eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
165.8هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پنجاهو_سه کنار یعقوب نشستم و آروم گفتم به روح پدرم بدونم تو صنم رو قایم کردی میکشمت... اسد با
دستهام رو روی صورتم گذاشتم و گفتم نمیدونم .. نمیدونم چیکار کنم ؟ ته دلم ، همش یه امیدی دارم که ممکنه هر لحظه صنم پیدا بشه .. زن بگیرم و پیدا بشه چی؟ اسد متفکر چونه اش رو خاروند و گفت اینم حرفیه ولی اگر تا آخر عمرت پیدا نشد چی؟ تو همین شرایط میخواهی بمونی؟ جوابی ندادم .. چند دقیقه هر دو سکوت کردیم .. اسد گفت اینقدر کلافه ای و حالت بده که چند روز میخوام یه حرفی بهت بگم نتونستم .. +حرفت رو بزن چی کار به حال من داری؟ اسد محجوب لبخندی زد و گفت میگم ولی عصبی نشی .. داد و بیداد نکنی .. کنجکاو و نگران پرسیدم د .. بگو دیگه ، ظله نکن آدمو... اسد دستهاش رو برد بالا و گفت باشه .. چشم میگم .. من ننه ام رو فرستادم خواستگاری .. جوابم گرفتیم .. یه چند وقت دیگه سور و سات عروسی به پا میکنم ایشالا... واقعا خوشحال شدم و بلند شدم و اسد رو بغل کردم و گفتم خیلی مبارکت باشه .. این خبر رو میخواستی بدی اینقدر صغری کبری میچیدی؟ اسد کمی ازم فاصله گرفت و گفت آخه .. طرف .. خواهر منوچهر... همون که تو چشم دیدنش رو نداری... آه بلندی کشیدم و گفتم هر کی هست مبارکتون باشه .. من چیکاره ام از کی خوشم بیاد یا نیاد... اسد با تعجب گفت فهمیدی کی رو میگم .. منوچهر.. رفیق همایون .. همون که میگفتی نجسی میخوره بدم میاد یا... میون حرفش پریدم و گفتم من به گور بابام خندیدم از این و اون ایراد گرفتم .. هر چی گفتم همون بلا سرم اومد .. الان هم فقط خوشبختی و خوشحالی تو واسم مهمه .. هر کاری از دستم بیاد واست میکنم .. اسد هیجان زده شد و محکم بغلم کرد نوکرتم یوسف .. تو برام مثل داداش میمونی... از خودم جداش کردم و گفتم هر چقدر پول لازم داشتی فقط به خودم بگو... به ساعتم نگاه کردم .. اسد من میرم خونه .. امشب جایی رو نمیگردم ولی تو هم یادت باشه .. هر جا میری بسپار شاید خبری شد .. اسد دستش رو گذاشت پشتم و گفت برو داداش .. خیالت راحت.. تو همین مدت چند بار به یعقوب سر زدم و آمارش رو گرفتم .. بد وضعیتی داره.. میخواهی کمی کمکش کنی... +اصلا... هر چی بلا سرمون اومده بخاطر اون مرتیکه چلغوز بوده.. اگه کاری که قرارمون بود رو انجام میداد خودش سالم بود و من و صنم هم سر زندگیمون بودیم ... اسد نگاهش رو ازم دزدید و گفت حالا من تو این فکرم که تو نشونی از صنم نداری.. اون که میدونه تو کجایی .. خونت .. حجره... چرا نمیاد به دیدنت .. چرا یه خبر نمیگیره از تو ؟ گوشه ی لبم رو به دندون گرفتم .. جوابی ندادم ولی اینها سوالهایی بود که خودم هم گاهی میپرسیدم ... از حجره بیرون زدم و مستقیم به خونه رفتم ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌱🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام من یه زن ۲۸ ساله ام که ۵ ساله ازدواج کردم و یه بچه دارم من وقتی مجرد بودم زندگی سختی داشتیم پدرم اکثرا بیکار بود معتاد نبود ولی بیکار بود همچنین تو خونمون خیلی بدرفتاری بود مخصوصا من چون دختر بودم