eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
166.2هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال تعبیر خوابمون 👇🤍 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
و ❤️ هیچ وقت به گوشی عباس دست نمیزدم ولی اون روز بلافاصله بعد از رفتنش موبایلش رو که هنوز توی بازی بود رو برداشتم و رفتم توی پیامهاش .. اسم نرگس رو مامان پسرم سیو کرده بود .. دستهام میلرزید .. پیامهای اخیرشون رو خوندم .. نرگس تو همه ی پیامهاش عباس رو عباس جونم خطاب کرده بود و دلم میخواست الان نزدیکم بود و تکه تکه اش میکردم .. آخرین گفتگوشون همین یک ساعت پیش بوده که نرگس گفته بود نگرانم بچه به دنیا بیاد و یک دونه لباس نداره تنش کنیم .. عباس جواب داده بود نگران نباش نرگس گلی فردا میریم هر چی لازمه میخریم .. دیگه چیزی نمیدیدم .. عباس .. عباس من .. به کسی غیر از من هم گفته بود گلی ... مگه من فقط گل عباس نبودم .. دیگه حتی یک ثانیه نمیتونستم و نمیخواستم عباس رو ببینم .. سریع ساک کوچکی برداشتم و وسایل شخصیم رو جمع کردم .. در تمام این مدت اشکهام بی اختیار میریخت و باعث کند شدن کارم شده بود .. وسط سالن مانتو میپوشیدم که عباس برگشت .. با تعجب نگاهم کرد و پرسید مریم .. چی شده .. چرا گریه میکنی .. قدمی به سمتم برداشت که بلند داد زدم سمت من نیا .. عباس هم با صدای بلند پرسید چی شده؟ کی بهت حرفی زده؟ با دست اشاره ای به موبایلش کردم و گفتم اون ... حرفهای خصوصیت با نرگسسس گلییی جونت رو بهم گفت .. ساکم رو برداشتم و دیگه منتظر یک کلمه حرف از جانب عباس نشدم و از خونه زدم بیرون .. 👇👇👇 ادامه 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5 داستان عباس و مریمه ها😍🙈👆🏻 ترکونده کل رو💪🏻 از دستش نده این داستان 😍🔞👆🏻👆🏻 کاملش سنجاق شده✅✅
❌ شش ماهی از زایمان ناموفقم گذشته بود ولی نمیدونستم چرا انقدر حالت تهوع دارم همسرم مدام بغلم میکرد و میگفت حتما خبراییه عشقم همیشه م بهم روحیه میداد و میگفت تو دوباره مادر میشی بهترین مادر دنیا هم میشی بعدشم چشمکی بهم میزد و میگفت تو جواب دعاهای مادرمی اما انگار خبری نبود چند بار ازمایش داده بودم منفی بود یه روز رفتم دستشویی که یه دفه مثل چند دفه ی قبل که سقط داشتم همون حالتا برام پیش اومد با وحشت همسرمو صدا کردم تا بیاد کمکم کنه. رنگ به رخسار نداشتم با کمک همسرم سرپا ایستادم بوی خیلی بدی توی دستشویی پیچیده بود جوری که نمیشد نفس کشید وقتی چیزی رو که سقط شده بود دیدیم شاخ دراوردیم . من غش کردم ولی صدای همسرم رو میشنیدم که سریع زنگ زد به پلیس...👇🏻🔞 https://eitaa.com/joinchat/2311979298C8b0197e42c کانال مخصوص میباشد❌❌❌
❤️🍃 سلام،ممنون ازکانال خوبتون من‌خانمی ام ۳۵ساله یه دختر۷ساله دارم ده ساله ازدواج‌کردم مااوایل زندگی خوبی داشتیم ولی چند سال هست زندگیمون بهم ریخته شوهرم خیلی بد اخلاق شده هیچوقت خونه نمیادهمیشه بهونه میکنه که کارم زیاده تفریح که اصلانداریم اخلاقش هم خیلی تندشده همیشه دادوهوارراه میندازه وبهونه میاره که باهام قهرکنه وجاشوجداکنه اگه یک ماهم نرم طرفش قهرش ادامه داره وقتی هم میرم میگم خسته نشدی بااینکه اون دادو هوار میکنه سرچیزابیخود وقهر میکنه به من میگه معذرت بخواه تاببخشمت من بایدهربار خودموخورد کنم تااشتی کنه بااینکه اون مقصره،اصلابه من وبچمون اهمیت نمیده چندبارسرکتکایی که بهم زدومیگفت بروگمشورفتم قهرولی بعدازیه مدت طولانی به اصرارخانوادش اومددنبالم من نمیتونم ازش جداشم چون پدرم فوت شده مادرمم خونه وحقوق نداره وضعش اصلاخوب نیست منم نمیتونم برم کارچون بچم کلاس اوله واگه جداشم وبچموبردارم نمیتونم هم به درسش برسم هم به شکمش فقطبخاطر بچم دارم تحمل میکنم هربارشوهرم میاددادوهوارالکی میکنه که قهرکنیم چندباربی محلی کردم ولی بدترکردکه اخرش به قهرمنجربشه همش میگه نمیخوامت چرامنو ول نمیکنی بری من پشتوانه ندارم که برم وگرنه رفته بودم نمیادبریم مشاوره میگم بیابریم من مشکل دارم ولی نمیادباتوجه به درسی کهخوندم اختلال دوقطبی داره یهومیادمیپره بهمون بدون دلیل دادوهوارراه میندازه اخم میکنه طلبکاره شخصیتش خودشیفته هم هست بچم مریض شدخودم بردمش دکتر همش پیشش بودم اصلانگفت دکترچی گفت انگارمارونمیخواد بعضی وقتا میگم خدایامن وبچموبکش راحتمون کن خسته شدیم دیگه ازدسش همش دادوهواروقهروبهونه شبادیر میادحرف نمیزنه باهام محل بهم نمیده،محبتم خیلی کردم ولی وقتی محبت میکنم فکر میکنه لایق محبته و خودش خوب و عالیه