eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
648 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
شماهایادتون‌نیست‌ومنم‌یادم‌نیست‌چون تواون‌زمان‌نبودم...🤷🏻‍♂ ولےیه‌زمانی‌توجبهه‌یه‌فرمانده‌داشتیم‌به نام‌حاج‌احمدمتوسلیان‌کہ‌بخاطربکاربردن یک‌کلمه‌ی‌انگلیسی‌مرسی‌توسط‌یک رزمنده‌توبیخش‌کرد می‌دونین‌چــــــرا؟ چون‌می‌گفت‌ماانقلاب‌کردیم‌که‌فرهنگ طاغوتی‌وغرب‌روازایران‌خارج‌کنیم‌🇮🇷 فکرکردیم‌بگیم‌مرسی،اوکی‌دیگه‌کلاسمون‌میره انقلاب‌بسیجی‌واقعےمیخوادنه‌بسیجے غرب‌زده🖐🏻 ˹•┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان شکسته هایم بعد تو 2⃣فصل دوم از روزی که رفتی _الهی همیشه بخندید! صدرا هم که به بازی رها و مهدی پیوسته بود در جواب مادر گفت: _الهی آمین! سلام مامان خانوم؛ خسته نباشی! محبوبه خانوم: تو خسته نباشی عزیزم! چی شد مادر؟ صدرا خندید: _انتظارِ چی داشتی؟ باخت مادرِ من... باخت! رها: برای همین زنگ زده بود و گریه میکرد؟ صدرا خنده‌اش رفت و اخم کرد: _زنگ زد؟ رها سر تکان داد و سر بسته جوری که مهدی کوچکش نفهمد برای صدرا تعریف کرد. صدرا: همه‌ش فیلمه. در واقع میخواد ببردش پیش خودش که بعد بتونه ارثیه رو بگیره. چشمشون دنباِل نصف سهام شرکته! رها: مطمئنی؟ صدرا: آره. رامین همه‌ی سرمایه‌ی پدرش رو از دست داده؛ انگار شریِک جدیدش که دوست قدیمیش بوده دورش زده! کار خداست، داره چوب کاراشو میخوره. رها: بیچاره‌ها! صدرا: لطفاً دلت واسه اونا نسوزه! خوبه تا حالا بساِط اشکات به راه بود. رها: خب گناه دارن. صدرا: گناه رو تو داری که گوشت نداشته‌ی تنتو هی آب میکنن! محبوبه خانوم: حالا بیایید نهار بخوریم تا از دهن نیفتاده. وسِط نهار بودند که رها گفت: _آیه‌اینا امروز رفتن قم. صدرا خوشحال شد: _واقعا؟! کی برمیگردن؟ _معلوم نیست. ارمیا میگفت آیه باید از پیله دربیاد و دوباره پرواز رو به‌خاطر بیاره. صدرا: هر دوشون سختی زیاد کشیدن. _به داشته‌هاشون میارزه. در ضمن منم باهات کار دارم. رها روی تخت اتاق خوابشان نشسته بود که صدرا آمد: _چی شده رها جان؟ رها: همه فکر میکنن مهدی برام یک‌ وظیفه‌ هست، یه باره رو شونه‌های زندگیمون. فکر میکنن اگه خودمون بچه دار بشیم بینشون فرق میذاریم. _من میدونم اینطور نیست. رها: مهدی با بچه‌ی خودم فرق نداره؛ اصلا بچه‌ی خودمه! من بزرگش کردم و اون مادری کردن یادم داد. _چیشده رها؟ رها: میترسم که فکر کنن از مهدی خسته شدم! _چرا؟ ِ رها: من حامله ام! مهدی رو پسر خودم می‌دونم. صدرا لبخند زد: _شیرینی مادر شدنت رو با غصه‌ی حرِف مفِت مردم به دهنت زهر نکن! تو بهترین مادرِ دنیایی؛ دوباره مادرشدنت مبارکت باشه! رها خندید. به وسعت همه‌ی ترس‌ها و نگرانی‌های مادرانه‌اش برای هر دو بچه اش خندید. مرد زندگی‌اش مرد بودن را خوب بلد بود. شیرینی خریدن و شادی کردن‌های مهدی و صدرا، قربان صدقه رفتن‌های محبوبه خانومی که لبخند و شادی‌هایش از ته دل بود.شب که شد، باز بساط دورهمی‌های خانه‌ی محبوبه خانوم به راه بود. زن‌ها در آشپزخانه مشغول آماده کردِن شام بودند. جای خالی آیه حسابی حس میشد. مریم و خواهر برادرش از خوشحالی مرخص شدن مادر و بهبود چشمگیر حالش خوشحال بوده و مدیون این جمع. ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل دوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان شکسته هایم بعد تو 2⃣فصل دوم از روزی که رفتی میگویند پول که همه چیز نیست، اما بی‌پولی گاهی قیمتش میشود یتیمی... بدتر از بی‌پولی، بی‌کسی‌است و امروز مریم می‌دید‌ این جمع بی‌ربط به خودش و خانواده‌اش چطور کس شدند، چطور کار شدند. آخر شب که محبوبه خانوم مریم را از مادرش صفیه خانوم خواستگاری کرد، حتی مسیح هم غافلگیر شده بود. جای برادرش ارمیا خالی بود و این برای بی کسی‌های مسیح سخت بود. این بچه‌ی از راه نرسیده‌ی صدرا، قدمش برای عمو مسیحش خوش بود که لپ‌های ُگل انداخته‌ی مریم و عرق پیشانی مسیح گواه بر آن است. مریم فرصت خواست برای آشنایی بیشتر و این را میشود یک بله‌ی ضمنی دانست برای تازه داماِد تنها مانده در این دنیا. ********************************************** ارمیا که سنگ قبر را با گلاب شست، کمی آب به گلدان بالای قبر داد و کنار آیه نشست. زینب بین قبرها راه میرفت و وسواسی که برای پا نگذاشتن روی قبرها نشان میداد و سعی داشت از باریکه‌ی بین آنها راه رود برایش جالب و جذاب بود. مثل کودکی‌های خودش که گاهی سعی میکرد پایش داخل موزاییک‌ها باشد و روی خط آنها پا نگذارد؛ انگار کودکی همیشه کودکی است و بعضی رفتارها در ذات انسان است و از نسلی به نسل بعد منتقل میشود. آیه که نگاه ارمیا به زینب را دید گفت: _منم بچه بودم اینجوری راه میرفتم. احساس میکردم اگه پا رو سنگا ُمرده ها بذارم، دردشون میاد. ارمیا خندید: _ما رو زیاد از پرورشگاه بیرون نمیاوردن، ولی فکر کنم منم همینکارو میکردم. من باید پاهامو بین موزاییک‌های حیاط میذاشتم، اگه یکی از پاهام میرفت روی خط، باید اون یکی پامو هم همونجوری میذاشتم؛ اگه نمیشد یه حس بدی میگرفتم. ارمیا تکان خوردن شدید آیه را از زیر چادر درد: _چی شده؟ میخندی؟ آیه همانطور که از زیر چادر میخندید گفت: _آخه منم همینکارو میکردم؛ بدتر از همه اینه که الانم گاهی اینجوری میکنم. فکر کردم فقط من ُخلم. ارمیا بلند خندید و صدایش در فضا پیچید و نگاه زینب را به دنبالش کشید: _نترس، منم ُخلم؛ چون هنوزم گاهی انجامش میدم. آیه: دلم براش تنگه. ارمیا: حق داری. منم دلم براش تنگه. دوراِن دانشجویی و خدمتمون رو میگم. آیه: میشناختیش؟ ارمیا: میدیدمش اما سمتش نمیرفتم. آیه: مَرد خوبی بود. ارمیا: شوهر خوبی هم بود برات. تو هم زن خوبی بودی براش. آیه: یک سوال بی ربط بپرسم؟ ارمیا: بپرس آیه: چرا اسم شما اینجوریه؟ارمیا، مسیح، یوسف؟ ارمیا خندید: تازه باقی بچه هارو ندیدی!ادریس، دانیال، شعیب! آیه لبخند زد: چرا خب؟ ارمیا: مسئول پرورشگاه عشِق اسم‌های پیامبرا رو داشت. مارو آوردن پرورشگاه، خیلی کوچیک بودیم، اسم نداشتیم، فامیل نداشتیم. اسم و فامیل بهمون داد. مرِد خوبی بود. آیه: دنبال پدر مادرت نگشتی؟ ارمیا: با حاج علی گشتیم. بابات آشنا زیاد داره انگار! رسیدیم خرمشهر. احتمالا توی بمباران از دستشون دادم. یک جورایی منم مثل زینب ساداتم. ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل دوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان شکسته هایم بعد تو 2⃣فصل دوم از روزی که رفتی آیه: خدا رحمتشون کنه. سالگرد مهدی نزدیکه. ارمیا: براش مراسم میگیریم، مثل هر سال. آیه سرش را به چپ و راست تکان داد: _نه! مردم بهمون میخندن؛ میگن رفته شوهر کرده و حالا برای شوهر مرحومش مراسم گرفته. ارمیا: مردم حرف زیاد میزنن؛ اونا هیچ چیز از تو و زندگیت و تنهاییات نمی‌دونن! اونا دنبال یه اتفاقن که درباره‌ش حرف بزنن. چهار ساله مهدی رفته، این مردم به ظاهر روشنفکر حالا که نمیتونن زنها رو با شوهراشون دفن کنن، اونا رو تو تنهایی خونه‌هاشون میپوسونن. آیه باش! الگو باش! مقاوم باش! بگو زنده‌ای... بگو حق زندگی‌داری... بگو شوهرِ شهیدت رو از یاد نبردی و براش ارزش قائلی و دوستش داری و بهش افتخار میکنی! آیه باش برای این مردِم به ظاهر مسلمون کهِ تفریحشون نقِد مردمه تو کار هم سرک می‌کشن حق خودشون میدونن قضاوت کنن و رای بدن. یادته قصه‌ی مریم خانوم که بی‌گناه کتک خورد و آزار دید؟ صورتش سوخت و آسیب دید؟ ***************************************** مسجد شلوغ بود... دوستان و همکاران و خانواده سید مهدی و هر کس که او را میشناخت آمده بود. مراسم که تمام شد صدای زینب در مسجد پیچید... دخترک چهار ساله‌ی آیه برای پدرش شعر میخواند: مامانم گفته واسه‌م از بابا آقا گفت برو بابا رفت به جنگ مامان گریه کرد بابا رفت حرم بابا شد شهید زینب گریه کرد بابایی نداشت تا برن سفر بابایی نداشت تا برن حرم حرم شد آزاد بابایی نبود زینب تنها بود بابایی نبود مامان گریه کرد زینب نگاه کرد عکس بابایی با روبان مشکی بالای دیوار داشت میکرد نگاه زینب گریه کرد مامان گریه کرد بابا میخنده بابا خوشحاله آخه عزیزه بابا شهیده بعد گفت: _من با دوستم محمدصادق و زهرا و مهدی اینو برای بابا درست کردیم؛ آخه دلم برای بابا تنگ شده بود، بابا ارمیا هم رفته بود جنگ... من همه‌ش تنها بودم. دلم بابا میخواست. گریه کردم؛ دوستامم گریه کردن... بعد محمدصادق اینو گفت و یادم داد تا برای بابا مهدی بخونم. ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل دوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨
سلام‌علیکم🌿 به قسمت پایانی این فصل نزدیک میشیم. و فصلی جذاب و زیبا و غم انگیز در راه داریم👌🏻 ممنون از همراهی شما💐 منتظر نظراتتون هستیم📻 https://harfeto.timefriend.net/16376706489456
✨﷽✨ « عـــوامــل فــقــر » ✍🏻چند چیز از چیزهایی که باعث فقر و تهیدستی می شود که از جمله : ①بعد نماز صبح تا طلوع خورشید، بخوابد. ②با حالت جنابت غذا بخوردـ ③هنگام غذا دستش را نشوید. ④به خورده نان بی حرمتی کندـ ⑤شب خانه را جاروب کند. ❻باقی گذاشتن تار عنکبوت در منزل ❼نماز را سبک بشمارد. ❽لعن و ناسزا گفتن به اولاد ❾دروغ گفتن ❿در حمام ادرار کردن ⑪با حرص غذا خوردن ⑫در حال غذا خوردن به اطراف نگاه کند. ⑬بین نماز مغرب و عشا بخوابد. ⑭قسم دروغ خوردن ⑮با فامیل قطع رابطه کند. ⑯گوش کردن آهنگ غنایی. •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
ِ⚖ ⃟⃝ توئه مذهبے ... باید اکیپ خاص و مذهبےِ خودتو داشته باشے !! ولے، هر از چندگاهےهم باید، چندتارفیق غیرِمذهبےهم پیداکنےونامحسوس بیاریشون توخط🤝 البته به شرطِ اینکه خودت یه وقت راهتو گم نکنے (: •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
