#داستان_زندگی ❤️
سلام میخاستم بلایی که یه خواب سرمون آورد رو براتون تعریف کنم😔، من باردارم ، مادر بزرگم ۴۰ سال پیش فوت شده، و من اصلا ندیدمش،یه شب خواب دیدم مامان بابام اومدن خونم و بابام میگه میخوام مادرمو تو اتاق شما دفن کنیم،بعد رفت تو اتاق و با مامانم شروع کردن قبر کندن، گفتم چکار میکنید گفت مادرم وصیت کرده قبرشو اندازه دو نفر بگیریم ، به مامانم گفتم من میترسم اینکارو نکنین اینجا .میخوام اینجا رو اتاق بچه کنم تو رو خدااا نکنین .که یهو با صدای تلفن وحشت زده از خواب پریدم ساعت چهار صبح بود، صدای گرفته ی خواهرم رو شنیدم که گفت....👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1073086497C706b877c24
بلایی که یه خواب سر زندگی این خانواده آورد رو بخونید❌👆🏻👆🏻
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام دررابطه باخانومی که خانوادش حمایتش نمیکنن وفقط به برادرش توجه میکنن خواستم بگم عزیزم اول توکلتون بخداباشه بعدشم بهترین کاراینه که قطع رابطه کنیدجوری که بدونن خودتون نمیخوایدرابطه داشته باشید اجباری ازجانب شوهرتون درکارنیست،خودت براخودت شخصیت قایل شوحالاخونوادن که باشن وقتی بدردنخورن بایدقیدشونازدتاشایدبفهمن کارشون اشتباهه شمافرض کن خانواده شوهرت همچین رفتاری داشتن تاچه حدمیتونستی تحملشون کنی؟تاوقتی خودتاسبک میکنی وچیزی نمیگی همین آش همین کاسه است،اصلنم نیازنیست پول جورکنی براسیسمونی ،باشوهرت روراست باش،الان تو شوهرت یه خونواده ای پس باهم همفکرباشید
انشالله موفق باشی گلم وبسلامتی زایمان کنی
❤️❤️❤️❤️
خانومی که شوهرشون خسیس هست به قول آقای حبشی طرح نیاز خالص بکنید😉
مثلاً بگید آنقدر دلم میخواد یه حساب جدید باز کنم کاشکی میشد
بعد بگید و برید سراغ کار دیگه امتحانش ضرر نداره خود دکتر میگفتن که مطمئنم باشید جواب میده در ضمن توصیه میکنم صوت کامل دکتر حبشی رو گوش بدید
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دردو_دل_اعضا ❤️
سلام وقت بخیر
من ۳۱ سالمه و متاهلم، سال ۸۹ ازدواج کردم الان یه دختر ۹ ساله دارم. ازدواجم اصلا عاشقانه نبود، با شوهرم یکمی اختلاف داشتیم ولی همیشه بخاطر آرامش دخترم نادیده گرفتم، الان مشکلم همسرم نیست، مادرمه. من توی یه خانواده مرفه به دنیا اومدم و بزرگ شدم یه دختر و یه پسریم پدر و مادرم شاغل بودن تو سن ۱۸ سالگی پدرم و که عاشقش بودم از دست دادم، مادرم با گذشت و فداکاری زیاد هردومون رو سر و سامون داد
اصلا با مامانم اختلاف نداشتیم سر ازدواج داداشم، به جان بچم من اصلا به زنداداشم حسادت نداشتم و ندارم چون عاشق داداشمم، ولی مامانم از همون اول هرچی واسه زنداداشم میگرفت واسه مناسبتای مختلف به روی من نمیاورد و قایم میکرد بعد داداشم میگفت و لو میرفت.
