eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
166.1هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۴۶۶🌼 @azsargozashteha💜
2739284.mp3
3.48M
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۴۶۶🌼 @azsargozashteha💜
🌱 دعای چهارحمد بسم الله الرحمن الرحیم الحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب الحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه الحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس الحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ اللهم عجل لولیک الفرج خواص دعای چهارحمد از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مرویست که هر کس از پیروان ما هر روز این چهار حمد را بخواند خداوند او را سه چیز کرامت فرماید: اول عمر طبیعی دوم مال و جمعیت بسیار سوم باایمان ازدنیارفتن وبی حساب داخل بهشت شدن رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «هر که صبح کند و چهار نعمت خدا را یاد نکند بیم آن می رود که نعمت خدا از او زائل گردد» این هم معنی چهار حمد الف- ستایش خدا را که خود را به من شناساند ومرا کوردل نگذاشت. ب- ستایش خدا را که مرا از امت حضرت محمّد صلی الله علیه و آله قرار داد. ج- ستایش خدا را که روزیم را در دست خودش قرار داد و آن را در دست مردم ننهاد. د- ستایش خدا را که گناهانم وعیوبم را پوشاند ومرا در میان مردم رسوا نکرد. منابع: الدعوات، ص۸۱٫/ مستدرک الوسائل، ج۵، ص۳۹۲٫/ مصباح کفعمی، ص۱۷۰٫
📅 🗓 ۳۰ آذر | قوس ۱۴۰۲ 🗓 ۷ جمادی الثانی ۱۴۴۵ 🗓 21 دسامبر 2023 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام 📆 روزشمار: ▪️6 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️13 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️22 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ▪️23 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام ▪️25 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام ❇️ روز ۱۰۰ مرتبه: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ المَلِک الحقّ المُبین نیست خدایی جز الله فرمانروای حق و آشکار ❇️ روز به اسم امام حسن عسکری (ع) است روایت شده در این روز زیارت امام حسن عسکری (ع) خوانده شود. روز می‌شود. ❇️  (یا ) ۳۰۸ مرتبه بعد از نماز صبح موجب می‌شود. ⛔️ برای و دادن روز خوبی نیست. ✅ برای و روز خوبی است‌‌‌‌. ✅ برای گرفتن روز خوبی است. ✅ برای و روز خوبی است‌‌‌‌. ✅ برای روز خوبی است‌. ✅ برای و روز خوبی است‌‌. ✅ امشب برای خوب است. ✅ برای رفتن روز خوبی است‌‌‌‌‌‌. 🔰 زمان : از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر 🔸امروز روز نیکویی  است. 🔸شروع کارها بسیار نیکوست است. 🔸دید وبازدید با دوستان و خویشاوندان خوب است. 🔸کسی که در این روز بیمار شود زود بهبود یابد. 🔹کسی که امروز گم شود، پس از چند روز پیدا میشود. 🔹قرض دادن و قرض گرفتن خوب است. 🔹کشاورزی و باغبانی وآبیاری و خرید و فروش محصولات زراعی خوب است. 🔹خرید و فروش و تجارت خوب است. 🔸میانجیگیری برای اصلاح ذات البین و رفع اختلافات دوستان و خویشاوندان خوب است. 🔸کسی که در این روز متولد شود سعادتمندخواهدشد. اگر خدا بخواهد. 🔸رسیدگی به ایتام ونیازمندان و بیچارگان خوب است. 🔸صدقه دادن خوب است. 🔹رَک اَرقنوع یا به اصطلاح ماه ترکی، قوت روح، امروز در « زبـان » است.باید مراقب بود که امروز به آن آسیبی نرسد. 🔹 خواب در این شب درست است. 🔹مسیر رجال الغیب در سمـت جنوب میباشد.