#پرسش_اعضا ❤️
سلام
من یه دختر ۲۱ساله ام که خواستگار زیاد داشتم
الان یه موقعیتی برام پیش آمده که از نظر موقعیت مالی و فرهنگی بسیار موقعیت خوبی دارند
پسره درحال تحصیل برای دادستانی و درآینده قاضی بشه و از نظر موقعیت مالی خونه و ماشین همه چی دارند و از نظر اعتقادی و اخلاقی هم مورد تایید خودم و خانواده هستند
فقط قد اقا پسر یه پنج سانت از من کوتاه تره
سوالم از عزیزان این هست که این بعدا مشکل نمیشه تو زندگی من؟ کسی هست تجربه ی این شکلی داشته باشه؟
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
لطفا پاسخ ها کوتاه باشد
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام من یه دختر ۲۱ساله ام که خواستگار زیاد داشتم الان یه موقعیتی برام پیش آمده که از
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام درارتباط با اودختری که خواستگارهمه چی تموم داره وای فقط قدش کوتاه است
اگرشخصیت ظاهربین داری حتما به یه تیکه که کسی بهت بندازه بهم میریزی پس قیدشوبزن
ولی اینوبدون چیزی که اصل هست برا خوشبختی اخلاق،فهم ودرک وبعدازاون هم هموکفوبودن ،خداروشکرازنظرمالی همکه خوبه پس لگدبه بختت نزن
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
با سلام خدمت عزیزان 🌹
در مورد دختر خانمی که گفتن خواستگارشون قدشون کوتاهه گلم از نظر من هیچ اشکالی در زندگی ایجاد نمیکنه
خودم هم برادرم قدش از زنداداشم کوتاه بود ولی الان زندگی بسیار خوبی دارن ❤️
انشاالله که مشکلی نیست و براتون ارزوی خوشبختی دارم 😊
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
اون خانمی که گفتن خاستگار خوب دارن ولی قد شوهرش کوتاهتر از قد خودشه
عزیزم منم قدم از شوهرم بلندتره
ولی اصلا برامون مهم نیست خیلی هم عاشق هم هستیم.
کفش پاشنه دار نپوش و اصلا هم به این چیزای پیش پا افتاده فکر کن و ایندتو خراب نکن
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
درمورد سوال دخترخانمی که خواستگارشون را گفتن قاضی میشه و همه چیزش خوبه فقط قدش ۵سانت از شون کوتاهتر هست مشورت خواستن
خدمتتون عرض کنم
خاله من از همسرش حدودا ۱۰ سانت بلند تر هست زندگی بسیار خوب و خوشی دارن شوهرخاله ام بسیار مرد خوبی هست که به نظر کسی نمیاد قدش کوتاهتر از خاله ام هست
بنظرمن این ایراد نیست
ان شاءالله خوشبخت بشین
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عزیزم اگر هدف شما زندگی باشه این چیز ها اذیت نمی کنه آدم را به شرط اینکه واقع بین باشید .حرف مردم تمومی نداره شما به آینده خودت فکر کن.وگرنه که کوتا ه قدی عیب بزرگی نیست .