بارها بهش گفتم مامان من حسادت نمیکنم چرا مخفی میکنی ولی گوش نمیداد، تا اینکه چند سال پیش یکم بدهی داشت
پدرم چندتا سهام تو شرکتای مختلف داشت بهم گفت بیا اینا رو وکالت بده من بفروشم بعد پولشو بهت میدم منم رفتم وکالت دادم، اون سهام هارو فروخت ۱ ریالم بهم نداد، یکمی هم طلا پیشش داشتم اونا رو هم فروخت هرچی هم بهش گفتم گفت اونا رو سر عقد فامیل بهت داده من باید جبران کنم بهم نداد
اینا همه به کنار دنبال یه وام بودیم هرکاریش کردم نیومد ضمانت منو بکنه در صورتی که من چند روز قبلش رفتم با داداشم سهم خونمون رو زدیم به نامش، بعد از دو هفته فهمیدم رفته رو سند خونه وام گرفته یه ماشین مدل بالا به اسم داداشم خریده انداخته زیر پای اون، داداشم هم توی یه طبقه از خونه پدریم میشینه کلا تمام قبضای خونه رو مامانم پرداخت میکنه، چند وقت پیشم یه وام گرفت داد به داداشم داره باهاش کار میکنه سود میگیره، قسط وامم مامانم میده
بعد هرکار مامانم داره من میکنم واسش، همیشه وقتی برم خونش خودم میپزم جارو میکنم گردگیری و... همه کاری، کاراش واسه منه پولاش واسه داداشم
حالا شاید دوستان بگن نرو خونش کمتر برو کاراشو نکن، همه این کارا رو هم کردم اصلا واسش مهم نیست که من نرم خونش حتی ۱ ماه به روی خودش نمیاره دلتنگم نمیشه، خودشو با خاله هامو زنداییم و زنداداشم سرگرم میکنه، بخدا اصلا منو نمیبینه، من همیشه حفظ ظاهر میکنم ولی از درون داغونم
حتی وقتی باهاش حرف میزنم به حرفم گوش نمیده نگاه به جای دیگه میکنه، وسط تعریف کردن من پا میشه میره خیلی دلم میشکنه، بعد زنداداشم که حرف میزنه با تک تک سلولاش به حرفاش گوش میده
من یه تیکه طلا بخرم اصلا نمیگه مبارک باشه و به روی خودش نمیاره ولی اگه زنداداشم بگیره صدبار به من میگه خداروشکر تونستن طلا بخرن انشالله زیادش کنن اون لحظه من میمیرم ولی به روی خودم نمیارم
خدایی بچمو خیلی دوست داره همه چی هم واسش میخره ولی منو هرگز نمیبینه احساس میکنم بهم حسادت میکنه
پیش خودم میگم شاید حساس شدم هی خودمو میزنم به بیخیالی ولی با یه کار جدیدش سوپرایزم میکنه و دلمو میشکونه، من چیکار کنم؟
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#داستان_زندگی ❤️
من سه بار ازدواج کردم بار اول با پسر خالم که از بچگی عاشقش بودم هفت سالی از من بزرگتر بود
همیشه این علاقه من یه طرفه بود و به من به چشم بچه ها نگاه میکرد تموم نوزده سالم که شد مامانها نشستن باهم صحبت کردن موضوع ازدواج مارو پیشنهاد دادن من که از خدام بود اصلا رو هوا بودم از خوشحالی اونم خیلی سریع قبول کرد ما تو چهار ماه ازدواج کردیم
فقط شش ماه آب خوش از گلوم پایین رفت تو این شش ماه همه چی عالی بود خیلی هم گرم بود بعدش یهو ناگهانی تو همه چی سرد شد خونه نمیومد سر چیزای بیخود باهام دعوا میکرد اوایل متوجه نمیشدم فکر میکردم مشکل منم. زن برادرم که اوضاع و دید گفت مشکوکه
یک شب یواشکی موبایلش و چک کردم دیدم با یه دختر در تماسه فهمیدم چند سال عاشق یه دختری بوده خانواده خالم مخالف بودن رابطشون بهم خورده بعدم با من از همه جا بی خبر ازدواج کرد بعد یه مدت دوباره باهم بودن