و بیشتراذیتم میکنه،دلم برای خودم میسوزه که هیچ خوشی از اول اززندگیم تاحالا ندیدم خیلی قران و نماز میخوندم ولی هیچ فایده ای نداشت خسته شدم دیگه ازین زندگی همیشه با زبونش بهم زخم میزنه دلمو میسوزونه هی میگم خدایاتو سزاش روبده ولی هیچ کاری نمیکنه برام،خیلی بیکس وغریبم هیچ پشتوانه ای ندارم شوهرمم میدونه و جلو همه فامیلش منوخوردمیکنه وتحقیرم میکنه وازینکه اونا بهم بخندن خوشحال میشه وقتی خواهراش برن یه گندی بزنن میادخونه و میپره به من هرچی عقده داره سر من خالی میکنه سرکاراش انقدر عصبی شدم که انگشتم مدام داره مثل قلب میزنه پلک چشمم میزنه چون همش میاد یا بی محلی میکنه یا دادو هوارمیکنه یادنبال بهونه میگرده که دعوا کنه حرف هیچ بنی بشری رو هم قبول نداره اعتیاد نداره و سرکارم میره ولی پولا همش مال خودشن به من میگه یه کاه هم به اسمت نمیزنم هروقت هم مادرم میادخونمون بهش بی محلی میکنه واخم میکنه اونم دیگه نمیادشوهرم اصلانماز نمیخونه اهل هیچی نیست همش درحال فحاشی و بددهنیه وقبلا خیلی من و بچمو کتک میزدولی الان فقط میره رو اعصابم،به خدا میگم به دادم برس منو از دست این دیو نجات بده ولی اونم هیچ کاری نمیکنه برام شما بگید من چکار کنم اصلا نمیذاره کلاس یاباشگاه یاهیچ جاهم برم ادمی هم نیستم که دزدکی برم جایی چون میگم مدیون نشم بهش ولی اون بشه اون دنیا خدا سزاشو میده کاردرمنزلم‌ نمیذاره انجام بدم کلا همه بال و پرم رو چیدو انداخت تو خونه الانم داره سر به جونم میکنه تا سکته کنم بمیرم،زنگم‌زدم ۱۴۸۰مشاوره بهزیستی گفت جداشو ولی شوهرم میگه بروبچه رو ببربجا مهریه ات انقدر حریفه که نمیتونم کاراشو ثابت کنم خیلی پاچه پاره هست،اسفند و تخم گشنیز وهرچی گفتن دود کردم فایده نداشت هرچی سوره و اینام گفتن خوندم باز فایده نداشت رفتم دعا نویس گفت جادوی سنگینی گرفتن برات و دیو هم تو بدنش هست که زن هستن و نمیذارن با تو زندگی کنه و بایدبیادوبیرونشون کنه ولی نمیادمنم ولش کردم دیگه هیچ راهی نمونده که نرفته باشم و به هردری زدم برااینکه خوب بشه ولی هرروز بدترمیشه ومنوبیشترعذاب میده،اگه من این بلاهارو سرکسی میاوردم خدامنومیکشت ولی اونو هیچ کاریش نمیکنه هرچی هم حرف میزنم باهاش هیچ فایده ای نداره انگاراصلاادم نیست وبایه حیوان فرقی نداره انگاراصلاتوسینه اش دل نداره محبت مهراصلا نداره من هیچ کار بدی نمیکنم ولی فقط به ما مهرنداره وگرنه خودشو فدای خواهراش میکنه هیچوقت ندیدم برگرده بهشون ولی نشدیه باردورهم باشیم ومن و بچمونوتحقیرنکنه منم دیگه نمیرم خونه هاشون بخاطراین رفتارشوهرم، خیلی منزوی وعصبی شدم افسردگی دارم میگیرم توروخدا بگیدچکار کنم یه چیزی هم هست که نمیتونم به کسی بگم بجزشما شوهرم موقع رابطه جنسی ازم توقع های زیادی داره .... من اصلابراش مهم نیستم واقعا خسته میشم... اعتراض هم که میکنم بازاخلاق گندشورو میکنه نمیدونم باید چکارکنم شماخواهرانه راهنماییم کنید،مامان مهری هستم 👇❤️ @adminam1400
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#چله_شهدا ❤️🍃 #شهید_نوزدهم 🍃🌻 شهید علی اصغر خنکدار☀️🍃 ذکر صد صلوات و قرائت زیارت عاشورا هد
🌱 وصیت نامه شهید علی اصغر خنکدار بار الها، بارپروردگارا،‌ ترا سپاس می‌گویم که این بنده گنهکار را فرصتی دیگر عنایت کردی تا بتوان با خود بیندیشم و از کرده‌های خلاف خویش پشیمان و با توکل بر خدای بزرگ برای رضای معبود خویش استغفار و طلب عفو و بخشش برای خویش نمایم. خدایا، معبودا، بار الها به تقصیر خویش اعتراف کرده‌ایم و این بار نیز می‌گویم و می‌نویسم که انسانی گناهکارم و هیچ راهی برای خود نمی‌بینم و تنها روزنه امیدم به تو است و خدایا فقط تو را می‌پرستم و از تو یاری می‌جویم. خدایا بنده‌ای حقیر و ضعیفم و تحمل آتش‌هایی را که تجسم اعمال خلاف من می‌باشد را ندارم. دستم را بگیر و مرا در این امتحان الهی موفق و قلم عفو بر جرایم بکش. الهی به حق هشت و چارت زمان بگذر شتر دیدی ندیدی و خدایا چشم طمع به بهشت تو ندارم، زیرا که خدایا عبادت‌هایم را برای این به درگاهت می‌کنم که تو را لایق عبادت می‌‌دانم و تورا عادل می‌دانم و می‌دانم که تنها بودن در جوار تو سعادت حضور در قیامت تو است که انسان را سعادتمند می‌کند. خدایا سال‌ها و ماه‌هاست مه به دنبال دست یافتن به وصال خویش در شهرها و آبادی‌ها و کوه‌ها و جنگل‌ها و دشت‌ها و بیابان‌ها را پشت سر گذاشته‌ام،‌ با کاروانی از دوستان و عزیزان حرکت کردم و در هر مسیری، بر سر هر کوهی و برزنی از یکی که