و همیشه باید کوتاه میومدم و لال میشدم همیشه حسرت همه چی تو دلم بود حتی یه بستنی یا تیشرت اون موقع که من بچه بودم وضعیت اقتصادی مثل الان نبود اگه پدرم درست حسابی کار میکرد من اینجوری حسرت به دل بزرگ نمیشدم. تا اینکه بزرگ شدم و تصمیم گرفتم خودم کار کنم کار هم پیدا کردم از روی آگهی هایی که توی خیابونا میزدن شماره برداشتم و هماهنگ کردم که برم صحبت کنم برای استخدام منشی ولی مادرم گفت اگه حرف کارو بزنم بابام منو میکشه کلا با استرسی که بهم وارد کرد پشیمون شدم و فقط بهم میگفت درس بخون. من علاقه ای به درس خوندن نداشتم ولی به زور دعوا و کتک گفتن باید بخونی در صورتی که حتی پول نداشتن که من کتاب بخرم. با همین بدبختی منو فرستادن دانشگاه با چه خون دلی شهریه رو جور میکردن انگار مجبور بودن من دوست نداشتم برم دانشگاه و کلا به هنر و عکاسی و اینجور چیزا علاقه داشتم ولی اینا جرم بود تو خانوادمون و دختر عکاس بلا نسبت خراب حساب میشد بماند که تو دانشگاه حتی یه مانتو درست حسابی نداشتم بپوشم همیشه کم میاوردم پیش همکلاسیام و اعتماد به نفسم پایین میومد خواستگار داشتم کم و بیش ولی از چاله به چاه افتادن بود تا اینکه تو همون دوران دانشگاه یکی اومد خواستگاریم به صورت سنتی که خیلی به دلم نشست خانواده مخالف بودن ولی من این دفعه دعوا راه انداختم که خوشم میاد ازش و اونا قبول کردن خلاصه عقد کردم اوایل خیلی خوب بود البته بازم خانوادش خیلی اذیتم میکردن و شوهرم تا حدودی جواب میداد وضع مالی شوهرم خوب نبود و خانوادشم کمکش نمیکردن بهش پیشنهاد دادم بزار من برم سرکار که با واکنش خییییلی بدی مواجه شدم بهم گفت من غیرتم قبول نمیکنه زنم بره کارگری خب منم دوست نداشتم برم کارگری ولی خب بازم حسرت همه چیز تو دلم بود چون شوهرم فقط قسط میداد و پولی نمیموند براش یکم که گذشت شوهرم راضی شد برم سرکار ولی چه راضی شدنی؟ نمیدونم از قصد یا اتفاقی که دلم میگه از قصد چون یبار تو حرفاش بهم گفت من دلم بچه میخواد و... من حامله شدم. این دفه بخاطر حاملگی و بعدم بچه نتونستم کار کنم. حسرت خودم کم بود حسرت بچمم اضافه شد نمیتونم چیزایی که دوست دارم براش بخرم و جیگرم آتیش میگیره کسی هم ندارم بچمو نگه داره من برم سرکار توروخدا انقد سخت نگیرید به بچه هاتون 😭😭😭😭😭 اگه من الان یه هنر داشتم میتونستم برای خودم کار کنم و بچم پیشم باشه ولی نزاشتن هیچوقت نمیبخشمشون بعضی از خانواده های ایرانی با دست خودشون بچشونو بدبخت میکنن و ایندشو خراب. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام وقت بخیر مادر من الان هفت هشت ساله که رودهاش تنبلن خیلی اذیت میشه شکم پیچ داره و گلاب به روتون اسهال اما چون رودهاش تنبلن چیزی از شکمش خارج نمیشه وخیلی اذیت میشه ،میشه لطفا راهنمایم کنید باید چکار کنه دکتر هم رفتن کلی ازمایش و اینا بعد بهش گفتن باید بری جایی که تهجیزات و وسایل بیشتری داشته باشن ولی ما امکان مسافرت رو نداریم میشه لطفا یکی که تجربه داشته بگه که باید چکار کنیم دارویی چیز گیاهی که بخوره بهتر شه از همگی خیلی ممنونم ایشاالا مشکل همه زود زود حل شه 🤲 برای حل مشکلات و گرفتاری همه اعضا یه صلوات بفرستن