سه سال جنگیدم برای حفظ زندگیم هر خفتی رو تحمل کردم ولی نشد که نشد طلاق گرفتم با طلاق من فامیل دو دسته شد دعوا و این حرفا بعد ۸ ،۹ ماه یک نفر اومد خواستگاریم انقدر حال روحیم بد بود که سریع بله رو دادم میخواستم به آرامش برسم ولی اشتباه کردم این یکی دیگه فاجعه بود شانزده سال از من بزرگتر بود مجردی زندگی میکرد بعد عقدمون هرچی بابام گفت خونه که داری بیاید برید سر خونه زندگیتون عروسی نمیخواد قبول نکرد گفت الان نمیتونم خرج دو نفر و بدم هرچی گفتیم یه بهانه آورد شب بخیر من میگفت بیا خونم میرفتم تا کارش باهام تموم میشد زنگ میزد آژانس میگفت برو خونه بابات حتی پول آژانسم خودم میدادم اگه شش ماه قهر میکردم نمیرفتم اصلا زنگم نمیزد اخرشم نفهمیدم چه مرگش بود زن میخواست اومد خواستگاری دو سال بازیم داد اخرش به ناچار طلاق گرفتم بماند که چقدر حرف پشت سرم بود چقدر دشمن شاد شدم یک سالی از در خونه بیرون نرفتم با کسی هم حرف نزدم همش گریه میکردم با خدا دعوا داشتم تا کم کم به کمک خانوادم خودمو جمع کردم کلاسهای طراحی رفتم ورزش میکردم دوره های مربی گری رفتم پنج شش سالی اینجوری گذشت دنبال مردا هم نبودم هیچکس و راه ندادم به عنوان خواستگار تا یک روز تو باشگاه آسیب دیدم مجبور شدم برم فیزیوتراپی اونجا با یه دکتر فیزیوتراپ آشنا شدم همسن خودم خیلی آقا و باشخصیت تمایلش و برای اشنایی نشون داد گفتم نه چندبار پیگیر شد گفتم من طلاق گرفتم اهل دوستی هم نیستم خیلی جدی گفت اصلا براش مهم نیست
با شک رابطه آشنایی رو باهاش شروع کردم انگار خودم بود تو یه بدن دیگه بعد یکسال ازدواج کردیم. خیلی هم خانواده باشخصیتی داره من خودم شخصا به مادرش وضعیتم و تعریف کردم گفتم حق دارید اگه این وصلت و نخواید ولی اصلا نذاشت من حرفمو کامل کنم و گفت اینا به پسرم مربوطه نه ما
خداروشکر که پیداش کردم الان یه دختر سه ساله دارم دومی رو باردارم در آرامش کامل خانوادم خوشحالن دهن بدخواه ها بسته شده پسر خالمم با یکی دیگه ازدواج کرده ولی هنوز خبر میرسه که با اون دختر در ارتباطه و باز همون کارو تکرار کرد.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_سیو_دو نتونستم انکار کنم و زیرش بزنم .. دستهام رو به صورتم کشیدم مادر محکم زد روی صورتش و
#قسمت_سیو_سه
با التماس گفتم خراب شده کجاست؟ تو رو خدا بگو..
چند تا اسکناس درآوردم و گرفتم جلوش..
زن چپ چپ نگاهم کرد و گفت من اینو نگفتم که تو فکر کنی من گدام .. پولت رو بزار جیبت..
با اصرار دستم رو جلوتر بردم و گفتم این مژدگونیه..
مژدگونیه خبری که از یعقوب بهم میدی..
زن آرومتر شد و گفت آخه نمیدونم که دقیق کجا میره وگرنه میرفتم همونجا دفنش میکردم ،
فقط میدونم میره پیش این خرابا.. خبرش بهم رسیده..
پول رو به زن دادم و برگشتم تو ماشین ..
اسد پرسید چیکار کنم؟ برگردیم خونه؟
+نه همین جا کشیک بدیم شاید امشب اومد خونه اش...
اسد ابروهاش رو بالا داد و گفت حالا.. اگه امشب هم خواست بره پیش صنم چی؟ همین جا بمونیم ؟..
همیشه اسد فکرش از من بازتر بود .. با عجله گفتم راست میگی .. برگرد سریع .. نکنه مرتیکه الان اونجا باشه ..
تمام راه به اسد میگفتم بیشتر گاز بده ..
دستهام رو از عصبانیت مشت کرده بودم ..
به اسد گفتم به روح پدرم ببینم اونجاست میکشمش ...
اسد کلافه پوفی کشید و شنیدم که زیر لب گفت تو آدم نمیشی ...
