وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ
خداوند بر همه چیز گواه است!
+اومیبیند
•سورهبروج.آیه⁹•
یڪ دنیا با تمام ابر قدرتهایش ڪم آورد، مقابل ایــمــان و هــمّت امام(ره)😌
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#سخن_بزرگان📣✋🏻
چرا خانمها شهید نمیشن؟!
چون بہ شهادت احتیاج ندارند
آن آقایون هستند کہ باید شهید بشن
تا بہ سعادت برسند!
خانمها یک تحمل بکنند در خانہ،
اجر یک شهید را بہ آنها مےدهند!
دیگہ نمےخواهد کار زیادے بکنند
خانمها واقعا امکانات معنوےشان بالاست
فقط باید بدانند کہ کجا باید چکار کنند!
#استاد_پناهیان🌱
#تلنگرانه❗️
یه چیزی این وسط آدم و آزار میده!
اونم اینکه شهدا رفتن که راهشون بمونه
عشق شون نسبت به ارزش ها بمونه
اونا رفتن که چادر مادر ما دوباره خاکی نشه
اونا رفتن که ما راه حیا و پاکی پیش بگیریم
.
ولی…😓
متاسفانه این روزها آدم میبینه که بعضی از این خواهران مذهبی جوری با یه شهید رفتار میکنن که یک لحظه آدم پیش خودش فکر میکنه واقعا اینها بویی از حیا بردن یا نه !!🥺❗
.
خواهرم ؛
شهدا نرفتن که شما بعد شهادتشون تو پست ها
فدا شون بشی..!😦
قربون چشاشون بشی...!😔
قربون صدقه هایی بری که آدم خجالت میکشه بگه و از این مسخره بازیا که تازه باب شده ...!😏
.
خواهر محترم ؛
شهدا رفتن که تو راه عفت و حیای زهرایی رو پیش بگیری نه بی حیایی☹️ !!
.
شهدا هم مثل بقیه نامحرمند❗❕
.
یه ماجرایی شنیدم از یکی از دوستان که به عمق این معضل پی بردم که میگفت:
یکی از اقایون از خانومشون ناراضی بود و میگفت زنم عاشق😔 یک شهید مدافع حرم شده دیگه اصلا به من هیچ توجهی نمیکنه و شب ها خواب شهید میبینه💤 ، جای اینکه بامن انس بگیره با یک شهید انس گرفته ، زندگیم به کل مختل شده …
موندم بهش چی بگم… !☹️😐
.
بعد از شهادت شهید دهقان و شهید احمد مشلب و شهید مغنیه یه سری از خانم ها این قربون صدقه ها و حرفای محبت آمیز رو شروع کردند ، هدف وسیله رو توجیه نمیکنه ، شاید نیت قلبی شون خیر بوده و علاقه شون به شهید جور دیگه ای بوده ولی این دلیل بر این نیست که این کلمات به کاربرده بشه...!❗❕
.
حالاهم بعد از شهادت شهید علاء حسن نجمه ، وقتی پست های اینستا مربوط به این شهید رو نگاه میکردم کامنت بعضی ها فاجعه بود 😕، نصف پروفایل ها هم تغییر کرده ♻️و عکس ایشون رو گذاشتن روی پروفایل شون ،قسمت بیو هم اسم این شهید عزیز رو نوشتن و چند تا قلب هم چسبوندن کنارش...😓!!
خب واقعا این کارا برای چیه ؟!
علاقه به یه شهید و این کارا باهم جور در نمیاد ، آدم حس میکنه به صرف چهره زیبای یه شهید ، طرفداریش رو میکنن
.
بخدا حرمت دارن شهدا و خونشون🩸
بخدا خانواده شهدا حرمت دارن
بخدا دل شخص شهید و خانوادش خونه
جواب همسر اون شهید مدافع حرم و که یک چشمش اشک و یک چشمش خونه رو چی میخواین بدین؟!😔🥺
.
شهدا عاشق پیشه نمیخواهند ❕، بلکه پیرو واقعی برای ادامه راهشان میخواهند
.
.
.
.