بهتر است هنگام حرکت به سمت محل کار یا در مکانی که حاجتی دارید رو به این سمت نهاده و از ایشان یاری بطلبید.چون کسی در نزد شروع در شغلی و سفری روی خود را به طرف ایشان کند و همت از ایشان طلبد، بدین نهج (صورت): بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رِجالُ الغَیبِ. اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیَّتُهاَ الاَرواحُ المُقَدَّسَةِ. اَغیثُونی بِغَوثِهِ و اُنظُروُا اِلَیَّ بِنَظرَةٍ یا رُقَبا یا نُقَبا یا نُجَبا یا اَبدالَ یا اَوتادَ یا غَوث َیا قُطُب و به هر زبانی که خواهد، مطلب خواهد و شروع در مدعا کند، البته به مقصود رسد. 🔸 🔹اذان صبح ۵:۳۹:۴۷ طلوع آفتاب ۷:۰۹:۵۰ 🔹 اذان ظهر ۱۲:۰۲:۰۹ غروب آفتاب ۱۶:۵۴:۲۷ 🔹 اذان مغرب ۱۷:۱۴:۴۵ نیمه شب شرعی ۲۳:۱۷:۰۷ 🌹 🌹 اگر یکی از شما با غم و اندوهی روبرو شد یا از سلطانی می ترسید یا به دنبال حاجتی بود بخواند خدا را با این کلمات پس به درستی به حق کسی که مرا به پیغمبری مبعوث کرد کسی نمی خواد این کلمات را مگر آنکه نصرت می یابد و هیچ دشمنی بر او نمی تواند پیروز شود و جز آنچه دوست دارد نمی بیند و آن دعا این است :يَا عَالِمَ الْغُيُوبِ وَ السَّرَائِرِ يَا مُطَاعُ يَا عَزِيزُ يَا عَلِيمُ يَا هَازِمَ الْأَحْزَابِ لِأَحْمَدَ يَا كَائِدَ فِرْعَوْنَ لِمُوسَى يَا مُنْجِيَ عِيسَى مِنْ أَيْدِي الظَّلَمَةِ يَا مُخَلِّصَ نُوحٍ مِنَ الْغَرَقِ يَا قَاصِدَ كُلِّ خَيْرٍ يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ يَا خَالِقَ الْخَيْرِ يَا أَهْلَ الْخَيْرِ رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِي كَذَا وَ كَذَا فَصَلِّ اللَّهُمَّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ فَرِّجْ عَنِّي وَ أَغِثْنِي وَ اسْتَجِبْ لِي وَ ارْحَمْنِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ ⏰ ذات الکرسی عمود ۱۰:۰۸ 🤲 دعا خواندن در زمان ذات الکرسی میشود. 🗓 مخصوص روز است‌‌.
❤️🍃 🍃🌻 شهید حسن انتظاری☀️🍃 ذکر صد صلوات و قرائت زیارت عاشورا هدیه به روح بلند و جاودانه ی این شهید عزیز🌱 کسانی که در چله شرکت کردند لطفا تا شب انجام بدن 🙏 به امید حاجت روایی ان شالله🤲💜 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
2739279.mp3
3.4M
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۴۶۵🌼 @azsargozashteha💜
🌸🍃 زندگینامه شهید حسن انتظاری حسن انتظاری، فرزند غلامحسین و خانم سلطان عطارها، در سوم فروردین ماه سال 1341 در شهرستان یزد به دنیا آمد. محمدمهدی فرهنگ دوست، دوستش، می‌گوید: «مادرش تعریف می‌كرد: در كودكی، دو یا سه مرتبه از پشت‌بام سقوط کرد. به طوری كه چشمانش بسته شد و همه فكر كردیم او فوت كرده است. ولی به خواست خداوند زنده ماند.» مقطع ابتدایی را در مدرسه ”شیخ حسن كرباسی" و مقطع راهنمایی را در مدرسه ”جیحون" و دبیرستان را در مدرسه آزادی شهرستان یزد گذراند. در سال سوم دبیرستان چون دوران انقلاب بود، با معلمین طاغوتی درگیر می‌شد و عاقبت ترك تحصیل نمود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه شد و دیپلم خود را گرفت. او عضو دانش‌آموزان نمونه بود، به بچه‌ها در درسهایشان كمك می‌كرد. نسبت به بچه‌های دیگر باهوش‌تر، خوش‌اخلاق‌تر و مهربان‌تر بود. به علت این كه خانواده‌اش وضعیت مالی مناسبی نداشتند به كار بنایی می‌رفت تا كمك خرج خانواده باشد. در تابستان هم كار می‌كرد و هم درس می‌خواند. به شغل موزاییك سازی مشغول بود. در سال دوم