eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
165.7هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام امیدوارم جواب هاتون باعث آرامشم بشه من 6ساله ازدواج کردم و یه فرشته 2ساله دارم
❤️ سلام میخواستم از تجربیات و در مورد خانمایی که شوهرشون غیر از کار برنامه های فرهنگی دیگه هم دارن مثل فوتبال قرآن جهاد و یا هرچیزی که دلی هست و شغل محسوب نمیشه، صحبت کنم خانما منم شوهرم مداحه خیلی فرصت باهم بودن نداریم .حتی فرصت جواب دادن تماسامو ندارن .یا داره شعر می‌نویسه یا هیئت دارن یا داره برا مراسمات چراغونی و پرچم میزنه یا داره نذری درست می‌کنه .خلاصه من با دو تا بچه همه کارام رو هواست عقب می‌افته .همیشه برا من خسته و شبا بعد هیئت که میشه ساعت یک صبح بعدش تازه میشینه پای تی وی یا تا ۳شعر می‌نویسه .مریض بشم لباس بخوام فروشگاه بخوام برم خانه تکونی داشته باشم مهمونی داشته باشم هیچ کدوما نیست دیگه با دو تا بچه چیکار کنم بخدا باید تحمل کنم .خانوادشم پر جمعیت همینه ی فرصتم پیش بیاد باید بریم با خانوادش .نه پارکی نه سینمای نه خونه مامانی هیچی هیچی چارش فقط صبره یا جدایی چون مطمئن باشید کنار نمی‌زارن کمم نمیکنن که مسئولیتاشون بیشترین میشه. تازه پولم نمیگیره . شغلش ی چیز دیگری همه فکرش همین هیتشونه .و نمیتونه فکرش پی من و بچه ها باشه. ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام به همه دوستان ، خانمی که شوهرتون کار جهادی بهتره شما باهاشون تو این مسیر همراهی کنید بعد غیر مستقیم ( از طریق کسی که شوهرتون قبولش داره) بفهمونید که مهمترین کار در اسلام محبت و احترام در خانواده هست . دوست خوبم صبوری کن شما سنت کمه همه ی زندگی ها مشکل داره مطمئن نباش که همه ی راهها رو امتحان کردی توکل کن به خدا و محکمباش تا جایی که پیش خدا و وجدانت یقین داشتی تمام تلاشت رو برای زندگی کردی بعد فکر جدایی باش و جدایی هم شروع مشکلات بعدی هست خوشبختی خودت و فرشته ۲ سالت😍 اینقدر ارزش داره که به خاطر کوتاه نیای وتسلیم نشی؛ آدمهایی مثل شوهر شما قلب مهربونی دارن باید ببینید مشکلشون چیه؟ حتما حتماکلاس هنر زن بودن رو گوش بده ( کانال همسران خوب ایتا) شوهرت هم به یه طریقی کلاس هنر مرد بودن رو میتونه گوش بده عالیه انشالله که با تلاش میتونی زندگیت رو بسازی ، برات دعا میکنم ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام راجع به خانمی که ۲۰ سالشه و آقاش همیشه بیرونه و پی کار جهادی.اگه تو مسجدتون و جای که همسرت می‌ره شماره از روحانی یا بزرگتری که حرفش رو همسرت اثر داره داری تماس بگیر یا رو درو برو مشکلتو بگو و ازشون بخواه به طور نامحسوس با همسرت حرف بزنن و نصیحت کنن انشاالله مشکلت حل شه ❤️❤️❤️❤️ سلام وقتتون بخیر.میخواستم درجواب اون خانومی که همسرشون کارای جهادی میکنن بگم عزیزم من ۱۲ساله ازدواج کردم همسرم مداح بودن وکارای جهادی زیاد انجام میدادن والان طوری مشغولن که خیلی کم میبینمش.اما تنها دلخوشیم همینه که کاربراخداست.شمابازم تنهانیستی امامن تنها هم زندگی میکردم باکلی محدودیت.من واقعادرکت میکنم چون خیلی خیلی سخته مخصوصااگر احساسی وعاطفی هم باشی.منم به فکر جدایی افتادم وچندماه فکر وتحقیق کردم ولی به این نتیجه رسیدم که هدف زندگیم چیه فقط یک مردی بنام شوهر میخوام یااینکه میخوام بشم انسان.فقط میتونم بهت بگم باجدایی خیلی زندگی خوشی منتظرت نیست مخصوصااینکه بچه داری.به خنده بچت وقتی پیش پدرشه نگاه کن ارزش داره.مردم مشکلات زیادی دارن توهمین کانال رو ببین شوهرت خیلی ازاین مشکلاتو نداره.بازم میگم خیلی سخته چون زنهانیازبه همراهی وهمدلی دارن که متاسفانه ماخانومابااینکه ازهمسرامون بدمیبینیم اماپسرامونو همونجوربارمیاریم.سعی کن باهاش حرف بزنی یانامه بنویس براش بگو تابدونه.یابه کسی که ازش حرف شنوی داره بگو غیرمستقیم باهاش حرف بزنه.برات دعامیکنم تااروم بشی🌷 ❤️❤️❤️❤️ سلام روی صحبتم با خانم بیست ساله ای هست که شش ساله ازدواج کرده یک فرشته دو ساله داره عزیزم منم موقعیت شما رو داشتم و دارم یعنی کلا ازواجمون تو موقعیت جهادی و بسیجی بود اصلا به طلاق و جدایی فکر نکن همون دو لقمه غذایی که میخوره آخر شب موقع پخت حدیث کسا بهش بخون خانوادگی بخورید بعد از صرف با شوهرت صحبت کن شما به فاطمه زهرا قسم خوردی خودشم دست شما رو میگیره سعی کنید حدیث کسا تو خونتون چه صوتی چه اینکه خودتون بخونید رواج بدید امیدوارم مشکلتون حل بشه
