🟢 کارمندان عزیز توجه کنند 🤩👨💻
قراره در بهار یک دوره آموزش درآمدزایی
رو برگزار کنیم با کلی هدایا و جایزه
ارزشمند 🤩🏆🛍
🔻 اونم بصورت کاملا #رایگان 😎
سریع عضو شو و برنامه مالی سال جدیدت
رو استارت بزن 👇
http://eitaa.com/joinchat/2771648566Cc588dc0592
.
📢 هر روز یک صفحه قرآن بخوانیم
🔹 امروز؛ صفحه سیصد و چهل و شش قرآن کریم
سوره مبارکه المؤمنون
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
KHAMENEI.IRQuran-page-346.mp3
زمان:
حجم:
2.44M
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم
🔹 صفحه سیصد و چهل و شش قرآن کریم، سوره مبارکه المؤمنون
با صدای آقای شهریار پرهیزگار بشنوید.
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً یک صفحه قرآن بخوانید
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#دعا_درمانی 🌱
#بستن_زبان_اشخاص
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
براي بستن زبان اشخاص، پشت سر آن ها اين دعا را خوانده و فوت كند به سمت او ان شااالله موفق خواهد شد .
بسم االله الرحمن الرحيم؛ اُسكُن و بِقُـدرةِ االلهِ اُسكُن و بِعـزَّةِ االلهِ اُسكُن و بِعظَمـةِ االلهِ و بِجلالِ االلهِ اُسكُن و محمد رسولِ االلهِ صلي االله
عليه و سلِّم اُسكُن طوم طوم طوم آمن آمن آمن بااللهِ الملك الواحد القَهار. 🌹
دعای برگشتن محبوب👇🌸❤️
هفت مرتبه سوره نصر را بر روی هفت دانه فلفل سیاه بخواند و سپس آنها را یک به یک در آتش بیاندازد :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿١﴾ وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿٢﴾ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿٣﴾
📚کنوزالاسرار
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
⊰━━━⊰ ≼ِ✺ #تقویم_روز ✺≽ ⊱━━━⊱
🗓 #جمعه ۲۹ فروردین | حمل ۱۴۰۴
🗓 ۱۹ شوال ۱۴۴۶
🗓 18 آوریل 2025
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
📆 روزشمار:
▪️6 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام
▪️12 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️22 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
▪️40 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️47 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
✅ #ذکر روز #جمعه ۱۰۰ مرتبه: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ؛ خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و در فرج ایشان تعجیل فرما.
✅ #ذکر روز #جمعه به اسم #امام_زمان است و در کنار این ذکر میتوانید در روز #جمعه #زیارت_امام_زمان را نیز بخوانید. خواندن ذکر روز #جمعه #باعث_عزیزتر شدن میشود.
✅ #ذکر (یا #نور) ۲۵۶ مرتبه بعد از نماز صبح موجب #عزیز_شدن در #چشم_خلایق میشود.
📚 #تعبیر_خواب شب #شنبه : طبق آیه ی ۲۰ سوره #طه میباشد.
✅ برای #حجامت و #خون دادن روز مناسبی است.
✅ برای #اصلاح #سر و #صورت روز مناسبی است.
✅ برای گرفتن #ناخن روز مناسبی است.
✅ برای #زایمان روز مناسبی است.
✅ برای #ازدواج و #خواستگاری روز مناسبی است.
✅ برای #برش و #دوخت #لباس روز مناسبی است.
✅ امشب برای #مباشرت خوب است.
✅ برای #مسافرت رفتن روز مناسبی است.
🔰زمان #استخاره:از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
🔸امروز روز خوبی است.
🔸امروز برای شروع کارها روز پسندیده ای است.
🔸دید وبازدید با دوستان و خویشاوندان خوب است.
🔸کسی که در این روز بیمار شود زودتر بهبود یابد.
🔹کسی که امروز گم شود، خیلی زود پیدا میشود.
🔹قرض دادن و قرض گرفتن پسندیده است.
🔹برگزاری مجالس عروسی و جاری ساختن صیغه ی عقد بلامانع میباشد.
🔹کشاورزی و باغبانی وآبیاری و خرید و فروش محصولات زراعی خوب است.
