eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
166هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 مارال دیگه یکسال بزرگتر شده بودم .یه روز که ازمدرسه برگشتم دیدم مامانم مشغ
❤️🍃 مارال حالا منم از رو نمیرفتم میگفتم خب ببین خودت داری میگی کیچن انقدر استرس داشتم که مغزم کلا ارور میداد اونا هم هی میخندیدن دیدن من از موضعم پایین نمیام و قبول نمیکنم اشتباه کردن گفتن حامد داره درست میگه تو درست متوجه نشدی وای اون لحظه دوست داشتم زمین دهن باز کنه برم توش که حامد گفت کوچولو هر موقع کم آوردی سوت بزن اونموقع کارد میزدی خونم نمیومد حمید هم همش زیر چشمی منو نگاه میکرد و خیره میشد بهم ،غذا تو گلوم گیر کرده بود انقدر پشیمون بودم که اومدم مهمونی به بهونه ی آب خوردن از سفره بلند شدم رفتم تو آشپزخونه ی بزرگشون نشستم که دیدم حمید اومد تو ،گفت چرا اینجا نشستی ؟گفتم همینطوری از داداشت خوشم نمیاد اونم خندید گفت حامد همیشه همینطوره مدام بقیه رو اذیت میکنه تو به این خانمی حیف نیست خودتو ناراحت کنی؟ (حمید اونموقع ۱۸ سالش بود) یکم لبخند بی جون زدم اونم سریع یه صندلی آورد نشست پیشم شروع کرد به فضولی گفت اسمت ماراله؟گفتم آره ،چندسالته ؟۱۵ سال _عههه منم ۱۸ سالمه  _کلاس چندمی؟؟ _سوم راهنمایی _منم دانشجوام امسال کنکور دادم  مدرسه ات کجاس؟؟ _آدرس مدرسه رو دادم خیلی سوالا پرسید منم رو حساب اینکه دوس داره بیشتر آشنا بشیم بهش جواب میدادم که یدفعه گفت اون روزی که اومده بودی خونمون تو با کامپیوتر کار کردی؟ یهو رنگم پرید تته پته کردم گفتم چطور ؟ گفت اره؟؟ زدم به در بی خبری گفتم نه بابا گفت مطمئنس ؟؟ گفتم اره من نبودم گفت باشه همون لحظه حامد به بهونه ی ذغال اومد آشپزخونه و یه نگاه معنادار به منو حمید انداخت وگفت چرا اینجا نشستید ؟ عمدا رومو برگردوندم سمت حمید و گفتم راستش داشتیم تورو مسخره میکردیم خبیثانه خندیدم حمید و حامد هاج و واج مونده بودن با حرص بلند شدم رفتم پیش مامانم نشستم حامد هم میوه رو برداشت دقیقا آورد کنار من و نشست حمید هم رفت نشست روبروم و با خنده ی موذیانه نگام میکرد ،یهو حامد شروع کرد به صحبت با خواهرم هی ازش تعریف میکرد و میگفت مادرت گفته شاگرد نمونه هستی و مارال خیلی ضعیفه و تو کمکش میکنی بعدرو میکرد به مامانمم و میگفت مگه نه خاله؟ مامانمم میخندید میگفت نه دوتاشون درسشون خوبه احساس میکردم ازگوشام دود بلند میشه حالت تهوع بهم دست داده بود و واقعا احساس میکردم دارم بالا میارم وقتی میدیدم خواهرم با حامد حرف میزنن و میخندن دوس داشتم بلند شم برم . حامد وسط صحبتاش ۴ تا تیکه هم واسه من مینداخت هی میگفت چیکن و هرهر میخندیدن با دخترخاله ها و پسرخاله هاش به زور اون دوساعت رو تحمل کردم و آخر مامان و بابام راضی شدن که برگردیم ،ما چون با ماشین خودمون نیومده بودیم دوست بابا گفت خودش مارو میرسونه حامد گفت ک منم میام  نیازی هم نبود اون بیاد نمیدونم چه اصراری داشت حتما خودش باشه حامد دوست بابامو راضی کرد تا اون بشینه و خودش مارو برسونه وقتی نزدیکای خونه رسیدم مامانم گفت دستت درد نکنه حامد گفت قابلی نداشت منم نمیدونم چه مرگم شد که گفتم لطف کردین که