اذیت میشم توقعی هم ازم ندارن .حالا چرا اینا انتظار داشتن من برم کارهاشون رو بکنم .بخدا یک ماه کمر درد دارم کارهای روز مرگیمو نمیتونم انجام بدم همیشه خونم بهم ریختست توروخدا کمکم کنید شما بگید چیکار کنم خواهش میکنم 🙏😭.من برم خونشون یانه؟
باهاشون چه طور رفتار کنم؟
و اگه بگن چرا یه ماه نیومدی اینجا چی بگم ؟
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••