از عاشق تو مخلص تو بود، جدا گشتم، یک یکشان به سوی جوار حق پرواز کردند شهد شهادت نوشیدند. در جنگل‌ها به یاد عزیز، در کوه‌ها به یاد یاری مهربان، در صحرا و شنزار به یاد سردارانی و . . . شال عزا بر گردن نهادیم و همیشه در این فکر بودم که چگونه می‌توان آنان شده گونه می‌توان عاشق شد. عاشق الله شیفته الله،‌آری خدای مهربان این بار نیز در آبهای هور به دنبال رسیدن به وصال خویش حرکت کردم، شاید به آرزوی خویش دست یابم. خدایا اگر مرا در زیر آبها خفه‌ام کنند، اگر تمامی هور را ظرفی از آتش سازند و مرا در میان آن پرتاب نمایند، اگر گلوله‌های سر بین دشمن بد کین قلب‌های گنهکار مرا سوراخ کند، همه اینها را به عشق دیدار تو با جان و دل می‌پذیرم و آماده پذیرایی تمام مشکلات در مسیر تو هستم و تنها انتظارم و آرزویم در تحمل این سختی‌ها دیدار وجه الله و رسیدن به وصال معبود می‌باشد. الها دوری خانه ،زن و فرزند را ،خدایا گلوله‌های دشمن را، خدایا بی‌خوابی‌های فراوان را تحمل می‌کنم،‌ ولی دوری تو را حتی یک لحظه تحمل نخواهم کرد . خدایا تو را سپاس می‌گذارم که این بار سعادت را نصیب من کردی تا در یک تلاش برای برپایی عدل و قسط در جامعه شرکت داشته باشم و آرزو دارم خالصانه از من بپذیری وصیت‌هایم را این گونه آغاز کنم. اسلام را تنها مکتب بر حق جامعه می‌دارم و تنها دین نجات‌بخش می‌دانم و برای اجرای احکام آن تمامی سختی‌ها را همچون شربت شیرین بر عمق جان خویش می‌پذیرم. بار الها از این آیه عزم خویش را جزم نمودم تا به آن جامه عمل بپوشانم و اعتقاد دارم که جنگ را تا نابودی دشمن و رفع فتنه در عالم باید ادامه داد و در این مسیر پیروزی حتمی است، انشا الله. امت اسلام مردم ایران و دوستان و آشنایان جنگ را سرلوحه‌امور خویش قرار دهید و شهادتم را وسیله‌ای سازید برای تقویت بیشتر جبهه‌ها و ثابت کنید که جای خالی هر شهیدی هزاران لانه سرخ ژولیده می‌شود که با نورانیت خویش ظلمت‌ها را به نابودی و قهقرا می‌کشاند. هنگامی که خبر شهادتم را شنیدید، به یاد سنگر خالی من و اسلحه بر زمین افتاده‌ام باشید و برای پر کردن سنگر و برداشتن سلاحم کمر همت بندید و روانه جبهه‌ها گردید و تنور جنگ را گرم نگه دارید، زیرا که به قول امام عزیز جنگ برایمان یک نعمت است. سپاه را خانه خویش می‌دانم و افتخار می‌کنم که در این لباس درآمده‌ام و با جان و دل در آن برای رضای خدا مشغول انجام وظیفه‌ هستم و شهادت در این لباس مقدس را افتخاری برای خویش می‌دانم، زیرا به قول امام علی (ع) لباس سربازی جامه فاخر است که در دنیا لباس عافیت و در آخرت خرید بهشت خواهد بود انشا الله.  پیامم به مسئولین شهر و کشور این که جنگ سرلوحه امور قرار دهید و با حضور فعال خود در جبهه و حمایت همه‌جانبه از بسیجیان دلاور هر اداره و سازمان و نهادی را به سنگری از سنگرهای میدان نبرد بر علیه سلطه استعمار مبدل سازید و به آنهایی که نغمه شوم صلح را سر می‌دهند، می‌گوییم که ما صلحی را می‌خواهیم که رعایت عدالت در ا» بشود و آن محاکمه متجاوز و احقاق حقوق دو ملت ایران و عراق می‌باشد. پدر و مادرم خوبم از این که توانستم در هنگامی که نیاز شدیدی به من داشتید در کنار شما باشم، از شما عذرخواهی می‌کنم و از شما طلب عفو و بخشش را دارم. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️🍃 سلام من ازتون راهنمایی میخواستم خب من با یه آقایی در حد پیام در ارتباط هستیم ما هم
💜🍃 سلام و خدا قوت. پاسخ خانمی که از ساوه بودن. دخترشون ۱۳ سالش هست و مدام بالا میاره و آب زیاد میخوره... عزیزم دختر شما ( رودل داره یا نافش افتاده) ببرش جایی که واردن براش جا بندازن...پسر من هم همینطور بود بردم خونگی وخوب شد... راستی باید ناشتا باشه .اگه جایی وپیدا نکردی پیام بزار تا آدرس اراک بدم ببرش.انشاالله که نتیجه میگیری...