🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 •°﷽•°
رمان دو مدافع🕊
#part19
جالب بود!
بدون هیچ آرایشی، خاص تر و زیباتر از همیشه شده بودم.
زیر لب صلوات فرستادم و در اتاقم را باز کردم.
صدای ترق تروق داخل اتاق پخت نشان از بودن مامان، خانه ساکت و بی غرغر نشان از خواب بودن باد و صدای شرشر دوش حمام نشان از بودن پدر میداد...
بدون وقفه شکلات کوچکی از جا شکلاتی روی کانتر برداشتم و از خانه بیرون زدم.
همان مرا نبینند بهتر است...!
بند کیفم را روی شانه محکم کردم سوئیچ ماشین بهامین( برادرم)را از جیبم بیرون کشیدم.
امروز با ماشین او میرفتم... چه میشد مگر؟!
او که نبود... حالا یک صفر کیلومتر شمار ماشین این طرف و آن طرف...!
به جای بر نمی خورد، می خورد؟؟
در را که بستم حس کردم چادرم نیست!
رو که برگرداندن دیدم که بعله! لبه چادرم میانه در ماشین گیر کرده و چادر از سرم کشیده شده است.
در ماشین را باز کردم چادرم را داخل کشیدم و با هزار ضرب و زور آن را سر کردم.
ماشین را روشن کردم و از پارکینگ بیرون زدم.
به دانشگاه که رسیدم ماشین را در پارکینگ پارک کردم.
با دست های خیس از عرق حاصل از استرس عجیبی که داشتم در را باز کردم و بعد از جمع کردن چادرم از ماشین پیاده شدم.
دستی به چادرم کشیدم...
همه چیز خوب بود.
با تپش قلب شدیدم ،راه ورودی را در پیش گرفتم.
به حراست که رسیدم، خانم علیپور لحظه ای از دیدنم مات ماند...
این بهار کجا آن دختر بی حجاب با صورتی نقاشی شده کجا...؟
حیاط دانشکده پر از دانشجو بود و ارغوان نیلوفر هم کنار ایکیپ سابق در جایگاه سابق، زیر درخت بید مجنون ایستاده بودند.
رو برگرداندم تا مرا نبینند.
وارد دانشکده که شدم نفسی عمیق کشیدم.
تا اینجا که خوب پیش رفتم.
وارد کلاس که شدم کسی نبود وکیف زرشکی نیلوفر روی نیمکت های ردیف آخر کلاس خودنمایی می کرد
✍به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯
@azshoghshahadat
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 •°﷽•°
رمان دو مدافع🕊
#part20
کیفم را روی تک صندلی خودش که برایم خالی گذاشته بود گذاشتم و نشستم.
سرم را روی میز گذاشته بودم و غرق فکر بودم که با شنیدن صدای افتادن چیزی سربلند کردم.
خدا؟ حتماً احسان باید اولین نفری می بود تغییرم را میدید؟!
احسان مات و مبهوت خیره مانده بود به من و کیفش هم نقش زمین شده بود...
بهترین کار بی توجهی بود.
من که دیگر ربطی به گذشته ام نداشتم!
خیلی خون سرد سرم روی میز برگشت و دوباره غرق در افکارم شدم که به دقیق نکشیده، صدای جیغ های پیاپی ارغوان در کلاس پیچید...
سرم را بلند کردم و خیره ماندم به چهره ارغوان و نیلوفر و احسانی که با اخم پشت سرشان ایستاده بود...
" شیطونه میگه بزنم... لا اله الا الله...!"
نیلوفر بهت زده فقط نگاهم میکرد و ارغوان یکسره حرف میزد...
ارغوان_ احمق شدی بهار؟!! شوخیه دیگه مگه نه؟؟؟ داری بابت چرت و پرت های احسان ادا در میاری بخندیم آره؟ الووو! چرا لال شدی بهار؟!!! با تواما...
از جا بلند شدم و رو به رویش ایستادم.
به خاطر سر و صدای ارغوان، بقیه بچه ها هم وارد کلاس شده بودند.
من_ ارغوان شوخی نیست. من عوض شدم.
ارغوان برگرداند و جلوی همه و گفت:
ارغوان_ حالم از ظاهر جدیدت به هم میخوره.