یاعلی💞 ❤️❤️❤️❤️ سلام دوستان من از ناحیه سر و گردن و پشت گوشهام خیلی عرق میکنم وقتی یکم فعالیت میکنم و کارهای خونه را انجام میدم یا از خونه بیرون میرم اصلا نمی تونم تحمل کنم از بس سرم و مخصوصا پشت گوشهام خیلی عرق میکنم اینم بگم طب اسلامی سنتی رفتم اصلاح مزاج کردم حجامت عام کردم حجامت پشت گوش هم انجام دادم ولی هیچ اثری نداشت دوستان اگه تجربه ای دارن بهم بگن چون خیلی اذیت میشم ❤️❤️❤️❤️ سلام به همه دوستان گل امیدوارم حال دلتون همیشه خوش باشه خانمامن یه پسر۷ساله دارم یه دختر دوسال وچن ماهه دخترمن ازاول که بدنیااومد کولیکی بود ودل دردای بدی داشت جوری که یه بندشیرمیخورد یاجیغ میزدالان میخام ازشیربگیرمش ولی نمیشه خیلی وابستس اول کلاقطع کردم ۳-۴روزی ندادمش اماشدیدغیضی شده بود عصبی گفتن همینجوری میمونه دوباره بهش دادم ولی کمش کردم نزدیک دوهفته فقط شبا براخاب بهش میدادم وکلا ازصبح تاشب نمیدادمش ولی ازشب تاصبح همش داره شیرمیخوره وتلافی توطول روزرودرمیاره ولی اصلاسردنشده یادش نرفته همش بهونه ممه رومیگیره دیگه موندم چیکارکنم که بیخیال بشه دخترم خیلی زوره وجیغ جیغو باکوجکترین چیزی لیسه میره وهرچی خورده بالامیاره شب تاصبح همش داره شیرمیخوره حتی وقتاییم که شام خوب خورده وسیره وبه هیچ شکل دیگه هم نمیخابه نه روشونه نه روپا کلا خیلی روهمه چیز مقاومت نشون میده لطفااگه راهکاری دارین راهنمایی کنید پسرمم خیلی کم خاب وبدخابه شباهمش بیدارمیشه میگه من خابم نمیبره کسی تجربه یانظری داره راهنمایی کنه ممنون میشمغ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام و عرض ادب ب اعضای محترم کانالتون میخاستم برام دعا کنن مشکلم حل بشه 🙏🙏مشکل بزرگی دارم هر کی برام دعا کرد لطفا یصلوات ب نیت برآورده شدن حاجتم داشته باشن .هر کی واسم دعا کرد و صلوات فرستاد خدا بحق فاطمه زهرا گره گشای مشکلاتش باشه🙏 ایدی ادمین 👇🏻🌹 @habibam1399 باتجربه ها لطفا راهنمایی کنید🙏🏻🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
✅💚 💎عواملی که جذابیت شما را در جمع کاهش میدهد ۱.زیاد صحبت کردن و اجازه صحبت ندادن به دیگران ۲.در باره تمام موضوع ها حق به جانب نظر دادن ۳.جواب دادن قبل از اینکه از شما سوالی پرسیده شود ۴.بیش از حد بلند خندیدن ۵.با کنایه حرف زدن و تیکه پرانی به دیگران ۶.زود رنج بودن و حساسیت نشان دادنِ بیش از حد ۷.توجه نداشتن به مرتب بودن و آراستگی ظاهری. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
سلام من دلم خونه چند ساله که آتیش تو جونمه آروم نمیگیرم منو خانومم با هزار بدبختی که بود بعد ۸ سال بچه دار شدیم انگار دنیا رو بهم داده بودن همسرم آدم پرانرژی مهربونی بود زمانی که باردار شد دیگه از زندگیمون نگم براتون ما بچه که نداشتیم حسادت میکردن وقتی فهمیدن زنم‌ باردار شده از حسادت منفجر میشدن چون من تو فامیل دشمن زیاد دارم همیشه بقیه رو مسخره میکردم که آدم عشق داره چرا خیانت میکنه قضاوت میکردم تا گریبان خودمو گرفت منشی دفترم خیلی بهم ابراز علاقه میکرد اما من انقد زنمو دوس داشتم که توجه نمیکردم تا اینکه یه روز ازم مشورت خواست گفت میخوام یه کاری کنم که اگه بشه راجبش