خواهران ❗❗
لطفا حرمت نگه دارین
یاعلی
♥️🦋
🌷ازشوقشھادٺ🌷
#ماجرای_حقیقی_معجزه_دعای_شهدا #قسمت۱ من دبیر زبان در یکی از مدارس تهران و فردی بسیااار شاداب و
داستان کوتاه
ماجرای حقیقی معجزه دعای شهدا🕊❤️
https://eitaa.com/azshoghshahadat/2004
🌷ازشوقشھادٺ🌷
داستان کوتاه ماجرای حقیقی معجزه دعای شهدا🕊❤️ https://eitaa.com/azshoghshahadat/2004
بفرمایید داستان زیبایی هست👌🏻
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان شکسته هایم بعد تو
2⃣فصل دوم از روزی که رفتی
#part136
حق سه سال غم برای سید مهدی؟ حق سه سال چشم انتظاری ارمیا؟ حق چند ماه زندگی که هنوز هم غریبهی آن خانه بود؟ ارمیا کمی، فقط کمی زندگی میخواست به سبک آیهی سید مهدی، به سبک رهای صدرا، به سبک زهرا خانوِم حاج علی. کمی زندگی را حق یتیمی هایش میدانست، حق روزهای بیپدری اش میدانست؛ حق بیمادر بزرگ شدنش میدانست... چرا تن به این ازدواج دادی آیه؟ من که از انتظار
شکایتی نداشتم! یک سوال دارم... "تو زن منی یا ایه سید مهدی؟ تو سهم و حق کداممان هستی؟ دِل شکستهی من که هزاران بار آن را
میشکنی؟ حق دو متر خاک سید مهدی؟ تو کیستی آیه؟
حاج علی بوسهای بر پیشانی آیهاش زد و خدا را شکر کرد که آیه بههوش آمده.
سید محمد گفت میرود زینب را از حیاط بیمارستان بیاورد. بیچاره محبوبه خانم که با دو بچهی کوچک اسیر بیمارستان شده بود. زینِب بیپدری چشیده، کمی کم طاقت دوری مادر بود. معاینهی دکتر تمام شده بود که سید محمد زینب سادات را آورد. ارمیا هنوز مصرانه به پنجرهی دود گرفته نگاه میکرد. زینب روی تخت نشست و سر بر سینهی مادر گذاشت. آیه موهایش را نوازش کرد و زینب خوابش برد... کودک است و دلخوش به نوازش های مادر.
حاج علی دلبرک محبوبش را در آغوش کشید و به همراِه زهرا خانوم از اتاق خارج شدند تا ارمیا را با آیهاش تنها بگذارند. سید محمد هم که به بهانهی صحبت با همکارش، مدتی بود از اتاق رفته بود.
آیه که سکوت ارمیا را دید گفت:
_انگار خیلی همه رو نگران کردم!
ارمیا: روز بدی بود خوبه که داره تموم میشه
_کارِ ندا بود.
آیه: ندا؟! ندا کیه؟!
ارمیا: همونکه میومد پیشت؛ همونکه یه زمانی رفته بودم خواستگاریش!
آیه: مگه بستری نبود؟
ارمیا: جریانش طولانیه... فرار کرده و خواسته تو رو بکشه تا باهاش ازدواج کنم.
آیه: دیدیش؟
ارمیا: قبل از آمبولانس بهت رسیده بودم.
آیه: به خاطر تو جون من و دخترم تو خطره!
ارمیا پوزخندش، دس ِت خودش نبود: _دخترت؟
آیه ابرو در هم کشید:
_آره!دخترم؛ شک داری دخترمنه؟
ارمیا_ چرا این بحث رو تموم نمیکنی؟
آیه: مگه تموم میشه؟
ارمیا: نه! نه تا وقتی که سید مهدی شوهرته، نه تا وقتی منو نمیبینی.
ارمیا از اتاق بیرون زد. آیه دلش صاف نبود... نه با سید مهدی نه با ارمیا.
دلش کمی مرگ میخواست، کمی سکوت و کمی بیتحرکی... دلش فرار میخواست... کمی نبودن، کمی لج کردن... آیه کمی کم آورده بود.
**************
آیه را که به خانه آوردند، زینب سادات اشک ریزان در آغوش حاج علی بود. رها کمکش کرد روی مبل بنشیند. آیه دست هایش را برای در آغوش کشیدن زینب سادات گشود، اما دخترکش هنوز اشک هایش همچون رود بر صورتش روان بود.
آیه: چیشده عزیزم؟ چیشده مامان فدات؟
زینب سادات: بابا... بابایی رفت...
آیه به حاج علی نگاه کرد:
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل دوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان شکسته هایم بعد تو
2⃣فصل دوم از روزی که رفتی
#part137
_چی شده بابا؟
حاج علی آهی از افسوس کشید:
_رفت سیستان؛ گفت میره یهکم بهت فرصت بده، گفت هنوز جایگاهش تو زندگی معلوم نیست.
سایه سینی چای را مقابل آیه گذاشت:
_داری باهاش بد میکنی.
رها ادامه داد:
_این حق ارمیا نیست آیه!