راهنمایی- زمانی كه هنوز به سن تكلیف نرسیده بود- نسبت به نماز جماعت مقید بود. بیشتر كتاب‌های دینی مطالعه می‌نمود. جوانی پرجنب‌و جوش، اجتماعی و دل‌سوز بود. غلامحسین انتظاری، پدرش، نقل می‌كند: «از موسیقی مبتذل بدش می‌آمد. در سال 1352 كه او سال سوم دبستان بود از تفت می‌آمدیم. راننده مینی‌بوس نوار ترانه گذاشته بود. او به راننده تذكر داد كه ضبط را خاموش كند. آن قدر شهامت داشت كه این حرف را به راننده زد.» در دوران انقلاب با دوستانش فعالیت زیادی داشت. با كمك آن‌ها اعلامیه‌های امام را به دیوار می‌چسباندند. با وجود سن كم به فعالیت‌های سیاسی می‌پرداخت. در زمانی كه به مدرسه می‌رفت، دستگاه تكثیر مدرسه را با كمك یكی از دوستانش به آب‌انبار گنبدسبز برده بود و مخفیانه اعلامیه‌های حضرت امام را تكثیر و چاپ می‌نمود. به سبب فعالیت‌های انقلابی‌اش مورد تعقیب ساواك بود، حتی نزدیك بود او را دستگیر كنند ولی موفق نشدند. محمد اعیان، دوستش، می‌گوید: «در سال 1356، جلسات انجمن دینی به سرپرستی یكی از برادران برگزار می‌شد كه من و برادرم و حسن انتظاری نیز در آن حضور داشتیم. با این كه سن كمی داشت، ولی از جلسات استقبال می‌كرد. او آشپزخانه‌ای را كه در مسجد گنبدسبز بود گچکاری نمود و به صورت كتابخانه دایر كرد و وقف نمود. می‌گفت: این كتابخانه را دایر می‌كنیم تا بچه‌ها با مسایل اسلام آشنا شوند.» او همیشه در خط رهبری بود. ولی فقیه را اصل می‌دانست. هر چه امام می‌گفتند، همان نظر امام را حجت می‌دانست. خودش را شاگرد امام می‌دانست و می‌گفت: «این انقلاب بود كه ما را ساخت.» نسبت به تبعیت از ولایت فقیه و حضرت امام حساس بود. او خود یكی از افراد مخلص در خط ولایت بود. اگر كسی در مورد امام و انقلاب غیبتی می‌کرد، حساس بود و ناراحت می‌شد. با افرادی كه در خط امام بودند، رفیق و دوست بود. با افرادی كه در این خط نبودند دشمن بود. از ضد انقلابیون بدش می‌آمد. در زمان رئیس جمهوری بنی‌صدر، به نفع آقای دكتر بهشتی فعالیت می‌كرد. بعد از پیروزی انقلاب و تشكیل سپاه عضو این نهاد جوشیده از متن انقلاب شد. با شروع جنگ تحمیلی برادرش، اصغر، به جبهه اعزام و او را نیز تشویق به رفتن نمود. ابتدا قبولش نمی‌كردند، به خاطر برادرش. بالاخره او را نام‌نویسی كردند. او نیز راهی جبهه شد و مدت پانزده روز آموزش دید. حسن در سال 1359 در 18 سالگی به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت. به خاطر اسلام، خدا، وطن اسلامی- كه آماج دشمنان قرار گرفته بود- راهی مناطق جنگی شد. انگیزه اصلی او از رفتن به جبهه گوش دادن به حرف امام و دفاع از ناموس و نهایت به شهادت رسیدن بود. مدتی محافظ آیت‌الله صدوقی بود و در زمان شهادت ایشان حضور داشت. بعد از شهادت آقای صدوقی انگیزه‌اش برای رفتن به جبهه بیشتر شد و اصلی‌ترین آرمانش شهادت بود. در مورد جنگ می‌گفت: «ما تنها با عراق روبه‌رو نیستیم، بلكه با تمام دنیا می‌جنگیم و باید ایران را حمایت كنیم.» او با این صحبت‌ها افراد را برای جبهه رفتن تشویق می‌كرد و نیرو جمع می‌نمود. حسن همه بچه‌های محله‌شان را به سوی جبهه كشاند و اكنون نیز در کسوت مقدس پاسدار می‌باشند. با سوز و گداز صحبت دانش‌آموزان را برای رفتن به جبهه تشویق می‌كرد. او اولین نیروی 3 گردان دانش‌آموزی- كه گردانی كوچك بود و به نام گردان علی‌اصغر(ع) نام گرفت- را راهی جبهه كرد. به كسانی كه در راه خدا فعالیت می‌كردند و هدفشان رضای خداوند بود و به جبهه و جنگ و افرادی كه در این راه قدم می‌گذاشتند علاقه داشت.