صحبت کنیم اون کاملا در جریان عشق من به همسرم بود. بحث که تموم شد قرار شد فایل ها و برنامه هاشو بررسی کنم و بهش کمک کنم همینجوری قرارهامون بیشتر شد. بخدا قسم فکرشم نمیکردم ولی انگار بهش علاقه مند شده بودم جوری بود که اگه کارم نداشت بازم به دیدنش میرفتم دخترم به دنیا اومد و من خواستم تمومش کنم بخاطر دخترم اما دست بردار نبود و تهدید کرد که به زنم همه چیو میگه و باعث شد که چهارسال رابطمون ادامه پیدا کنه. زنم کم کم داشت متوجه میشد اما انقد عاشقش بودم و باهاش مهربون بودم که به فکرشم نمیرسید برای همین گفتم تا متوجه نشده دیگه باید تمومش کنم و کلا اخراجش کردم و از همه جا بلاکش کردم. اما اون روز شوم با دخترم رفته بودیم خرید جیگرم داره میسوزه اینهارو میگم دیدم اون خانوم نزدیک خونمونه ..👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df داستان زندگی این اقا رو بخونید لطفا بدون و توهین❌❌
❤️ سلام به همه اعضای گروه 💝💝💝 امیدوارم هیچ غمی تو زندگیتون نباشه 🤲 که بخواین از کسی راهنمایی بگیرین . من دوماه پیش توی این کانال به دوستان گفتم که مادر شوهرم و شوهرم کرونا گرفتن و نگران بچمم .با لطف خدا حال مادر شوهر و شوهرم خب شد . و حالا از اون جایی بگم که باعث ناراحتیم شده .من وقتی این دو عزیز مریض شدن منو دخترم تنها به مدت ده شب تو خونه موندیم هم باید غذا درست میکردم هم ظرف هاشون رو میآوردم توحیاط خودمون میشستم .وهم به دخترم باید می‌رسیدم واقعا دیگه خسته شده بودم ازطرفی هم جاریم چون فکر میکرد شوهر من هم مریض شده وظیفه ی منه که کارهاشون رو بکنم .این درست ولی آیا وظیفه ی من بود به جز اونا به غذای برادر شوهرم و پدر شوهرم هم برسم مگه من چه گناهی کرده بودم .حال شوهر من خیلی بد هم نبود فقط دوروز بدن درد کشید وخیلی بهتر شد ووقتی هم به شوهرم گفتم که بیا خونه ی خودمون همین جا بخواب پروتکل ها روهم رعایت می کنیم .قبول نکرد و گفت من اینجا موندم که به مامانم برسم ومادرشوهرمم اصلا رعایت نمی کرد یعنی ماسک نمیزد تو خونه. وبخاطر همین برادر شوهرمم کرونا گرفت .و برادر شوهر کوچیکمم که متاهل اصلا تایک هفته به مادرش نزدیک نمی شد . من خیلی حرص میخوردم درست مادرشوهرمو دوست داشتم ولی الان که فکر میکنم میبینم چه کارهای کرده بود ومن ندید گرفته بودم . (از نزدیک عروسیمون که نزاشت من یه آرایشگاه خوب برم ومنو برد پیش زن عموی شوهرم که مال زمان احد بوق بود ولی جاریمو هرارایشگاهی که خواست خودش اونجا برد .وبعد عروسیمون که من یه مدت دلم خواست چادر سرکنم ولی دلم نمی خواست من تازه عروس وقتی میخوام برم عروسی چادر سر کنم ولی ایشون می گفتن چادر سر کن .و چند وقت بعد عروسیمون که منو شوهرم جروبحثمون شد و پدر شوهرم اومد و گفت بیا بریم خون هی ما من نرفتم پدر شوهرم قهر کرد چون من مامانم وباباهم اومدن دنبالم من نرفتم . مادر شوهرم گفت عیب نداره بیا برو از پدر شوهرت معذرت خواهی کن من هم رفتم چرا مگه من چیکار کرده بودم که معذرت خواهی کنم چون شوهرم قبل ازدواجمون بهم گفته بود اگه دعوامون شد حق نداری بری خون هی کسی منم نرفتم .وقتی من عروسی کردم داداشم خون هی جاریم که اون موقعه دست مستاجر بود میشستن .