با ایستادن ماشین پریدم پایین و با قدمهای بلند خودم رو به در رسوندم و پی در پی در زدم ..
صنم پشت در ، پرسید کیه ؟
با شنیدن صداش نفس بلندی کشیدم و گفتم باز کن منم ..
صنم کنار در رو باز کرد و قبل حرف زدنش در رو هول دادم عقب و پرسیدم اون یارو اومده اینجا ...
صمد از تو حیاط داد زد بسه دیگه ..
بسه .. خون خواهرم رو کردی تو شیشه .. الان به چه حقی اینطوری میای تو .. الان که زن تو نیست ..
توقع این رفتارو از صمد نداشتم ..
برای چند لحظه منگ نگاهش کردم و اینبار آرومتر پرسیدم صنم ، یعقوب اینجاست؟
صنم چادرش رو جلوتر کشید و نگاهش رو پایین انداخت و گفت نه...
پیش پای شما از یکی پیغام فرستاد که من طلاقت نمیدم ..
سرم رو نزدیکتر بردم و گفتم فقط همین رو گفت؟
اونی که پیغام آورد کی بود؟ بهت گفت امشب میاد یا...
بخاطر سر پایینم متوجه نزدیک شدن صمد نشده بودم ..
صمد از شونه ام هول داد و گفت تا اونجایی که یادمه خیلی رو ناموس و اینجور چیزا حساس بودی..
برو عقب و با ناموس مردم اینجور جیک تو جیک حرف نزن....
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا ❤️
سلام وقت بخیر و ایام به کام
من ۳۱ ساله هستم در شهرستان زندگی میکردم و بعد از اینکه کلی درس خوندم و بدبختی کشیدم درسم تموم شد و تونستم امتحان یه ارگان شرکت کنم و قبول شم استخدام شدم شروع کردم به سخت کار کردن همینجا هم موندگار شدم دیگه برنگشتم بعد دو سال تصمیم گرفتم ازدواج کنم که خانوادم اجازه ندادن از تهران زن بگیرم گفتن بیا از روستای خودمون برات میگیریم که زندگی کن و بساز باشه
رفتم اونجا یه خانومی معرفی کردن من پسندیدم و ازدواج کردیم
خانم من آدمی هست که چندین ساله تهران با من زندگی میکنه میترسه تنها بیرون بره هرجا میخواد بره باید با خودم بره یا مثلا چندین بار همسایه ها اعتراض کردن زنت در خونه رو باز میزاره بو پیاز و غذاش کل ساختمونو برمیداره انقدر که بهش گفتم و نفهمید خسته شدم
با همکارم که خانوم هست دردودل میکردم راجب خانومم هی حرف زدیم تا حرفای ما از دردودل تبدیل شد به صمیمیت انقد صمیمی شدیم که میگفت بیا خواستگاری من گفتم نمیتونم گفت طلاق بده وگرنه من مسخرت نیستم تکلیف من باید مشخص شه من کجای زندگیتم
که دید راهی ندارم بهم پیشنهاد داد زنمو بترسونم گفت برو گوشیشو بردار با واتساپش به یه اکانت دیگه که خودت ساختی پیام بده اسکرین بگیر تهدیدش کن که مهریشو ببخشه و طلاق بگیره وگرنه میری تو دهات و به همه میگی و میکشنش
منم همین کارو کردم و ترسوندمش اونم از ترس آبروش گذاشت رفت شهرستان قرار شد که منم برم و طلاق بگیریم که شب دیدم پیام داده چندتا صدا فرستاده باز کردم و دیدم مکالمات من و اون خانومس که ضبط شده و بهم پیام داد من خیلی وقته متوجه این رابطه تو بودم اما میخواستم زندگیم خراب نشه رو گوشیت برنامه نصب کردم صداتو ضبط کردم اعلانشم غیر فعال کردم و برنامه رو مخفی کردم که نفهمی شبا هم که میخوابیدی میریختم رو گوشیم
حالا یا هرچی داری میزنی به نامم و اونم از زندگیت میندازی بیرون زندگی میکنیم یا مهرمو میزارم اجرا هرچی داری ازت میگیرم آخرم پیام هارو میدم داداشم حسابتو برسه
حالا من میتونم بخاطر این کارش شکایت کنم؟ چیکار کنم که راضی شه بیخیال شه برگرده زندگی کنه و چیزی ازم نگیره چون میترسم بزنم به نامش و بره مهرشم بعدش بزاره اجرا.