🔹خرید و فروش و تجارت، خوب است
🔸میانجیگیری برای اصلاح ذات البین و رفع اختلافات دوستان و خویشاوندان خوب است.
🔸در این روز، سفر خوب است.
🔸از کسی که در این روز متولد شود بیشتر باید مراقبت نمود.
🔸رسیدگی به ایتام ونیازمندان و بیچارگان خوب است.
🔸صدقه دادن بسیار پسندیده است.
🔹حجامت وفصد(فصد=رگ زنی)، در این روز باعث رفع درد بــدن است.
🔹 امروز، سر تراشیدن خوب است.
🔹رَک اَرقنوع یا به اصطلاح ماه ترکی، قوت روح، امروز در « سره بقولی دندان » است.👈🏻باید مراقب بود که امروز به آن آسیبی نرسد.
🔹مسیر رجال الغیب از سمت مغرب میباشد.بهتر است هنگام حرکت به سمت محل کار یا در مکانی که حاجتی دارید رو به این سمت نهاده و از ایشان یاری بطلبید.چون کسی در نزد شروع در شغلی و سفری روی خود را به طرف ایشان کند و همت از ایشان طلبد، بدین نهج (صورت): بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رِجالُ الغَیبِ. اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیَّتُهاَ الاَرواحُ المُقَدَّسَةِ. اَغیثُونی بِغَوثِهِ و اُنظُروُا اِلَیَّ بِنَظرَةٍ یا رُقَبا یا نُقَبا یا نُجَبا یا اَبدالَ یا اَوتادَ یا غَوث َیا قُطُب👈🏼و به هر زبانی که خواهد، مطلب خواهد و شروع در مدعا کند، البته به مقصود رسد.
♥️ #جلوگيرى از #طلاق:
♥️ اگر همسر شما از شما آزرده گشته و قصد جدایی دارد این عمل را انجام دهید. مفتی نیاز احمد می فرماید :چنانچه همسر شما و یا کسی از شما رنجیده گشته و قصد دارید او دوباره باز گردد شربتی تهیه کرده و در آن گلاب و آب لیمو بریزید،روز پنجشنبه در وقت نماز عصر رو به قبله نشسته چشمها را بندید و ۱۴۰۰ مرتبه ذکر ((یا وَدُودُ )) را بگوئید سپس بر پیاله دمیده و به فرد مورد نظر بدهید تا بخورد و چنانچه در بین ذکر،مطلوب (همسر یا فرد مورد نظر آمد) ذکر را تعطیل نکند این عمل را در سه یا هفت روز تکرار کند «مجرب است» منابع: جنه الامان
☜ #اوقات_شرعی_به_افق_تهران
☜ #اذان صبح03:59 طلوع آفتاب05:28
☜ #اذان ظهر12:04 اذان عصر15:45
☜ #غروب آفتاب18:40 اذان مغرب18:59
☜ #اذان عشاء19:49 نیمهشب شرعی23:19
🗓 #ذات_الکرسی مخصوص روز #جمعه است.
⏰ ذات الکرسی #عمود ۹:۲۰ صبح
🤲 #دعا خواندن در زمان #ذات_الکرسی #مستجاب میشود.
4.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗯این کلیپ رو دوستان حتماً ببینید خیلی جالب بود نفوذ از کجا وارد ایران شد ...
