eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
648 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
←بسم رب المحمد🌿
حدیث_کساء-علی‌فانی﷽۩.mp3
7.58M
💠حدیث کسا 🌱 ✨💓 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
[----✨----] وَ الـصُبحِ اِذا تَنَفَّس ... سلامـ به صُبح و به همه‌ی پـرنده‌ هـایی که وقت آمدنش تسبیح می‌کنند .. ♥✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
«💚💔»ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ اگرخنده‌ی‌تو‌قاتلِ‌جانم‌بشود ایـטּدل‌انگیزٺرین‌قٺلِ‌جهاטּخواهدشد:(( ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ «💚💔»ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
#ماجرای_حقیقی_معجزه_دعای_شهدا #قسمت۶ تمایل دارید لیوان دیگری شربت برایتان بیاوریم با اشتیاق زیاد
۷ علی‌اصغر به سرعت وارد نور شد و بعد از مدتی از دروازه ی نور خارج شد و یک جعبه سفید بسیار بزرگ که شباهت زیادی به جعبه شیرینی داشت در دستانش بود و به شهید یاسینی تحویل داد. شهید یاسینی جعبه را گرفتند و به من گفتند خانوم آقاجانی نگران سوغاتی برای خویشاوندان و دوستان و آشنایانتان نباشید آنچه از سوغاتی که نیاز است برای آنان ببرید در این جعبه گذاشته‌ایم. این جعبه آنقدر سوغاتی در درونش است که به هر کس بدهید تمام نمی شود.🌷 من به قدری خوشحال شدم 😍که نمی دانستم چی بگم فقط به همسرم گفتم خدا را هزار مرتبه شکر 🙏 چون بسیار نگران خرید سوغاتی و هدر رفتن زمان زیارت بودم. به لطف خدا و حاج آقا یاسینی دیگه نیاز نیست زمانی را صرف خرید کنیم و می توانیم تماماً به زیارت امام حسین علیه‌السلام برسیم👍 با شوق زیادی جعبه را در دست گرفتم ولی در ذهنم دائماً می گفتم مگر در این جعبه چقدر سوغاتی هست که ایشان می‌گویند به هرکس بدهید تمام نمی شود؟؟؟؟🤔 این فکرها ذهنم‌ را درگیر کرده بود که شهید یاسینی فرمودن راستی خانم............. از این سوغاتی ها حتما به خانم ها............... بدید .( نام سه نفر از آشنایان را بردن) . پاسخ دادم چشم حتما. همراه با شهید یاسینی و شهید قلعه ای کم کم ‌به سمت درب خروجی سنگر رفتیم و همسرم از پذیرایی و زحماتشان تشکر میکردن و تعدادی از بسیجیان عزیزی که متوجه شده بودم همگی شهید شده اند به همراه شهید یاسینی و علی اصغر عزیز (که زحمت زیادی برای من کشیده بود ) تا دم درب اتوبوس ما را همراهی و بدرقه کردن. یکی از شهدای عزیز درب اتوبوس را باز کرد و به همراه همسرم سوار شدیم. همزمان با حرکت اتوبوس و دست تکان دادن و خداحافظی با شهدا از خواب بیدار شدم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
#ماجرای_حقیقی_معجزه_دعای_شهدا #قسمت۷ علی‌اصغر به سرعت وارد نور شد و بعد از مدتی از دروازه ی نور خ