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_شصتو_دو ترس از یک طرف و مستی هم از یک طرف باعث شده بود صمد کارها و حرفهای نامربوط میزد .. هنو
با صدایی که از هیجان میلرزید گفتم صمد .. بزار بیاد .. صمد که معلوم بود مستی از سرش پریده، ابروهاش رو گره داد بیاد که چی بشه؟؟ اصلا واسه چی تا اینجا اومدی؟ بزار برو .. اشاره کرد به پاکتهای خوراکی و گفت اونها رو هم بردار ببر... عمدا کمی صدام رو بالاتر بردم و گفتم صمد چرا لجبازی میکنی؟ من باید با صنم حرف بزنم ... صمد مچ دستم رو گرفت و گفت تو زن داری و صنم هم تازه بیوه ی شوهرش شده ... با صدای صنم دست صمد شل شد و هر دو به سمت صدا برگشتیم .. صنم دقیقا پشت صمد ایستاده بود و با تعجب گفت صمد... یوسف ... اینجا چیکار میکنه؟؟؟ معطل نکردم و یک قدم به سمتش برداشتم و گفتم صنم .. لاغر شده بود .. نور زرد فانوس روی صورتش افتاده بود .. فانوس رو نزدیک صورتم آورد و گفت اینجارو از کجا پیدا کردی؟؟واسه چی اومدی؟ صداش دیگه اون شیطنت رو نداشت .. آروم شده بود .. با حزن گفتم صنم چرا بی خبر رفتید؟ چرا سراغم نیومدی؟ صمد بازوم رو گرفت و گفت به سلامت .. صنم با صدای لرزون گفت بزار بمونه .. این باز هم طوری رفتار میکنه که انگار من تقصیر کارم ... بزار حرفهاش رو بشنوم ... با تمام تلاشی که میکرد بی تفاوت رفتار کنه ولی من عشق رو تو چشمهاش میدیدم .. با این حرفش هم فهمیدم اونم حرف واسه گفتن داره.. کنار حوض نشستم و گفتم صمد .. اجازه بده .. یکساعت ما حرف بزنیم .. صمد پوفی کشید و رو به صنم پرسید بی بی کجاست؟ _تو اتاقش .. شامش رو دادم ... تو برو پیشش منم الان میام .. صمد دو سه قدم رفت و دوباره برگشت سرش رو آورد کنار گوشم و آروم گفت دقیق یادم نیست چی گفتم ولی نمیخوام صنم چیزی بفهمه .. مخصوصا از زبون تو .. سرم رو تکون دادم .. صمد از کنار صنم گذشتنی گفت حرفهاش رو گوش کن و زود برگرد .. صنم هنوز همونجا ایستاده بود .. با دست به کنارم زدم و گفتم بیا بشین ببینم کجا رفتی دختر بی وفا... صنم جا خورد و گفت چی؟ بعد از اینهمه وقت اومدی به من میگی بی وفا .. نمیخواستم با لج و لجبازی زمان رو از دست بدم .. گفتم باشه .. دختر خوب .. بیا بهم بگو کجا رفتی؟ چرا رفتی؟ صنم روبه روم ، روی زمین نشست و گفت من رفتم چون تو دیگه منو نخواستی.. چون من کاری کردم که از چشمت افتادم .. من .. من شوهر داشتم ، نباید اون روز محلت میدادم .. ولی .. صداش از بغض لرزید و ادامه داد ولی دلم برات تنگ شده بود .. تو فکر کردی که من زن ناپاکی هستم .. گذاشتی رفتی دیگه به دیدنم نیومدی.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام امیدوارم جواب هاتون باعث آرامشم بشه من 6ساله ازدواج کردم و یه فرشته 2ساله دارم
❤️ سلام در جواب خانمی که گفتن از کرمان هستن وقسمت چپ مغزشون احساس فشار میکنن عزیزم من فکر میکنم شما دچار میگرن شدید ترس به خودتون راه ندید افکار مزاحم را از خودتان دور کنید با روغن بادام تلخ با روغن سیاهدانه سر خودتان را ماشاژدهیدید شبی یک قطره روغن بادام شیرین در بینی بچکانید وسرخود را شبها با کلاه بپوشانید از سردیجات مثل لبنیات وغذاهای کنسروی شورو پرهیز کنیدهر روز یک قاشق مربا خوری شیره انگور استفاده کنید انشاءالله که هر چه زودتر سلامتی خود را بدست آورید ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام برای اون دخترخانم ک ۹۶ کنکور داشتن عزیزم حتما و سریع برای معالجه اقدام کنید ن اینکه بترسید، گاهی درد و ناراحتی با ی قرص رفع میشه ولی نباید