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پاسخ_اعضا 🌸🍃 خانمی که گفتن باید اب زیاد باز بزارن که گرم بشه چی کار کنن که اسراف نشه اولا اگه تو
❤️🍃 سلام خانم ۴۰ سالهای که نماز نمیخونن لطفا تو ایتا صوتهای استاد محمد شجاعی رو گوش کنین عاشق نماز میشین توکانال که رفتین سرچ کنین نماز سکوی پرواز حتما حتما گوش کنین 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام‌ حبیبه خانوم خیلی از خانومهای تو گروه میگن شب میخوابیم صب میبینیم یه جامون کبود شده فک میکنن همزاد دارن😂لطف کنید اینو تو گروه تون بزارین ببین 🌡وقتی پلاکت خون😱 پائین باشه 👇🏻 🌡پوست لک میوفته، کل بدن لک میندازه و پوست قرمز میشه.( مثل تصاویر بالا👆🏻این تصاویر آثار و عوارض پائین بودن پلاکت خون بر روی پوست است) پایین بودن پلاکت خون علت های مشخص داره که اونم به کبد بر میگرده. 🌡خانم هایی که زود به زود پریود میشن،(علاوه بر علت های دیگه ای که قبلا شرح دادیم) هم ممکنه کم خون باشن و هم پلاکت خون شون پائین هست. 🌡خانم هایی که خونریزی شدید ماهیانه دارن، اونها هم ،به جز مشکلات هورمونی و سردی رحم،ممکنه پلاکت خون شون پائین باشه. 🌡برای رفع مشکل باید پروتئین بدن افزایش پیدا کنه که مشکل رفع بشه. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام داستان مرسانا رو خوندم دختر خوب چقدر زود مادرتو از دست دادی خیلی ناراحت شدم امیدوارم خوشبخت بشی اگه پسر عموت دوست داشت مطمئن باش پایش میذاشت ازش دل بکن اصلا باهاش چت نکن وسوسه میشی سعی کن شوهرتون دوست داشته باشی مطمئن باش با کس دیگه ای هست 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام من داستان زندگی مهرسانا رو خوندم به نظر من پسر عموش ب درد زندگی کردن نمیخوره همون خدا روشکر که با پسر عمه ات عقد کردی این جور دوست داشتن ها هرکسی قبل از ازدواجش ممکنه داشته باشه ولی کلا اون مرد زندگی نبود فکر اونا از ذهنت بیرون کن به شوهرت تا می تونی محبت کن و عاشقش باش چون اون تورو واسه یه عمر زندگی انتخاب کرد کاری ک پسر عموت و خانواده اش نکردن شمارشو از گوشیت پاک کن به خانواده شوهرت احترام بزار و عاشق شوهرت باش جوری خوشحال با شوهرت زندگی کن خانواده عموت چند سال بعد حسرتت رو بخورن 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام اون خانمی که گفته بودن دخترم پانزده سالشه نماز نمیخونه وحجابشو گذاشته کنار دقیقا دخترخواهر من هم همین مشکل را داره، الان بیست سالشه ده سال پیش هم نمازشو گذاشت کناربعدا فهمیدم که وارد سایت های مخرب شده وکلا ب دین ومذهب هم شک داره . شاید باورتون نشه ولی الان دیگه حتی ذره ای دین وایمان ب خدا نداره😞😞😞😞 خانوادم طردش کردن وخونه راهش نمیدن خیلی هم زرنگ وباهوشه طوری که تو دانشگاه از نظر درسی بهترینه .رشته حقوق میخونه . خواهرم که گفتم این موضوع را خیلی ناراحت شدن وگفتم تو اگه بلدی برو دخترخودتو تربیت کن درصورتیکه دخترمن هنوز سه سالشه 😳😳😳 فقط ی معجزه میتونه اونو عوض کنه یا شاید هم ی اتفاقی تلخ وتجربه که سرش ب سنگ بخوره که ب خدا نزدیک بشه همین به خدا توکل کنید تا ب راه راست هدایت بشه 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام دوست که گفتن ۷هفته ام سونوگفته جنین نیست عزیزم بمون منم سرپسراول همینطوربود۹هفته نشون دادویارم از۱۰هفتگی شروع میشه اگرحاملگی پوچ باشه خودش میوفته پس عجله نکن به خودت برس واستراحت 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام دوست عزیزی که گفتن پسرعموشون دوست داشتن حالاعقدپسرعمه شدن باتعریف هایی که خودازداستان زندگی کردیدپسرعموت