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا ❤️
سلام ..مشکل من اینکه زیاد فکر میکنم اصلا ب چیزای الکی ک خودمم متوجه نمیشم یهو میبینم دارم بهش فک میکنم نمیدونم چکار کنم خسته شدم همش ذهنم درگیره نمیدونم چطوری ذهنم ازاد کنم کلافه شدم عصبی و پرخاشگر میشم سر همسر و فرزندم داد میزنم دوس دارم کلا شاد باشم فکرای الکی نکنم خداروشگر زندگیم خوبه ولی با این فکرااا زندگی واسم جهنم میشه لطفا راهنمایی کنید نه اینکه بخام غصه بخورمااا نه فقط فکر میکنم هرچیم با خودم حرف میزنم ک خودمو قانع کنم مدته کوتاهی جواب میده بازم همون اش و همون کاسه..لطفا تو کانال درج کنید مرسی🌹❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام ممنون از کانال عالیتون❤️😍تو رو به خدا پرسش منم داخل کانالتون بذارید
یه کی ازاقوام مشکل بزرگیه سینه داره ودلش میخواد سینه هاش کوچیک بشن خانوما هیچکدوم راه حلی دارن میتونن کمک کنند که باروش خونگی سایزشون کوچیک بشه ممنون
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام من یه سوال از اعضای کانال داشتم.یه پیج تو اینستا هست که کاردر منزل به همه میده کارش تایپ،تایپ صوتی(یعنی متن میده ماباید بخونیم وفایل صوتی بفرستیم)،ادمین و...این جورکارا.فقط باید ۵۰هزارتومان هزینه ثبت نام بدیم حالا من نمیدونم اعتماد کنم و انجام بدم یانه؟لطفا اگه کسی چیزی میدونه یا تجربه ای داره راهنمایی کنه خیلی ممنون از کانال خوبتون
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#قسمت_چهلو_هشت
"نرگس"
از ماشین که پیاده شدم از خانوم همسایه که تازه شده بود مادرشوهرم خداحافظی کردم و به جای رفتن به خونه ، به بانک رفتم و چکی که گرفته بودم رو نقد کردم .. همونجا یک میلیون تومنش رو برای مامان واریز کردم و بقیه اش رو تو کیفم گذاشتم .. زنگ زدم به مامان و بهش خبر دادم که براش پول ریختم .. مامان کلی دعام کرد و پرسید وامت رو دادند ..
چشمهام رو از ناراحتی برای لحظه ای بستم و جواب دادم آره همین امروز دادند ..
تو مسیر برگشت به این فکر کردم که اصلا لباس مناسبی ندارم .. برای خودم دو تا تی شرت و تاب و شلوار خریدم .. مدتها بود که برای خودم خرید نکرده بودم و همین چند تکه لباس کلی حال دلم رو خوب کرد .. از جلوی مغازه ی لباس زیر فروشی رد میشدم که بی اختیار ایستادم .. وضع لباس زیرهام خیلی بد بود حتی از لباسهای بالایی بدتر...
امشب ... با یادآوری اتفاقی که قراره امشب بیوفته طپش قلبم تندتر شد و تو یه لحظه تصمیم گرفتم لباس زیر هم بخرم .. دو تا ست رنگی خریدم .. درسته ازدواجمون موقت ، ولی مرد جوونی که امروز برای اولین بار دیدم برخلاف انتظارم مرد خوشتیپ و جذابی بود و نمیخواستم برای همیشه با یادآوری من حالش بهم بخوره ..
با قدمهای تند خودم رو به خونه رسوندم ..
قبل از رفتن به طبقه ی خودم ، آقا موسی رو صدا کردم و سه میلیون پول رو بهش دادم و قرار شد دوباره قرار دادمون رو واسه یکسال تمدید کنیم ... آقا موسی تشکر کرد و گفت خیلی خوشحال شدم تونستی پول جور کنی و باز با هم همسایه هستیم .. تو دختر آروم و بی آزاری هستی ..