صبر کنیم ک دور از جون ریشه کنه کرمان دکترای مغز و اعصاب زیادن ولی اون ک من خودم ازشون نتیجه گرفتم و واقعا پزشک دلسوزی هستند خانم دکتر مریم عابدینی مطبشونم کلینیک بعثته خودشونم بیمارستان شفا نوار مغز میگیرن اگه نیاز باشه انشاالله ک چیز خاصی نیس و خیلی زود حالتون خوب میشه با توکل ب خدا ب امید شفای همه بیماران صلوات ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ زهرا000: سلام در رابطه با اون دوستمون که گفتن چند سال سردرد دارن ،،حتما به دکتر مراجعه کنید و ام آر آی بدین حتما نمی‌خوام شمارو بترسونم اصلا ولی خواهر منم همین سردرد داشت سه سال ،وشوهرش که فامیل هم بود خسیس بود پول نمی‌داد بره دکتر بعد سه سال وقتی سر دردش شروع میشد چشم چپش قرمز میشد وانحراف پیدا میکرد وبعد چندروز خوب میشد تا اینکه مامانم متوجه شد که شوهرش نمیبردش دکتر وبا پدرم بردنش دکتر وقتی ام آر آی داد یه تومور بزرگ تو سرش بود و دکتر خیلی اعصبانی شد که چرا گذاشتین اینقدر تومور بزرگ شده حالا آوردینش ،،منم تو بیمارستان کار میکردم ام آر آی شو پیش بهترین دکترا بردم ولی همه میگفتن ما عمل نمی‌کنیم تومور تو نقاط حساس سر نفوذ کرده ممکنه بعد عمل دیگه به هوش نیاد تا اینکه یه دکتر قبول کرد عملش کرد بعد عمل طرف چپ بدن کاملا بی حس شد وچشم خواهرم هم دیگه دید نداشت بماند که چقدر خانواده شوهرش به من حرف زدن که دکتر خوب نبود تقصیر توعه که اینجوری شد ولی من اهمیت ندادم چون همه دکترا ناامید بودن از عمل میگفتن همین جور باشه تا مغزش از کار بیفته بهتر که زیر عمل خدایی ناکرده تموم کنه خواهرم همش ۲۲سالش بود ،،بعد چند ماه شوهرش ولش کرد رفت دیگه بهش سر نزد وخرجی نداد وتقاضا طلاق کرد و گفت بااین نمیتونم زندگی کنم خدا ازش نگذره خواهرم افسردگی گرفت ولی بازم تلاش کردیم خودمون ،،از همکارام سراغ گرفتیم یه بازتوانی خوب پیدا کردیم وبا خواهر بزرگم ودوتا داداشام تقسیم کردیم روزهای هفته رو وبردیمش بازتوانی خدارو شکر راه افتاد الان کارای شخصی خودشو انجام میده وخیلی بهتر ولی افسردگی هنوز باهاش وقتی اسم شوهرش میاد حالش بد میشه ،،،ببخشید طولانی شد ولی دوست عزیز حتما به خودتون برسید برید دکتر تا دیر نشده خدای ناکرده ،، ❤️❤️❤️❤️ سلام عزیزی که در قسمت سرش فشار احساس میکنه، منم چند وقت پیش کرونا گرفتم البته خانوادگی اول همسرم گرفت من خیلی نگران شدم و فشار روم بود بعداز مدتی احساس کردم فشار زیادی تو سر هست طوری که شبا نمی‌تونستم درست بخوابم فکر میکردم الان سکته مغزی میکنم بعداز مدتی رفتم دکتر تمام آزمایشات قند و چربی دادم گفت مشکلی نداری و نرماله اما همچنان فشار سرم بود خیلی نگران بودم گفتم نکنه طوموری چیزی تو سرمه رفتم متخصص مغز و اعصاب همونجا ازم نوار مغز گرفت و سی تی اسکن کردن ،گفت همه چی خوبه فقط عصبیه...فشار عصبی باعث این فشارهاست. الان بهترم اما وقتی عصبی میشم دوباره به سرم فشار میاد اما دیگه استرس ندارم که مشکل خاصی باشه . شماهم برو بررسی کن خیالت راحت شه. انشاالله که چیزی نیست ☺️ ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در رابطه بامادرشوهری ک عروسشون بهشون زنگ نمیزنه.عزیزم شما خیلی مهربون ودوست داشتنی هستی ولی(با توجه ب تجربه خودم میگم)شاید عروست فک میکنه بخاطر نوت داری این کارارومیکنی مثلا میخاد ب اصطلاح شماروازسرش واکنه پیش خودش میگه(معذرت میخام)عجب سیریشیه توچکارداری بچم چطوره من چطورم یامثلا میگین خریدمیکنم میبرم شاید دوس داره خودشون ب انتخاب خودشون برن خرید درکل باشمادشمنی نداره شمابهش زنگ نزن اون فک میکنه اگه کم محلی هم بکنه میری سراغش خودتا کوچیک نکن عزیزم ولی بخاطر پسرتم باهاش لج نکن تازه زایمان کرده حس جدیدپیداکرده عادی ک شد میاد سراغت ی چیز دیه هم این ک شاید شیرش کمه یا مشکلات بعدزایمان نمیخاد شمابفهمی بالاخره باخودشـمیگه مادرشوهر دیه ی چی میگه مادرشوهرمن این طوربود آخه هی میگف شیرت کمه شیرخشک میخریوپد ازرومحبت البته ولی نمیفهمید من چ حالی میشم وقتی این کارومیکنه دلم میشکست یکم بهش فرصت بده خودشاپیداکنه البته سوء تفاهم نشه منم مادرشوهرم باهم زندگی میکردیم اینطور بود هی میومد درمیزد نمیزاشت توحال خودم باشم