‹🖤🖇› ‌ - سـٰآ‌ل‌هـٰآسـت‌ڪه‌جَھـٰآن‌مُنقَلِـبِ‌اَز‌شـٰآگِرد‌اَسـت وآۍ‌بَـرحـٰآلِ‌عَـدوُ‌گَـر‌بِرسَد‌اُستـٰآدَشシ..! ‌ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
^^ اينڪہ گهگاهے درخيابان چشم بازڪنے وببينےتو و آن چــادرت تڪ وتنهاييد! اين يعنے... توناياب ترين خلق خدايے...♥️✨ تومرواریدنایابے😌🌱 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
آرامش من یعنی ...:)🍃 نزدیک شدن به تو ♡ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فلسفه روزه 🔐😊 اساساً یک فلسفه روزه این است که انسان را از نازپروردگی خارج می‌کند. شما روزهای اولی که روزه می‌گیرید چون ابتدای آن است که می‌خواهید از قانون نازپروردگی خارج بشوید خیلی بی‏‌حال می‌شوید، ضعف شما را می‌گیرد. ولی روزهای آخر ماه می‌بینید با روزهایی که روزه نگرفته‌اید هیچ فرقی نکرده‌‏اید. استاد مطهری، اسلام و نیازهای زمان، ج 1، ص53 🦋🌷 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
بسم ربِّ مادࢪپهلو شڪستھ•💔🌿•
هدایت شده از 🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
[----✨----] وَ الـصُبحِ اِذا تَنَفَّس ... سلامـ به صُبح و به همه‌ی پـرنده‌ هـایی که وقت آمدنش تسبیح می‌کنند .. ♥✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از 🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
حدیث_کساء-علی‌فانی﷽۩.mp3
7.58M
💠حدیث کسا 🌱 ✨💓 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🚨 یک تست بسیار معتبر از پورفسور حبیبی :👇🏻👇🏻 چه کسی همیشه در قلب شما جای دارد؟ جواب تست را نگاه نکنید 1-عددی دلخواه بین(1-8)انتخاب کنید 2-آنرا با 10 جمع کنید 3-دوباره با 5 جمع کرده 4-باز حاصل بدست آمده را بعلاوه 8 کنید 5-این بار عدد دلخواهی را که ابتدا انتخاب کرده بودید را از حاصل کم کنید حالا با توجه به لیست زیر شخصی که همیشه در قلبتان جای دارد را بیابید. 1-پدربزرگ 2-پدر 3-مادر 4-خواهر 5-برادر 6-عمو 7-دایی 8-عمه 9-خاله 10-همسر 11-دخترعمو 12-پسرعمو 13-دختردایی 14-پسردایی 15-دخترعمه 16-پسرعمه 17-دخترخاله 18-پسرخاله 19-دخترخواهر 20-پسرخواهر 21-دختربرادر 22-پسربرادر 23-خداوند 24-زن عمو 25-زن دایی 26-شوهرعمه 27-شوهرخاله شاید زیاد جا خورده باشی ولی علم هم نشون داد خداوند همیشه تو قلب شما جا داره..... اگه شک داری دوباره عدد انتخاب کن خوشتون اومد بفرستین واسه دوستاتون❤️ ••ヅ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
[🎙📞] . تو ایـٰآم‌ فآطمیہ تآ میتونین‌ بهره ببرید از محآفل از روضہ‌هآ - چہ‌ بسـآ شآید سآل‌ دیگه سردی‌ خآك‌ مآ رو هم مبتلآی‌ خودش‌ کرده‌ بآشه! . ! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
✨﷽✨ 🗓⃟ 📆امروزچهارشنبه ۱۵دۍ(۱۴۰۰ه.ش)؛ ۲جمادۍالثانۍ(۱۴۴۳ه.