برای پسرم دعا کن کار گیرش بیاد 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام دوستی که زن داداششون سقط دائم دارند وقتی باردار شد سوره حاقه نوشته و همراهش باشه ان شاءالله از سقط در امان میشه 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام خانمی که بدنشون لک وجوش داره سرکه انگبین براشون خوبه 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام اون دوستی که برای افتادگی ناف پرسیدن جا انداختن ناف کار بسیار ساده ای هست کرج تیم اقای فرج الله قاسمی هستند سرچ کنید ادرس را پیدا می کنید یک درمانگر خانم براتون جا می اندازند 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام برای دوستی که گفتند دخترشون هر چی می خوره بالا می اورد وروزی 25 لیوان آب می خوره اما احتمال اینکه معده اش سرد شده یک طبیب ویزیت بشه بد نیست 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام ممنون از گروه خوبتون چقدر داستان نسترن وحسین اسکم را درآورد چقدر غصه خوردم واقعا همچون خانمهایی مثل نسترن کم پیدا میشه خدا خیرت بده عزیزم الهی بهترین زندگیا نصیبت بشه چقدر دل بزرگی داشتی خیلی بزرگی کردی دعای خیر آن بچه همیشه پشت سرته تو بهترین کار و کردی خیلی خوشحال شدم از تصمیمت که نگذاشتی یک بچه بی پدر بزرگ بشه موفق باشی بانوی بخشنده 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام خدمت همگی واون خواهر عزیز که مادرشوهرشون ارث پسرشون رو نمیدن و خودشون مستاجرن خواهر عزیز اول بادرستی یه بار دیگه صحبت کن اگه مادره قبول نکرد از طریق قانون حقتون رو بگیرید اونم وقتی ۱۵ملیارده چرا سختی میکشید گذاشتید مادرش حقتون رو بده شاید اصلا نداد وهمه رو بالا کشید از حقتون نگذرید 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام و عرض ادب ار کانال پرفایده تون انشالله که مشکلات و گرفتاریها همه تون به حق بی بی دو عالم حل بشه و حاجت روا بشید . میخواستم بگم خیلی مشکل دارم سر دوراهی قرار دارم. بین عقل و احساسم گیر کردم .خانمی ۴۰ ساله هستم .شوهرم معتاده خیلی کمپ و کلینیک بستریش کردیم ولی به یکی دوماه نرسیده که دوباره لغزش میکنه دیگه نمیدونم چکار کنم خسته شدم اعتیاد روی همه چیز زندگی مون تاثیر گذاشته نه رفت وآمد ی با فامیل و خانواده داریم نه درآمدی داره ونه رفتارش با من و دختر ام خوبه .ولی وقتی اون یکی دو ماه پاک میشه خیلی آدم احساسی و مهربونیه بهمون اهمیت میده زندگی مون رو تامین میکنه ولی انگار یه سحر و طلسمی تو زندگی مون افتاده که تا میاد زندگی مون پا بگیره و حالمون خوب بشه دوباره شوهرم لغزش میکنه و همه چی بهم میریزه. حتی خود شوهرم هم خیلی درد می‌کشه و گریه میکنه که خدایا چرا نمیشه چرا کمکم نمیکنی پاک بمونم .چند باری توی فال و کتاب بهم گفتن که زنی زندگیت رو طلسم کرده و تا اون طلسم باطل نشه زندگیت درست نمیشه .من فقط به خدا پناه بردم و ازش کمک خواستم که خدا مکرشون رو به خودشون برگردونه. از شما دوستان عزیز هم التماس دعا دارم و هم راهنمایی میخوام و اگه دعایی بلدید یا تجربه ای دارید بهم بگید که چکار کنم و چطوری این سحر و طلسم رو باطل کنم .ممنونم و التماس دعا که شوهرم به خاطر دختر ام سالم بشه تورو خدا عاجزانه ازتون میخوام با دلهای پاکتون واسمون دعا کنید😭😭🙏🙏 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🍏 ♨️ تقریبا ریشه تمام مشکلات بشریت دو چیز است، ضعف در شناخت یا ضعف اراده 💠🍃 همه میدانند که شستن ظرفها با مایع ظرفشویی روزی حداقل چند گرم از این مایع را وارد بدن میکند اما کسی حاضر نیست یک سوم سرکه به آن اضافه کند. 💠🍃 آب شرب شهری دارای نیتریت و نیترات و کادمیوم و آرسنیک و کلر است. اما کسی حاضر نیست یک کوزه ده هزار تومانی بخرد و میرود دستگاه تصفیه آب حداقل 400 هزار تومانی میخرد 💠🍃 همه میدانند که درنمک یددار، ید وجود ندارد بلکه یدات وجود دارد و از روزی که مردم نمک یددار خور شدند، کم کاری و پرکاری تیروئید بیداد میکند اما کسی حاضر نیست از سنگ نمک استفاده کند. 💠🍃 همه میدانند که تمام روغن های نباتی جامد و مایع ترکیبی از پالم و تراریخته اما کسی حاضر نیست، دستور موکد قرآن به استفاده از روغن پیه و دنبه را مصرف کند ( روغن پیه و دنبه هم لاغر کننده است وهم صورت را زیبا میکند و هم تری گلیسیرید و کلسترول را تنظیم میکند. 💠🍃 همه میدانند که بوعلی سینا 16 بیماری لاعلاج را علتش را مصرف گوشت گاو میداند اما متاسفانه درخریدن گوشت گاو در قصابی ها از همدیگر پیشی میگیریم 💠🍃 همه میدانیم که خیلی از آب لیموهای بازاری آب کاه با ترکیب جوهر لیمو است، اما متاسفانه خیلی از خانم ها به خودشان زحمت خرید یا گرفتن آب طبیعی لیمو را نمی دهند. 💠 همه میدانیم که رب بازاری دارای سرب و مواد نگهدارنده است اما باز هم استفاده می کنیم. 💠🍃 همه میدانیم هیچ حیوانی به بوته چای نزدیک نمیشود، اما ما روزی بین 3 الی 10 لیوان چای میخوریم. 💠🍃 همه میدانیم اغلب نانها دارای جوش شیرین است که عامل اصلی تمام مشکلات گوارشی و دیابت است اما حاضر نیستیم از کسی که درخانه نان خانگی میپزد حمایت کنیم 💠🍃همه می دانیم، سس مایونز سم کبد است اما تمام سالادهایمان را با سس تزئین میکنیم 💠🍃 ترکیب سوسیس، آرد و تفاله سویا و بنزوات سدیم و گوشت های ارزان و بی کیفیت مثل قلوه گاه گاو است. 💠🍃 به جای ریختن نخود و کشمش درجیب فرزندانمان یا انجیر خشک یا توت خشک و یا خرمای برنی در جیب آنان شکلات و کیک و کلوچه است خوب فکر کنید ببینید دارید چکار میکنید. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌻🍃 سلام این پای دختر منه ،ناخنش شکسته ،گوشت اضافه دراومده اگر راه حلی دارید لطفا بفرمایید 👇❤️ @adminam1400