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_نهم شیرین کمی سکوت کرد و رفت تو فکر، بعد از چند دقیقه سکوتو شکوند و گفت باشه پس فردا بریم دنب
زود سوار ماشین شدم و با سرعت از اونجا دور شدم حتی خودمم خودمو نمیشناختم انقدر خودمو غرق عشق و خوشبختی میدیدم که پدر و مادر و تمام کسمو به همین زودی فراموش کردم. چند متر بیشتر نرفته بودم که پامو رو پدال ترمز گذاشتم و وایسادم، انقدر سرعت داشتم که با ترمز گرفتن ماشین بوی لاستیک به هوا پیچید.. چند دقیقه همونجا وایسادم، کمی که آرومتر شدم به ساعت نگاه کردم.. باید زودتر میرفتم محضر، دوباره حرکت کردم به محضر که رسیدم شیرین با صدای بلند گفت تو کدوم گوری بودی؟ من اینجا منتظر تو نشستم.. من این اخلاقشو به حساب انتظار گذاشتم و به دل نگرفتم، با خنده دسته گل و تقدیمش کردم و با خوشرویی گفتم چقدر خوشگل شدی خانمی.. شیرین بدون خنده دسته گل و با حرص از دستم گرفت و دوشادوش هم راه افتادیم رفتیم نشستیم. دوستامون با دیدنمون شروع به دست زدن کردن، قبل از خطبه عقد شیرین مهریه شو بازگو کرد، یه مهریه سنگین تعیین کرده بود آروم بغل گوشش گفتم عشقم چه خبره؟ با خنده گفت حالا کی داده کی گرفته؟ مگه قراره منو طلاق بدی که انقدر از مهریه ترسیدی؟! گفتم نه زبونتو گاز بگیر.. طلاق چیه.. لباشو برای من آویزون کرد و گفت حالا اگه ناراحتی کمترش کنم؟ با غرور گفتم نه چرا کمتر کنی.. مام که قرار نیست از هم جدا بشیم و به قول خودت کی داده کی گرفته.. رو کردم به عاقد و گفتم آقا لطفا خطبه عقد و بخون. بعد از خطبه عقد من و شیرین زن و شوهر شدیم... از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم. بعد از محضر برگشتیم خونه، دیگه زندگیمون باهم شروع شد. چند وقت که گذشت انگار عشق شیرین نسبت به من کم و کمرنگتر شد، من فکر میکردم شیرین منو تو اولویت اول زندگیش بزاره ولی متاسفانه برعکس شد... قبل از ازدواج شیرین منو معاون خودش کرده بود ولی بعد از عقد گفت بهتره معاون نباشم تا باهم دچار مشکل نشیم، منو گذاشت تو همون سمت حسابدار ساده.. چند ماه از عروسیمون گذشته بود که یه روز شیرین با ناراحتی یه برگه روبروم انداخت و گفت: تحویل بگیر آقا... از چیزی که میترسیدم به سرم اومد.. با تعجب گفتم این چیه؟ از چی میترسیدی؟ با صدای بلند گفت ثمره کار توعه.. دهن به دهن نشدم و برگه رو از رو زمین برداشتم با دقت خط به خط خوندم، از ته دل خندیدم ولی بلند شدم و گفتم مرسی عشقم مرسی که این خبر خوبو برام آوردی.. گفت چی مرسی پرسی... من این بچه رو نمیخوام و باید سقط بشه.. گفتم مگه الکیه سقط بشه... من این بچه رو میخوام... برای اولین بار با شیرین با صدای بلند حرف زدم با عصبانیت گفتم ببین شیرین.. تا حالا هرچی گفتی گفتم چشم ولی از این بچه نمیگذرم و باید نگهش داری.. فهمیدی چی گفتم؟ شیرین روبروم وایساد و گفت تو صداتو برام بالا نبر! گفتم باشه بالا نمیبرم ولی دارم میگم من این بچه رو میخوام... صدامو آرومتر کردم و گفتم عشقم این بچه ثمره عشقمونه... گفت کدوم عشق...؟ از چه عشقی حرف میزنی؟! باز هم این حرفو به حساب عصبانیتش گذاشتم ولی نمیخواستم بیشتر از این عصبانی بشه و دست به کاری بزنه که نباید بزنه، بخاطر همین چیزی نگفتم. از اون روز تقریبا هرشب میگفت باید بچه رو بندازیم منم هربار سعی میکردم آرومش کنم.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام به همگی یه سوال داشتم میخواستم ببینم برای خوب شدن افتادگی رحم باید چکار کرد اخه من یه دختر ۸ ساله دارم و میخوام دوباره باردار شم اما هم کیست دارم و هم افتادگی رحم که دو سه ماهه متوجه شدم کسی هست که با وجود این مشکلات باردار شده باشه و ایا افتادگی رحمم که شدتش تقریبا زیاده قابل درمانه و برای بارداریم ممکنه باعث مشکل بشه یا نه؟