🚨❌نفوذ در کلام رهبری
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#درد_دل_اعضا 💜🍃
سلام روی صحبتم با مادر عزیزی هست به اسم ماه شب تنها که شوهرشون بیرونشون کردن و دارن از بچه هاشون نگهداری میکنن و میگن مردم بهم میگن بچه هارو بده پدرشون و.....بگم
گلم من هم یک دختری مثل دختر شما که فرزند اول خانواده ام توی همچین خانواده ای بزرگ شدم پدرم با نامحرم گناه میکرد مشروب میخورد مادرم رو کتک میزد حتی با یکی از اقوام خودش رابطه داشت و باهم میرفتن بیرون پدرم از حق مادرم و من و برادرام میزد و خرج زنهای دیگه میکرد مادر من چندین سال تحمل کرد و ابرو داری کرد تا وقتی من نوجوان بودم پدرمون ولمون کرد و رفت با یه دختر همسن من که اون زمان۱۸سالم بود دوست شد و گفت میخوام باهاش ازدواج کنم من شماره اش رو دزدکی از روی گوشی پدرم برداشتم و زنگ زدم به دختره گفتم این مرد پدر منه ۳تا بچه داره و گول نخور پاتو از زندگی ما بیرون بکش ولی بعد از چند دقیقه بابای خودم بهم زنگ زد و فحش هایی بهم داد که فوق العاده زشت بود بعد هم اومد به همه ی فامیل گفت من با یه دختر دوست شدم و ابروی مارو جلوی همه برد و بعد هم ما رو رها کرد و رفت و گفت حالا ببینید زندگی کی بهتر میشه من یا شماها
خدا شاهده ما چه عذابی کشیدیم فقط از حرف مردم،امان از حرفای مردم که بدتر از کار بابام مارو شکست امان از این مردم که با زبونشون چه ها به ما کردن لعنت به مردمی که بخاطر کارهای پدرم میگفتن دخترش رو نمیگیریم اون دختره یه مرد هرزه است مادرم گریه میکرد و من کنارش بودم دلداریش میدادم و میگفتم ناراحت نباش من کنارتم باهم میریم سر کار و داداشا رو بزرگ میکنیم حتی بابای بی وجدان من یه خونه برای ما نذاشت هیچی پول نداد هیچ سرمایه ای نداشت در واقع ما هیچی نداشتیم هیچی، بعد تصمیم گرفتیم بلند بشیم من و مادرم میرفتیم سر کار و من کنارش درس هم میخوندم و میگفتم حتما موفق میشم و دستم میره تو جیب خودم یه کار خوب پیدا میکنم من معلم میشم ،خلاصه من و مادرم کار میکردیم تا میتونستیم زندگی رو بچرخونیم و برادر هام رو بزرگ کردیم من وقتی ۲۰سالم شد خواستگارها میومدن ولی وقتی واقعیت زندگیمون رو بهشون میگفتم میرفتن و من شاهد این بودم که وقتی مادر اون پسر ها میفهمیدن که فقط پدرم رهامون کرده بقیه کارهاش رو نمیدونستن چطور پیف پیف میکردن که دلم میشکست و به مادرم میگفتم مادر من درسم رو میخونم و معلم میشم الان برا ازدواج وقت دارم غصه نخور تا اینکه همسرم اومدن خواستگاریم من به مادرم گفتم مادر من هدفمو مشخص کردم دارم بهش میرسم بذار درسمو بخونم هنوز معلم نشدم علاوه بر دانشگاه سر کارم که میرم یکم صبر کن ولی چون همسرم شرایط منو قبول کرده بودن مادرم اصرار کرد که حالا فقط برو حرف بزن باهاش برا اینکه دیگه برای خواستگارای بعدی بدونی چطور برخورد کنی بعد هم که باهم حرف زدیم گفتم خوشم نمیاد ازش مشخصه که بد دل هست ولی مادرم و بستگانش رفتن تحقیق و وقتی گفتن خوبه و به من میگفتن دیگه کسی نمیاد بگیردت و من ازدواج کردم ولی چون اعتماد به نفسم پایین بود خیلی توی زندگی با ایشون ضربه خوردم و همیشه سرکوفت پدرم رو بهم میزدند و برخلاف قولی که داد نذاشت برم سر کارو من خانه دار شدم و بعد هم بچه دار شدم دیگه تا الان که همیشه