eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
648 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 ❣وقتے از خواب بیدار شدم زیاد به خوابم اعتماد نڪردم🚫. با خودم گفتم من بزرگ تر دارم و غیرممڪن است📛 ڪه پدرم اجازه بدهد من هفته دیگر ڪنم. غافل از اینڪه شدنے خواهد بود👌. ☘فردا شب سید مجتبے به خواب آمده و در خواب به مادرم گفته بود : جوانے هفته دیگر به خواستگارے مے آید. مادرم در خواب گفته بود نمے شود، من دختر بزرگ تر دارم پدرشان اجازه نمے دهند❌. شهید علمدار گفته بود ڪه این ڪارها را آسان مے ڪنیم☺️. ❣خواستگارے درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسے ڪه زده بودم مقاومت ڪرد اما وقتے همسرم در جلسه خواستگارے شروع به صحبت ڪرد🗣، پدرم دیگر حرفے نزد🚫 و ڪرد و شب خواستگارے قباله من را گرفت✔️. ☘پدر بدون هیچ رضایت داد✅ و درنهایت در دو روز این وصلت جور شد و به یڪدیگر درآمدیم. همان شب خواستگارے قرار شد با صحبت ڪنم. وقتے چشمم به ایشان افتاد تعجب ڪردم و حتے ترسیدم😨! طورے ڪه یادم رفت سلام بدهم. ❣یاد خوابم افتادم. او همان بود ڪه شهید علمدار در خواب😴 به من نشان داده بود. 💕 ☘وقتے با آن حال نشستم، ایشان پرسید اتفاقے افتاده است⁉️ گفتم شما را در خواب همراه دیده ام. ❣خواب را ڪه تعریف ڪردم شروع ڪرد به گریه ڪردن😭. گفتم چرا گریه مے ڪنید؟ در ڪمال تعجب او هم از خودش به شهید علمدار براے پیدا ڪردن و متدین برایم گفت☺️.💞 راوی:همسر شهید❣ 🌷 🤲🏼 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
● مستقیم آقا...آقامستقیم! 🚕 وقتی نشستم گفتم: ببخشید عزیز، میشه ضبطو خاموش کنی؟؟؟؟ ○ گفت: اینا مجازه؛ چیز بدی هم نمیخونه.....😕 ● میدونم .....ولی عزادارم! ○ "شرمنده" 😟 و ضبط رو خاموش کرد. ○تسلیت میگم اقوام نزدیکتون بوده؟؟؟؟ ● بله .... ○ واقعا تسلیت میگم. خیلی سخته....منم تو بیست و پنج سالگی مادرم مریض بود و زجر میکشید. بنده ی خدا راحت شد. 😔 ● خدا رحمتش کنه ○ خدا مادر شمارم بیامرزه... بعد پرسید ○ مادر شما هم مریض بودن؟ ● گفتم :نه.مجروح بود.... ○ مجروح جنگی؟؟ یاشیمیایی بود؟؟😳 ● نه ... یه عده اراذل و اوباش ریختن سرمادرم و زدنش. ○ جدأ؟😳😳شمام هیچکاری نکردی؟ ● ما نبودیم وگرنه میدونستم چیکار کنیم..... ○ خدا لعنتشون کنه... یعنی اینقد ضربات شدید بوده؟؟؟ 😳 ● آره... مادرم بستری شد و بعد از دنیا رفت.... 😭 ○ ببخشیدا...عجب پست بودن! بغضم گرفت ... سکوتمو که دید گفت ظاهرأ ناراحت هستید....😕 ● نه خواهش میکنم ... واقعا داغ مادر بده! مخصوصا اگه باشه... ○ آخ آخ... جوون بودن؟؟ ● آره ...💔 ○ گرفتی ما رو ؟؟؟؟؟ شما خودت بیشتر از هیجده سالته😒 حرفش رو قطع کردم و گفتم: مادر شما هم هست... این هجده ساله مادرسادات نیست بلکه مادرتمام شیعه ها .....🥀 یه مکثی کرد و با تعجب نگام کرد و بعد دوباره خیره شد به جاده....😶 ○ آها ببخشید تازه متوجه شدم..... راست میگی... هیچ‌وقت اینجوری به قضیه نگاه نکرده بودم...😔 ● لحظاتی به سکوت گذشت ○ یه سی‌دی مداحی هم دارم؛ البته برا محرمه.... .. خودش داشبورد رو باز کرد و یه سی دی گذاشت تو ضبط. چند ثانیه بعد یه نوای آشنا بلند شد. 🎼تویی ارباب دل من😭😭😭😭😭😭😭 من بودم و راننده و صدای مداحی و نگاه خیسم به اطراف.... 😭