مجبور بودم ماجرای عباس رو بهش بگم ..رسرم رو پایین انداختم و گفتم راستش من .. شوهر کردم و اون پول رو داده ..
آقا موسی کمی مکث کرد و بعد از چند لحظه گفت انشالله عاقبت بخیر بشی دخترم..
از خوشحالی اینکه قرار نیست جابه جا بشم تمام غذایی که دیشب دست نخورده مونده بود خوردم و کمی خوابیدم ..
چشمهام رو که باز کردم غروب شده بود .. سریع بلند شدم و کمی خونه رو مرتب کردم و یه دوش گرفتم ..
موهام رو سشوار کشیدم .. خواستم کمی آرایش بکنم ولی خجالت میکشیدم .. موهام رو از پشت ساده بستم و یکی از تیشرتهایی که ظهر خریدم رو پوشیدم .. از ساعت هشت بیکار نشستم و تلویزیون نگاه کردم .. چشمهام تلویزیون رو میدید ولی هواسم به قدری پرت بود که نمیفهمیدم چی نشون میده .. تو دلم رخت میشستند .. نکنه حامله نشم و بخواد پولی که داده رو پس بگیره .. نکنه حامله بشم و یه وقت مامان بیاد تهران و بفهمه .. نفهمیدم کی زمان گذشت .. با صدای زنگ از جا پریدم ....
https://eitaa.com/joinchat/1073086497C706b877c24
داستان زندگی مریم و عباسه 👆🏻😍
همون که ایتارو ترکونده😍😍
فقط توی کانال خودمون💪🏻👆🏻👆🏻👆🏻
زود پاک میشه سریع عضو بشید❌
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام ..مشکل من اینکه زیاد فکر میکنم اصلا ب چیزای الکی ک خودمم متوجه نمیشم یهو میبینم
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام
خانم عزیزی که سایز سینشون بزرگه.عزیزم
یا باید عمل کنن که خطرات و تبعات خودش را داره.
راه دوم اینه که برن بدنسازی با دستگاه و از مربی بخوان برای این قسمت
بهشون برنامه بده.خیلی موثره ولی زمان بر.
❤️❤️❤️❤️
سلام
راجب اون خانمی که میخان کاردرمنزل انجام بدن
بهشون بگید لطفا این کارو نکنن چون من خودم این کارو انجام دادم وپول برای ثبت نام هم فرستادم ولی کار که بهم ندادن هیچ تازه پول ثبت نامم بهم بر نگردوندن درحالی که گفته بود اگر از کارپشیمان شوید پول شما بهتون برگدونده میشه
من چندماهه دارم پیام میدم میگم هزینمو برگردون اما میبینه جواب نمیده
اینم تجربه من لطفا اعتماد نکنید🙏
❤️❤️❤️❤️
سلام.
در رابطه با خانمی که گفتن برای ثبت نام در یک کار در منزل باید ۵۰ تومن بدن.....
اصلا ثبت نام نکن در این شرکت ها خواهرم
من سه بار در شرکت های متفاوت مبلغی دادم و ثبت نام کردم ولی همش دروغ بود😟😫
این کار رو نکنی خیلی بهتره👌
#،موفق باشی
❤️❤️❤️❤️
سلام عزیزم در مورد اون موضوعی که کار در منزل پیدا کرده بودید در اینستا میخواستم بگم الکیه کن خواهرم با دوستاش همشون این پیام رو دیدند م چهار نفری پول رو زدند ولی متاسفانه پول و خرد یه آبم روش عزیزم اصلا اعتماد نکن
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
درباره اون کسی که مشکل بزرگی سینه دارن عزیز اگر این چاقی توی کل بدن باشه شاید بشه با لاغر شدن بهتر بشه وضعیتش اما متاسفانه بدشکل میشه بهترین راه عمل کردنه چون جنبه درمانی هم داره( سنگینیه سینه موجب دیسک گردن میشه) بیمه هزینه ها متقبل میشه
❤️❤️❤️❤️
درمورد خانومی که گفتن یه پیجی توی اینستا کاردرمنزل دارن وپنجاه هزینه میگیرن من خودم گول یکی ازهمین کانال هادر ایتاروخوردم و برای ترجمه ثبت نام کردم هزینه اون کار35 بودکه کارت به کارت کردم قراربود برامون متن برای ترجمه در کانال قرار بدن که بعدامتوجه به همه کسایی که همون متن روترجمه کنن هزینه ترجمه رومیدن برام جای تعجب بود ازچندآیدی دیگه که توهمون کانال بودن سوال کردم فقط یکی دونفرشون جوابمودادن. جوابشون این بود که هردوماه یاسه ماه یک بار کار میزارن تاالان کلا دوسه تاکارگذاشتن. بعدکه ازچندتاازمسئولان کانال سوال کردم حتی پیام هاموسین نکردن و اینجوری اون مبلغ هزینه روازدست دادم. این جورمشاغل اکثرا کلاهبرداری هست وبه خاطراینکه هزینه چندانی نمیگیرن کسی هم ازشون شکایت نمیکنه وهرچندوقت بک بارهم اکانتشون رو حذف میکنن. اصلااعتمادنکنید.