کسی دکتر طب سنتی خانم که واقعا کارش خوب باشه تو مشهد میشناسه بهم معرفی کنه؟ ❤️❤️❤️❤️ سلام و خسته نباشید لطفا سوال منم بذارید 🙏🙏 من یه لباسی خریدم که زود لکه میگیره حتی یک قطره اب هم میریزه رو لباس لکه میشه کلافه شدم دیگه لکه ها اصلا پاک هم نمیشن ماشین لباسشویی هم میندازم با دست هم میشورم اصلا لکه ها ازبین نمیره تازه هم هست حیفم میاد دور بندازم تو گوگل هم هرچقد سرچ کردم چیزی نیاورد لطفا خواهشا اگر کسی چیزی میدونه راهنماییم بکنه یه چیزی بگید که بزنم لکه هاش بره و زود به زود لکه نگیره لکه هم لکه چرب یا خون و ....نیست یکی دو قطره اب چکیده رو لباسم دیگه هرچقد میشورم نمیره 😬😬😬😬رنگ لباس داره میره از بس شستم ولی لکه نهههه اگر کسی چیزی میدونه ممنون میشم اگه راهنماییم بکنه ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خانم ها کار در منزل در قم سراغ ندارین . گرفتاری ها زیاده . بگین شاید مشکل منم حل بشه . موقعیت کار در بیرون ندارم. خانمی که گفتی تیشرت اتو میکنین در کجا هستین توی بقیه شهرها هم شعبه داره ؟ ❤️❤️❤️❤️❤️ شهید محمد دلجو: سلام اگه امکان داره مطالب منم داخل گروه بگذارید ممنون بابت این گروه. برادری دارم الان 12 سال بیماری عصبی داره خیلی اذیت می کنه پدر ومادرم هر دفعه بردیم بیمارستان بستری کردی خوب شده دوباره داروها تغییر می ده دکتر دوباره بیماریش بر می گره الان 10 روز هست بردیم بیمارستان ابن سینا شیراز بستری کردیم گفتن بیمارستان خوبیه دکتر گفتند دو قطبی داره هیچ اطلاعاتی در مورد این بیماری ندارم برادرم ی دختر داره خیلی بی قرار پدرش هست اگه دوستان اطلاعاتی در مورد این بیماری و بیمارستان دارم برام بفرستید ایدی ادمین 👇🏻🌹 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌹✅ همیشه همه چیز رو نمیشه فریاد زد! ماشین جلویی خیلی آهسته می‌رفت، و با اینکه مدام بوق می‌زدم، به من راه نمی‌داد. کم کم داشتم خونسردیم رو از دست می‌دادم که ناگهان چشمم به نوشته کوچیک روی شیشه عقبش افتاد: "راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید!" دیدن این نوشته همه چیز رو تغییر داد. بلافاصله آروم گرفتم، سرعتم رو کم کردم و چند دقیقه با تاخیر به خونه رسیدم، اما مشکلی نبود. توی بقیه راه با خودم فکر کردم اگر اون نوشته پشت شیشه نبود، من باز هم صبوری به خرج می‌دادم؟ راستی چرا برای صبوری و بردباری در برابر مردم به یه نوشته نیاز داریم؟ اگر مردم نوشته‌هایی روی پیشونی خودشون بچسبونن، با اون‌ها صبورتر و مهربون خواهیم بود؟ نوشته‌هایی مثل کارم رو از دست دادم، در حال مبارزه با یه بیماری سخت هستم، توی خونه با همسرم مشکل دارم، عزیزی رو از دست دادم، احساس غم و افسردگی می‌کنم، در شرایط مالی خیلی بدی قرار دارم، بعد از سال‌ها درس خوندن هنوز بیکارم و شغل درست و حسابی ندارم، توی خونه از بیماری نگهداری می‌کنم، و صدها نوشته دیگه شبیه همینا. باید قبول کنیم که همه، درگیر مشکلاتی هستن که ما چیزی ازشون نمی‌دونیم. بیایم نوشته‌های نامرئی همدیگه رو خوب درک کنیم، و با مهربونی به هم احترام بذاریم. همیشه همه چیز رو نمیشه فریاد زد … ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
"عباس" از مریم که خداحافظی کردم دلم میخواست برگردم پیشش ولی کاری بود که شروع کرده بودیم .. میدونستم از پنجره نگاهم میکنه ولی شرم کردم برگردم و نگاهش کنم .. ماشین رو روشن کردم و با سرعت دور شدم .. جلوی خونه ی نرگس نگه داشتم .. چهره ی مریم برای یک ثانیه هم از جلوی چشمهام کنار نمی رفت.. نرگس با چادر جلوی در بود.. تعارفم کرد که بنشینم .. یک لحظه نگاهش کردم .. زشت نبود ولی مریم نبود.. هیچ کس به نظر من ، به زیبایی مریم نبود .. از فشار ناراحتی سبیلهام رو میجویدم .. اگر همینطور کنار هم مینشستیم تا صبح هم کاری نمیتونستم انجام بدم .. بهش گفتم چادرش رو برداره و... حس بدی تمام وجودم رو گرفت .. لحظه به لحظه با مریم مقایسه اش میکردم .. دیگه نمیتونستم بمونم .. سریع دوش گرفتم .. دعا کردم همین ماه باردار بشه .. یک لحظه فکر کردم مبادا تو تنهایی بترسه و اگه حامله بشه ، بچه ام رو سقط کنه .. بهش گفتم در رو ببنده و از خونه زدم بیرون .. نمیدونستم وقتی با مریم رو در رو شدم چکار کنم و چه حرفی بزنم .. در رو که باز کردم ، مریم روی کاناپه دراز کشیده بود .. بدون اینکه برق رو روشن کنم نزدیکش شدم .. چشمهاش بسته بود ولی از طرز نفس کشیدنش فهمیدم بیداره... کنارش رو زانو نشستم و سرم رو نزدیک گوشش بردم و گفتم مریم گلی .. اینجا نخواب بدن درد میگیری ، بلند شو بریم روی تخت بخواب .. دستم رو بردم سمت موهاش که یهو از جا پرید و گفت بهم دست نزن .. دستم رو بردم عقب و گفتم باشه .. باشه چشم .. مریم با صدای لرزون گفت عباس.. تا وقتی که .. اون زن تو زندگیت هست و کنارش میمونی حق نداری به من دست بزنی .. به هیچ عنوان ... میدونستم الان حالش خوب نیست و بهش حق میدادم .. بلند شدم کمی عقب رفتم و گفتم اون زن تو زندگی من نیست فقط یه وظیفه داره ، انجام که داد میره پی زندگیش ولی تو نفس منی مریم.. تا هر وقت که بگی نزدیکت نمیشم .. به سمت اتاق خواب میرفتم که دوباره برگشتم و از پشت از سرش بوسیدم و گفتم فقط یه بوس رو اجازه بده که اگه اونم بگیری عباس میمیره .. صدای آهسته ی گریه اش ، خنجری بود توی دلم ... از همون شب ، مریم تمام سعی اش رو میکرد که بامن هم صحبت نشه .. قبل از آمدن من غذاش رو میخورد و صبحها تا من از خونه خارج نمیشدم از خواب بیدار نمیشد .. طبق قراری که داشتیم یک روز در میان پیش نرگس میرفتم .. .. تو این مدت نرگس از بدبختیهایی که تو زندگیش دیده بود برام تعریف میکرد و منم هر از گاهی براش دردودل میکردم .... https://eitaa.com/joinchat/1073086497C706b877c24 داستان زندگی مریم و عباس👆🏻🙈😍 جنجال کرده تو کل ایتا😍 فقط در کانال سوم ما💪🏻😍👆🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😌برید کامل بخونیدش❤️
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۷۵🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052623.mp3
1.55M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۷۵🌹 @azsargozashteha💚
❤️ سلام درجواب خانمی که گفتن کیست دارن وافتادگی رحم من خودم 10سال پیش برای افتادگی عمل کردم اما الان با طب اسلامی راحت‌تر میشه درمانش کرد با ژل رحمی آنیتا که هم از بین برنده ی کیست هست هم برای افتادگی رحم کلا مشکلات رحمی خوب هست اگه تونستن اینو تهیه کنن خوب میشه، این دارو پاکسازی رحم انجام میده عالیه ❤️❤️❤️❤️ سلام تو کانال بعضی خانوما از همسراشون گله مند بودن به خاطر کار جهادی ومداحی و...نمیدونم چرا انسا ن نعمتی خدا بهش میده به چشمش نمیاد چرا به این فکر نمی کنید خدایی نکرده اگر همسرتون دچار بیماری بشه مجبور باشه یک سر خونه باشه شما به خانوم هایی فکر کنید این مشکلات رو دارن همسر شما خدای ناکرده جای بدی نمی ره این خودش یه نعمت من خودم آرزو داشتم همسر سالم بو د شب ها فقط برمیگشت همه اش استرس دارم اگه امشب دیگه داروس جواب نده دیگه نتونه رو پای خودش باشه چه خیلی عذاب میکشم همسرم هنوز جوان هستن پنج ساله که بیمار شدن هرروز هم یه توانایی شو از دست میده بعضی روز ها حتی نماز هم نمی خونه تورو خدا همه برای پیداشدن یه راه علاج یه صلوات بفرستین وهرکس من به یادش اومد برام دعا کنه چون واقعا کم آوردم 🙏🙏🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️ خدمت اون آقایی که برادرشون رو توی بیمارستان ابن سینا شیراز بستری بوده... آقای عزیز شما به مطب‌ خصوصی روانپزشک ویا متخصص اعصاب مراجعه کنید هر چند هزینه‌اش خیلی بیشتره ولی قطعا بیماری برادرتون رو با دارو کنترل میکنه اگر که هزینه براتون مهم نیست میتونید دکتر رابرت فرنام که از روانپزشکای معروف شیراز هستن مطبشون هم زند ساختمان پزشکی کیمیا طبقه چهار واحد پنج هستش مراجعه کنید که اگر اینترنت بزنی متوجه میشید از عملکردشون ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خدمت اون عزیزی که گفتن لباس خریدن و زود لکه میشه صابون رو رنده کنن با اب جوش و لباس رو بزاربد تو این مخلوط یه نیم ساعت باشه و بعد با صابون بشورید پاک میشه ❤️❤️❤️❤️ باسلام وخداقوت از صمیم دل ازتون ممنونم .