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 گفت داری دروغ میگی، تو دوست پسر نداری گفتم دارم، عاشقشم گفت اونروز که از کلانت
🌸🍃 ستاره یه روز زنگ خونمون زده شد. صدای مامانمو شنیدم که به بابام گفت یه آقایی باهات کار داره ، پدرم رفت جلو در و مادرم اومد داخل اتاق و گفت کسیکه جلو دره خودشو کیامرث معرفی کرده.  چشمام سیاهی میرفت ، سرم گیج میرفت انگار تو یه کابوس گیر افتاده بودم هرچی بود که بابام کیامرث و ردش کرد. فرداش دوباره زنگ خونه زده شد، بازم کیامرث بود . این دفعه داداشام خونه بودن و با پدرم رفتن جلو در یه لحظه صدای فحاشی برادرامو شنیدم که بهش حمله کرده بودن. میخواستم خودمو برسونم جلو در اما خودم به زور سرم زنده بودم.  داد میزد میخوام حداقل ببینمش که داره نفس میکشه بابام میگفت من به مرد بیوه ی همسن تو دختر نمیدم. اونم میگفت مگه من آدم نیستم؟ چرا یه جور میگید بیوه که انگار یه تیکه‌ آشغالم؟ تو همون زمان یه خواستگار دیگه برای من اومد که جوون برازنده ای بود ، شغل عالی داشت و درآمد خیلی عالی داشت. بابام با وجود مخالفت من قرار خواستگاری گذاشت. اونا اومدن، مادرم اینا سعی کردن که من با ظاهر خوب و دور از مریضی که اون چندروز داشتم تو مجلس حاضر بشم . قرار شد که با اون پسر جوون بریم تو اتاق که حرف بزنیم تو اتاق بهش گفتم من اصلا تمایلی به ازدواج ندارم و حتی لازم باشه سرسفره عقد بهم میزنم. از اتاق خارج شدیم و عملنا اون مجلس خواستگاری بهم ریخت چون پسره با دلخوری از اتاق خارج شد گوشی هم نداشتم که به کیامرث اطلاع بدم که خواستگار اومده، ازم گرفته بودن. خاله هام و دایی هام به مامانم میگفتن زودتر شوهرش بدید که این پیرمرده نشه دامادتون. با هر سختی بود از مادرم گوشیمو گرفتم و بهش پیام دادم پشت تلفن گریه اش گرفته بود. بهم گفت اسم همه ی اون کسایی که تو فامیل پشت سرمون حرف زدنو به همراه اسم عروس و داماداشون بده. اولش ندادم اما به اصرارش اسم ها رو دادم. رفته بود حسابی آمارشونو دراورده بود ، یکی از دایی هام دامادش سابقه دار بوده ، داماد یکی از خاله هام همزمان دوتا زن داشت و خالم اینا میدونستن و اجازه داده بودن دخترخاله هووی یه زن بیچاره بشه. یه دختر داییم صیغه بود.‌اینا آدمایی بودن که همیشه منو اذیت کرده بودن. از بچگی تا جوونی. کیامرث بهم گفت یه روزی که خاله ها و داییات خونه ی شما هستن به من خبر بده. گفتم باشه . یه روز که همه خونه ی ما جمع بودن به کیامرث خبر دادم که همه اینجان. همه دعوت بودن چون یکی از داداشام سربازیش تموم شده بود و خانواده ام همه رو دعوت کرده بودن . عمه ها ، خاله هام ، دایی ها و عموهام. کیامرث بهم زنگ زد گفت من جلو درم ، منم بدون اینکه به کسی بگم رفتم درو باز کردم. اومد داخل و همه شوکه شده بودن.  اومد سلام کرد و نشست رو صندلی در اومد آمار سابقه دار بودن داماد دایی ام ، هوو شدنه دختر خاله ام ، صیغه شدن یه دختر داییم رو تو جمع گفت. همه داشتن داد میزدن ، دعوا شد . مامانم با دختر خاله ام که هوو شده بود دعواش شد ، دایی و عموهام با هم دعواشون شد حسابی درگیری شد. دروغ نیست اگه بگم چه لذتی بردم از اون درگیری ها ، انگار غرورم و شخصیتم داشت بهم برمیگشت.‌ فرداش بابام بهم گفت بگو بیان خواستگاری چند روز بعد با کل ایل و تبارش اومدن خواستگاری و مامانم اینا موافقت کردن به شرطی که سه سال نامزد باشیم. مادرم گفت تو هنوز سنت کمه و باید سنت بالاتر بره تا بدونی باید تو زندگی با یک مرد جاافتاده چکار کنی ... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌱 نام حسن بصری ، در تاریخ اسلام ، زیاد برده می شود، پدر او بنام یسار از اهالی قریه میسار (نزدیك بصره ) بود. حسن بصری 89 سال عمر كرد، و یكی از زاهدان هشتگانه معروف می باشد، وی زمان علی (ع ) تا زمان امام باقر(ع ) را درك كرده است . وی از دیدگاه تشیع ، فردی منحرف ، و زاهد نمائی كج اندیش و درباری بود، بسیاری از منحرفین ، او را احترام می كردند و روشنفكر وارسته می دانستند، به هر حال در اینجا به یك داستان از این فرد زاهدنما توجه كنید: پس از جنگ جمل و پیروزی سپاه علی (ع ) برسپاه طلحه و زبیر، علی (ع ) در محلی عبور می كرد، دید حسن بصری در آنجا وضو می گیرد، فرمود: ای حسن ، درست وضو بگیر. حسن در پاسخ گفت : ای امیر مؤمنان تو دیروز (در جنگ جمل ) مسلمانانی را كشتی كه گواهی به یكتائی خدا و رسالت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله ) می دادند و نماز می خواندند و وضوی درست می گرفتند. علی (ع ) فرمود: آنچه دیدی واقع شد، اما چرا ما را برضد دشمن ، یاری نكردی ؟. حسن گفت : در روز اول جنگ ، غسل كردم و خودم را معطر نمودم و اسلحه ام را برداشتم ، ولی در شك بودم كه آیا این جنگ صحیح است ؟! وقتی به محل خریبه(بر وزن كریمه ) رسیدم شنیدم ندا دهنده ای گفت : ای حسن برگرد، زیرا قاتل و مقتول هر دو در آتشند، از ترس آتش جهنم ، به خانه برگشتم و در جنگ شركت نكردم . در روز دوم نیز برای جنگ حركت كردم و همین جریان پیش آمد. امام علی (ع ) فرمود: راست گفتی ، آیا می دانی آن ندا دهنده چه كسی بود؟. حسن گفت : نه نمی دانم . امام فرمود: او برادرت ابلیس بود، و تو را تصدیق كرد كه قاتل و مقتول از دشمن ، در آتش هستند. حسن گفت : اكنون فهمیدم كه قوم (دشمن ) به هلاكت رسیدند. آری در هر زمانی از این گونه افراد پیدا می شوند كه به زهد و وارستگی شهرت دارند، اما از فرمان امام برحق خود سرپیچی می كنند، و حتی اعتراض می كنند، و وقتی پای جهاد به میان می آید، از خونریزی و مسلمان كشی سخن به میان می آورند. در نقل دیگر آمده : همین حسن بصری در وضو گرفتن ، وسوسه داشت و آب زیاد می ریخت ، علی (ع ) او را دید و فرمود: ای حسن ، آب زیاد می ریزی !. او در پاسخ گفت : آن خونهائی كه امیر مؤمنان می ریزد، زیادتر است . علی (ص ) فرمود: از كار من ناراحت شده ای ؟ او گفت : آری . فرمود: همیشه چنین باشی . پس از این نفرین علی (ع )، حسن بصری همیشه تا آخر عمر، غمگین و عبوس بود تا جان سپرد. داستان دوستان / محمد محمدي اشتهاردي 🍃🔹🍃🔹🍃 جوانك شاگرد بزاز، بی خبر بود كه چه دامی در راهش گسترده شده . او نمی دانست این زن زیبا و متشخص كه به بهانه خرید پارچه به مغازه آنها رفت و آمد می كند، عاشق دلباخته اوست و در قلبش طوفانی از عشق و هوس و تمنا برپاست . یك روز همان زن به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زیادی جنس بزازی جدا كردند، آنگاه به عذر اینكه قادر به حمل اینها نیستم . به علاوه پول همراه ندارم ، گفت :پارچه ها را بدهید این جوان بیاورد و در خانه به من تحویل دهد و پول بگیرد. مقدمات كار قبلاً از طرف زن فراهم شده بود، خانه از اغیار خالی بود، جز چند كنیز اهل سر، كسی در خانه نبود. محمد بن سیرین كه عنفوان جوانی را طی می كرد و از زیبایی بی بهره نبود - پارچه ها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد. تا به درون خانه داخل شد در از پشت بسته شد. ابن سیرین به داخل اطاقی مجلل راهنمایی گشت . او منتظر بود كه خانم هرچه زودتر بیاید، جنس را تحویل بگیرد و پول را بپردازد. انتظار به طول انجامید. پس از مدتی پرده بالا رفت . خانم در حالی كه خود را هفت قلم آرایش كرده بود، با هزار عشوه پا به درون اطاق گذاشت . ابن سیرین در یك لحظه كوتاه فهمید كه دامی برایش گسترده شده است . فكر كرد با موعظه و نصیحت یا با خواهش و التماس ، خانم را منصرف كند، دید خشت بر دریا زدن و بی حاصل است . خانم عشق سوزان خود را برای او شرح داد، به او گفت :من خریدار اجناس شما نبودم ، خریدار تو بودم ! ابن سیرین زبان به نصیحت و موعظه گشود و از خدا و قیامت سخن گفت ، در دل زن اثر نكرد. التماس و خواهش كرد، فایده نبخشید. گفت چاره ای نیست باید كام مرا برآوری . و همینكه دید ابن سیرین در عقیده خود پافشاری می كند، او را تهدید كرد، گفت : اگر به عشق من احترام نگذاری و مرا كامیاب نسازی ، الا ن فریاد می كشم و می گویم این جوان نسبت به من قصد سوء دارد. آنگاه معلوم است كه چه بر سر تو خواهد آمد. موی بر بدن ابن سیرین راست شد. از طرفی ایمان و عقیده و تقوا به او فرمان می داد كه پاكدامنی خود را حفظ كن . از طرف دیگر سر باز زدن از تمنای آن زن به قیمت جان و آبرو و همه چیزش تمام می شد. چاره ای جز اظهار تسلیم ندید. اما فكری مثل برق از خاطرش گذشت . فكر كرد یك راه باقی است ، كاری كنم كه عشق این زن تبدیل به نفرت شود و خودش از من دست بردارد.