یه لحظه حامد سرشو به سمت من متمایل کرد و با گوشه ی چشم یه نگاه کوتاه انداخت دلم زیر و رو شد نگاهش معنی داشت ولی نمیدونستم چی به خودم شک کردم که چون من بهش احساس دارم اینجوری برداشت کردم ولی نه نگاه حامد معنا داشت بعد از اونشب چندین روز ذهنم درگیر نگاه حامد بود که چرا اونطوری مظلومانه نگام کرد چی میخواست بهم بفهمونه ولی به نتیجه ای نمیرسیدم ،سال تحصیلی جدید شروع شده بود و من دیگه وارد دبیرستان شده بودم و خیلیی هیجان داشتم که روز به روز دارم بزرگتر میشم همیشه دوست داشتم سریعتر بزرگ شم و خانوم شم توی دبیرستان واسه خودم کلی دوست جدید پیدا کردم هیجان زندگیم دوچندان شده بود ،تو مسیر خونه و مدرسه یه پسر سبزه رو بود که توجه منو جلب خودش کرده بود احساس میکردم برام اشناس هم مدرسه مون و هم خونمون نزدیک هم بود و هم مسیر بودیم و هر روز همو اتفاقی میدیدیم .... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌸🍃 سلام ،یکی از دوستان گفتن سوره احزاب رو بخونین برای ازدواج خوبه "حالا من میگم میشه یکی بخت پسرمو بسته باشه ؟ بنظرتون برای این کار راهی هست که انجام بدم اگه کار دعانویسه که من کسی رو نمیشناسم ممنون میشم راهنمایی بشم خداخیرتون بده ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام خدمت حبیبه خانم و اعضای گروه توروخدا هرکی می‌تونه کمک کنه راه حل نشون بده زندگی من بهم نخوره من ۳۰سالمه اول ازهمه بگم ۱۰ساله ازدواج کردم قبلایه خواستگار داشتم پرپاقرص پدرم قبول نکرد تمام شد ولی همیشه نفرین میکرد مادرمو که تونزاشتی خلاصه من ازدواج کردم الان دوسال همینجور میادتوخوابم به یه بهانه خواستگاری فقط توخواب ولم نمیکنه بعدفکرمیکنم رابطم باشوهرم سرد میشه میگم نکنه دعا یه سحر جادوی کرده باشه که زندگی من خراب بشه این از این بابت ؟بعد زندگی خوبه ۲ بچه دارم یکی توراهی ولی شوهرم تنها مشکلی داره بعضی موقع ها میبینم مثلاً خواسته با کسی درارتباط باشه که من دیدم دعوا دیگه ازاین حرفها شده بزرگترین مشکل من بخاطر همین افسردگی گرفتم میلی به زندگی ندارم زندگیمو خیلی دوستدارم ولی نمی‌دونم این کارشوچیکارکنم اونم خودش زندگیمون دوستدارم ولی انگار این براش یه تفریح فقط توروخدا بگیدمن چیکار کنم ممنونم میشم ازتون ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام خدمت حبیبه خانم و دوستان مجازی خوبم خسته نباشید.من ی بچه یکسال و نه ماهه دارم که دو هفته قبل موقع نفس کشیدن خر خر میکرد قبلا اینجور نبود الان اینجور شده بردمش دکتر گفت یکی از لوزه هاش بزرگ شده و جراحی میخواد دکتر عمومی بود و شربت آموکسی سیلین و اسپری بینی و شربت پلارژین کیدز داد شربت آموکسی سیلین ۱۲ ساعتی بود گفت ده روز مصرف کنه اگه بهتر نشد ببر پیش متخصص واسه جراحی.