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
دختر خانم گل که قد خواستگارت کوتاه هست
عزیزمن انقد زندگی فراز ونشیب داره
انقد مسئله هست که این مسئله بی اهمیت ترین ان ها باشد
ادم انقد فکرها (فانتزی های)رنگ رنگ دارد اول زندگی ولی وقتی افتاد تو جریان زندگی متوجه میشود که این تفکرات باید در همان تخیلات مجردی بماند
ان شاءالله خوشبخت شوی
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام عزیز من تعجب میکنم تمام حسنهای خوب در این آقا هست شما گیر به ۵ س قد که کوتاه هست دادید تو فامیل ما هست زندایی خودم ۲۵ الی ۳۰ س بلندتره داییم هست ولی چه زندگی دارن بچه های موفق هیچ مشکلی ندارن یکی از دوستام هم خودش همیشه کفش اسپرت میپوشه که با شوهرش هم قد باشن خیلی هم خوشبخت هستن اینو ملاک ندون اگر اخلاق خوبی داره خودش یک دنیاست
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام درمورد اون خانمی که گفتن قد خواستگارشون ۵سانت کوتاهتر از خودشه خواستم بگم قد خودخانم چنده؟شاید قد خودتون بلند باشه😅اون بنده خدا قدش خوب باشه بعدش هم آدم عاقل به خاطر ۵سانت قد بقیه مزیت های خواستگارو نمیزاره کنار
ظاهر خیلی مهم نیست مهم باطن آدماست خیلیا هستن مرداشون خوش قیافه قدبلند ولی هزار جور مشکل دارن اگه خواستگارتون اخلاق و شغل خوبی داره قبول کن به اون چند سانت هم گیر نده😅 انشالله خوشبخت بشی
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در مورد اون خانمی که قد خواستگارش پنج سانت کوتاهه
بیا و جان من بگو جدا مشکلت اینه؟😂
وایییی حیلی خندیدم خدایی ببخشید . دست خودم نبود .
آخه عزیز من قد چه اهمیتی داره؟ نون میشه ؟ آب مبشه ؟ تفاهم و عشق میشه ؟ نه که نمیشه . اونم چی ؟ فقط پنج سانت ؟😂😂
نه برو دنبال چیزای دیگه بگرد .
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام درباره اون خانمی که درباره تفاوت قد پرسیده بودن
من از شوهرم بلند قد تر بودم سه سانت تقریبا، روز عقد و عروسی دقت داشتم که کفش بی پاشنه بپوشم که به چشم نیاد.آخه جزو معیارام هم نبود
الان دو بار زایمان کردم و گودی کمر دارم دیگه هم قد شدیم😁 ولی حالا وزنم ازشون بیشتره
مهم دله و ایمان و اخلاق این چیزا که مهم نیس
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در مورد اون خانمی که گفتن خواستگارشون قدش از ایشون کوتاهتر هست عزیزم تو این زمونه همه دنبال یه فرد خوب وشایسته وچشم پاک وبا شغل ومیگردند اینها ملاک زندگی هست ماشالا این اقا تحصیل کرده اینده شون مشخص واز همه نظر میدونی که صبح نمیره دنبال یه زن دیگه ای !!! برو خداراشکر کن که همچین خواستگاری داری
@azsargozashteha💚
#تجربه_اعضا ❤️
سلام میخوام در جواب اون خانمی که خواستگارش کوتاهتراز خودش هست بگم من وهمسرم هم قد هستیم ۱۶۰سانت
من اولش برام مهم نبود ولی بعدا بارها این مساله اذیتم کرده
اینم بگم الان ۲۰سال از ازدواجم میگذره الان بعد۲۰سال دیگه انگار برام مهم نیست
چون واقعا عاشق همسرم هستم چون خیلی خوب و مهربونه اوضاع مالیش هم بد نیست تلاش میکنه برای زندگی وپیشرفتمون
نمیدونم به خاطر بالا رفتن سن هست یا به خاطر علاقه