بدردزندگی شمانمیخوره عمه خیلی بهتراززنعموفرداتوزندگی زایمان بچه داری خیلی کمکت میکنه هرروز۳بارسوره مزمل بخون خدامهرپسرعموت ازدلت بیرون میبره ومهرنامزدت بدلت میندازه ۴۰تایس به نیت مادرت بخون تواین راه کمکت کنه شایدواقعادعای مادرت بودکه این اتفاق افتاده آخه اگرخانواده پسرنخوان اینقدرسرکوفت توزندگی میزنن که همون پسرعاشق باورش میشه ولی عمه ات قلبن دوست داره کلابخاطرآرامش همسرت هرجااوناهستن نروحتی مثل یه خواهرحرف نزن مثل غریبه بزاربدونه دوسش داری بزن توایتا کلاس تجربه های همسرداری میاد۲۰۰تومن میگیرین حتی با۴قسط میتونی این ۲۰۰بدی زیرنظرآقای حسینی اینقدرقشنگ به شماباویس ونوشته نشون میده راه وروش همسرداری که میتونی مثل موم عسل شوهرت تودست بگیری وعاشقت بشه به همه خانم هاگروه این کانال توصیه میکنم ازنون شب واجبتره 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام دوستی که گفتن خواربارمیفروشن و۳تابچه دارن برای فروش وسایلتون ۱۴سوره یس بخون هدیه به حضرت زهراکن وازخانم بخواه وسایلت فروش بره وبه وسایلت فوت کن 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام دوست عزیزی،که گفتن مادرشوهرشون ارثشون نمیدن عزیزم سوره حجرسوره قصص سوره انبیا درهرکدام ازاین سوره هایه آیه مربوط به ارث هست ببین کدوم آیه کلمه ارث درآن هست همون هم بنویس وهم زیادبخون انشالله ارثتون راحت وبدون دعوا تقسیم میشه خانم هاکلابرای هرگرفتاری وروزی ومشکلات نمازاستغفاربزنیدتدگوگل میاد۵دقیقه طول میکشه ۲رکعت بخونید هرروز
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 محسن تنها حرفش این بود که منم دوست ندارم زن داداشم بره زیردست یکی دیگه و من حتی
🌸🍃 مامانم گریه میکرد و میگفت ولش کن مرد...ببخشش ولی بابام توجه ای نمیکرد و داشتم زیر لگداش له میشدم همسایه ها هم هیچ دخالتی نمیکردن تا محسن اومد سمت بابام و گفت ولش کنید من خودم ادبش میکنم بعد میبرم عقدش میکنم تا بابام گفت من دیگه دختری به نام مهسا ندارم هرکاری میخوای بکن اون لحظه انگار روم آب یخ ریختن درسته بابام اهمیتی بهم نمیداد ولی با اون حرفش رسما منو از فرزندی خودش رد کرد بابام دست مامانم رو گرفت و باهم رفتن داخل خونه و در رو بستن محسن با غرور نگاهی بهم انداخت و گفت زود برو سوار ماشین شو بریم هنوزم همه به من و محسن نگاه میکردن ببینن آخرش چی میشه ولی من به حرف محسن عمل نکردم و با بغض گفتم چرا اینکارو کردی؟....از این کار چی گیرت اومد؟...من با تو هیچ جا نمیام تا محسن پوزخندی زد و گفت پس تو کوچه بمون و راهش رو گرفت که بره سوار ماشین شه یه لحظه به خودم تلنگر زدم و گفتم مهسا اگه محسن بره میخوای کجا بمونی  ... بابات که دیگه تورو راه نمیده ترس وجودم رو برداشت و سریع از سرجام بلند شدم و پشت سر محسن رفتم و با صدای لرزون و گریه گفتم صبر کن ...صبر...کن باهات میام محسن توجه ای نکرد و خودش سوار ماشین شد و بعدم یه نگاه با غرور بهم انداخت و ابروهاش رو بالا انداخت و بهم اشاره کرد که سوار ماشین شم سریع سوار شدم تا محسن منو برد خونه ی خودش و بیتا بیتا تا در رو باز کرد و منو دید مثل دیوونه ها شد جی_غ بلندی زد و گفت اینو آوردی اینجا چیکاررر؟ ...محسن تو میخوای منو دیوونه کنی؟ تا محسن منو پرت کرد رو زمین و گفت کلفت برات اوردم ...بده؟ اون لحظه واقعا خورد شدم هرچی باشه من ۳۵ سالم بود ...برام خیلی سخت بود که دوتا بچه ی ۲۲ ساله منو اینجوری مضحکه ی دستشون کنن ولی این صفت کلفت که به من داده شده بود بیتارو آروم نکرد نشست رو زمین و شروع کرد به تو سر خودش زدن بلند داد میزد که کلفت آوردی ؟