حسرت میخورم که چرا نذاشتن هدفم رو پیش بگیرم و چند سالی شوهرم خیلی اذیتم کرد و عذابم داد تا حالا که شکر خدا بعد از ۱۱سال یک کمی بهتر شده و متوجه شده که چقدر آزارم داد و من چقدر تحمل کردم و عذاب وجدان داره ولی شخصیت ادم که عوض نمیشه،ولی با این حال بگم من و برادرم همیشه حواسمون به مادرمون هست همیشه بهش زنگ میزنیم و میریم بهش سر میزنیم وقتی میخواد بره دکتر برادرم میبرش من خودم چند بار که مادرم عمل کردند ازشون مواظبت کردم و گفتم خودم نوکرشم تا کامل خوب شدند و سر پا شدند از جون و دل براش مایه میذاریم و عاشقانه دوستش داریم ولی پدرم رو هم براتون بگم با اون دختر فرار کردند و پدر دختر و پلیس ها اون هارو گرفتند و پدرم چند سال زندان بود و پدره دختره بخاطر کارایی که دخترش انجام داد دخترش رو به ق... رسوند و بابای من رو هم وقتی از زندان اومد بیرون با چاقو زدند الان پدر من یک کارتن خواب هست و ادم خیلی خیلی فقیر و بی پولی هست که ما هم هیچ خبری ازش نداریم بااین حال تا چند وقت پیش هم که گوشیش روشن بود بهش زنگ میزدم و حالش را میپرسیدم و میگفتم بابا چرا ما و خودت رو بدبخت کردی و اون میگفت اندازه ی یک دنیا پشیمونم ولی پشیمونی فایده نداره و منم بهش میگفتم یادت بیاد به بلاهایی که سر ما اوردی بابا اونم میگفت حلالم کنید و منگریه میکردم پدرم توی یک خانه ی کثیف و خیلیییی قدیمی مستاجر بود خانه ای شبیه خرابه بود
#ادامه_دارد...
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#درد_دل_اعضا 💜🍃 سلام روی صحبتم با مادر عزیزی هست به اسم ماه شب تنها که شوهرشون بیرونشون کردن و
#درد_دل_اعضا 💜🍃
ادامه
و بعد گوشیش خاموش شد و دیگه خبری ازش نداریم و دنبالش هم نمیگردیم چون اونی که پای ما موند مادرم بود اون کسی که ما رو انتخاب کرد مادرم بود یادم نمیره که خانواده ی مادرم اومدن دنبالش که ببرنش و گفتن بچه هاش رو بنداز جلوش بیا بریم دل من پر از اشوب شد گفتم خدایا مادرم مارو ول نکنه بره که مادرم گفت نه من بچه هام رو ول نمیکنم گناه دارن اگه ولشون کنم عاقبت بدی در انتظارشونه شما برید خانواده اش هم گفتن پس خودت میخوای اینطور زندگی کنی و رفتن من شاهد همه ی از خود گذشتگی های مادرم برای ما بودم و الان هم همیشه قدر شناسش هستم و نفسم به نفسش بند هست روزی نیست که بیدار بشم از خواب و با مادرم تماس نگیرم اول صبح با ایشون تماس میگیرم و بعد کارهام رو انجام میدم روزی چند مرتبه باهاش تماس میگیرم و از حالش جویا میشم وقتی پولی پس انداز کنم براش هدیه میخرم و تقدیمش میکنم روز پدر براش کادو میخرم میگم تو هم مادرم بودی هم پدرم برادرانم هم مواظبش هستن اینو گفتم بهتون تا بدونید خیلی از بچه ها زحمتایی که یک زوج در قبال نامردی همسرش تحمل میکنه تا بچه هاش رو بزرگ کنه میفهمن و بعدها جبران میکنن ولی مادر گل چند تا چیز رو بهتون میگم از منی که فرزند این خانواده بودم به یادگار داشته باشید و سر لوحه زندگیتون قرار بدین
🌸اول اینکه همیشه به بچه هاتون بگید درسته که پدرت کنار ما نیست ولی ذره ای از ارزش های شما و من کم نشده و اینده و کار شما نباید تحت الشعاع کارهای پدرتون قرار بگیره مخصوصا به دخترتون بگید که کارایی که پدرت کرده هیچ ربطی به تو و زندگی تو نداره این تو خودت هستی که زندگیت رو میسازی هر ادمی مسئول اعمال خودشه