انسان عاقل کسیه که از تجربه دیگران استفاده کنه ما فرصتی برا تجربه کردن نداریم خدا بهتون خیر بده انشالله که زمینه رو هموار کردید تا از تجربه دیگران بهره ببریم . در مورد خانمی که همسرشون مداح وفرصتی ندارن برا خانواده ش .ای کاش همسر بنده هم در راه خدا بود واصلا فرصت نداشت برا ما مثل شهدا (البته همسر ایشون اولویت بندی ندارند وگرنه خانواده در راس قرار داره ) خدا رو شاکر باشید همسر بنده اعتیاد دارن سه تا بچه کوچیک دارم یه اتاق جدا داره که حتی گاه ماهی یکبار هم پیش ما نمیان . خییلی از نظر عاطفی اذیتم وحس خلا دارم دوستان اگه برای این حس کمبود عاطفه راهکار دارن ممنون میشم راهنمایی کنن ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام برای اون خانمی که رو لباسشون لکه داره و پاک نمیشه بگین سیف قرمز بگیرن بزنن روی لکه چند ساعتی باشه بندازن تو ماشین لباسشویی با آب صابون بشورن انشالله لکه از بین میره 🌹🌹 ❤️❤️❤️❤️ سلام،برا خواهری که برادرش بیماری عصبی داره،یه دکتر هست بنام عتیق،خیلی دکتر خوبیه چن نفرو،میشناسم دو قطبی بودن با داروهای این دکتر خوب شدن،مطبش چار راه گمرک،باسکول نادر،شماره مطب همعتیق ‎071 3232 3468‎ تلفن همراه ❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد این خانمی که سردرد دارن تو شهر کرمان هستن خانم دکتر صدیقی متخصص مغز و اعصاب خیلی تو کرمان کارش خوبه البته نوبت دهیش خیلی سخته چون مریض زیاد دارن و البته راضی . ادرسشون هم بلوار کوثر خیابان شفا مجتمع شفا . میتونن تو اینترنت سرچ کنن در موردشون ❤️❤️❤️ سلام اون شخصی که گفتن کار در منزل که در قم هم باشه سراغ ندارین من یه کانال دارم معرفی میکنم همه کار هایی هم که داخل این کانال قرار میدن در قم هست امیدوارم براشون مفید باشه 👇👇👇 کار در منزل شماره 5 : ثبت نام محدود از عزیزانی که توانایی تولید آویشن و نعنای ارگانیک و تمیز در منزل دارند،اولویت با افرادی که زودتر ثبت نام کنند. مکان ثبت نام : قم پردیسان، مرکز خدمات حوزه، معیشت، حاج آقای بهمن لطفا فرم ثبت نام را گرفته و در اسرع وقت ثبت نام خود را قطعی کنید. گروه کارآفرینی شهیدین : https://eitaa.com/joinchat/516620291C831af744d4 ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درباره خانمی که افتادگی رحم دارن،من خودم با وجود افتادگی رحم بچه ی دوم رو بدنیا آوردم،درد داشتم وکمی سخت بود بخصوص نشستن و پاشدن،من تمام کارهای خونم و رسیدگی به پسر چهارساله رو خودم انجام میدادم،البته کار سنگین مثل خونه تکوني عید انجام ندادم،ولی خواهرم هم کیست داشت هم افتادگی رحم ناخواسته باردار شد،بيشتر دراز کشیده بود و نمی تونست کار کنه شما هم حتما تحت نظر دکتر باش ❤️❤️❤️❤️ سلام خدمت همه دوستان وادمین محترم ، در جواب عزیزی که برادرشون مشکل عصبی به نام دوقطبی دارن وشماره تلفن خواسته بودن توگوگل سرچ کنید واسم بیماریتون رو بنویسید ، اطلاعات خوبی بهتون میده وبااین شماره تماس بگیرید (۲۶۱۵۹۴۸۳-۰۲۱)
❤️ سلام چند روزه چالش بزرگی برای من پیش اومده که واقعا نمیدونم چیکار کنم ماه پیش آقایی با پسر و دختر دوقلو حدودا هشت ساله همسایه ما شدن این آقا شغل رده بالایی داشتن و ظاهر و رفتار بسیار بسیار موجه! یه روز اومدن جلوی در و شروع کرد به تعریف از زندگیش که همسرشو از دست داده و نگهداری از بچه ها براش سخته و هیچ دوست و آشنایی نداره و از پرستار خاطره بدی داره و نمیتونه اعتماد کنه و این مدل صحبت ها که منو همسرم به ایشون پیشنهاد دادیم زمانی که سرکاره و بچه ها خونه تنهان میتونن بیان خونه ما یا ما هرازگاهی بهشون سر میزنیم که چیزی نیاز نداشته باشن و ایشون هم قبول کردن این ارتباط کم کم قوی تر شد طوری که روتین زندگی من