سید محمد پالستیکهای خرید را روی ُاپن گذاشت:
_اون یه عمر احساس طرد شدگی داشته، حالا با این رفتاری که تو باهاش داری، همون حس دوست داشتنی نبودن رو براش زنده میکنی؛ خوبه مثلا دکترای روانشناسی داری!
آیه کلافه گفت:
_چهکار کنم؟ گفتین ازدواج کن، ازدواج کردم. گفتین ارمیا، گفتم باشه؛ حالا دیگه چی ازم میخواین؟
حاج علی اخم کرد:
_ما گفتیم؟ ما فقط توصیه کردیم! تو که هنوز شعورِ ازدواج نداشتی، تویی که هنوز دلت با سید مهدیه، تویی که هنوز نمیدونی ارمیا کیه، چرا زنش شدی؟
آیه با انگشتان دستش بازی کرد:
_منظورم اینه، مگه من چیکار کردم؟کاری نکردم، اصرار داشت باهاش ازدواج کنم، ازدواج کردم.
سید محمد: تو معنی ازدواج رو میفهمی؟ خودت رو زدی به خنگی! اون گذشته رو ول کن، ول کن روزهای بودن مهدی رو؛ باید باور کنی مهدی رفته! باور کنی دنیا ادامه داره، باور کنی که دنیا دلش بهحال تو نمیسوزه... آیه زندگی کن!
آیه: بدون مهدی بلد نیستم زندگی کنم.
سید محمد: یاد بگیر! تمام این سه سال رو با خاطراتش زندگی کردی، الان دیگه ارمیا توی زندگیته چرا نمیفهمی؟ ما از تو انتظارات بیشتری داشتیم.
آیه: انتظارات زیادی دارید، من بدون مهدی هیچم.
حاج علی: ما هم فهمیدیم، برای خودم متاسفم که توی تربیت تو موفق نبودم؛ ناامیدم کردی!
آیه: اون من سید مهدی بود، من بدونِ سید مهدی نمیدونم چطور زندگی کنم.
سید محمد: چرا آیه؟ چرا اینجوری فکر میکنی؟
آیه: فکر نیست... باور کنید، من تموم شدم؛ دیگه نمیتونم!
سایه: تقصیر ارمیا چیه؟
آیه: زیادهخواهی کرده.
رها داد زد: بفهم چی میگی آیه!
حاج علی: حق داری! زیادهخواهی کرد و به هیچی نرسید.
زینب سادات را به اتاق برد. زهرا خانوم در آشپزخانه مشغول غذا پختن بود، دست از کار کشیده و قاشق به دست به بحث بالا گرفته نگاه میکرد.
آیه: خستهام... من نمیدونم چیکار کنم.
سید محمد: ارمیا رو ببین، بشناس... مهدی برادر من بود، از یه خون بودیم.... برادرم بود، پدرم بود؛ تو درد کشیدی، منم درد کشیدم؛ تو بیپشت شدی، منم پشت و پناهمو از دست دادم. ارمیا به آیهی اون روزها نیاز داره؛ چرا به خودت نمیای؟ من به عنوان برادرِ مهدی دارم بهت
میگم... آیه برادِر منو فراموش کن! فراموش کن... زندگی کن!
چاِی سرد شده در سینی ماند و از دهن افتا
آیه از روی مبل بلند شد.
درِ اتاق که پشِت سرِ آیه بسته شد، سید محمد پوفی کرد:
_آیه شکسته... دیگه طاقت نداره!
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل دوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
°•🦋✨•°
شهیدتورجےزادهمداحبود
وعاشقحضرتزهرا«سلاماللہعلیها»
آیتاللہمیردامادےنقلمےڪرد:
بعدازشهادتمحمدرضاخوابشرودیدم
وبهشگفتم:محمدرضا!
اینهمہازحضرت«زهراسلاماللہ»
گفتےوخوندے،چہثمرےبراتداشت؟!
شهیدتورجےزادهبلافاصلہگفت:
همینڪہدرآغوشِفرزندش
حضرتمهدے«عج»جاندادم
برامڪافیہ:)
#شهیدمحمدرضاتورجےزاده💚'
#برشےازڪتابیازهرا..!
#شهیدانہ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷ازشوقشھادٺ🌷
سلام🌿 بخوام اسمشون رو بگم زیاد هستن ولی یکیشون شهید ابراهیم هادی هستن و یکیشونم شهید یاسینی، اگه داس
من سعی میکنم بازم داستان هایی که شهدا حاجت دادن رو در کانال قرار بدم تا شما عزیزان استفاده کنید🌱✨
ازبوسیدندوجا انسانبهعرش میرسهبوسیدن دست #پدر
بوسیدݩپای #مادر
#نیڪي بهپدرومادرداستانۍاست
کہتوآݩرامۍنویسۍوسالہآبعد
فرزندانتآنرابرایتحڪایت مۍڪنند!