❤️❤️❤️❤️
سلام درباره اون خانومی که میگن پیج اینستا:
عزیزم اینا الکی تبلیغ میکنن پول جمع کنن. اتفاقا منم ریختم حسابشون نه کاری بود و نه چیزی پولمو گرفتن و گفتم اگه کار ندارین پولمو بفرس به خودم فحش داد و پولمم خوردن. این جور تبلیغا زیاد شده و فقط پول میخورن که ان شاالله بلای جونشون میشه. ب خدا من اونروز فقط ۷۰۰۰۰ تومن اینا تو حساب شوهرم بود یعنی دو سه هفته باید با اون سر میکردیم ۴۲تومنش رو خوردن.
لطفا به هوش باشید.
نمیدونم مردم که به همدیگه کلک میزنن ببین حالا اون بالادستیا چیکار میکنن.
یک نفرم تو تلگرام بود که میگفت ۱۰۰نفر بیار تو گروه یکی از نامزدای ریاست جمهوری قبل ردصلاحیت ۱۰ملیون میدم. باشوهرم الکی مخاطب عضو کردیم چون یه بار گول خورده بودیم گفتیم الان میبینیم چکار میکنه. که گفت فقط دوهزار تومن بفرس تا مشخصاتت ذخیره کنم. ماهم رفتیم بزنیم دیدیم ای دل غافل ۱۰۸هزار تومن میخواد بکشه از کارت. منم گزارش دادم.
❤️❤️❤️❤️
سلام درباره اون خانومی که میگن پیج اینستا:
عزیزم اینا الکی تبلیغ میکنن پول جمع کنن. اتفاقا منم ریختم حسابشون نه کاری بود و نه چیزی پولمو گرفتن و گفتم اگه کار ندارین پولمو بفرس به خودم فحش داد و پولمم خوردن. این جور تبلیغا زیاد شده و فقط پول میخورن که ان شاالله بلای جونشون میشه. ب خدا من اونروز فقط ۷۰۰۰۰ تومن اینا تو حساب شوهرم بود یعنی دو سه هفته باید با اون سر میکردیم ۴۲تومنش رو خوردن.
لطفا به هوش باشید.
نمیدونم مردم که به همدیگه کلک میزنن ببین حالا اون بالادستیا چیکار میکنن.
❤️❤️❤️❤️
سلام روزتون بخیر
درمورد اون خانمی که در مورد کاردر منزل (تایپ) پرسیده بودن خواستم بگم اصلا اعتماد نکنن همش دروغه من خواهرم یه بار اعتماد کرد ولی دروغ بود چیزی که بهش ندادن هیچ 50تومن هم از جیبش رفت متاسفانه
❤️❤️❤️❤️
سلام خدا قوت
برای اون خانومی که سایز سینه هاش رو می خواد به روش خونگی کوچیک کنه
یه سری سوتین ها تو بازار هست داخلشون پلاستیکه خیلی هم جنسشون سفت و خوبه به این راحتی شل نمیشه در حین پیاده روی ازش استفاده کنه تو مدت کوتاهی چند سایز کم می کنه فقط بعد از استفاده دوش بگیره بخاطر مسائل بهداشتی چون خیلی عرق می کنه امیدوارم تونسته باشم کمکی کرده باشم
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_سیو_سه با التماس گفتم خراب شده کجاست؟ تو رو خدا بگو.. چند تا اسکناس درآوردم و گرفتم جلوش.. ز
#قسمت_سیو_چهار
با غیض نگاهش کردم و گفتم صمد ، حدت رو بدون و با من اینطور حرف نزن ..