۸ گویا کسی بیدارم کرد .نگاهم به اولین چیزی که افتاد ساعت دیواری بود ساعت هفت را نشان میداد. نمیدونستم چه موقعی از روز هست. هفت صبح یا عصر؟🤔 دست راستم را حرکت دادم متوجه تسبیح شدم که هنوز در دستم بود. کمی فکر کردم یادم افتاد که در حال برای شهید علی اصغر قلعه ای بودم که مثل روزهای قبل فقط چندتا صلوات فرستاده و بی اختیار خوابم برده بود.😶 بیشتر فکر کردم و یادم افتاد که چند دقیقه به ساعت دو بعدازظهر روی تخت خواب دراز کشیده بودم و با این حساب نزدیک پنج ساعت خوابیده ام. هنوز گیج بودم. بعد از مدتها احساس گرسنگی داشتم. دهانم خوش بو و معطر شده بود.🥰 کمی مزه مزه کردم. حس گرسنگی و مزه ی خوش دهانم😳 خیلی ناگهانی تصویر شربتهایی که در خواب دیده بودم یک لحظه از جلوی چشمانم عبور کرد. تصویری از شهید یاسینی و علی اصغر قلعه ای و در یک لحظه تمام خوابی که دیده بودم مانند رعدی از جلوی چشمانم عبور کرد. بی اختیار از حالت خوابیده بلند شده و روی تخت نشستم. هنوز نمیدانستم چه اتفاقی افتاده. خدایااااااا چه اتفاقی افتاده. شهدا؟؟؟؟ 🤔 شربتی که خوردم🤔 !!!!!!! کمی روی تخت جا به جا شدم . هنوز خوابم‌ رو باور نکرده بودم.😳 احساس گرسنگی که مدتها بود از دست داده بودم به شدت اذیتم می کرد.😕 به خودم آمدم من گرسنه شده‌ام اشتها به غذا دارم😊 ولی اینکه باور کنم این اشتها به غذا بواسطه ی خوابی هست که دیدم، برام قانع کننده نبود. مگر من چه کسی هستم که بخوام اینگونه مورد توجه ی شهدا قرار بگیرم.🧐 شک و تردید لحظه ای مرا رها نمیکرد. تلاش میکردم خوابم را جز رویاهای صادقه نگذارم. ولی باز هم کنجکاو بودم شااااید یک درصد صحت داشته باشه و لطف خدا شامل حالم شده باشه. استخوانهام که از درون لرزش داشتن ، الان کاملا خوب هستن و هیچ مشکلی رو احساس نمیکنم. ترس از اینکه مبادا باور کنم و بعد از مدتی دوباره کسالت و بیماری برگرده، واقعا اذیتم میکرد .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️زن ذلیل ...! 🎙 ای اباالحسن! عرض کردم لبیک یا رسول اللَّه! فرمود: آنچه می‌گویم بشنو زیرا من هیچ حرفی نمی‌زنم مگر اینکه به امر پروردگار است: مردی که به  زن خود در خانه کمک کند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها روزه باشد و شبها به قیام و نماز ایستاده باشد به او می‌دهد. خداوند ثواب صابران و ثواب یعقوب و داود و عیسی علیهم‌السلام را به او عطا خواهد کرد. -یا علی هر که در خانه در خدمت خانواده خود باشد و آن را ننگ نداند خدواند نام او جزو شهدا می‌نویسد و ثواب هزار شهید را در هر روز شب برای او محاسبه می‌کند. ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
|♥️|سجادھ اتـ راپہنـ کن|♥️| 📿 🔶🔹️وقتی اذان را شنیدی، هرگز نماز را واپس مینداز!😊 قلمت📝 را بیفکن، تلفن📱 همراه را کنار بگذار، به نشست‌هاخاتمه بده،🙃 و پایان جلسه را اعلان کن،👌 والله_اکبر بگو 😇 که الله ازهرچیزی بزرگتر است🤚 📿 🌸💕🌿 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 جالب بود! بدون هیچ آرایشی، خاص تر و زیباتر از همیشه شده بودم. زیر لب صلوات فرستادم و در اتاقم را باز کردم. صدای ترق تروق داخل اتاق پخت نشان از بودن مامان، خانه ساکت و بی غرغر نشان از خواب بودن باد و صدای شرشر دوش حمام نشان از بودن پدر میداد... بدون وقفه شکلات کوچکی از جا شکلاتی روی کانتر برداشتم و از خانه بیرون زدم. همان مرا نبینند بهتر است...! بند کیفم را روی شانه محکم کردم سوئیچ ماشین بهامین( برادرم)را از جیبم بیرون کشیدم. امروز با ماشین او میرفتم... چه میشد مگر؟! او که نبود... حالا یک صفر کیلومتر شمار ماشین این طرف و آن طرف...! به جای بر نمی خورد، می خورد؟؟ در را که بستم حس کردم چادرم نیست! رو که برگرداندن دیدم که بعله! لبه چادرم میانه در ماشین گیر کرده و چادر از سرم کشیده شده است. در ماشین را باز کردم چادرم را داخل کشیدم و با هزار ضرب و زور آن را سر کردم. ماشین را روشن کردم و از پارکینگ بیرون زدم. به دانشگاه که رسیدم ماشین را در پارکینگ پارک کردم. با دست های خیس از عرق حاصل از استرس عجیبی که داشتم در را باز کردم و بعد از جمع کردن چادرم از ماشین پیاده شدم. دستی به چادرم کشیدم... همه چیز خوب بود. با تپش قلب شدیدم ،راه ورودی را در پیش گرفتم. به حراست که رسیدم، خانم علیپور لحظه ای از دیدنم مات ماند... این بهار کجا آن دختر بی حجاب با صورتی نقاشی شده کجا...؟ حیاط دانشکده پر از دانشجو بود و ارغوان نیلوفر هم کنار ایکیپ سابق در جایگاه سابق، زیر درخت بید مجنون ایستاده بودند. رو برگرداندم تا مرا نبینند. وارد دانشکده که شدم نفسی عمیق کشیدم. تا اینجا که خوب پیش رفتم. وارد کلاس که شدم کسی نبود وکیف زرشکی نیلوفر روی نیمکت های ردیف آخر کلاس خودنمایی می کرد ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 کیفم را روی تک صندلی خودش که برایم خالی گذاشته بود گذاشتم و نشستم. سرم را روی میز گذاشته بودم و غرق فکر بودم که با شنیدن صدای افتادن چیزی سربلند کردم. خدا؟ حتماً احسان باید اولین نفری می بود تغییرم را میدید؟! احسان مات و مبهوت خیره مانده بود به من و کیفش هم نقش زمین شده بود... بهترین کار بی توجهی بود. من که دیگر ربطی به گذشته ام نداشتم! خیلی خون سرد سرم روی میز برگشت و دوباره غرق در افکارم شدم که به دقیق نکشیده، صدای جیغ های پیاپی ارغوان در کلاس پیچید... سرم را بلند کردم و خیره ماندم به چهره ارغوان و نیلوفر و احسانی که با اخم پشت سرشان ایستاده بود... " شیطونه میگه بزنم... لا اله الا الله...!" نیلوفر بهت زده فقط نگاهم میکرد و ارغوان یکسره حرف میزد... ارغوان_ احمق شدی بهار؟!! شوخیه دیگه مگه نه‌؟؟؟ داری بابت چرت و پرت های احسان ادا در میاری بخندیم آره؟ الووو! چرا لال شدی بهار؟!!! با تواما... از جا بلند شدم و رو به رویش ایستادم. به خاطر سر و صدای ارغوان، بقیه بچه ها هم وارد کلاس شده بودند. من_ ارغوان شوخی نیست. من عوض شدم. ارغوان برگرداند و جلوی همه و گفت: ارغوان_ حالم از ظاهر جدیدت به هم میخوره. ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[🤘 نماد عمومی شیطان پرستان] [🖕 نماد ضد فرهنگی] [👁 نماد یک چشم، نمادی شیطان پرستی] [👩‍👩‍👦👩‍👩‍👧👩‍👩‍👧‍👦👩‍👩‍👧‍👧👩‍👩‍👦‍👦 هم جنس گرایی زنان] [👨‍👨‍👦👨‍👨‍👧👨‍👨‍👧‍👦👨‍👨‍👦‍👦👨‍👨‍👧‍👧 هم جنس گرایی مردان] [☯♋ نمونه ای از اعداد 6 و9] [♍ کلمه "الله" که وارونه شده] [♉➰♈ نمایی متشابه به بز شیطان پرستی] [☣ 3 بز] [➿2 بز] [✝☦ ☮صلیب] [🙏 علامت نماد هندو و مسیحی و بودايی] [🎄علامت کریسمس] [👐 🙌 برعکس کردن حالت قنوت مسلمانان؛وتوهین به قنوت مسلمانان (به انگشتان شصت خود هنگام قنوت توجه کنید)] [🗽 مجسمه آزادی] [🕍 عبادتگاه صهیونیسم] 🕎 آرم سازمان موساد صهیونیسم] [🔯✡نشان صهیونیسم] [🏳‍🌈 نماد همنجنس