🌸دوم اینکه بهشون بگید من مطمئنم شما بچه ها توی زندگیتون خیلی موفق میشید و به جاهای خیلی خوب میرسید اصلا و ابدا بچه هاتون رو با کسی مقایسه نکنید و فقط و فقط و فقط سعی کنید اعتماد به نفسشون رو ببرید بالا همیشه جلوی همه و توی خونه بهشون احترام بذارید و کمکشون کنید که از نظر عاطفی کمبودی حس نکنن
🌸سوم اینکه خیلی مواظب دوست های پسرتون باشید نکنه بعدها سر کار رفتنتون باعث بشه از پسرتون غافل بشید و ایشون خدایی نکرده لغزشی انجام بده شما با پسرتون رفیق بشید و با نرمی و سیاست فقط باهاش رفتار کنید تا همیشه به حرفتون گوش کنه سختی و تندی از طرف مادر بدتر پسر رو گستاخ میکنه
🌸چهارم اینکه هیچوقت حس نکنید بچه های شما از بقیه چیزی کم دارن درسته خیلی کمبودهایی رو دارن تحمل میکنن ولی شما باید به عنوان یک مادر قوی این حس رو در ظاهر نشون بدید که ما خیلی قوی و موفق هستیم و کنار هم بودنمون باعث میشه که انرژی و توانمون دوبرابر بشه برای رسیدن به اهداف
🌸پنجم اینکه هیچوقت با هر کسی دردودل نکنید مخصوصا جلوی بچه هاتون هرگز هرگز با کسی دردودل نکنید و از کارهای شوهرتون نگید همه ی این ها باعث میشه بچه هاتون اعتماد به نفسشون از بین بره و تحقیر بشن
🌸خواهر عزیزم ،مادر بنده هیچکدوم ازین سیاست های بالا رو که خدمتتون گفتم رو نداشت و یک زن ساده و زود باور بود که همیشه بخاطر کارهای بابام مارو پایین میاورد و همیشه هم با همه دردودل میکرد که من ازین کار متنفر بودم از حس ترحم بقیه متنفر بودم من مادر قوی از نظر روحی نداشتم و این روحیه ی ضعیف مادرم ناخواسته ضربه های زیادی به ما زد
🌸امیدوارم موفق و پیروز باشید منم سوگندم🌸
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#داستان_زندگی_اعضا 💜🍃 مه لقا ! بعد سوم ایاز خان یه روز بزرگا و ریش سفیدای ده جمع شدن تو عمارت ایاز
#پاسخ_اعضا 🌸🍃
سلام ادمین جان
تو رو خدا این پیام و به اون دختر ۲۵ساله که وسواس شدید داره حتما بدین مخصوصا به پیوی شخصیش
حتما توگوگل سرچ کنند وسواس فقهی استاد بیگدلی خیلیییی کمکشون میکنن عالیه
من خواهرم یه دوره خیلیییی وسواس شدید گرفته بود با راهنماییهای خانم بیگدلی شد مثل روز اولش شد بدون وسواس
ایشون خودشون ۱۸سال وسواس شدید داشتن و بعد از بهبودی خودشون الان سالهاست که راهنمای عالی برای وسواسی ها هستن
این و گفتم که بدونین ایشون هم خودش این درد و کشیده پس راهنمای خیلی خوبی هستن
حتما برن خیلی کمکشون میکنن
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
سلام، اون خانمی که درمورد وسواسی شدید گفتند واقعا وقتی خوندم هنگ کردم😐😳😳داری چی می کنی دخترخوب با زندگیت. اینکارا چیه ،
بیخیال باش عزیزم بهشون فکر نکن اینطوری پیش بری ، خدانکرده سرازتیمارستان درمیاری ها صددرصد این مشکل حساب میشه ، میدونم شرایط دکتر رفتن نداری ، ازطریق تلفن ۱۴۸۰تماس بگیر شاید بتونن کمکت کنن ،ولی اولین کسی که میتونه بهت کمک کنه خودتی باید ، بفکرخودت ایندت باشی ،بخدا ازدواجم کنی کسی این رفتارتو ببینه ،تحمل نمی کنه ،ببین حتی ، طرف شک می کنه وضو گرفته یا ن ،میگن قرار براین باش که وضو داریم )بفکر دستات باش من مربی تو مهد انقدر دستاشومیشست دکتر بهش گفته دیگه نباید دست به اب بزنی دستات شل شده بود گوشت زیر ناخناش شل شده بود نمیتونست حتی دستشوب ه چیزی بزنه ، دستکش میپوشید ، تو روخدا بفکرخودت اون مادرت باش چقدر حرصتو میخوره با گوشی قران بخون ،وضو هم نداشتی اشکال نداره فقط فقط ، خودت بخواه ، امیدوارم مشکلت حل بشه🥺🥺❤️❤️