✍به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯
@azshoghshahadat
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
#نمادهایشیطانپرستی
[🤘 نماد عمومی شیطان پرستان]
[🖕 نماد ضد فرهنگی]
[👁 نماد یک چشم، نمادی شیطان پرستی]
[👩👩👦👩👩👧👩👩👧👦👩👩👧👧👩👩👦👦 هم جنس گرایی زنان]
[👨👨👦👨👨👧👨👨👧👦👨👨👦👦👨👨👧👧 هم جنس گرایی مردان]
[☯♋ نمونه ای از اعداد 6 و9]
[♍ کلمه "الله" که وارونه شده]
[♉➰♈ نمایی متشابه به بز شیطان پرستی]
[☣ 3 بز]
[➿2 بز]
[✝☦ ☮صلیب]
[🙏 علامت نماد هندو و مسیحی و بودايی]
[🎄علامت کریسمس]
[👐 🙌 برعکس کردن حالت قنوت مسلمانان؛وتوهین به قنوت مسلمانان
(به انگشتان شصت خود هنگام قنوت توجه کنید)]
[🗽 مجسمه آزادی]
[🕍 عبادتگاه صهیونیسم]
🕎 آرم سازمان موساد صهیونیسم]
[🔯✡نشان صهیونیسم]
[🏳🌈 نماد همنجنس بازی و همنجنس باز ها]
[🕍معبد شیطان]
[♏️♍️♌️♋️♉️ نماد های دیگر شیطان]
[🔱 نماد سلاح شیطان یا همان سر نیزه شیطان]
[👹👿👺 صورتک شیطان]
سعی شود از این علامت و نشانه ها استفاده نشود
مسلمانان بیدار باشید
ببینید دشمن چقدر فعال است!
متاسفانه بیشترین استفاده روزمره که حتی بین مذهبی ها مشاهده میشه، علامتِ[🙏] است
❌نماد شیطان پرستان
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوابی که مسیر زندگی استاد شجاعی را عوض کرد!
شاید برا ما هم یه تلنگر باشه👌
#استاد_شجاعی
#امام_زمانعج ❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
رمان زیبای تلنگر شهید🌸🌼
https://eitaa.com/azshoghshahadat/12
#تمام_شده
رمان زیبای دو مدافع🦋✨
https://eitaa.com/azshoghshahadat/1749
#درحال_تایپ...
داستان کوتاه
ماجرای حقیقی معجزه دعای شهدا🕊❤️
https://eitaa.com/azshoghshahadat/2004
#تمام_شده
🌷ازشوقشھادٺ🌷
#ماجرای_حقیقی_معجزه_دعای_شهدا #قسمت۸ گویا کسی بیدارم کرد .نگاهم به اولین چیزی که افتاد ساعت دیوار
#ماجرای_حقیقی_معجزه_دعای_شهدا
#قسمت۹
از روی تخت بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم سعی میکردم آهسته آهسته قدم بردارم که مبادا دوباره مشکلات برگرده.
ترجیح میدادم برای چندلحظه هم که شده حس خوب سلامتی رو داشته باشم.
به سمت یخچال رفتم قابلمه غذا را برداشتم در حالی که برای دو فرزندم غذا کشیدم خودم هم یک شکم سیر غذا خوردم و گویا از قحطی برگشته بودم.
احساس سردرگمی داشتم.
خدایا باید خوابمو باور کنم؟🤔
در پذیرایی روی مبل نشستم و هر لحظه که میگذشت چیزهای بیشتری از خوابم رو بیاد میاوردم و حالت شرمندگی و بندگی .... واقعا نمیتونم بگم چه حالی داشتم.
شک و تردید دست از سرم بر نمیداشت. پیش خودم این را مرور میکردم که من بنده ی خوبی برای خداوند نیستم و فرد خاصی هم نیستم مگر میشود یک انسانی که نه عالم است نه اعمال مستحبی و...... انجام میده و فقط به نمازهای یومیه و اعمال واجب اکتفا میکنه رویای صادقانه ای آن هم با این عظمت ببیند آیا یک فرد بسیار معمولی می تواند شهدا را با این وضوح در خواب ببیند ؟؟؟؟😳
با این افکار منتظر بودم تا مجدداً خواب آلودگی و ضعف و سایر علائم به سراغم بیاد ولی بعد از گذشت یک ساعت متوجه شدم که خبری از این علائم وجود نداره.