بازی و همنجنس باز ها] [🕍معبد شیطان] [♏️♍️♌️♋️♉️ نماد های دیگر شیطان] [🔱 نماد سلاح شیطان یا همان سر نیزه شیطان] [👹👿👺 صورتک شیطان] سعی شود از این علامت و نشانه ها استفاده نشود مسلمانان بیدار باشید ببینید دشمن چقدر فعال است! متاسفانه بیشترین استفاده روزمره که حتی بین مذهبی ها مشاهده میشه، علامتِ[🙏] است ❌نماد شیطان پرستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوابی که مسیر زندگی استاد شجاعی را عوض کرد! شاید برا ما هم یه تلنگر باشه👌 ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
رمان زیبای تلنگر شهید🌸🌼 https://eitaa.com/azshoghshahadat/12 رمان زیبای دو مدافع🦋✨ https://eitaa.com/azshoghshahadat/1749 ... داستان کوتاه ماجرای حقیقی معجزه دعای شهدا🕊❤️ https://eitaa.com/azshoghshahadat/2004
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
#ماجرای_حقیقی_معجزه_دعای_شهدا #قسمت۸ گویا کسی بیدارم کرد .نگاهم به اولین چیزی که افتاد ساعت دیوار
۹ از روی تخت بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم سعی میکردم آهسته آهسته قدم بردارم که مبادا دوباره مشکلات برگرده. ترجیح میدادم برای چندلحظه هم که شده حس خوب سلامتی رو داشته باشم. به سمت یخچال رفتم قابلمه غذا را برداشتم در حالی که برای دو فرزندم غذا کشیدم خودم هم یک شکم سیر غذا خوردم و گویا از قحطی برگشته بودم. احساس سردرگمی داشتم. خدایا باید خوابمو باور کنم؟🤔 در پذیرایی روی مبل نشستم و هر لحظه که میگذشت چیزهای بیشتری از خوابم رو بیاد میاوردم و حالت شرمندگی و بندگی .... واقعا نمیتونم بگم چه حالی داشتم. شک و تردید دست از سرم بر نمیداشت. پیش خودم این را مرور می‌کردم که من بنده ی خوبی برای خداوند نیستم و فرد خاصی هم نیستم مگر میشود یک انسانی که نه عالم است نه اعمال مستحبی و...... انجام میده و فقط به نمازهای یومیه و اعمال واجب اکتفا میکنه رویای صادقانه ای آن هم با این عظمت ببیند آیا یک فرد بسیار معمولی می تواند شهدا را با این وضوح در خواب ببیند ؟؟؟؟😳 با این افکار منتظر بودم تا مجدداً خواب آلودگی و ضعف و سایر علائم به سراغم بیاد ولی بعد از گذشت یک ساعت متوجه شدم که خبری از این علائم وجود نداره. به فکر افتادم که بهتره در مورد خوابم تحقیقی کنم. آیا افرادی که در خواب دیدم واقعی بودن؟؟؟ آیا شهیدی بنام علیرضا یاسینی با آن چهره داریم؟؟ آیا علی اصغر قلعه ای واقعا همان شهید بود؟؟؟؟و.... گوشی تلفن را برداشتم و به دو تن از بستگانی که اهل جبهه و جنگ بودند تماس گرفتم. در مورد خوابم چیزی نگفتم و فقط از ایشان در مورد چندتن از شهیدانی که در خواب دیده بودم سوال کردم. و هنوز تردید داشتم و احتمال میدادم که شاید چنین شهدایی نداشته باشیم. ولی هر چه بیشتر پرسش و پاسخ و تحقیق میکردم حال روحیم بدتر میشد چون به صادق بودن خوابم نزدیکتر میشدم.😮 احساس میکردم که اگر صد در صد صحت خوابم تایید بشه چه باید کنم؟؟؟ 😲 برای خداوند بواسطه ی لطفش قربانی کنم ، مستحبات رو انجام بدم، زندگی رو رها کنم و فقط عبادت کنم 🤔 خدایااااااااا چه کنم؟؟؟ چه جوری جبران کنم چنین لطف و مهربانی رو 😭 فقط یک عبادت خشک و خالی؟؟؟ قربانی کنم به نیت شهدا؟.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