یا به خاطر اینکه متوجه شدم خوبی همسرم از اینکه قدش کوتاهه مهمتره
دیگه از اینکه باهاش قدم بزنم احساس خجالت ندارم از اینکه به دیگران معرفیش کنم ابایی ندارم
البته اول ازدواجم هم همینجور بودم اما به خاطر برخی رفتارهای اطرافیان در برهه هایی برام مهم میشد
وخیلی آزار میدیدم بابت اینکه چرا به این مساله فکر نکردم و بی توجه بودم
من از لحاظ زیبایی خیلی زیبا هستم وهمه فامیل توقع داشتن شوهرم از هرلحاظ عالی باشه
گاهی که احساس میکردم توقع دیگران در این مورد برآورده نشده احساس شکست میکردم
اما وقتی که منم تو زندگی دیدمو عوض کردم که باید برای خودم زندگی کنم و اینکه بالاخره زندگیمون با تلاشهای هردومون پیشرفت کرد خیلی احساس بهتری پیدا کردم
دیگران ممکنه اولش تو ذوق بزنن اما وقتی خوشبختی شما رو ببینن واینکه شما زندگی خوب وراحتی دارین و البته همسرتون دوستون داره واخلاق و ادبش هم به دیگران ثابت بشه دیگه حتما تاییدش میکنن
البته اگراین مساله الان از درجه اهمیت بالایی براتون قرار داره وقد جزو اولویتهاتون هست
لطفا اینکارو نکنید چون قطعا بعدا هم براتون مشکلساز میشه و دلسردتون میکنه
ولی اون موقع شما حق ندارید بابت این موضوع همسرتون رو تحقیر کنید
وسرناسازگاری بزارید از الان سنگاتونو با دلتون وابکنید
@azsargozashteha💚
#پرسش_اعضا ❤️
:
سلام میشه مشکل منو تو گروهتون بزارین
من یه برادر دارم که هشت سالشه.اما از انواع و اقصام بیماری ها رنج میبره😔.
مهم ترینش اینکه که نمیتونه راه بره و لکنت زبون داره.
من همیشه سعی میکنم کمکش بکنم.و اونم خیلی بهم وابسته شده.اما پدرم خیلی از برادرم خوشش نمیاد.
خیلی بهش تیکه میندازه و تحقیرش میکنه.منم همیشه پشت برادرم در میام و برای همین پدرم با منم سر لج افتاده.😒😒
واقعا نمیدونم چیکار کنم.برادرم اعتماد به نفسشو کاملا از دست داده.و خیلی هم ترسو شده تا جایی که میترسه تنها بخوابه و بغل من میخوابه.مادرم به فکرش هست اما بخاطر پدرم خیلی طرفش نمیره.😕
چندبار که با پدرم تو خونه تنها شد بعدش خیلی میترسید.میترسید تو خونه با پدرم تنها بشه.نمیدونم واسه چی هرچیم بهش میگم هیچی بروز نمیده.فقط امیدوارم اون چیزی که تو ذهنمه واقعی نباشه.اخه پدرم هم ادم خیلی مذهبی هست.
واقعا گیج شدم اگر بخوام جایی برم گریه میکنه که از پیشش نرم.منم دیگه بخاطر اون هیچ جا نمیرم.دوتا برادر دیگه دارم اما پیش اونا احساس راحتی نمیکنه.از طرفی پدرم میگه دیگه بزرگ شده و نباید پیشت بخوابه.نمیدونم از سر لجبازی اینارو میگه یا...
میشه بهم بگین باید چیکار بکنم؟برادرم کاملا اعتماد به نفسشو از دست داده.گاهی میبینم الکی گریه میکنه.خیلی بهونه گیر شده.خودمم دیگه بخاطر اون جایی نمیرم.با پدرمم شدیدا مخالفم و مشکل پیدا کردم.از طرفی کسی رو تو محل زندگیمون نداریم که از اقواممون باشه و با پدرم صحبت کنه.برادرم که ناراحته زندگی به کام خودمم تلخ میشه.فقط وقتی من پیشمم احساس امنیت میکنه.لکنت زبونشم جدیدا بیشتر شده.وقتی گریه میکنه جیگرم خون میشه دیگه تمرکزمو رو درسم از دست دادم.
دیگه دارم از همه چیز و همه کس ناامید میشم.بالاخره منم دخترم زندگی خودمو دارم احساساتی ترم.احساساتم له میشه وقتی پدرم تحقیرش میکنه😢😢.