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
سلام و عرض ادب
برای دختر ۲۵ ساله که از وسواس رنج میبره🌸
دخترم خیلی ناراحت شدم 😔 درکت میکنم
منم وسواس داشتم و خیلی در عذاب بودم ،دکتر هم زیاد رفتم ،کلی در زندگی اذیت شدم تا اینکه به وسیله طب سنتی فهمیدم غلبه سودا دارم (یکی از علائم غلبه سودا ،وسواس هست) پیگیری کردم غذاهای سودا زا روکنار گذاشتم ،یکم طول کشید ولی الان خیلی بهتر شدم
توصیه من بهتون برای درمان وسواس این هست که ( دکتر رفتن تنها راهکار نیست)
اولین کار اینه به خودت بگو،باید نمازم رو بخونم، ولو با لباس نجس و کثیف،هی شیطان میاد وسوسه میکنه ، بهش محل نذار ،چند بار که به شیطان محل نذاری و به حرفش گوش نکنی ،خسته میشه و ولت میکنه ،دشمن قسم خورده میخواد بهر طریق زندگی مون رو به آتیش بکشه
آینده ی روشنی در انتظارت هست عزیزم ،توکل به خدا کن،وارد کانال تنها مسیر آرامش شو
وسواس یک بیماری هست و درمان میشه ولی خب یکم طول میکشه
ای کاش منم زودتر از طریق طب سنتی پیگیری میکردم
منتظر خبر خوش در مورد درمان تون هستم
سلام
خانمی که از سردرد همیشگی رنج می بره
به طب سنتی مراجعه کنن وپشت هر گوشو ۲تا زالو بزارن مطمئن باشن که خوب میشن
🌸🙏🌸
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
سلام
خدمت دخترخانمی که ۲۵ سالشه وسه ساله که وسواس شدید داره
اولا بگم که مشکل شما مطمئن باش که حل شدنی هست
آخه دختر منم مثل شما وسواس داشته ولی نه تا این حد ولی کمتر بوده
ولی خداروشکر الان حالش خیلی خوب شده شماهم نگران نباشین
رفته دکتر روانشناس
قرص آسنترا خورده وشماهم زیر نظر پزشک باید بخوری واینکه سرخود این قرص و ول نکنی بعداز مدتی که بهتر شدی بانظر پزشک مقدار دارو کم میشه
دخترم هفته اول قرصش رو یه هفته نصف خورد وهفته بعد هر روز یک عدد ۵۰ خورد وهفته بعد یک هفته یکی ونصف در هر روز خورد
ولی باید زیر نظر دکتر با توجه به شدت بیماری خورده بشه وبرای ترک هم همین طور باید کم بشه
فقط هر طور شده زودتر به دکتر برین چون می دونم که واقعا دارین اذیت میشین
واینکه لازم نیست به دیگران بگین فقط با مادرتون برین دکتر
انشاءالله که تونسته باشم کمکی کرده باشم
آرزوی سلامتی براتون دارم🌸🙏🌸
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 مه لقا من نمیدونستم باید چی کار کنم یا چی بگم. رحیم سکوت منو که دید سرشو
Maryam Eta:
#داستان_زندگی_اعضا 💜🍃
مه لقا
دلم از پدر و برادرم گرفته بود. فردا صبحش که بهرام اومد گفتم زودتر برگردیم عمارت ایاز خان.
احساس میکردم مادرم تو اون عمارت خیلی تنهاست. بهش اصرار کردم باهام بیاد رشت! ولی قبول نکرد و گفت خونه من اینجاست. کجا بیام؟ ببام سربار داماد بشم؟تا هفتم ایاز خان موندیم روستا و بعدش برگشتیم رشت.دوسال بعد برگشتمون با پولی که داشتیم و مبلغی که از فروش دو تا از زمینایی که از ایاز خان به ارث رسیده بود، تونستیم یه خونه نزدیک خونه زرگل وتو یکی از محله های خوب رشت بخریم.