اگر بخواهم دامن تقوا را از آلودگی حفظ كنم ، باید یك لحظه آلودگی ظاهر را تحمل كنم ، به بهانه قضای حاجت ، از اطاق بیرون رفت ، با وضع و لباس آلوده برگشت . و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او افتاد، روی درهم كشید و فورا او را از منزل خارج كرد. داستان راستان / استاد مطهري ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌱 دوستی داشتم با اخلاق و خوش رو، و با کمال و با شخصیت. در این جا او را به نام مستعار احمد می خوانیم. وی با دختری که هم تیپ خودش وفامیل نزدیکش بود، ازدواج کرد. چند سال با کمال خوشی با هم زندگی کردند و دارای فرزند شدند، اما ناگهان باهم به نقطه طلاق رسیدند. علتش را هم به کسی نمی گفتند! خانواده هایشان سخت پریشان شده بودند، از من خواستند به خاطر کودکان معصوم آن دو دخالت کنم و مانع طلاق شوم. چون می دانستند که احمد به من معتقد و علاقمند است وحرف مرا می شنود. این بودکه احمد را فراخواندم و با اوبه گفتگو پرداختم . پس از اصرار زیاد، علت تقاضای طلاق را این گونه توضيح داد: زن من از هر لحاظ، زن خوب وشایسته است، ولی متأسفانه، جوری شده که نمی تواند پاسخگوی نیاز جنسی من باشد؛ به همین جهت است که مجبورم با مهربانی، طلاقش دهم. ودوباره ازدواج کنم. گفتم:اگرچنین است چه اشکال دارد که او را طلاق ندهی وازدواج دیگری کنی؟ گفت:درابتدا خودم هم به همین فکر افتادم،ولی دیدم دردسرش زیاد است؛چون بالاخره، اختلاف هووها و بچه هایشان با هم وسرانجام بگومگوی همه شان با من،زندگی را تلخ و غم انگیز خواهدکرد.رعایت عدالت هم برای من خیلی مشکل است علاوه بر همه این ها، ازعنوان «مرد دوزنه»هم بدم می آید. گفتم:آیا می دانیدکه با این کار،خود و همسر وخانواده هردوی تان را پریشان می کنید و به آبروی اجتماعی تان، لطمه می زنید وشانس خوشبختی فرزندتان را هم کم می کنید و مجموع این ها خالی از «تبعات دنیوی و اخروی» نخواهد بود؟باتوجه به این که همسرتان هم تقصیری ندارد. سرش را پایین انداخت و به فکر فرورفت سپس گفت به یقین، از طرفی دوزن داری، زندگی را مصیبت بار و طاقت فرسا می سازد واز سوی دیگر سرکوبی غریزه جنسی هم علاوه بر دشواری اش، به جسم وجان ، زیان می رساند. بفرمایید من چه کنم؟ گفتم به فرض صحت یقین شما، راه سومی هم پیش رو دارید که پیامد هایی که گفتید ندارد، سپس ساکت شدم.آن گاه با اشتیاق، پرسید: کدام راه؟ گفتم: ازدواج موقت. پس از اندکی سکوت،گفت:آخر،ازدواج موقت، بدنامی و شرمندگی عوامانه دارد وبه شخصیت من بیشتر لطمه می زند. گفتم این مانند ازدواج دائم نیست که اعلام شود ، بلکه این ازدواج به خاطر این که بیشتر جنبه بهره برداری جنسی دارد ، توأم با خجالت است؛ لذا پنهانی صورت می گیرد. فرق این دو ازدواج که یکی آشکار و دیگری مخفیانه انجام می شود این است که در ازدواج دائم، زن و مرد «نقص وجودی» خود را با پیوند زنا شویی برطرف می سازند و برای خود شریک زندگی ، انتخاب می کنند تا با تولید نسل، مهر و محبت وفداکاری متقابل ، نظام زندگی اجتماعی را بچرخانند ودین خود را به جامعه،ادا سازند،لذا هر زن و مردی که از ازدواج دائم وتشکیل خانواده، سرباز زنند در جامعه ، خوشنام و محترم نخواهد بود. اما ازدواج موقت، غالباً برای این جهات نیست، بلکه هدف اصلی از آن، بهره برداری جنسی در محدوده قانون الهی است تا گناه و هرج و مرج جنسی رخ ندهد وارتباط جنس زن و مرد با شرایط مشخص و مخصوصی صورت پذیرد . خلاصه این که پس از گفت وگوی زیاد ، او را متقاعد ساختم که به جای طلاق و ازدواج مجدد با همان زنش زندگی کند وآن کمبود جنسی را با ازدواج موقت پنهانی جبران کند. این بود که با قیافه ای جدی گفت: از خیرخواهی شما متشکرم و تصمیم گرفتم به راهنمایی های شما عمل کنم، ولی تصدیق بفرمایید که موفقیت در این کار، چندان آسان نیست. گفتم« چندان هم مشکل نیست». آن گاه هر دو ساکت شدیم. ناگهان به یاد زن«شوهر مرده ای» افتادم که هم تیپ احمد و فامیل نزدیکش بود و ما او را با نام مستعار «نرگس» می خوانیم. نرگس، زنی درس خوانده، و با شخصیت بود که مانند خود احمد، از سابق با ما آشنایی داشت؛ بدین جهت، اطلاع داشتم که قبلاً از سوی برخی از او خواستگاری شده بود واو در جواب گفته بود« به خاطر بچه هایم ازدواج نمی کنم» و راست هم می گفت؛ چون باشناختی که من از خانوادة او و شوهرش داشتم، وضع زندگی خانوادگی اش به او اجازه ازدواج نمی داد. این بودکه به احمد گفتم «الآن به نظرم رسید که نرگس از هر نظر، برای شما مناسب است و خوشبختانه با هم فامیل هستید و رفت و آمد دارید واز هر نظر، امین وقابل اطمینان برای یکدیگریدو این برای هر دوی تان خوب است و ارتباط زناشویی مخفیانه را آسان تر می سازد؛ لذا با تعهد متقابل به راز داری، به او پیشنهاد ازدواج موقت کنید و یقین بدانید که او هم می پذیرد، البته بعد از نفی و ناز زنانگی و اصرار شما». احمد با سخنان من با جرأت و امیدوار شد؛ گفت:«چشم! برای اطاعت فرمان شما هم که شده، چنین خواهم کرد و از پیش من رفت. چندروز بعد، پیش من آمد و گفت: امروز با نرگس ملاقات داشتم، پس از گفت گوهای معمولی و ایجاد فضای مناسب، به او گفتم« می خواهم با شما حرفی بزنم که به صلاح دنیا و آخرت شماست، بشرط این که قول دهی جایی بازگو نکنی. ...