به فکر افتادم که بهتره در مورد خوابم تحقیقی کنم. آیا افرادی که در خواب دیدم واقعی بودن؟؟؟ آیا شهیدی بنام علیرضا یاسینی با آن چهره داریم؟؟ آیا علی اصغر قلعه ای واقعا همان شهید بود؟؟؟؟و....
گوشی تلفن را برداشتم و به دو تن از بستگانی که اهل جبهه و جنگ بودند تماس گرفتم. در مورد خوابم چیزی نگفتم و فقط از ایشان در مورد چندتن از شهیدانی که در خواب دیده بودم سوال کردم.
و هنوز تردید داشتم و احتمال میدادم که شاید چنین شهدایی نداشته باشیم.
ولی هر چه بیشتر پرسش و پاسخ و تحقیق میکردم حال روحیم بدتر میشد چون به صادق بودن خوابم نزدیکتر میشدم.😮
احساس میکردم که اگر صد در صد صحت خوابم تایید بشه چه باید کنم؟؟؟ 😲
برای خداوند بواسطه ی لطفش قربانی کنم ، مستحبات رو انجام بدم، زندگی رو رها کنم و فقط عبادت کنم 🤔
خدایااااااااا چه کنم؟؟؟
چه جوری جبران کنم چنین لطف و مهربانی رو 😭
فقط یک عبادت خشک و خالی؟؟؟
قربانی کنم به نیت شهدا؟....
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
💙!“•••
•.
❰َوَڪَـفـیبِـرَبِّــڪَهـادِیـاًوَنَصیـــــــراً❱
بَـرٰا؎هِدٰایَـتوَیـٰآوَر؎پَـروَردِگـٰآرَت
ڪٰآفۍاَسـت..!シ
•.
¦🌊¦⇢ #متن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
•|🚙💗|•
میگن پا قلبِ دومه!...
-حواسمونباشه پامونرو کجا میذاریم؛
کمکم قلبمونهم به همون سمتمیره!
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
«📼⛓»↯
.
رو؎فَـرشدِلمَـن
جـوهَرۍاز؏ـشقتـورِیخـت
آمَـدمپـٰاكڪُنم؏ـشقتـورابَـدترشُـدシ..!
.⇢ شھیدانه
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 •°﷽•°
رمان دو مدافع🕊
#part21
حس میکردم از گوش هایم دود بیرون میزند...
دیگر ان بهار ارام نبودم.
من به کنار، جلوی همه به حجاب و چادرم توهین کرده بود...
من_ارغوان احترامتو نگه دار !من تغییر کردم و همینم که میبینی میمونم، دوست داری بمون دوستم نداری رفاقت که اجباری نمیشه !بسلامت.
به خودم که امدم من بودم و اشکهای بی وقفه و نیلوفر که سعی در ارام کردنم داشت...
ارغوان رفته بود و مطمئن بودم دیگر از ده فرسخی من هم رد نمی شود اما گریه هایم اصلا به خاطر ارغوان نبود! به خاطر ترسم از رفتار مشابه رفتار ارغوان خانواده ام بود...
از کلاس اول که چیزی نفهمیدم که رسید به کلاس دوم...
فلشم را از کیفم بیرون آوردم و آن را به استاد دادم.
میگفت عکسهای سید که عالی بودند مال دیدن دارند...
جالب بود! اصلا با دیدن ظاهر جدیدم تغییر حالت نداد و عکس العملی نداشت!
کاش بقیه هم همین طور باشند...
عکس ها که روی صفحه تخته هوشمند نقش بست لحظه ای سکوت در کلاس حاکم شد.
کسی حرفی نمی زد و همه با دقت به عکس ها نگاه می کردند.
حتی تصویری که پسرک به سمت آغوش مادرش می رفت، اشک چند تن از دختر ها را هم درآورده بود که نیلو را هم شامل میشد.
عکس ها که تمام شدند استاد اول دستور فرستادن صلوات برای شادی روح شهید و پشت بندش هم فرمان دست زدن به خاطر بینظیر بودن عکس هایم داد...
*****
✍به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯
@azshoghshahadat
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
4_5825945338262849825.mp3
7.35M
▶︎ ●─────────
5:35
⇆ㅤ◁ㅤ ❚❚ㅤ ▷ㅤ↻
🎧#حامدزمانی
یتیم مکه آقای جهان شد
محمد (ص) سید پیغمبران شد😍😍
🌺 #هفته_وحدت و #میلاد_پیامبر_اکرم و ایام آغاز امامت #امام_زمان عج مبارک 🌺