از دوستان این سوالا دارم کسی این مشکل را داشته که خوب شده باشه بدون جراحی چون دو دفعه بچه را بردم اتاق عمل دوست ندارم باز عمل و بیهوش بشه و چه راهی هست که بدون جراحی خوب بشه ممنون میشم جواب بدید خیلی اعصابم خورد شده۰🌹منم مامان دلواپس ممنون از راهنماییتون🌹🌹 ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام به دوستان گلم میخواستم بپرسم کسی هست در خانه تونسته باشه نواحی حساس بدنشو سفید کرده باشه من اولش پوستم سفید بود با تیغ یه مدت تیره شد الان به شدت شوهرم باهام دعوا میکنه و واقعا نمیدونم چی کار کنم و هزینه ان چنانی برای لیزر و غیره ندارم😢😢 ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام ب شما ممنون از شما که این کانال و زدین و مطالب آموزنده میزارین داخلش 🙏 امیدوارم پیامم رو بزارین اومدم راه حل بخوام مشکلم اینه که خیلی اطلاع عمومیم پایین هست و فکر می‌کنم بیشترش هم بخاطر اعتماد به نفسمه که کمه از شما میخوام ببینم چیکار کنم اطلاعاتم زیاد بشه؟مثلا در کلمات امروزی ک هم سن و سالام استفاده می‌کنند یا....... هر چیزی اطلاعم پایینه و باعث میشه اعتماد ب تفسمم پایین بیاد بنظرتون چیکار کنم🥺🥺؟اگه میگین کتاب هم من چند تا کتاب درمورد اطلاعات عمومی گرفتم چیز خاصی نبود یعنی چیزایی بود که اصلا استفاده نمیشد و بدرد نمیخورد ممنونم ازتون ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام ودرود....میخواستم در مورد بیمه عمر اگه کسی اطلاعی داده بپرسم...یک دوستی به من گفتن بیا بیمه عمر پاسارگارد شو وخیلی امتیاز مثل بعداز یک سال وام میدن ...بیمه حوادث اتش سوزی جراحی باز ووو...ومن ۱۰ساله رو انتخاب کردم ماهی یک میلیون بدم وبعد از ۱۰سال ماهی ۳۵ میلیون بهم پس میده ..من برای یکماه رو دادم ولی خیلی تو شکم که نکنه تهش پوچ باشه و۱۰سال بدم وپولم رو بالا بکشن یاشرکت برشکست بشه واین حرفا واینکه بعد از ۱۰ سال واریزی ایا ۳۵ میلیون دیگه ارزشی داره بنطرم ارزش ۳میلیون ونیم الان را داشته باشه....وخیلی با خودم درگیرم وبه همسرم هم اصلا نگفتم واز پس انداز خودم باید بدم لطفا اگه اطلاع دقیق در مورد این بیمه ها دارین راهنماییم کنید ممنون از کانال خوبتون لطفا اورژانسی بزارید داخل گروه چون قست دومم نزدیکه💤💤💤💤 👇👇🌻🌻 @adminam1400 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🍎 دشمنان کبد ⬅️خوردن تخمه ⬅️خوردن یخ ⬅️خوردن غذای چرب 🔰علائم کبد خراب🔰 ⬅️کک و مک و لک صورت ⬅️جوش صورت و پشت کمر و روی بازوها ⬅️طعم دهان تلخ و بدمزه ست ⬅️یبوست ⬅️هنگام خواب پایمان را از پتو بیرون میدهیم و کلاً گرمایی هستیم. ⬅️غلیظ بودن خون ⬅️ورم معده و زخم معده ⬅️زود از کوره دررفتن و خواب الوده بودن. 🔰پاکسازی کبد🔰 1⃣ خوردن پرتقال قرمز 2⃣ خوردن گوجه فرنگی 3⃣ عدم خوردن قسمت سبز سیب زمینی و گوجه و بادمجان 4⃣ خوردن میوه های قرمز رنگ 🍊🍊🍊🍊🍊🍊🍊🍊🍊 🔰خواص کم نظیر کتیرا 🔸کتیرا صمغی محلول در آب است و مایعی ژله ای ایجاد می کند که هم به صورت موضعی و هم به صورت خوراکی قابل استفاده و کاملا بی خطر است. 🔹لعاب کتیرا برای سرفه، خشکی حلق و گرفتگی صدا به تنهایی و یا مخلوط با کمی عسل بسیار مفید است. 🔸لعاب کتیرا لینت بخشی خیلی خوبی دارد. 🔹رطوبت بخشی کتیرا، حرارت را در دستگاه گوارش و مجاری ادراری کاهش می دهد. بنابراین در سوزش ادرار مفید است. کتیرا درد کلیه را هم تسکین می بخشد. 🔸کسانی که دوست دارند چاق بشوند، معجون خوشمزه ای از بادام پوست کنده، نشاسته، کتیرا و شکر تهیه کرده، روزانه میل کنند. اگر همراهش شیرنارگیل هم بنوشید، عالی می شود. 