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌱 دوستی داشتم با اخلاق و خوش رو، و با کمال و با شخصیت. در این جا او را به نام مستعا
نرگس که زنی فهمیده و با کمال است گفت:«سخنی که شایسته پنهان کردن باشد، بازگو کردنش را خلاف انسانیّت و خلاف شرع می دانم.» گفتم:«شما که یک زن متدین و تقریباً جوان هستید، آیا خلاف شرع نیست که بدون شوهر، زندگی کنید و به جسم و روح خود آسیب برسانید؟» نرگس گفت:«وضع خانوادگی خودم و خانوادة شوهرم به من اجازه ازدواج مجدد نمی دهد و چون به تازگی از من خواستگاری شد و خانوادة شوهرم فهمیدند، به من گفتند: « این که ماشین و خانه و ثروت رادر اختیار تو گذاشتیم، و به تو محبت و احترام می کنیم، برای این است که سربر بالین مرد دیگری نگذاری و پای بچه ها بنشینی تا بزرگشان کنی و اگر ازدواج کنی همه اینها و بچه ها را از تو می گیریم و تو را دست خالی به خانه پدرت می فرستیم! پدر ومادرخودم نیزگفتند: ازدواج خلاف شأت توست. بعد از این، تو باید فقط به فکر این بچه های یتیم باشی و وقتت را صرف تعلیم و تربیتشان کنی.» گفتم:«نسبت به ازدواج دائم چنان است که گفتی، اما نسبت به ازدواج موقت چنین نیست، چون مخفیانه است و به جایی برخورد ندارد.» اندکی سکوت کرد، سپس با صدایی متأثر، با شرم وحیا گفت:«اولاً این یک عمل خجالت آمیز است و ثانیاً مخفی ماندنش خیلی مشکل است» وساکت شد. گفتم:«در صورتی که زن و مرد، بر مخفی نگه داشتنش متعهد باشند، کاملاً مخفی می ماند و در این صورت، جایی برای شرمندگی نیست، چون این، خود عملاً مرضی خداست وبزرگان دین هم آن را انجام داده و می دهند. او دیگر چیزی نگفت و ساکت ماند؛ لذا احساس کردم که دیگر برای ازدواج موقت، مانعی نمی بیند. این بود که به او گفتم:«من به عنوان یک وظیفه شرعی به شما پیشنهاد می کنم که برای رضای خدا با هم ازدواج موقت کنیم، با تعهد به این که بچه دار نشویم و کسی را هم از آن آگاه نسازیم». سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. پس از لحظاتی حرفم را تکرار کردم، باز هم چیزی نگفت. بار سوم که پیشنهاد را تکرار کردم با لحنی آمیخته با شرم و حیا گفت:«شما تعهد شرعی می کنید که بچه دار نشویم و ازدواج مخفی بماند؟» گفتم:«من بیشتر از شما به این فکرم؛ چون برای من که زن و بچه دارم، پریشانی و شرمندگی اش بیشتر است پس از چند سؤال وجواب دیگر، نرگس قبول کرد و«قرار شد با هم ازدواج موقت کنیم و شما اکنون یا بعداً صیغه عقد آن را بخوانید برای مدت بیست سال با مهر یک جلد نهج البلاغه». بعد از مدتی احمد پیشم آمد و در یک ملاقات خصوصی راجع به زندگی زناشویی اش چنین گفت: برای این که از نتایج پیشنهاد و راهنمایی خوشبختی آفرینتان آگاه شوید، باید بگویم:«خدا را شکر، پس از ازدواج موقت، زندگی ما بسیار شیرین و با صفا شد؛ زیرا از طرفی همانگونه که می فرمودید، ازدواج موقت، کمبود جنسی در ازدواج دائم ما را جبران می کند و از طرف دیگر با همسر دائمی ام ساختم و طلاقش ندادم و آیندة او و بچه هایم را از تیرگی و پریشانی حفظ کردم؛ خودش و فامیلش با دیدة احترام به من می نگرند و فوق العاده اظهار مهر و محبت می کنند؛ همسرم با کمال علاقه و دلسوزی، زندگی ام را اداره می کند، به گونه ای که گذشت و فداکاری او شرمنده ام ساخته است. راز مگوی روزی به نرگس گفتم اگر حاضر باشی می خواهم از تو یک سؤال خودمانی کنم و جواب آن را خودمانی بشنوم نرگس گفت حاضرم. گفتم تو با این نشاط جنسی که داری اگر این ازدواج موقت نبود چه می کردی؟ با توجه به این که ازدواج دائم برایت میسّر نبود. نرگس گفت وقتی احساس کردم مجبورم بی شوهر، زندگی کنم وسوسه غریزه جنسی ام چند برابر شد، ترس و اندوه مبهمی مرا فرا گرفت، یأس وبدبینی روحم را می آزرد، ستیزه خو وبداخلاق گشتم، دچار بی خوابی، بی اشتهایی و بی قراری شدم، تصور محرومیت جنسی از زندگی بیزارم کرد، راه نجاتی به نظرم نمی رسید مگر خودکشی یا انحراف جنسی و چون هر دو ناروا بود و زندگی پس از مرگ را بر باد می داد با نیروی ایمان، خود را کنترل می کردم و در انتظار مرگ، می سوختم و می ساختم ولی اکنون این ازدواج موقت همه ناراحتی هایم را از بین برد و به لطف خدا از زندگی ام راضی و خوشحالم. احمد در ادامه سخن، گفت من ونرگس با تمام وجودمان می گفتیم و می گوییم که«اگر اسلام، ازدواج موقت نداشت، دین ناقصی بود و نمی توانست که دین جهانی باشد؛ چرا که مانند ما دونفر، انسان های زیادی هستند که گره گشای زندگی شان همین ازدواج موقت است. » سپس احمد از طرف نرگس، هدیه نفیسی به من داد وگفت:«این، تقدیمی نرگس است» که رویش نوشته شده بود:«تقدیم به روحانی خیرخواهی که گره های زندگی ما را با سرانگشت زیبای دین می گشاید.» ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