💙!“••• •. ❰َوَ‌ڪَـفـی‏بِـرَبِّــڪَ‌هـادِیـاًوَنَصیـــــــراً❱ بَـرٰا؎هِدٰایَـت‌وَ‌‌یـٰآوَر؎پَـ‌روَردِگـٰآرَت ڪٰآفۍاَسـت..!シ •. ¦🌊¦⇢ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
•|🚙💗|• میگن پا قلبِ دومه!‌... -حواسمون‌باشه پامون‌رو کجا میذاریم؛‌ کم‌کم قلبمون‌هم به همون سمت‌میره! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
«‌📼⛓»↯ . رو؎فَـرش‌دِل‌مَـن‌ جـوهَرۍاز؏ـشق‌تـورِیخـت آمَـدم‌پـٰاك‌ڪُنم‌‌؏ـشق‌تـورابَـدترشُـدシ..! .⇢ شھیدانه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 حس میکردم از گوش هایم دود بیرون میزند... دیگر ان بهار ارام نبودم. من به کنار، جلوی همه به حجاب و چادرم توهین کرده بود... من_ارغوان احترامتو نگه دار !من تغییر کردم و همینم که میبینی میمونم، دوست داری بمون دوستم نداری رفاقت که اجباری نمیشه !بسلامت. به خودم که امدم من بودم و اشکهای بی وقفه و نیلوفر که سعی در ارام کردنم داشت... ارغوان رفته بود و مطمئن بودم دیگر از ده فرسخی من هم رد نمی شود اما گریه هایم اصلا به خاطر ارغوان نبود! به خاطر ترسم از رفتار مشابه رفتار ارغوان خانواده ام بود... از کلاس اول که چیزی نفهمیدم که رسید به کلاس دوم... فلشم را از کیفم بیرون آوردم و آن را به استاد دادم. می‌گفت عکسهای سید که عالی بودند مال دیدن دارند... جالب بود! اصلا با دیدن ظاهر جدیدم تغییر حالت نداد و عکس العملی نداشت! کاش بقیه هم همین طور باشند... عکس ها که روی صفحه تخته هوشمند نقش بست لحظه ای سکوت در کلاس حاکم شد. کسی حرفی نمی زد و همه با دقت به عکس ها نگاه می کردند. حتی تصویری که پسرک به سمت آغوش مادرش می رفت، اشک چند تن از دختر ها را هم درآورده بود که نیلو را هم شامل می‌شد. عکس ها که تمام شدند استاد اول دستور فرستادن صلوات برای شادی روح شهید و پشت بندش هم فرمان دست زدن به خاطر بی‌نظیر بودن عکس هایم داد... ***** ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋
4_5825945338262849825.mp3
7.35M
▶︎ ●───────── 5:35 ⇆ㅤ◁ㅤ ❚❚ㅤ ▷ㅤ↻ 🎧 یتیم مکه آقای جهان شد محمد (ص) سید پیغمبران شد😍😍 🌺 و و ایام آغاز امامت عج مبارک 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️⃢☁️چیࢪیڪۍ گرچه بر پیکرمان زخم زیاد است ولی ما چو نخلیم که تا سَر نرود جـان ندهیم . . . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋اعمال قبل ازخواب↓ ⚜حضرت رسول اڪرم صل الله علیہ فرمودند ڪہ‌هرشب پیش ازخواب↓ ۱:قرآنو ختم ڪنیدباخوندن۳بارسوره توحید💫 ۲:پیامبرانو شفیع خودتون ڪنیدبافرستادن۱بارصلوات↓ اَللهُمَ صَّلِ عَلےِمُحَمَدوآلِ مُحَمَدوعَجِل فَرَجَهُم اَللهُمَ صَلِ عَلےٰجَمیعِ الاَنبیاءوَالمُرسَلین🙂 ۳:مومنین رو ازخودتون راضےنگہ داریدباذڪر↓ اَللهُمَ اغْفِرلِلمومنین وَالمومِنات😍 ۴:یہ حج و سہ عمره بہ جابیاریدباگفتن↓ سُبحانَ اللهِ وَالحَمدُالله وَلااِلهَ اِله الله وَاللهُ اَڪبر☺️ ۵:خوندن هزاررڪعت نمازبا۳بارگفتن ذڪر↓ یَفعَلُ اللهُ مایَشاءُبِقُدرَتِہ وَیَحڪُمُ مایُریدُبِعِزَتِہ... 🥀 الهم عجل لولیک الفرج ♥🦋