یه خونه بزرگ حیاط دار که خونه وسط حیاط بود.حیاط نسبتا بزرگی که وسطش یه حوض مربعی داشت و دور حوض درخت نارنج بود. یه تراس بزرگ داشت که با چند تا پله از حیاط جدا میشد و نرده های چوبی داشت. آشپزخونه و مستراح یه کم از سطح حیاط پایین تر بود و دو تا پله میخورد. نمای خونه آجر ختایی بود با شیشه های بزرگ رنگی،داخل خونه هم بزرگ بود و سقف بلندی داشت و چند تا اتاق داشت که با درهای بزرگ از هم جدا میشدن. خونمونو دوست داشتم و دلم میخواست بهترین اثاثو بخرم و توش بچینم. از عواید باغم مبل خریدم برای اتاق مهمونخونم که چوب گردو بود و پارچش مخمل زرشکی بود. برای پرده مهمونخونمم پرده مخمل زرشکی گرفتم. پول زیادی دادم، ولی خونم خیلی قشنگ شد. یه نجارم آوردم و یه کتابخونه بزرگ ساخت و من که همیشه عاشق کتاب بودم حالا خودم کتابخونه داشتم.
به جز قرآنی که داشتم اولین کتابی که برای کتابخونم خریدم یه جلد حافظ بود که جلد چرمی داشت. بعد یه شاهنامه برای بهرام خریدم و گلستان و بوستان سعدی و خیلی زود کتابخونه م پر از کتاب شد.
روزای بعد از اون زندگیمون ثبات و آرامش داشت. هرچند که هم به خاطر مشغله و کار زیاد بهرام،هم رسیدگی به سه تا بچه ارتباط ما رو کمرنگ تر کرده بود. ولی بازهم دلامون به هم گرم بود و از زندگیمون راضی بودیم.بهرام سر خودشو با کاسبی گرم کرده بود و بیشتر اوقات حجره بود و درگیر حساب و کتاب. البته شم اقتصادی خیلی خوبی هم داشت. با توجه به نیاز بازار،اقدام به خرید و فروش میکرد و همین باعث میشد روز به روز بیشتر توی کارش پیشرفت کنه.
کار و کاسبی بهرام تو رشت گرفته بود. توی بازار و بین کسبه آبرو و اعتباری کسب کرده بود و برای امور خیریه همیشه روش حساب میکردن...
منم اکثر زمانامو درگیر رسیدگی به بچه ها بودم.اگر وقت میکردم به زرگل سر میزدمو تو کار کارگاه به زرگل و بچه هاش کمک میکردم.زرگل بعد مرگ ایاز خان دیگه اون زرگل سابق نشد. انگار دیگه شور زندگی نداشت. دیگه برامون حافظ نخوند و همیشه میگفت منتظرم پیمونه منم سربیاد و برم.سه سال بعد فوت ایاز خان پری با پسر یکی از کسبه بازار عروسی کرد و زندگی خوبی داشت. وضع مالی شوهرش خیلی خوب بود.بعضی شبها پری و شوهرش شب نشینی خونه ما میومدن و پری به شوهرش میگفت ببین سلیقه زن داداش منو، ببین چه خونه و زندگی داره، آدم لذت میبره. روزای خوبی بود. با اینکه از خانواده هامون دور بودیم و دلتنگشون بودیم ولی دور از دغدغه های روستا و دردسراش توی شهر راحت زندگی میکردیم. وقتی منیژه ۷ ساله شد، توی رشت بیشتر مدارس پسرونه بود و کمتر خانواده ای دخترشونو به مدرسه میفرستادن. البته اون زمان یه مدرسه دخترانه توی رشت بود به نام مدرسه ناموس که معلماش همه زن بودن و علوم قرآنی و ریاضی و خوندن و نوشتن بهشون یاد میدادن. من با بهرام حرف زدم و بهرامم موافق بود که دخترمونو به مدرسه بفرستیم. منیژه رو توی مدرسه ناموس ثبت نام کردیم. دلم میخواست بچه هام سواد داشته باشن و دیدشون باز باشه. براشون شاهنامه میخوندم. براشون از حلاج میگفتم.