پس خـوب بنـویس...
-#کپی_با_ذکر_صلوات
✨اللّهُم صلی علی محمدوال محمد
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌹 #پیامبر (ص)
دنيا، زندان مؤمن و #بهشت كافر است.
📚(من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 363)
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «شباهت حضرت مسیح و مهدی»
👤 استاد #رائفی_پور
🔅 مهدی و مسیح باهم باز خواهند گشت...
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
پنج چیز قلب را نورانی میکند:
①زیاد قل هوالله احد را خواندن
②کم خوردن
③نشستن با علماء
④ #نماز شب خواندن
⑤و راه رفتن در مساجد
📚مواعظ العددیه ص۲۵۸
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟⭐️💫خانواده و خانه و سفره خودتونو نوارانی و با برکت کنید با این مستحبات 💞
مخصوص خانم های مومنه 👌
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 انیمیشن | یه کشتی متفاوت از #ابراهیم_هادی
❌به بهانه برگزاری مسابقات جهانی کشتی آزاد
🌺 نان پدر و شیر مادر حلالت 🌺
📚 براساس داستان پوریای ولی از کتاب #سلام_بر_ابراهیم ۱
🎙 باصدای گزارشگر کشتی آقای هادی عامل
#شهیدانه 🌺
#شهیدابراهیمهادی 🍂
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
← #بہوقٺاذآݩ…→
.
شڪـــــر خــــــدا ڪــهــ نامــــ••• #علـــــــــے ••• در اذآن ماستـــ.... 🤩
ما ••• #شیعهـایـمـ ••• و عشق علــــــے هم از آڹ ماست.😌💕
.
#عاشـقےیادموڹنرهـ♥️☘️
#التمـاسدعــــا🌸🍃
#بهوقتتهرآن💞
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
⸙🌹⸙
#یڪمدردودل🌱
#شایدبیو!.
خدایا🖐🏽
بگیرازمن
آنچھڪھ #شہادت♥
راازمنمیگیرد...💔
اینروزهاعجیبدلم
بهسیمخاردارهاۍدنیا
گیرڪردهاست:)!!⛓
🌷ازشوقشھادٺ🌷
سلام🌿 بخوام اسمشون رو بگم زیاد هستن ولی یکیشون شهید ابراهیم هادی هستن و یکیشونم شهید یاسینی، اگه داس
علیکم السلام
شهید های زیادی هستند به قول رفیقم ولی شهید ابراهیم هادی رو زیاد شنیدم من خودم از دایی شهیدم شهید داوود قدمی حاجت گرفتم و برادر شهیدم شهید ابالفضل عباس زاده که شهدای غریبی هم هستند ولی واقعا برادر هستن برای من
https://abzarek.ir/service-p/msg/239131
سلام علیکم لینک ناشناس اگه سوالی و حرفی داشتید بپرسید جواب میدهم
هَمیشِـہمـٰاندَندَلیـلعـٰاشِقبودَننیسـت
شُھَدارَفتَندڪِہثـٰابِتڪُنَندعـٰاشِقَنـد..!シ
#شهیداحمدمشلب
#شہیدانہ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
محمودرضا ماشین پرایدی داشت که چند ماه قبل از شهادتش قرار بود بفروشد
یکی از دوستانش که ماشین لازم داشت،مشتری بود
میگفت:رفتم به محمود رضا گفتم من ماشین لازم دارم و قراره بخرم ولی فعلا پول ندارم
محمودرضا سوئیچ ماشین را درآورد و به من داد وگفت:بیا این ماشین مال تو؛ فروختم بهت، بردار برو کارت رو انجام بده (بدون هیچ معامله ای)
مقداری پول بهش دادم؛
قرار بود مقداری هم بدم که شهید شد
بعد از شهادت محمودرضا دوستش با همان ماشین به مراسم آمده بود و می گفت این ماشین هنوز مال محمودرضاست من پولش را کامل بهش ندادم
روی هوا این ماشین مال من شده بود!
محمودرضا نه تنها هیچ تعلقی به اموالش نداشت حتی در راس همه اینها تعلق به جان خود هم نداشت
و آماده فدا کردن بود که همین کار را هم کرد...
#شهید_محمودرضا_بیضائی
راوی: برادر شهید
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
19.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✋🏼 من ارادهام ضعیفه؛ چیکار کنم
❤️⃝⃡🍂• #مـشاوࢪھ🧕🤵
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•