صمد سینه اش رو جلو داد و گفت کی این حد رو مشخص میکنه .. تو؟؟ تو فکر میکنی کی هستی هر وقت دلت خواست حمله کنی تو خونه ی مردم و داد و هوار راه بندازی...
دست صنم رو گرفت و گفت تو برو اتاق.. لازم نکرده به سوالهای این آقا جواب بدی..
صنم یک قدم عقب رفت و نالید صمد تمومش کن .. بنداز دور این کینه ی لعنتی رو ...
صمد ، صنم رو هول داد و گفت میگم برو تو..
دستش رو محکم گرفتم و گفتم حرف داری با من بزن ، زورت رو به زن نشون نده ..
صمد خیره به چشمهام نگاه کرد و پوزخند زد و گفت آخه به تو چه ربطی داره من نمیفهمم .. هر چی بشه من و صنم همخونیم و از هم نمیگذریم ولی تو بخاطر هیچ و پوچ ، جلوی چشمهای من گلوی صنم رو گرفته بودی ..
تو یه لحظه که دستم شل شد دستش رو عقب برد و مشت محکمی به فکم زد و داد زد یادته .. میدونی چه عذابی کشیدم نمیتونستم از جام بلند بشم و تو لندهور جلوی چشمم خواهرم رو خرکش کردی و بردی..
اسد به طرف صمد رفت و گفت من و تو حرف زده بودیم .. چی شد ؟ تو همه چی رو قبول کرده بودی؟
_من غلط کردم قبول کردم ... قبول کردم که این حال و روز آقا یوسفتون رو ببینم .. اونم حرف زد ولی چیکار کرد .. خواهر من رو بی دلیل طلاق داد و ول کرد تو این شهر .. حالا واسه من نقشه میکشه .. پول میده واسه خواهرم شوهر جور میکنه ..
داد زدم تمومش کن صمد .. بی دلیل نبود .. من دوست نداشتم صنم خونه ای بیاد که اون زن هم اونجا باشه...
صمد قهقهه ی بلندی زد و گفت چراا... چون هر چند وقت صیغه ی یکی میشه؟ خب همین کارو که تو هم با زنت کردی .. الان فرقشون چیه؟
حس کردم خون به مغزم نمیرسه داد زدم نفهم این حکم خداست .. مجبور بودم ...
اومد نزدیکتر و گفت با یه کلمه خودت رو خلاص میکنی .. خدا .. حکم خدا.. مشروب خوردنت چی ؟ اونم حکم خداست؟؟
صنم هین کوتاهی کشید و محکم زد روی صورتش..
نگاه تندی به اسد انداختم .. اسد شونه هاش رو بالا انداخت و نشون داد که نمیدونه از کجا فهمیده...
صمد زد روی شونه ام و گفت نمیخواد چپ چپ نگاه کنی .. اون کافه ای که رفتی و مست کردی یکی دو تا رفیق دارم .. به گوشم رسوندن...
عرق شرم روی پیشونیم نشسته بود ..
صمد برگشت به طرف صنم و گفت آره ..
همین آقا یوسف که خون تو رو کرده بود تو شیشه و میگفت داداشش جایی کار میکنه که نجسی هست ، خودش غرق نجاست شده بود و رو شونه های رفیقش از اونجا دراومده...
صنم با تعجب و حیرت نگاهم کرد و گفت آره یوسف... من باور نمیکنم .. تو که ..
اسد گفت منم که رفیقشم باور نمیکردم ولی اشتباه کرد خودشم عین سگ پشیمونه متنفره از این کثافت ولی نفهمید چی شد از ناراحتی..
صمد گفت ها پس ناراحتی دلیل میشه نجاست بزنی به خودت؟...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••