از امام علی میگفتم. دلم میخواست بچه هام تاریخ کشورشونو بدونن. براشون از میرزا کوچک خان میگفتم. از قیام جنگل میگفتم. هیچ وقت براشون قصه جن و پری نگفتم. همیشه سعی کردم در قالب قصه چیزاییو بگم که در آینده کمکشون کنه راهو از بیراهه تشخیص بدن. دلم نمیخواست کور و بیسواد وبی علم باشن.سهراب اخلاقش شبیه ایاز خان بود. محبتشو نشون نمیداد !! خیلی قد و یه دنده بود و همیشه باید حرف حرف سهراب میبود. در عین اینکه خیلی احساساتی بود سعی میکرد احساستشو بروز نده. حتی از سنین پایین، از گریه کردن امتناع میکرد. اگر میخواست گریه کنه میدویید و میرفت جایی که کسی نبینتش. منیژه دختر زیبا و حساسی بود که البته به شدت احساساتی و زود رنج و دمدمی مزاج بود. بیژن اما مثل هیچ کس نبود، بیژن پسر آروم و مهربون و کم حرفی بود که به شدت باهوش بود و با وجود سن کمش از درک و فهمی برخوردار بود که باعث تعجب همه میشد. وقتی من از چیزی ناراحت میشدم فقط بیژن میفهمید و می اومدکنار من.میگفت مامان برات شعر بخونم؟ میخوای تیله هامو بیارم باهات بازی کنم؟ همه بچه هام با وجود همه تفاوتها و شباهتهاشون تمام زندگی من بودن و عاشقانه دوستشون داشتم...
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 مه لقا من نمیدونستم باید چی کار کنم یا چی بگم. رحیم سکوت منو که دید سرشو
پنج سال از فوت ایاز خان گذشته بود که مامان مریض شد. مثل همیشه رفته بودیم روستا و قبل برگشتمون قرار شد یه شبم روستای ما بمونیم. وقتی رسیدیم اونجا مامان مثل همیشه نیومد استقبالمون. رفتم دیدم تو اتاق دراز کشیده و رنگ و روش زرد شده. خیلی لاغر شده بود و پای چشماش گود افتاده بود. تا منو دید بلند شد و نشست و گفت ای وای مه لقا تویی؟ دیشب خواب دیدم که امروز میای. بغلش کردم و گفتم مامان چی شده؟ خوبی؟ گفت حال ندارم. فکر کنم چاییدم. پریروز تب کردم رفتم پیش فاطی خانوم جوشونده و چند مدل عرق بهم داده، ولی خوب نشدم. تا دو کلوم حرف زد شروع کرد به سرفه کردن. بهش گفتم مامان پاشو بیا ببرمت رشت بیمارستان داره، اونجا دکتر داره. خیلی لاغر شدی پای چشمات گود افتاده.
مامانم گفت نه مادر، من بیام رشت چی کار کنم. چیزیم نیست، خوب میشم. بچه ها دور و بر مامان جمع شده بودن و میگفتن مادر جون بیا بریم چند روز پیش ما بمون.
بالاخره با کلی اصرار مامانو راضی کردم با خودم ببرم رشت
میدونستم تو اون خونه با وجود دلبر که حالا یه دختر شانزده ساله سرکش بود و زن وسواسی و عصبی منصور که صبح تا شب در حال شستن و سابیدن خودش و خونه ست و به همه به چشم جرم و میکروب نگاه میکنه و مهری،،، زندگی برای مامانم از همیشه سخت تره. خیلی وقت بود دلم میخواست مامانمو با خودم ببرم رشت. هر وقت که میومدم روستا کلی به مامانم التماس میکردم. ولی راضی نمیشد و هر بار میگفت نمیخوام سربار داماد بشم. ولی حالا این مریضی بهترین بهونه بود و تونستم از مامان قول بگیرم که فرداش با ما بیاد رشت.
#ادامه_دارد...
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