آره؟...همین کلفت چندروز دیگه دلتو میبره ...هم خوشگله ...هم خوش هیکل ...بعد دیگه بیتا خر کیه؟ ... محسن رفت دست بیتارو گرفت و گفت آروم باش ...چرا اینقدر عصبی هستی عشقم .. وقتی زن جوونی مثل تو دارم چرا باید نگاه اون پیرِ سگ کنم ؟ وقتی بهم گفت پیر سگ خیلی ناراحت شدم آخه من فقط ۳۵ سالم بود مگه تقصیر من بود که با حیله و از روی بدبختی شدم زن یه پسر بچه ی ۲۲ ساله؟ به زور جلوی جاری شدن اشکام رو گرفتم و همینجوری سرم پایین بود تا بیتا دیوونه تر شد و به سمتم هجوم اورد و موهام رو توی دستاش گرفت و گفت فکر کردی میزارم شوهرمو صاحب شی؟... از این به بعد کلفت این خونه ای ؟...فهمیدی؟... چیزی بیشتر از یه کلفت نیستی دلتو خوش نکن سرم رو بالا گرفتم و با نفرت گفتم شوهرت مبارک خودت باشه ‌.‌..عقده ی شوهر ندارم مثل تو ...من یه مرد تو زندگیم بود ...اونم علی بود که مردونگی رو در حقم تموم کرد ...چشمی هم به شوهر تو ندارم و به چشم داداش میبینمش همین که اینو گفتم چشمم به محسن افتاد و دیدم که یه خشم زیاد توی چهره اش جمع شد از عصبانیت چهره اش قرمز شده بود ولی خودشو کنترل میکرد و جلوی بیتا چیزی نمیگفت بیتا هم منو ول کرد و با نفرت نگاهی به من انداخت و رفت داخل نمیدونستم باید چیکار کنم ...کجا برم تا محسن گفت پاشو گمشو برو تو اون انباری ... اونجا اتاقته ترسیدم آخه اون انباری خیلی دآغون بود و وسایل کشاورزی پدرشوهرم اونجا بود ولی از ترسم چیزی نگفتم پاشدم رفتم دیدم محسن حسابی تدارک دیده و خالیش کرده یه تخت دونفره هم اونجا گذاشته بود که باعث تعجبم شد یکم که دقت کردم دیدم تخت قبلی محسن و بیتاس ‌... زیرشم موکت پهن کرده بود ولی دیواراش سیاه بود و نم داشت اینقدر دلم پر از غم بود که رفتم یه گوشه نشستم و به حال خودم زار زار گریه کردم اینقدر گریه کرده بودم که چشمام قرمز شده بود تا محسن رو توی چارچوب در دیدم اخمی بهم کرده و گفت چه مرگته آبغوره گرفتی؟ با بغض سفره ی دلم رو باز کردم و گفتم شوهرم که مرده الانم اسیر تو شدم و داری عذابم میدی محسن پوزخندی تحویلم داد و گفت تازه کجاشو دیدی ؟...این اولشه
🍏 ❇️ بیماری تب ✅ عوذه دعاهای درمان تب 1️⃣  هنگامی که بر بیمار وارد شدی هفت مرتبه بگو « اعیذک بالله العظیم ، رب العرش العظیم ، من شر کل عرق نعار ، و من شر حر النار » . 2️⃣  رقیه ی جبرئیل : « بسم الله أرقیک یا محمد ، و بسم الله أشفیک و بسم الله من کل داء یعییک ، بسم الله و الله شافیک ، بسم الله خُذها فلتَهینک ، بسم الله الرحمن الرحیم فلا أقسم بمواقع النجوم » 3️⃣ توسل به حضرت زهرا 4️⃣  سوره ی حمد و معوذتین ( ناس و فلق) و توحید نوشته شود و به دست راست بسته شود سپس این دعا را بخوانند : بسم الله الرحمن الرحيم رب الناس أذهب البأس واشفه يا شافي فإنه لا شفاء إلا شفاؤك شفاءا لا يغادر سقما ، بيدك الخير إنك على كل شئ قدير ، " وننزل من القرآن ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين " ، بسم الله الرحمن الرحيم ، " قلنا يا نار كوني بردا وسلاما على إبراهيم " ، كذلك صاحب كتابي هذا برحمتك يا أرحم الراحمين ،بسم الله الرحمن الرحيم ، " وله ما سكن في الليل والنهار وهو السميع العليم " ، أسكن أيها الصداع والألم بعزة الله ، أسكن بقدرة الله ، أسكن بجلال الله ، أسكن بعظمة الله ، أسكن بلا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم ، " فسيكفيكهم الله وهو السميع العليم " ، " وذا النون إذا ذهب مغاضبا " إلى قوله " ننجي المؤمنين " ، ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم وحسبنا الله ونعم الوكيل وصلى الله على محمد وآله الطاهرين " . 