اگر من فردا روزی ازدواج کردم نمیدونم باید با برادرم چیکار بکنم.تاحالا چندتا خاستگار داشتم که بخاطر اون بهشون جواب منفی دادم.وقتایی که خاستگار برام میومد کلی گریه میکرد و خواهش میکرد که از پیشش نرم با اینکه بهش اطمینان دادم که از پیشش نمیرم.ولی باز بی قراری میکنه.دیگه حتی نمیزارم خاستگارام بیان.ندیده جواب منفی میدم.
لطفا بگین چیکار باید بکنم😥؟؟؟
دارم داغون میشم😔دلم برای خودم و برادرم مخصوصا برادرم خیلی میسوزه😔😔😔😔😔
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_شصت قاعدتا باید دلم براش میسوخت دل سوختم داشت ولی من لذت میبردم از این وضعیت و از این حالش.
#قسمت_شصتو_یک
وقتی صدای جیغ بلند مادرشوهرمو شنیدم، دویدم سمت اتاق و دیدم مهسا بیهوش دراز به دراز افتاده روی تختش،
مادرشوهرمم میزنه توی گوشش و با جیغ و گریه صداش میکنه...
به قرصای دیازپام کنار تخت نگاه کردم!..
مهسا خودکشی کرده بود...
به مادرشوهرم نگفتم که وحشت نکنه،
گفتم فشارش افتاده حالش بد شده..
و زنگ زدم به اورژانس بیان ببرنش.
قرصارو به پزشک اورژانس نشون دادم،
مهسا پرستار بود و خوب میدونسته چقد بخوره که بمیره یا چقدر بخوره که فقط توجه هارو به خودش جلب کنه..
بردنش بیمارستان، مادرشوهرم مدام بیقراری میکرد و میگفت دیدی دیدی بخاطر پسره بیشعور خودشو چیکارکرد؟
کم کم سهیل اومد، دنبال بهونه بود، یقه منو گرفت و گفت نقشه ات نتیجه داد.. خواهرمو به کشتن دادی، خوبی الان حالت خوبه؟
هولش دادم عقب و گفتم اون خودش این بلا رو سر خودش آورد، یه ذره ام دلم به حالش نمیسوزه.. توی عوضی چی که سه ماه تمام منو تو خونه حبس کردی دیوونه شدم اون همه بلا سرم اومد؟ دستتو بکش عوضی..
عقب عقب رفت روی زمین نشست و جلوی صورتشو گرفت و شروع کرد به اشک ریختن
گفتم بریز، تقصیر خودته، صبا ارزششو داشت مادرت سکته کنه؟ الان گریه کنه؟ ممکنه یه سکته دیگه بکنه.. خواهرت رو تخت بیمارستان افتاده..
کنارش نشستم و گفتم میدونم الان وقتش نیست، ولی همه این اتفاقا بخاطر منه.. بیا بریم راحت طلاقم بده و این قائله رو تموم کن.
داد زد الان وقت این حرفاست؟ بزار ببینیم چه بلایی سر مهسا میاد
گفتم نگران نباش معدشو شست و شو دادن الانم بهوش اومده گرفته خوابیده سالمه سالمه!
من و سهیل برگشتیم خونه و مامانش توی بیمارستان پیشش موند،
راستش از تنهایی با سهیل میترسیدم..
رفتم توی اتاق مهسا و درو از داخل قفل کردم،
به خودشم گفتم سهیل من با تو امنیت جانی ندارم خصوصا امشب که انقدر عصبی ای..
حتی با خودم فکر کردم در لوله بخاری یه چیزی بزاره بکشتم برا همین توی اون سرما بخاری اتاقو خاموش کردم و گرفتم خوابیدم.
خیالم انگار جمع شده بود یه ذره ام از کرده ام پشیمون نبودم
به شقایق پیام دادم و همه چیزو گفتم، باورش نمیشد دختره ی احمق بخاطر پرهام این بلا رو سر خودش آورده باشه،
شقایق هم به پرهام پیام داده بود و گفته بود من رابطه ای که پشتش یه دختر بخواد بمیره و آه و ناله و نفرین پشتش باشه رو نمیخوام...