شده بود صبح بعد از بلند شدن برم بچه هارو بیدار کنم و بیارم پایین صبحانه بدم و به درس و مشقشون رسیدگی کنم و بعد هم ناهار تا وقتی پدرشون بیاد اما دقیق بخوام بگم صبح دوازده روز پیش این آقا با همسرم تماس گرفت که من امشب خونه نمیام و اگر اشکالی نداره مراقب بچه ها باشید و ما هم قبول کردیم اما شب پیام داد که ممکنه کارش دو شب یا بیشتر طول بکشه و بعد هم گوشی رو خاموش کرد و تا امروز جواب نداده ناگفته نمونه بچه ها، بچه های مستقل و خوبی هستن و اذیتی برای من ندارن ولی به هر حال مسئولیت داره و از طرفی نگران پدرشون هستیم. چندین بار خواستم با پلیس تماس بگیرم اما همسرم منصرفم کرد و الان شدیدا نیاز به همفکری بقیه داریم چون هیچ فکری به ذهن ما نمیرسه و واقعا نمیدونیم باید چیکار کنیم و از کجا شروع کنیم و اینکه خودشون به احتمال زیاد صاحبخونه هستن چون خودشون گفتن ممکنه کارش بیشتر طول بکشه همسرم مخالفه به پلیس زنگ بزنیم این طفلکی ها فقط یه مادربزرگ پیر دارن که هوش و حواس درست حسابی نداره. ایدی ادمین👇🏻🌹 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_شصتو_سه با صدایی که از هیجان میلرزید گفتم صمد .. بزار بیاد .. صمد که معلوم بود مستی از سرش پر
از تعجب حرفهایی که میزد چشمهام گرد شده بود گفتم صنم .. من نیومدم چون نمیخواستم باز گناه کنم .. چون وقتی تو رو میدیدم اختیار عقلم رو از دست میدادم .. قسم خوردم نیام تا روزی که طلاقت رو بگیری .. اومدم .. اومدم بهت مشتولوق بدم که یعقوب راضی شده ولی تو نبودی .. همه جا رو گشتم .. حتی به روستاتون هم رفتم .. کوچه به کوچه ی محله رو میگشتم بلکه یه نشونی ازت پیدا کنم ... تو چطور تونستی .. این فکر رو در موردم بکنی ؟ فکر نکردی شاید برای من اتفاقی افتاده .. میومدی حجره یا خونه ... خبر میدادی کجایی لعنتی .. میدونی من چه عذابی کشیدم تو این مدت ... صنم با پشت دست اشکهاشو پاک کرد و گفت اومدم .. وقتی دو هفته ازت بی خبر موندم به بهانه ی حموم از خونه زدم بیرون و اومدم خونتون... از لبه ی حوض بلند شدم و دقیقا روبه روی صنم روی زمین نشستم و گفتم اومدی خونه ی ما؟؟ یعنی رفتی داخل خونه ؟؟ صنم آب بینیش رو بالا کشید و گفت جمعه اومدم که خونه باشی .. در زدم .. سلطانعلی در رو باز کرد .. گفتم آقا یوسف رو خبر کن .. رفت و چند دقیقه بعد با مادرت برگشت .. مادرت به من گفت زن هرزه ی بی اصل و نسب .. گورت رو گم کن .. چرا دست از سر زندگی پسرم برنمیداری .. خواستم برگردم و روز دیگه به حجره بیام .. ولی لحظه ی آخر مادرت دستم رو گرفت و گفت یوسف داره زن میگیره ، یه دختر خوشگل و با خانواده .. اگه دوسش داری برو گم و گور شو بزار یوسف هم خوشبخت بشه .. به این دختر دل داده .. حرفهامون رو زدیم و نشون کرده ی هم هستند .. نیا و فکرش رو بهم نریز... +مادرم گفت .. گفت من نشون کردم ؟؟ باورم نمیشد مادرم باعث این همه عذاب من شده .. صنم چشمهاش روی هم گذاشت و گفت دروغ که نگفته .. مگه زن نگرفتی بی وفا؟؟ اشکهام روی صورتم ریخت و با شرمندگی گفتم صنم .. اونموقع نگرفته بودم .. سه ماهه زن گرفتم چون .. از تو عصبانی بودم .. از اینکه خبری بهم نداده رفته بودی.. صنم آه بلندی کشید و گفت دیگه تقدیرمون این بوده.. تو زن گرفتی و منم گرفتار یعقوب شدم ... بلند شد و گفت زودتر برو که اینجا موندنت گناهه. از پایین دامنش گرفتم و گفتم یعقوب مرده... چهار ماه دیگه تو میتونی شوهر کنی . منم زن دارم ولی تو قلبم فقط تو هستی صنم.. تو فکرم فقط تویی صنم .. حتی اگر بزرگترین گناه دنیا هم باشه.. دیگه نمیزارم بینمون فاصله بیفته.. صنم با تعجب پرسید یعقوب مرده؟؟ کی مرده؟؟ دو روز پیش ، صمد رفت سراغش تا طلاقم رو بگیره.. میگفت که حالش خوبه. وقتی دیدم صنم نمیشینه ، منم بلند شدم وگفتم عمرش تموم شده بود حتما، چه بدونم مرد مرتیکه عوضی.. صنم موهاش رو زیر روسریش فرستاد و گفت خب یعقوب مرده ، که مرده، تو زن داری چشم براهته.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••