5️⃣  عوذه ای دیگر : سرت را داخل پیراهنت کن و اذان و اقامه بگو سپس سه مرتبه سوره های حمد ، توحید ، ناس ، فلق را بخوان و بگو : أعيذ نفسي بعزة الله وقدرة الله وعظمة الله وسلطان الله وبجمال الله وبجلال الله وبرسول الله وبعترته صلى الله عليه وعليهم [ وبولاة أمر الله ] من شر ما أخاف وأحذر وأشهد أن الله على كل شئ قدير ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم وصلى الله على محمد وآله ، اللهم اشفني بشفائك وداوني بدوائك وعافني [ بحق أنبيائك وأوليائك ] من بلائك [ برحمتك يا أرحم الراحمين ] 6️⃣  آیة الکرسی . در ظرفی بنویسید و با آب نوشته را پاک کنید و بنوشید . 7️⃣  اذان و اقامه . سر را داخل پیراهن کند و همراه با هفت حمد بخواند . 8️⃣  تربت امام حسین علیه السلام . تربت را با آب حل کرده در یک ظرف شیشه ای با قلم آهنی بنویسد " سلام قولاً من رب رحیم"  و به کسی که درد دارد بنوشاند . 9️⃣  نماز . کسی که مبتلاست وارد اتاقی شود و تنهایی دو رکعت نماز بخواند ، گونه ی راستش را روی زمین قرار دهد بگوید :  یا فاطمه بنت  محمد (ده مرتبه) أستشفع بک إلی الله فیما نزل بی. ✅ درمان تب 1)  کم کردن لباس ها 2)  سرد کردن بدن با آب سرد 3)  خواندن سوره ی حمد ( سر را داخل پیراهن کند اذان و اقامه بگوید و سپس هفت مرتبه سوره ی حمد را بخواند ) 4)  سیب ( ترجیحاً سیب کال ) 5)  سنجد 6)  بنفشه (الف. خوردن خود بنفشه ، ب. کاسنی را آسیاب کنند (اگر تازه است له کنند) با روغن بنفشه مخلوط کنند روی پیشانی بمالند ) 7)  عناب   8)  سیاه دانه 9)  پیاز 10)   شانه کردن مو 11)   حجامت و فصد  ( ایجاد استفراغ و اسهال نیز برای تب مفید است ) 12)   مرکب اول.  13)   شافیه ( شافیه ی ده ماهه را با روغن تخم ترب ناشتا  برای تب درونی .  شافیه ی نوزده ماهه همراه با آب گرم و آب دانه های انار و اندازه ی یک دانه هم از آب هندوانه ابوجهل ، ناشتا برای تب کهنه و جدید .) 14)   شکر ( نیشکر) ( 32.5 گرم شکر با آب سرد صبح ناشتا میل کند ) 15)   اسفرزه ( 6.5 گرم اسفرزه همراه با آب در شب بنوشد . ) 💦  آب مصرفی کسی که تب دارد :  آب استریل شده ( پس از جوشیدن سریع با انتقال از ظرفی به ظرف دیگر سرد شود و استفاده شود ) و آب زمزم . 🍯 غذای کسی که تب دارد : 1. گوشت بریان ( ترجیحا گوشت کبک )                   2.  سویق شسته شده ( هفت بار )      3. سرکه و روغن زیتون ( نان داخلش خورد کنند و میل کنند ، ترجیحا نان جو )
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#زندگینامه 🌸🍃 زندگینامه شهید حسن انتظاری حسن انتظاری، فرزند غلامحسین و خانم سلطان عطارها، در سوم
🌸🍃 . حسن انتظاری در 21 سالگی با خانم مرضیه اعیان ازدواج كرد و مدت زندگی مشترك آن‌ها یك سال و ده ماه بود. مرضیه اعیان، از همسرش، نقل می‌كند: «بعد از شهادت آقای صدوقی، ایشان را در خواب می‌بیند و از ایشان می‌خواهد كه دعا كنند شهید شود. آقای صدوقی به او می‌گویند: باید ازدواج كنی تا شهید شوی. در زمان خواستگاری به من گفت: من می‌خواهم ازدواج كنم تا شهید شوم. مدت یك سال در جبهه هستم و شهید نشدم. حالا با ازدواج می‌خواهم شهید شوم. اصلی‌ترین هدف او فقط شهادت در راه خدا بود. او با ازدواج می‌خواست نصف دینش را كامل كند و بعد راهی جبهه شود. » در مراسم عقدش به بسیجیان گفت: «فكر نكنید با ازدواج كردن به جبهه نمی‌آیم بلكه من دنباله‌رو شما هستم.» همسرش نقل می‌كند: «او چون خوش‌اخلاق، خوش‌رفتار و پاسدار بود، به او جواب مثبت دادم.» همچنین می‌گوید: «روی مسئله انفاق حساس بود. از غیبت كردن بیزار بود. اگر در