من حتی خونهی داداشم که چسبیده به خونهی ما هست هم نمی رفتم فقط خونهی خودم بود م. وبخاطر این که حوصلم سر میرفت میرفتم خونهی مادر شوهرم و میدیدم خونشون کثیف جاروبرقی میکشیدم خونهی 250متریشون روتمیز میکردم وحیاط وایون 60متریشون رو میشستم . همه رو یک روزه چون مادر شوهرم میگرن دارن کارخونه انجام نمیدن میگن سرم درد میگیره اگه کارکنم. بعد یکسال که نزدیک عروسی برادر شوهرم هم بود من باردارشدم بعد 6ماه خیلی خوشحال شدیم منو همسرم از خوشحالی گریه میکردیم .چون شوهرم قبل ازدواجمون به مدت 9سال اعتیاد داشتن .بعد ترکشون اومدن خواستگاری من.ترسیدیم شاید بخاطر اعتیادشون بچه دارنشیم . چندروز بعد این که فهمیدم بار دارم روزی بود که برادر شوهرم میخواست جهاز زن شو بیاره .مادر شوهرم اومد گفت بیا کمک خون مو تمیز کنیم گفتم باشه رفتم .گفت از آشپز خونه شروع کنیم ومن هم چون کم سن بودم نمیدونستم نباید تو بارداری کار کرد .وروغن نباتی شون که بزرگ هم بود نمیدونم 10کیلویی بود یا 16کیلویی بلند کردم وگذاشتم سر جاش و شروع کردم مثل حمال تمیز کردن. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا ❤️ سلام به همه اعضای گروه 💝💝💝 امیدوارم هیچ غمی تو زندگیتون نباشه 🤲 که بخواین از کسی ر
و جالب اینجاست رفتیم خونهی مادر جاریم جهاز بیاریم برادر شوهرم گفت زن داداش بیا کمک ومن هم کمک کردم خونشون طبقه سوم بود .من نمیدونم چرا اون موقعه شوهرم چیزی نمی گفت که کار نکن شاید اونم نمیدونست. روز عروسیشونم که کسی نبود شاباش جمع کنه من خم میشودم و جمع میکردم. عروسی گذشت وما در شوهرم خانواده جاریم و مادربزرگ ها رو دعوت کرد پاگشا عروس .من بازم مثل حمال ازم درخواست کمک کرد و رفتم . بعد چند هفته که سه ماهم شده بود برادر شوهر وسطیم که مجرد رفت مشهد وما در شوهرم گفت بیاین اش پشت پا بپزیم یه خورده بخوریم رفتیم کمک جاریم هم که تازه عروس بود مادر شوهرم به اون خجالت میکشید کاری بگه .رفتم رو ایون نشستم رو پا هام و شروع کردم پیاز سرخ کردن وبعد رفتم سبزی اش هارو خرد کردم با دست .وظرف هارو شستم .بعدازظهر که رفتم خونه دیدم افتادم لکه بینی رفتیم دکتر ودکترمم مادر جاریم که خودش تازه زایمان کرده بود اون معرفی کرده بود چیزی هم معلوم بود سر درنمیاره لیسانسه بود .خودم قبل اون دکتر زنان پیش متخصص میرفتم نمیدونم چرا سر بار داریم پیش اون نرفتم .بهم گفت برو استراحت کن و یه امپول زد .نه شیافی نه سو نویی چیزی هیچی .رفتم خونه بعد ده روز که من هم چنان لکه بینی داشتم بچم با خونریزی خیلی زیاد سقط شد ومنو فرستادن کورتاژ .واقعا هنوز یاد اون موقعه میفتم جیگر آتیش میگیره تازه سه ماهم داشت تموم میشد .چند هفته خوابو خوراک نداشتم همش شب وروز گریه بود و همش احساس میکردم بچم پسر بود . دوماه بعد دوباره باردارشدم و خارج رحم بود و اونم سقط کردم .و چندماه بعد جاریم حامله شد از روزی که فهمید حاملست دست به سیاه وسفید نمی زد . تقریبا بعد 3ماه منم باردارشدم وبا حالت تهوع شدید که داشتم و دکتر متخصص خودم که میرفتم پیشش گفت باید استراحت مطلق باشی چند هفته خونهی مامانم موندم وبعداومدم خونهی خودم خوابیدم ناگفته نماند چند وقت مادر شوهرم چون من حالم بد بود غذا میپخت ولی من یک قاشق غذا هم نمیخوردم چون خیلی حالم بد بود .