eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
646 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 و آرام اضافه کردم: من_ برای اولین بار... عظمت حرم از ورودی خیابان مشخص بود اما اینجا، پنجره فولاد، بوی عطر خاص حرم و جمعیت زائران چیز دیگری بود... دفتر که به پنجره فولاد رسید، حس وصف ‌نشدنی داشتم... لحظه تمام بدنم لرزید... عطر گلاب را با تمام وجودم بو کشیدم. مگر این پنجره فولادی چی داشت که انقدر آرام می کرد؟ پیشانی ام که خنکای پنجره را حس کرد، اشکم سرازیر شد. "سلام اقا. برا اولین بار اومدم پابوست. اونقدر هیجان دارم که حس می‌کنم قلبم داره...قلبم داره... نمیدونم اصلا چی بگم! وقتی پنجره فولادت اینهمه ارومم کرد، حرمت چیکار میکنه باهام؟ السلام علیک یا علی بن موسی الرضا..." برای دست زدن به ضریح دل در دلم نبود... مثل دیوانه ها اصرار میکردم بچه‌ها زودتر حرکت کنند تا من همزود تر بتوانم ببینم ان ضریح معروف را. کفش هایم را که به کفشداری دادم، دیگر همه چیز را فراموش کردم... انگار فقط من بودم... حرم خلوت حس خوبی به حرم ندیده می‌داد... پاهایم که سرمای کف زمین را حس می کردند، دلم برای نشستن و نماز خواندن رویشان ضعف می‌رفت اما زیارت اولویت اول بود. دستم که به ضریح رسید سر از پا نمی شناختم. "اقا...اومدم... دستم الان روی ضریحته..." و انگار فقط من بودم و اشک هایی که کنترل شان دست من نبود... "اقا دیدی؟ دیدی چقدر واسه خدا مهم بودم؟ دیدی کمک کرد به راه راست برگردم؟ آقا شما هم کمک کن از راه راست منحرف نشم. کمکم کن بدون اینکه با خانواده ام بی احترامی کنم، بتونم از عقایدم دفاع کنم. آقا کمکم کن بهتر شم. خدایا گناه هامو ببخش... قول میدم دیگه تکرار نشه...خدا..." ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿 ﷽ 🕊🌿 🌿 رمان از روزی که رفتی رها رفت و جوابی به حرف های زده شده نداد، تایید و تکذیب نکرد، فقط رفت... "کجا رفتی خاتون؟ دل به صدایی دادم که در پی حقش این و آن سو میرفت! دل به طلبکاریت خوش کرده بودم! دل به طالب من بودنت خوش داشتم! دلم خوش شده بود که پای دلم وسط نیامده از آنم میشوی! کجا رفتی خاتونم؟چه کرده با دلت این آیه؟ چه کرده که بغضش میشود فریادت؟ چه کرده که اشکش میشود غوغایت؟ چه کرده که مادر میشوی برایش؟ چه کرده این آیه ی روزهایت خاتون؟ به من هم بیاموز که سخت درگیر این روزمرگی هایت گشته ام! من درگیر توئم رها..." رها رفت و نگاه صدرا مات جایی که دقایقی قبل ایستاده بود، ماند! رها که سر بر بالین نهاد، بغضش شد اشک و اشکش شد هق هق برای آیه ی که تا آمد، شد پشت... شد پناه! برای حرف رویاهای تلخِ همسرش اشک ریخت. رو به آسمان کرد: _خدا... آیه میگه هرچی شد بگو "شکر" باشه، منم میگم شکر! رها به روزهایی که میتوانست بدتر از امروز باشند اندیشید. به مادرش َ مردی که یک پسر داشت. به کتک که شد زن دوم کتک هایی که مادرش از خواهرهای شوهرش میخورد! به رنج هایی که از بد دهنی مادر شوهرش میکشید. "مادرم! چه روزهای سختی را گذرانده ای! این روزهایت به سرنوشت شوم من نگران می گذرد؟ منی که این روزها، آرامتر از تمام روزهای آن خانه ی پدری ام؟ ِمردی که سی و پنج سال تو را آُزرد و اشک مهمان چشمانت شد!" با صدای اذان چشم گشود. صدا زدن های خدا را دوست داشت؛ "حی علی الصالة" دلش را میبرد. وضو که ساخت و چادر سپیده یادگار آیه اش را که سر کرد، مَردی آرام درِ اتاقش را باز کرد و به نظاره نمازش نشست مردی که نمازهایش به زور به تعداد انگشتان دستش میرسید، چندروزی بود که صبح هایش را اینگونه آغاز میکرد. به قنوت که رسید، صدرا دل از کف داده بود برای این عاشقانه های خاموش! قبل از رها کسی در این خانه نماز خوانده بود؟ به یاد نمی آورد! به یاد نداشت کسی اینگونه عاشق باشد... اینگونه دلبسته باشد! "رها! تو که برایم نقشی از ریا نیستی؟! تو کارهایت از عشق است! مگرنه؟ تو خوب بودن را خوب بلدی، مگر نه؟ تو رهایم نکن رها... تنهایم! تنهاترم نکن رها!" رهای این روزهایش دیگر نقش و نقاب دین داری نبود؛ حقیقت آن چادر بود؛ حقیقت آن نماز بود! رها از نقش و رنگ های دروغین رها بود! رفت و رها ندانستَ قبل از اتمام سلام نمازش رفت... مردی روزهایش را با نگاه به او آغاز میکند! ساعت هفت و نیم صبح که شد، رها لباس پوشیده، آماده ی رفتن بود. قرار بود که با آیه بروند. قصد خروج که کردند، صدرا صدایش زد: _صبر کن رها، میرسونمت! _ممنون، با آیه میرم! _مگه امروز میان سرکار؟ _آره از امروز میاد. با هم میریم و میایم! _همون ساعت 2 دیگه؟ رها سری به تایید تکان داد. _کالا مرکز بعدازظهرا کار نمیکنه؟ _نه بعدازظهرا گروه دیگه کار میکنن! دکتر صدر معتقده زن ها باید برای ناهار خونه باشن و کانون خانواده رو حفظ کنن؛ میگه فشار کاری زیاد باعث میشه نتونن خانواده رو کنار هم نگه دارن برای همینه که ما صبحا تا ساعت دو هستیم و شعار ناهار با خانواده رو داریم تحقیقات نشونِ می داده غذا خوردن با خانواده سرو شه بچه ها کمتر از خونه فراری بشن و رو به جنس مخالف بیارن. ما هم که ساعتی حق ویزیت میگیریم؛ پنج یا شش تا مراجع در روز داریم؛ البته بیشتر بشه هم روی روحیه ی خودمون تاثیر منفی داره... ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به پارت اول👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671 🌿 🕊🌿 ✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