پرهامم گفته بود مهسا بار اولش نبود که اینکارو برا برگشتن من میکرد، نمیدونم چرا نمیخواد بفهمه ما هیچیمون بهم نمیخوره، کلا روانیه مدام گوشیمو چک میکرد
اون یه ماهیم که باهم بودیم مدام دنبال دعوا بود، یبار یکی از خانمای همکار آزمایشگاه که باهام شوخی کرد رو محکم زد در گوشش.. اخه این رفتار یه آدم تحصیل کرده است؟
حالا میفهمیدم اون حرفایی که سهیل پشت سر صبا به من میزده در واقع صبا نبوده! مهسا خواهر خودش بوده که سر پسره میاورده و سهیل الکی به من میگفته صبا ال کرد بل کرد...
طرفای چهار صبح بود که به سهیل پیام دادم ببین سهیل دیدی چه بلایی سر خواهرت اومد با وجود من؟؟ دیدی مادرت سکته کرد؟
دیدی معلوم نشد چیکار کردی سر این عشق و عاشقی مسخرتون که بهنامم خودشو کشت؟ خسته نشدی؟ هنوز میخوای ادامه بدی؟
بیا فردا بریم توافقی برای همیشه جداشیم و همدیگرو نبینیم، بیا تا تلفات بیشتر ندیدیم تمومش کن.
میدونستم سهیل خوابه و این پیامو صبح میبینه...
@azsargozashteha💚
#پرسش_اعضا ❤️
با سلام خانمی هستم ۴۰ ساله وکارمند. ۲۰ سال پیش با همسرم که کارمند بود ازدواج کردم ودوتا فرزند دارم مشکل من این هست که باوجودی که همسرم در موقع ازدواج هیچچیز از خود نداشت وخانه وماشین را با حقوق دو نفری مون خریدیم مدتیه میگه من از تو خوشم نمیاد تو برو تونه بابات تا دادگاه حقت رو میدم واگه نری من از خونه میرم متاسفانه فشار به من میاره که ازت
خوشم نمیاد یااز خونه برو یا میرم خونه جدا میگیرم که قبلا هم خونه جدا گرفت
با بد بختی اومد خونه رو پس داد . حاصل عمر من که کارمند هستم به عنوان خانه وماشین به اسم همسرم هست وایشون با این روش میخواد هیچی به من نده در ضمن پسرم رو که به سن بلوغ رسیده تو فشار میزاره باید ازدواج کنی تا مانع سر راهش نباشه ادمین لطفا بزار تو کانال . از تمام کسانی که میتوانند به من کمک کن خواهش میکنم راهی جلوی پای من بزارن من جوانی وعمرم رو و تمام حقوقم رو به پای زندگی این آقا ریختم حالا با دو بچه چکار کنم؟؟؟ لطفا کمکم کنید
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
@azsargozashteha💚
#داستان_زندگی_اعضا ❤️
#بخش_اول ✅
سلام میخوام قصه ی زندگیمو تعریف کنم
امیدوارم که خسته نشید و راه حل بدین؛
من ۱۰ ساله که ازدواج کردم ویک دختر ۸ ساله دارم مشکلم با خانواده ی شوهرم هست که اصلا دوست ندارم باهاشون رفت و آمد کنم که برمیگرده به اخلاق و رفتار خودشون