تواین مدت بارداریم هم که من فقط میخوابیدم مادر شوهرم میومد ومیگفت بیا منو اصلاح کن میخوام برم جشن یه روز میومد بیا ارایشم کن عروسی پسر خالمه .با اون حالم بازم بلند میشدم انجام میدادم .گذشت ومن زایمان کردم وبعد 14روز که بچم دنیا اومده بود و این 14روز هم بابا م حالش بد بود بیمارستان بود فوت کرد ولی خب چندروز اومد بود خونه ودخترمو بیمارستان هم برده بودم وفکرکنم دو بار دختر منو دیده بود .فوت بابا م خیلی سخت بود اصلا انتظار فوت بابا مو نداشتم خیلی سخت بود و هست ازطرفی هم من افسردگی بعد زایمان هم داشتم . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام وقت بخیر مادر من الان هفت هشت ساله که رودهاش تنبلن خیلی اذیت میشه شکم پیچ داره
❤️ سلام عزیزی که درمورد پسردار شدن پرسیدن. عزیزم شما به یک متخصص طب سنتی مراجعه کن با دستورات تغذیه ای مناسب بهت کمک میکنه. ❤️❤️❤️❤️ سلام وقت بخیر شخصی که گفته بودن مادرشون روده هاش تنبلن من بتون طب سنتی آل اسحاق قم رو توصیه میکنم چون من خودم بیماری زخم روده داشتم بعد از دوسال درمان پزشکی نتیجه نگرفتم وبعد مراجعه به ایشون واستفاده داروهاشون بطور چشمگیری علایم بیماریم روز به روز کم وکمتر شد تا اینکه خداروشکر کلا زخمای روده ام از بین رفت والان بعد ۴سال به فضل خدا وداروهای ایشون بیماریم کنترل هست ویه تجربه ی دیگم اینکه دخترم یه لک بزرگ افتاده بود توصورتش کنار لبش لک سفید وگاهی برجسته وپوسته پوسته میشد برا اینم ازشون دارو گرفتیم با اینکه دخترم حوصله بخرج نمیداد برا مصرب کامل ولی همون یکی دوماهی که استفاده کرد کلا لکش رفت و سه ساله برنگشته با وجودی که قبل مراجعه به ایشون من سه بار متخصص پوست بردم دارو وپماد وکلی هزینه میکردم ولی بعد اتمام داروها دوباره برمیگشت اگه میتونید حضوری برید عالیه اگه نه تماس بگیرید هم براتون دارو ارسال میکنن ❤️❤️❤️ سلام در مورد اون عزیزی که گفتن مادرشون مشکل معده دارن شما از عطاری ها میتونین عرق معجون معده درد تهیه کنین و همیشه قبل از غذا مادرتون بخورن انشاالله کم کم مشکلشون حل میشه و همیشه هر صبح نیم ساعت قبل از صبحانه آب ولرم با عسل بخورن ❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد درد و دل خواهر ۲۸ساله که از خانواده اش شاکی بود که چرا نگذاشتن سر کار بره و ... دخترم احساس می کنم یه طرفه به قاضی رفتی البته من هم مثل شما بودم ولی وقتی بچه هام بزرگ شدن وتو موقعیت خانواده ها قرار گرفتم قضاوتم تغییر کرد شما هم خودت را جای خانواده ات قرار بده بعد حکم بده اونها به شما فرصت تحصیل دادن و... استفاده از فرصتهای موجود در زندگی خیلی مهمه نه خیال پردازی خود من با کمترین امکانات تحصیل کردم و تقریبا تمام تلاشم را هم کردم و خودم را آدم موفقی می دونم البته بگم الان که سالها گذشته بهتر می تونم درباره گذشته قضاوت کنم شما هم صبر کن بدون دنیا گرده تلاش کن شما کارهای اشتباه دیگران رانکنی و خودت هم تلاشت را برای یادگیری فن و هنر داشته باش و منتظر نباش کسی دو دستی به شما فن و هنر یاد بده بلکه خودت باید یه حرکتی داشته باشی ببخشید طولانی شد ❤️❤️❤️❤️ خانمی که مادرشون مشکل گوارشی دارن. یک قاشق مرباخوری بارهنگ+یک استکان گلاب+یک استکان عرق نعنا+یک استکان آب بیست دقیقه روی گاز بجوشانید وشب قبل خواب میل کنن.