🔹استعمال لعاب کتیرا بر پوست، ترمیم زخم ها را سرعت می بخشد و التهاب و خارش را کم می کند. در جوان ماندن و شادابی آنهم موثر است. ❌احتیاط: کتیرا حالت چسبنده و ژله ای دارد. بنابراین اگر همزمان با داروهای خوراکی دیگر، مصرف شود، ممکن است جذب آنها را از معده و روده را کاهش داده و اثرشان را کم کند. پس حداقل با یک ساعت فاصله مصرف شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 یک برای تسکین دردهای و !☝️😃 🔷 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
❤️🍃 شهید مجید ابوییان جهرمی 💜🍃
وصیتنامه شهید مجید ابوییان جهرمی بار خدایا من کیستم که در این محفل پاکان آمده ام من کجا بودم یا الله من بنده ای گنهکار و بدبخت و بیچاره هستم که برای اطاعت از تو با استفاده از قرآن کریم به این محفل آمده ام و از تو می خواهم حال که برای رضای تو آمده ام مرا به راه راست هدایت کنی . بسم الله الرحمن الرحیم یا ایها الذین امنو هل ادلکم علی تجارة تنجیکم و من عذاب الیم" 10" تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون "11" سوره صف . ای اهل ایمان آیا شما را بتجارتی سودمند که شما را از عذاب دردناک (آخرت) نجات بخشد دلالت کنم * آن تجارت اینست که بخدا و رسول او ایمان آرید و بمال و جان در راه خدا جهاد کنید این کار ( از هر تجارت ) اگر دانا باشید برای شما بهتر است * اسلام علیک یا ابا عبدالله : بار خدایا من کیستم که در این محفل پاکان آمده ام من کجا بودم یا الله من بنده ای گنهکار و بدبخت و بیچاره هستم که برای اطاعت از تو با استفاده از قرآن کریم به این محفل آمده ام و از تو می خواهم حال که برای رضای تو آمده ام مرا به راه راست هدایت کنی . از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ، به کجا می روم آخر ننمائی وطنم . با سلام و درود به رهبر عزیز انقلاب این نور جماران و این مرد با تقوا و پرهیزکار این بر افرازنده و زنده کننده اسلام بعد از چند هزار سال پیش و سلام بر تمامی شهداء که جان خود را در راه اسلام و قرآن عزیز فدا کردند و سلام بر این ملت حزب الله که نامشان در تاریخ زنده خواهد ماند من کوچکتر از آن هستم که به این ملت پیامی بدهم اما به عنوان تذکر چند جمله ای عرض می کنم یکی آنکه شما که این انقلاب کردید ایستادگی کنید و سعی کنید که آن را حفظ کنید دوم آنکه همیشه به جان امام دعا کنید و خدا را شکر کنید که در زیر پرچم اسلام قرار گرفته اید و تا آنجا که در توان دارید از اسلام حمایت کنید که هرچه داریم از اسلام داریم اگر امروز اسلام و ایران در جهان سرافراز است و اگر جوانان ما امروز عاشقانه به طرف شهادت می روند همه آن از برکت اسلام و کسانی که به اسلام خدمت کرده اند مانند امام حسین علیه السلام که جان خود را در راه اسلام داد می باشد و اگر ما امروز تا حدودی به راه راست هدایت شده ایم و در میدان جنگ آمده ایم از برکت حسین علیه السلام است و از روحانیت هم پشتیبانی نمانید که واقعاً هم در خدمت اسلام می باشند و هرگز با نگاه کردن بر کسانی که به این انقلاب جنگ کمک نمی کنند و نق می زنند دلسرد نشوید که انشاء الله وقت آنها هم خواهد رسید اما تا آنجا که می توانید به آنها تودهنی بزنید . سخنی چند با پدر و مادر عزیزم : پدر و مادر عزیزم من می دانم شما برای من رنجها و زحمتها کشیده اید از روزی که من از تو ای مادر متولد شده ام جزء رنج و سختی برای تو چیزی نداشته ام من خودم می دانم در دل تو چیست و با اینکه من این همه زحمت برای تو داشته ام باز هم مرا دوست داری و حاضر نیستی حتی یک لحظه از من دور باشی و همچنین تو پدر عزیز که با یتیمی بزرگ شدی و از همان کوچکی جز زحمت چیزی نداشته ای حتی جمعه و شنبه هم برای تو فرقی نمی کرده و حتی هیچ تفریحی نداشته ای هم از آن روزهایی که در امواج دریاها بدنبال یک لقمه نانی بودی و اما از روزهایی که در این زمین دست پینه بسته اما رحمت به شیرت که دست نیاز به سوی خلق دراز نکردی و تو به این شعر عمل کردی . با کمال احتیاج از خلق استغنا خوش است ، با دهان تشنه مردن بر لب دریا خوش است . " انا لله و انا الیه الراجعون " اما آیا پدر و مادر بازگشت همه ما بسوی خدا نیست آیا اگر ما به جبهه و جهاد نرفتم از دنیا نمی رویم پس حال که همه ما باید به سوی خداوند بازگشت کنیم چرا این بازگشت در راه اسلام نباشد آیا شما راضی دارید که اسلام و قرآن از بین برود و من در کنار شما باشم آیا این سعادت است برای ما و آیا این سرافرازی است ما وقتی سعادتمند و سرافراز می باشیم که اسلام و قرآن زنده باشد پدر و مادر مگر شما نبودید که شاه را بیرون کردید و اسلام آوردید . حال که اسلام آوردید باید به پای زحمتهای آن هم ایستادگی و مقاومت کنید پدر و مادر من با پیروی از این آیه کریمه که در اول وصیتنامه ذکر کردم و با اطاعت از رهبر انقلاب که می فرماید حفظ اسلام برای هر مسلمان از حفظ جان امام زمان واجبتر است به جبهه آمده ایم من شبی که می خواستم به جبهه بیایم این سوره را خواندم و در آن تفکر کردم و پس پدر و مادر آیا من کار اشتباهی کرده ام و آیا من در راه ابدی قدم برداشته ام .
آیا شما نمی خواهید که بهترین چیزهای خود را به خداوند هدیه کنید انشاءالله که اینطور نیست پس از شما می خواهم که وقتی خبر شهادت مرا شنیدید ناراحت نشوید و بگوید الحمدالله درست است که عزیز خود را از دست داده اید اما نگاهی بکنید که به چه کسی داده اید و از شما می خواهم که از شها دت من هیچگونه سوء استفاده نکنید چون که من در راه خدا شهید شده ام و از شما می خواهم که همیشه بیاد خدا باشید و ببینید که خداوند از شما راضی است یا نه . نصیحت سخنی با برادران و خواهرانم : برادران و خواهرانم سلام عرض می کنم و از شما می خواهم که به هیچ وجه ناراحت مباشید و همیشه کارهای خود را برای خداوند انجام دهید و راه راست را پیشینه خود نمائید و در نمازهایتان کاملاً به خداوند توجه داشته باشید و به پدر و مادر کمک کنید که این پدر و مادر ما بسیار زحمت کشیده اند و می کشند و حرمت آنها نگه دارید . سخنی چند با دوستان : دوستان عزیز اگر من نتوانسته ام دوست خوبی باشم برای شما مرا ببخشید و مرا حلال کنید و من کوچکتر از آن هستم که پیام یا نصیحتی برای شما داشته باشم . پدر و مادر گرامی اگر من شهید شدم اگر راه کربلا باز شد مرا در کربلا به خاک بسپارید و اگر باز نشد در قبرستان رضوان مرا به خاک بسپارید و از شما می خواهم که در