روزهای اولی که ازدواج کردیم خیلی خوب بود همه منو دوست داشتن بخصوص پدرشوهرم ؛ برای هر کاری از من مشورت میگرفتن و خلاصه بدون من آب نمیخوردن خداییش منم کم نمیذاشتم احترامشون خیلی داشتم تا اینکه رفته رفته چند ماه از زندگیمون گذشت و ما هنوز توی یه اتاق کنار پدرشوهرمم اینا زندگی میکردیم حس حسودی خواهرشوهر و برادرشوهرم کم کم زیاد میشد و نیش و کنایه ها شروع شد؛ خونه ی خودمون رو کم کم شروع به ساختن کردیم ولی چون درامد آقام زیاد نبود طول میکشید و ما مجبور بودیم پیش خانواده شوهرم زندگی کنیم تا خونه آماده بشه
یه سالی بعد من باردارشدم و جاریمم همزمان با من باردار شد البته فاصله ی سنی دخترامون یه ماه بیشتر نیست بچه ی اونا یه ماه زودتر بدنیا اومد ولی حرفها و نیش هاشون بیشتر شد چون من از هر لحاظ از خانواده ی اونها بالاتر بودم ( هم از لحاظ فرهنگ و تحصیلات و خانواده) از راه هایه دیگه ای برا ضربه زدن وارد شدن مثلا میگفتن فلانی چشماش شوره و بچه ی ما رو چشم میکنه خواهرشوهرمم حرفاشون تایید میکرد در صورتیکه یه ماه بعد بچه ی من بدنیا اومد از هر لحاظ که بگم دختر من از دختر اونا سرتر و خوشکل تر بهتر بود دلیلی برای این حرفاشون نمیدیدم؛ یه روز که خیلی دلم شکسته بود ازشون رفتم پیش مادرشوهرم بهش گفتم این حرفاشون برام سنگینه بچه ی من از هر لحاظ بگم از بچه ی اونا سرتره ( وقتی هیچ امتیازی بیشتر از بچه ی من نداره چرا باید به چشم من بیاد خداشاهده یه بارم به دل من ننشسته ) اوایل خیلی خوب بود بعدا با دخترش اینا هم دست شد و نمیدونم این مسئله رو چجوری براشون گفته بود که آتش کینه چند برابر شد و دیگه نیش و کنایه ها چند برابر شد واقعا داشتم زیر اون همه فشار له میشدم شبها خواب نداشتم، افسردگی گرفته بودم ، به جنون کشیده شده بودم بخدا حتی فکر خودکشی به سرم میزد؛ آقامم همیشه دلداریم میداد ولی چه فایده اصلن زبون نداشت که یه بار جلوشون وایسته که این چه حرفایی هست که میزنین چون خیلی خجالتی هست و احترام نگه میداره من از دستش کلافه میشدم که یه چیزی بگو میگفت ولش کن به حرفاشون گوش نده ولی من کنارشون بودم هر چقدر هم که میخواستم بی محل کنم نمیشد خلاصه حرفاشون میشنیدم اون سالها سخت ترین سالهای عمرم بود .
کم کم دخترم بزرگ شد اما حرفای اونا ادامه داشت خیلی گریه میکردم شوهرم بخاطر من یه سالی خونه ای جدا اجاره کرد رفتیم جدا ( کاش از همون اول پول اجاره میدادیم ولی جدا میرفتیم) تا اینکه خونمون آماده شد؛ ولی حرفا ادامه داشت و من همچنان دلم خون بود ولی کم میرفتیم بهشون سربزنیم تا اینکه یه بار دختر برادر شوهرم توی باغ ....