اینکار را دوهفته انجام بدین انشالله خوب میشن. روغن زیتون را هم توی برنامه غذایشون بگذارن. ❤️❤️❤️ خواهر گلی که مادرشون مشکل تنبلی روده دارن اصلا نگران نباشن بارروغن زیتون شکم و کف پاها شون رو (موافق گردش عقربه های ساعت ) ماساژ بدن شب به شب هم با چند قطره روغن زیتون رو داخل ناف شون بچکونید ان شاءالله همه مامان ها تن شون سالم باشه و دلشون خوش🌹 ❤️❤️❤️❤️ عزیزی که میخواد بچه ش را از شیر بگیره. عزیزم بچه را به یک جای مقدس مثل امام زاده ببرید و به یک انار سوره یس را بخوانید و انار را به طور کامل بدین بخوره. نهایتا دوسه روز بهونه گیری میکنه وانشالله از شیر باز میشه. ❤️❤️❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پنجاهو_چهار دستهام رو روی صورتم گذاشتم و گفتم نمیدونم .. نمیدونم چیکار کنم ؟ ته دلم ، همش یه
تمام ذهنم درگیر حرف آخر اسد بود .. نکنه صنم یه گوشه ای از این شهر داره زندگیش رو میکنه و منو از یاد برده .. سر سفره مادر حرف میزد و من فکرم جای دیگه بود و اصلا متوجه نمیشدم چی میگه... لیوان دوغ رو جلوی صورتم گرفت و گفت با تو ام یوسف .. چی کار کنیم .. دختر مردم که نمیتونه تا ابد منتظر تو بمونه .. بگم عمه ملوک بیاد بریم واسه شیرینی خورون ... دوغ رو سر کشیدم و تو یک آن تصمیمم رو گرفتم .. آره... بگو عمه بیاد... مادر با خوشحالی گفت وااای خدایا شکرت.. همین صبحی میفرستم دنبالش ... از کنار سفره بلند شدم و به اتاقم رفتم .. میترسیدم اگر بمونم بگم که نمیخوامش .. بگم که با خودم .. با صنم .. با مادر .. با همه لج کردم ... هنوز هم از همون رختخوابی استفاده میکردم که با صنم روش میخوابیدیم .. از دست صنم عصبانی بودم به رختخواب لگد زدم و در اتاق رو باز کردم و داد زدم سلطانعلی بیا اینا رو ببر.. رختخواب رو پرت کردم تو حیاط .. تا دیر وقت بیدار بودم و نزدیک صبح خوابم برد.. وقتی بیدار شدم صدای عمه ملوک میومد از تعجب سریع بلند شدم و به حیاط رفتم .. عمه تا منو دید گل از گلش شکفت و قربون صدقه ام رفت .. مادر که متوجه ی تعجب من شده بود گفت بعد از نماز صبح سلطانعلی رو فرستادم دنبال عمه ملوک .. تو هم خودم بیدارت نکردم که ما رو تا خونه ی مرضیه ببری .. فقط سرم رو تکون دادم و عمه پرسید یوسف من از طرفت وکیل میشم خودم مهریه رو تعیین میکنم .. مبارکت باشه الهی... با صدای آرومی گفتم هر کار صلاح همونو انجام بدید .... حال عجیبی داشتم .. نه ذوقی ، نه اشتیاقی.. فقط میخواستم از این شرایط نجات پیدا کنم و منم مثل خیلی از هم سن و سالهام صاحب زن و زندگی بشم .. عمه و مادر دوباره، کیسه نقل و نبات برداشتن و با ماشین من به خونه ی مرضیه رفتیم.. با اینکه تصمیم گرفته بودم صنم رو فراموش کنم باز تمام مسیر برگشت همه جا رو با دقت نگاه میکردم .. هنوز امید داشتم ... اسد یه پاکت شیرینی آورده بود و بین کارگرا پخش میکرد .. چند تا هم برای من آورد و گفت شیرینی شما جداست ناهار یه چلوکباب مشتی مهمون منی... با این که اصلا حالم خوب نبود نخواستم حال خوبش رو بهم بزنم و گفتم میدونستم صبحونه نمیخوردم دو پرس چلوکباب میخوردم .. اسد یکی از شیرینیها رو گذاشت تو دهانش و گفت تو جون بخواه فردا هم یه پرس دیگه میدم... خندیدم و گفتم نه دیگه .. فردا من به تو شیرینی نامزدیم رو میدم ... اسد سرفه ای کرد و پرسید صنم رو پیدا کردی؟ با شنیدن اسم صنم ناخودآگاه لبخندم جمع شد و گفتم نه.. امروز مادر و عمه ام رفتند که با خانواده مرضیه صحبت کنند... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام خستع نباشی🌷 میشه سوال منو کانالتون بزارین من ماهی یبار یا دوبار دور لبم تبخال میزنه بنظرتون علتش چیه الانم سه تا تبخال زدم از دیشب، بنظرتون ممکنه نشون دهنده یه بیماری باشن که من ازش بی اطلاعم،ممنون میشم کسی اگر اطلاعی داره جواب بده ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ممنونم از کانال خوبتون سوالی داشتم سر زانوی من سیاهه و هر کاری میکنم سفید نمیشه! توی حمام کیسه می کشم صابون می زنم اما دریغ از یک ذره تمیز شدن!! نمیدونم چیکار کنم؟! اگر بریم مهمونی و لباس باز بپوشم پیدا میشه و خیلی زشته!🤭 واقعا نمیدونم چیکار کنم اگر شما دوستان راه حلی دارید ممنون میشم به من کمک کنید🌹 ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خدمت همه میشه لطفا اگر دعایی در رابطه با دلهوره و استرس و برگشتن ارامش بگین ممنون میشم🌹 ایشاالا همه شما عزیزان عاقبت بخیر بشین و مشکلاتتون حل بشه🤲🌹 برای منم دعا کنید 🌹💞 یا علی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام لطفامنوراهنمایی کنید می خواستم پوشاک زنانه بیارم اینترنتی بفروشم،کسی تجربه این کاروداره بگه ازکجاخریدکنم که قیمتش مناسب باشه وسوددهیش چطوره؟لطف کنید زودترجواب بدید.سرمایه هم تقریبا۵تومن دارم. ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام به اعضای کانال و ادمین عزیز من هنوز سیزده سالم نشده و سنم کمه اما مدتیه بدجور عاشق شدم حدود سه چهار ماهه. من حتی اگه بخوام هم نمیتونم این علاقه رو از خودم دور کنم واقعا دیگه نمیدونم باید چیکار کنم هنوز به هیچکس چیزی نگفتم، پدرم هم گفته تو تک دخترمی اجازه نمیدم زیر ۱۸ سال ازدواج کنی. دارم تو این عشق میسوزم و هیچکس رو ندارم باهاش حرف بزنم به جز شما. خانوادم خوب هستن ولی نمیدونم برخودشون چطوره. خواهشا برام دعا کنید و اگر آیه یا سوره ای کارسازه بگید برای اینکه فراموش کنم یا به چیزی که میخوام برسم، حاضرم هر کاری بکنم. ببخشید طولانی شد. ایدی ادمین 👇🏻🌹 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید که بخندید به احوال خرابم اما بخدا دست به دامان سرابم تا خواستم از خاطره ها فاصله گیرم یکبار دگر خاطره ها برد به خوابم دیدم که نگارم به برو،چشم به چشمم با بوسه داغ از لب خود گفت جوابم گفتا که بریزم قدحی،نوش نمایی؟! یکباره گرفتم که خراب می نابم برخاستم از خواب و پریشان شده بودم دیدم که پر از آتشم و دیده پر آبم آنگاه به یادش غزل آغاز نمودم تا صبح مرا قافیه ها داد عذابم ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••