نماز جمعه و تشییع جنازه از طرف من از همه حلال بودی بطلبید . والسلام . خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از شما می خواهم که همیشه برای من طلب آمرزش کنید و اگر نتوانستید از خودتان برایم روزه بگیرید 2- نماز بخوانید 3- قرآن بخوانیم 4- نماز لیله الدفن را فراموش نکنید . درباره شهید نام : مجید نام خانوادگی:ابوییان جهرمی نام پدر: مرتضی شماره شناسنامه:459 تاریخ تولد:1346/08/06 محل شهادت:خرمشهر شلمچه کربلای 5 تاریخ شهادت: 1365/12/13 محل تولد:جهرم
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 🌸🍃 سلام ،یکی از دوستان گفتن سوره احزاب رو بخونین برای ازدواج خوبه "حالا من میگم میشه ی
❤️🍃 سلام خدمت اون دختر خانوم واقا پسری که از شکل وقیافه خود گلمند هستید اولا خدا شما رو ساخته هیچ کس شکل خود رو خود ش انتخاب نمیکنه وخدایی که انسانی رو میافرینه فکر همه چیزش رو کرده اینجا من یک نکته به شما میگم که این کار رو انجام بدید با آرامش زندگی می‌کنید واون اینه که با قشنگتر از خودتون ازدواج نکنید من شوهرم از من خیلی قشنگتر هست البته اوایل این طور نبود ولی طی زمان چون من بساز بودم با نداریش وفشار روش نبود زیباتر شد بعد بیست سال که با اذیتش من رو داغون کرد ی روز از تو دهانش دراومد وگفت من تازه چشم وگوشم باز شده . انسان که نمی‌تواند تا آخر عمر ازدواج نکنه خدا دربرابر هر کسی ،کسی رو آفریده من از تجربه برا شما گفتم تنها راه شما این هست که با زیباتر از خودتان ازدواج نکنید. وچ بسیار از انسان‌هایی که نمی‌دانند هیچ زیبایی بهتروبالاتر از زیبایی باطن وعقل وشعور نیست برای ظهور وسلامتی مهدی فاطمه صلوات 🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻 سلام برای دوستی که دکتر گوارش کودکان تو کرمان خواستن خانم دکتر عباسلو البته دقیق نمی‌دونم مطبش کجاست چند سال قبل کلنیک بعثت چهارراه طهماسب آباد ویزیت میکرد 🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻 سلام دوستی گفتن ک دندون درد دارن و شوهرشون پول نمیده منم مثله خودتونم درد دندون دارم هم میترسم هم پول ندارم بکشم دوستی گفتن از عطاری میخک بگیرید بیارید خونه اسیاب کنی بزار روش میگه آب رو آتیش من هنوز استفاده نکردم شما استفاده کنید این دوستمون دندوناش درد میکنه و ایشونم پول دندون نداره بکشه با این روش درد میگه ساکت میشه دوستی گفتن از حشرات می‌ترسه من از بارون زیاد وقتی صدای بارون میاد ک هی میریزه تنددتند برشیشه یا تو خیابون حالم بد میشه بقول دوست عزیزمون صدا تلوزیون زیاد میکنم بعضی اوقات اتاق خواب میرم نشنوم یه حالت خیلی بدی برام میاد باید گریه کنم بخصوص بارون بهاری که خیلی محکم زیاد مباد خ حالمو بد میکنه جای زخم آک ببینم بی هوش میشم از تنهایی شب بشدت میترسم شب که میشه عم تمام عمر میریزه درونم فقط دوسدارم زود روز بشه ایقد وحشت دارم از تنهایی ب شدت میترسم با هر صدایی میاد فک میکنم جن تو خونه هست درو نیمه باز میکنم که اگ دیدم سری فرار کنم تو کوچه خسته‌ام بقول دوست عزیر مون تمام اینا منشا از یه اتفاق در گدشته هست مغز درگیر هست من قرآن گوش میدم وقتی تنهام 🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻 سلام خدمت همه.