#ادامه_دارد ✅
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ : سلام میشه مشکل منو تو گروهتون بزارین من یه برادر دارم که هشت سالشه.اما از ان
#پاسخ_اعضا❤️
سلام در مورد اون دختر مهربونی که داداش هشت سالش مشکل داره میخوام بگم ...منم جای شما بودم هیچ وقت برادرمو رها نمیکردم
میخوای ازدواج کنی که چی بشه به نظر من درستو خوب بخون که بتونی یه شغل خوب داشته باشی و با خیال راحت از برادرت مواظبت کنی
اون مذهبی بودن هم بخوره تو سر پدری که با فرزند ناتوانش اینجور برخورد میکنه مگه دست خودش بوده که نمیتونه راه بره یا لکنت داره ..اگه امام جماعتی در محل دارید یا کسی که پدرتون قبولش داره بگید با پدرتون صحبت کنه ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام به اون خواهر مهربونی که به فکر برادر مریضش بود و به اون میرسید اول بگم که خدا اجرتو بده که به فکر بچه مریض هستی واقعا دلم خیلی سوخت برای برادرت و گریه هم کردم برای تنهاییتون😭خدا انشالله تواین روزهای عزیز خودش به برادر بیمارت کمک کنه وشفای عاجل بده برادرزاده منم نمیتونه راه بره ولی باباش خیلی باحوصله و مهربونه چیزی بهش نمیگن که نکنه دلش بشکنه انشالله خدابه بابای شماهم دل بزرگ بده تا به بچه اش برسه به خودت هم یه زندگی خیلی خوب قسمت کنه😍
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
عیدتون مبارک
در پاسخ خانمی که برادر کوچیکشون مشکل جسمی دارن
وقتی پیامشون میخوندم احساس کردم که ایشون یه فرشته اس واقعا میخوام بگم خسته نباشید ادامه بدین برادرتون خیلی بچس هنوز هرچند که بنظر میاد خودتون سن زیادی ندارید
اجرتون با خدا انشالله پدرتون هم متوجه اشتباهش میشه وتوبه میکنه بخاطر رفتارش
التماس دعا برای من خیلی دعا کنید شما ❤️ خیلی پاکی دارید دعا کنید خدا به من بچه سالموصالح بده
ممنون
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خواستم به اون دخترخانومی که برادرکوچکش مریضه ولکنت گرفته بگم بهتره شما بایکی از بزرگترهای عاقل ومورداعتماد پدرتون موضوع رو درمیان بگذارین تا دلیل رفتارهای نادرست پدرتون معلوم بشه و اگه رفتار اطرافیان شما خوب باشه کم کم لکنت زبان که ناشی از فشارعصبیه ازبین میره وان شائ الله بیماری های دیگری هم که میگین اگه جنبه عصبی داشته باشه ازبین بره توکل به خداکنین وتوسل به حضرت زهرا (سلام الله)وسایر معصومین خیلی موثره امیدوارم مشکل همه گرفتارها حل بشه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام وقت بخیر
در مورد اون خانومی که یه برادر بیمار دارن؛
من شما رو بخاطر از خود گذشتگی و محبت بی دریغتون برای برادرتون تحسین میکنم و پیشنهادم اینه که شما اول سعی کنید رابطه بین والدین و برادرتون رو با کمک مادرتون بهتر کنید ( یه راه خوبی که سراغ دارم اینه که شما ظرفی رو از آب پر کنید و با وضو در اتاقی که سکوت باشه ببرید و 30 مرتبه سوره قدر رو بخونید وبه آب فوت کنید و از این آب 40 روز هر روز به خانواده بدید بخورن و مواظب باشید یک قطره اش جایی نریزه و فقط خورده بشه تا محبت و آرامش به خونتون برگرده انشالله) و البته کمی نسبت به پدرتون خوش بین باشید
و دوم اینکه خواستگاری که براتون میاد رو بعد از اینکه مطمئن شدید فرد مناسبی هستن قبول کنید و موقع صحبتای اولیه در مورد شرایط برادرتون براشون توضیح بدید که لازمه هر روز به برادرتون سر بزنید تا وقتی که یواش یواش وابستگی برادرتون به شما کم بشه انشالله قبول میکنن.
ودر آخر اینکه حتما یه هنر دستی مثل مجسمه سازی رو با کمک کلاسهای مجازی به برادرتون آموزش بدید تا حال روحی بهتری پیدا کنه.
از خداوند براتون آرزوی خوشبختی میکنم.
@azsargozashteha💚