جایی بودیم كه كسی غیبت می‌نمود، بدون این كه طرف متوجه شود، حرفش را عوض می‌كرد. بسیار خوش‌اخلاق بود، هیچ وقت خنده از لبانش دور نمی‌شد، در اوج ناراحتی‌ها، ناراحتی را نشان نمی‌داد، نسبت به افراد متواضع بود، هیچ‌گاه خود را از دیگران بالاتر نمی‌دانست، هیچگاه لباس سپاه را نمی‌پوشید كه كسی متوجه شود او فرمانده است. مشكلات را در حد توان حل می‌كرد. با پدر و مادرش خوب رفتار می‌كرد، چون می‌ترسید مورد عاق آن‌ها قرار بگیرد و به آرزویش- كه شهادت بود- نرسد. آن قدر در مقابل آن‌ها متواضع بود كه من احساس می‌كردم او هنوز بزرگ نشده است. به پدر و مادر من نیز احترام می گذاشت.» او برای مبارزه با بعثیون مدتی به مناطق كردستان و كرمانشاه رفت. سپس در تاریخ 16 مهر 1362 به مناطق جنوب اعزام شد. حسن انتظاری در عملیات مطلع‌الفجر با مسئولیت فرمانده گروهان، عملیات محرم جانشین گردان، عملیات والفجر مقدماتی، والفجر دو، والفجر چهار، خیبر و بدر به عنوان فرمانده گردان، در خطوط پدافندی زید به عنوان فرمانده محور43 و در گردان امام علی(ع) نیز فرمانده گردان بود. با این كه فرمانده بود؛ مثل افراد عادی - كه به اصطلاح خود را در دست و پا می‌اندازند- بود. خودش را نمی‌گرفت، فردی خوش‌مشرب بود كه از خصوصیات بارز و زبانزد عام و خاص بود. محمد اعیان، همرزمش، می‌گوید: «یك دفعه به خاطر این كه فرماندهی تیپ عوض شد و آقای جعفرزاده فرمانده تیپ گشت، شده بود او به عنوان اعتراض از جبهه آمد و در صافكاری سپاه به مدت سه روز مشغول خدمت شد كه یك بار او را در سپاه دیدم كه لباس‌هایش سیاه است. علت را پرسیدم، گفت: من می‌خواهم چكش را توی سر خودم بزنم كه چرا از جبهه قهر كردم و بعد فكر كردم كه قهر كردن از جبهه فایده‌ای ندارد. بعد راهی جبهه شد و از آقای جعفرزاده نیز معذرت خواهی كرده بود و برای این چند روز كه از جبهه جدا شده بود. روزه گرفت و نذر و نیاز كرد و توبه نمود و از خداوند می‌خواست او را ببخشد. او به آقای جعفرزاده گفته بود: من راننده هستم. او در جبهه چیزهایی در موردش شنیده بود و به اهواز آمد كه ببیند چه سمتی دارد كه فهمید او فرمانده تیپ است. حسن انتظاری او را قسم داده بود كه تا وقتی زنده است راضی نیست از سمتش به كسی چیزی بگویید.» فرمانده بود و موقع عملیات با رزمندگان دعای توسل می‌خواند و همه گریه می‌كردند. محمود شاهپور زاده بافقی، همرزمش، می‌گوید: «او فرمانده گردان ما در عملیات خیبر بود. یكی از خصوصیات او این بود كه هر شب متوسل به چهارده معصوم(ع) می‌شد و دعای توسل می‌خواند. یك شب نمی‌دانم چه برنامه‌ای برایمان پیش آمد كه این دعا را نخواندیم. آن قدر دشمن بر روی ما آتش ریخت كه او گفت: برادران بلند شوید كه ما هر چه داریم از چهارده معصوم(ع) است. همین كه ما شروع كردیم به دعا خواندن آتش تمام شد و تا صبح آتشی روی ما نریخت.» همچنین می‌گوید: «او فردی متواضع بود. نمی‌گفت: من فرمانده هستم. در همه كارها پیش‌قدم بود. در منطقه طلایه، دشمن به خط‌ ما آب انداخت. پشت خاكریز هم باران عجیبی می‌آمد و كل منطقه را آب فرا گرفت دژ شروع به شكستن كرد كه ما اسلحه گذاشتیم كه آب جلو نیاید. او نیز در این كار به ما كمك ‌كرد. كسی نبود كه كاری را به كسی واگذار كند و خودش را كنار بكشد. او خودش پیش قدم می‌شد، بعد دیگران را دعوت به این كار می‌كرد.» او دوست داشت با جماعت باشد. در سخت‌ترین كارها با بچه‌های گردان بود. نمی‌گفت من فرمانده هستم و بچه‌ها كه او را این‌طور می‌دیدند به دستورهایش عمل می‌كردند. او در كارها از نظرات افراد استفاده می‌كرد. فردی خوش‌برخورد و اهل مشورت كردن بود.