روی صحبتم با اون دختر خانمی که بیماری خودزشت پنداری دارن هست. دختر گلم به نظر من زشت کسی هست که توی اندامش یا صورتش عیبی باشه مثلاً نصف صورتش سوخته باشه یا یک دست نداشته باشه یا معلول جسمی یا ذهنی باشه یا مثلاً چشمش چیزی رفته باشه توش و کور و بد قیافه شده باشه . تویی که قد بلند و چشم رنگی و خوشگلی چرا فکر میکنید زشتی؟! عزیزم شما هم خوشگلی هم خوش دلی پس این فکرها رو از ذهنت بریز بیرون باشگاه برو و تو جمع باش تا روحیت عوض بشه .من بعضی ها رو میشناسم که اصلا خوشگل نیستن ولی خیلی اعتماد به نفسشون بالاست و از خودشون کلی تعریف میکنن! شما مشاوره ها رو بروو داروهاتو بخور و باشگاه هم برو .سعی کن ی مدت تو اتاقت و.. کمتر از آینه استفاده کن تا بهتر که شدی دوباره آینه ها رو بزار . موفق و سلامت باشی ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای بسیار شنیدنی از مولا امیرالمومنین علی (ع) و فرد یهودی نشر فضائل مولا علی علیه السلام عبادت است، منتشر کنید👆🏻 🌱اللهم عجل لولیک الفرج🌱 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌱 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ نظير اين داستان جناب قندهارى را مرحوم حاج محمد كويتى كه تقريبا در 35 سال قبل با آن مرحوم حج مشرف بودم برايم نقل كرد: وقتى پسرعمويم نارگيل بار كشتى خود نموده از بمبئى به قصد دوبى حركت كرد به حسب قاعده بايد در مدت يك هفته برسد ولى سه هفته گذشت و از او خبرى نشد يقين كرديم كه غرق شده و با همراهان مرده اند مجلس ترحيم برايشان گرفتيم . پس از يك ماه كشتى آنها در دريا نمودار شد در حالى كه ديرك آن شكسته و پرده نداشت و به وسيله پارو خود را به ساحل رساندند، حالات خود را گزارش دادند و گفتند يك روز كه از بمبئى بيرون شديم ناگاه طوفان عجيبى شد بطورى كه ديرك كشتى كه پرده به آن متصل بود شكست و پرده پاره پاره شد و پس از آرام شدن دريا به ناچار به وسيله پارو روزى چند كيلومتر حركت مى كرديم تا اينكه آب مشروب ما تمام شد به ناچار نارگيل ها را شكسته و از مايع وسط آن رفع عطش ‍ مى نموديم تا اينكه نارگيل ها هم تمام شد و از شدت گرما و سختى عطش از حس و حركت افتاديم به طورى كه بمانند محتضر شديم و آماده مردن . ناگهان قطعه ابرى بالاى سرمان شروع به باريدن نمود، دهن خود را باز نموده و قطرات باران كه به درون ما رسيد توانستيم حركت كنيم پس ‍ ظرفها را گذارديم تا از باران پر مى شد و در خم مى ريختيم تا اينكه خم پر شد و ابر رفت و تا امروز كه به وسيله پارو خود را به دوبى رسانديم آب تمام شد. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ (داستان دوم ) قريب بيست سال قبل شب جمعه بود با آقا سيد باقر خياط و جمعى رفتيم مسجد جمكران همه خوابيدند و من بيدار بودم و فقط پير مردى بيدار بود و شمعى در پشت بام روشن كرده بود و دعا مى خواند و من مشغول به نماز شب بودم ، ناگاه ديدم هوا روشن شد، با خود گفتم ماه طلوع نموده هرچند نگاه كردم ماه را نديدم يك مرتبه ديدم به فاصله پانصدمتر زير يك درختى يك سيد بزرگوارى ايستاده و اين نور از آن آقاست . به آن پيرمرد گفتم شما كنار آن درخت سيدى را مى بينى ؟ گفت هوا تاريك است چيزى ديده نمى شود خوابت مى آيد برو بگير بخواب ، دانستم كه آن شخص نمى بيند. من به آن آقا گفتم آقا من مى خواهم بروم كربلا نه پول دارم نه گذرنامه ، اگر تا صبح پنجشنبه آينده گذرنامه با پول تهيه شد مى دانم امام زمان هستيد و الا يكى از سادات مى باشيد. ناگاه ديدم آن آقا نيست و هوا تاريك شد، صبح به رفقا گفتم و داستان را بيان نمودم بعضيها مرا مسخره نمودند. گذشت تا روز چهارشنبه صبح زود در ميدان فوزيه براى كارى آمده بودم و منزل دروازه شميران بود كنار ديوارى ايستاده بودم و باران مى آمد پيرمردى آمد نزد من او را نمى شناختم گفت حاج محمدعلى مايل هستى كربلا بروى گفتم خيلى مايلم ولى نه پول دارم و نه گذرنامه . گفت شما ده عدد عكس با دو عدد رونوشت سجل را بياوريد، گفتم عيالم را مى خواهم ببرم ، گفت مانعى ندارد، بعد به فوريت رفتم منزل ، عكس و رونوشت شناسنامه را موجود داشتم و آوردم گفت فردا صبح همين وقت بياييد اينجا، فردا صبح رفتم همان محل آن پيرمرد آمد گذرنامه را با ويزاى عراقى به ضميمه پنجهزار تومان به من داد و رفت و بعدا هم او را نديدم . رفتم منزل آقا سيدباقر، ختم صلوات داشتند بعضى از رفقا از راه مسخره گفتند گذرنامه را گرفتى ؟ گفتم بلى و گذرنامه را با پنج هزار تومان نزد آنها گذاردم ، تاريخ گذرنامه را خواندند و ديدند روز چهارشنبه است ، شروع به گريه نمودند و گفتند كه ما اين سعادت را نداريم . ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
❤️❤️❤️ هیچ وقت به گوشی عباس دست نمیزدم ولی اون روز بلافاصله بعد از رفتنش موبایلش رو برداشتم و رفتم توی پیامهاش .. اسم نرگس رو مامان پسرم سیو کرده بود .. دستهام میلرزید .. پیامهای اخیرشون رو خوندم .. نرگس تو همه ی پیامهاش عباس رو عباس جونم خطاب کرده بود . دلم میخواست الان نزدیکم بود و تکه تکه اش میکردم .. آخرین گفتگوشون همین یک ساعت پیش بوده که نرگس گفته بود نگرانم بچه به دنیا بیاد و یک دونه لباس نداره تنش کنیم .. عباس جواب داده بود نگران نباش نرگس گلی فردا میریم هر چی لازمه میخریم .. دیگه چیزی نمیدیدم .. عباس .. عباس من .. به کسی غیر از من هم گفته بود گلی ... مگه من فقط گل عباس نبودم .. دیگه حتی یک ثانیه نمیتونستم و نمیخواستم عباس رو ببینم .. سریع ساک کوچکی برداشتم و وسایل شخصیم رو جمع کردم .. در تمام این مدت اشکهام بی اختیار میریخت و باعث کند شدن کارم شده بود .. وسط سالن مانتو میپوشیدم که عباس برگشت .. با تعجب نگاهم کرد و پرسید مریم .. چی شده .. چرا گریه میکنی .. قدمی به سمتم برداشت که بلند داد زدم سمت من نیا .. عباس هم با صدای بلند پرسید چی شده؟ کی بهت حرفی زده؟ با دست اشاره ای به موبایلش کردم و گفتم اون ... حرفهای خصوصیت با نرگسسس گلییی جونت رو بهم گفت .. 👇👇👇 ادامه 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf داستان عباس و مریمه ها😍🙈👆🏻 ترکونده کل رو💪🏻🔞
دوستان عزیز جهت خواندن تمام ارسالی های اعضا کانال دوممونم عضو بشید👇🌸🌸🌸❌❌❌🌻🌻🌻 https://eitaa.com/joinchat/3518169438Cd5294f4139 کانال دوم 👆 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db کانال اول👆