eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
612 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
2هزار ویدیو
47 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 نمی دانم راهی که می رود بازگشت دارد یا نه... ایلیا بیقرار است... انگار می داند شاید رفتن پدرش بی بازگشت باشد. علی شاید برای آخرین بار مرا در آغوش می گیرد. شاید برای آخرین بار پیشانیم را می بوسد. شاید برای آخرین بار صدایش را میشنوم... علی_ خانومم... بهارم... بانو... اگر رفتم بدون برگشت بود، اگه سعادت داشتم و شهید شدم فقط اینو بدون خیلی دوست دارم. دوست دارم یه وصیتی هم بکنم. اشک میریزم. علی_ خانومم چادرتو هیچ وقت از سرت برندار. ارثیه بانو فاطمه زهرا(س) و بانو زینب(س) رو هیچ وقت ول نکن. من_ علی مراقب خودت باش... دستم را می بوسد و روی دو زانو می نشیند، ایلیا را بغل می گیرد و برای شاید آخرین بار او را به هوا پرت میکند اما پسرکم نمی خندد... پیشانی اش را می بوسد و می گوید: علی_ایلیا، بابا... از این به بعد تو مرد خونه ای، مواظب مادرت باش پسر بابا. واسه بابا دعای شهادت کن باشه پسرم؟ یه لبخند نمیزنی بابا داره میره؟ با چشم‌های اشک‌آلود لبخند می‌زند... علی خم می شود و روی زمین می گذاردش. لبه چادرم را میگیرد، می بوید و می بوسد. علی_ کنا عباسک یا زینب. خانومم دارم میرم. مواظب پسرمون باش. مواظب امانتی مادرمون باش... مواظب چادرت باش. خداحافظ. لحظه خداحافظیست... تو باید بروی و من بمانم و یادگاری ات... وارد جاده ای می شوید که شاید آخرش برسد به خدا. دلم آرام و قرار ندارد.. ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان شکسته هایم بعد تو 2⃣فصل دوم از روزی که رفتی آیه: امروز که دیر اومد میگفت کسی تعقیبش میکرده! الان که آقا ارمیا رو دید گفت تعقیبش کرده و به خاطر انتقام گرفتن ازش با من که دکترشم ازدواج کرده! ارمیا: این یعنی چی؟ رها: یعنی یه چیز بد... خیلی بد! دکتر صدر: برای شما و همسرتون بد! دکتر مشفق: اینم در نظر بگیرید که اقدام به کشتن همسر سابقش کرده بود چون اون بود که عشقش رو ازش گرفت! ارمیا: همسر سابقش؟! آیه: بلافاصله بعد از خواستگاری شما، پدرش اونو به عقد پسرعموش درآورد! شما رفتید و اون در عشقش به شما باقیموند و غرق در خیالات شد. بالاخره تصمیم گرفت این مسئولیت رو به گردن پسرعموش بندازه و یه شب میخواسته با چاقو بکشدش که خوشبختانه تو اون ماجرا زنده مونده بعدش طلاق و دادگاه و اینکه به مرور به مواد رو آورد وبیماری های روحیش افزایش پیدا کرد. اینطور که مشخص شده، قبل از اینکه با شما آشنا بشه هم مشکلات روانی داشته و بعد از رفتنتون بیشتر شده! ارمیا: یعنی من میخواستم با یه دیوونه ازدواج کنم! آیه: مواظب کلماتی که استفاده میکنید باشید! مشکلاتش حاد نبوده اما به مرور حاد شده! دکتر مشفق: باید بستری بشه! آیه: و من دیگه نمیتونم درمانشو ادامه بدم، منم الان درگیر ماجرائم! دکتر صدر: دکتر مرادی شما ادامه میدید؟ رها: باید پرونده شو بخونم و با آیه صحبت کنم دکتر! ارمیا: خیلی خطرناکه؟ دکتر صدر: برای شما فکر نکنم! نظر شما چیه دکتر مشفق؟ ارمیا میان حرفشان پرید: _برای آیه خانم میگم! نگاه ها نگران شد، دل ارمیا لرزید: _بهم بگید چه خبره! مشفق: خب اون چندبار دیگه سعی کرد پسر عموش رو بکشه تا طلاقشو داد و این اقدامش یه کم نگران کنند هست چون الان خانم رحمانی هم جزء کسانی براش حساب میشه که مانع رسیدنش به شما میشن! آیه: اون چند ساله که منتظر شماست تا برگردید و این یعنی... ارمیا ابرو در هم کشید: _برداشتن شما از سر راه رسیدنش به من؟ آیه سری به تایید تکان داد. ارمیا سرش را به پشتی مبل تکیه داد. رها که به دیوار تکیه داده بود گفت: _برای همین ترسیده بودی آیه؟ نگاه آیه به ارمیا بود: _هم آره هم نه! کسی به در زد و مانع کنجکاوی بیشتر شد. صدای خانم موسوی بود که در را باز کرد و گفت: _خانواده ش رسیدن! دکتر صدر به همراه دکتر مشفق بلند شدند. دکتر صدر: من باهاشون صحبت میکنم، شما برید خونه. به سمت ارمیا رفت دستش را دراز کرد که ارمیا آن را گرفت و دوستانه فشرد: _شرمنده که اوضاع به هم ریخت و نشد با هم آشنا بشیم. یک روز باید بیایید که مفصل صحبت کنیم! ارمیا سعی کرد لبخند بر لبانش بنشاند که اصلت موفق نبود: _من شرمنده ام که باعث این اوضاع شدم! حتما خدمت میرسم. ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل دوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