ق)؛ ۵ژانویه(۲۰۲۲م) ■روزچھارشنبــه متلق است بــه؛ امام موسۍٰڪاظم(ع)؛امــام رضــا(ع)؛امام محمــدتقۍ(ع)وامام علۍالنقي(ع) رویدادهاے۱۵دے 📝 ولادت شهید عباسعلی قاضی نوری (استان مرکزی، شهرستان اراک) (۱۳۲۵ ه. ش) • ولادت شهید داوود رضایی (استان مازندران، شهرستان محمودآباد) (۱۳۳۴ ه. ش) • ولادت شهید رحمان اسلامی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۳۷ ه. ش) • ولادت شهید داود آذریان (استان فارس، شهرستان نی ریز) (۱۳۳۸ ه. ش) • ولادت شهید علی قربانی فیروزکوهی (استان تهران، شهرستان ورامین) (۱۳۴۴ ه. ش) • ولادت شهید حمید عابدی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۴ ه. ش) • ولادت شهید محمد سپهری (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۷ ه. ش) • ولادت شهید محمد حسین چیذری (استان تهران، شهرستان شمیرانات) (۱۳۴۹ ه. ش) • شهادت شهید بختیار قهوه ئیان (استان آذربایجان غربی، شهرستان ارومیه) (۱۳۵۸ ه. ش) • عملیات نصر به فرماندهی ارتش (جنوب کرخه کور، هویزه) (۱۳۵۹ ه. ش) • ولادت شهید مدافع حرم مصطفی عارفی (استان خراسان رضوی، شهرستان تربت جام) (۱۳۵۹ ه. ش) • شهادت شهید احمد امی (استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای آهوانو) (۱۳۵۹ ه. ش) • شهادت شهید اکبر توپا (استان گیلان، شهرستان رشت) (۱۳۵۹ ه. ش) • شهادت شهید رضا خاکساری (استان خوزستان، شهرستان بهبهان) (۱۳۵۹ ه. ش) • شهادت شهید خلیل قاسمیان رضا محله (استان مازندران، شهرستان عباس آباد) (۱۳۵۹ ه. ش) • شهادت شهید محسن مقدم تهرانی صفائی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه. ش) • شهادت شهید رحمت احمد ونارجی (استان قم، شهرستان قم) (۱۳۵۹ ه. ش) • شهادت شهید یعقوب شرافت (استان گیلان، شهرستان رشت) (۱۳۶۰ ه. ش) • شهادت شهید مجید همتی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۰ ه. ش) • شهادت شهید محمدحسین یاوری (استان تهران، شهرستان ری) (۱۳۶۱ ه. ش) • شهادت شهید خانعلی اجاق پور (استان آذربایجان شرقی) (۱۳۶۱ ه. ش) • شهادت شهید محمد شکوری طالقانی (استان گیلان، شهرستان شفت، روستای وسیرود) (۱۳۶۴ ه. ش) • شهادت شهید سیدمرتضی منصوری (استان مازندران، شهرستان تنکابن) (۱۳۶۴ ه. ش) • شهادت شهید ذبیح‌الله منتظری (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۵ ه. ش) • شهادت شهید محمود بیجاری (استان گیلان، شهرستان لاهیجان) (۱۳۶۵ ه. ش) • شهادت شهید رضا رحیمی زیوار (استان خوزستان، شهرستان هفتگل) (۱۳۶۵ ه. ش) • شهادت شهید قهار شکری (استان مازندران، شهرستان جویبار) (۱۳۶۶ ه. ش) • شهادت خلبان شهید منصور ستاری (استان تهران، شهرستان ورامین، روستای، ولی آباد) (۱۳۷۳ ه. ش) • شهادت خلبان شهید سیدعلیرضا یاسینی (استان خوزستان، شهرستان آبادان) (۱۳۷۳ ه. ش) • شهادت شهید محمدرضا محسنی (استان اصفهان، شهرستان گلپایگان) (۱۳۷۳ ه. ش) • شهادت خلبان شهید مصطفی اردستانی (استان تهران، شهرستان ورامین، روستای قاسم‌آباد) (۱۳۷۳ ه. ش) • شهادت خلبان شهید امیرحسین جمشیدی (استان مرکزی، شهرستان دلیجان، روستای جاسب) (۱۳۷۳ ه. ش) • شهادت خلبان شهید رضا جم منش (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۷۳ ه. ش) • شهادت شهید مهندس احمد شجاعی (استان مرکزی، شهرستان ساوه) (۱۳۷۳ ه. ش) • شهادت شهید عباسعلی جزء محتشمی (استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای طاق) (۱۳۷۳ ه. ش) • شهادت شهید شهرام شاطرآبادی (استان کرمانشاه، شهرستان کرمانشاه) (۱۳۸۰ ه. ش) • شهادت شهید حسن خسرونژاد (استان اردبیل، شهرستان مغان) (۱۳۸۲ ه. ش) • شهادت شهید سعید رییسی نیاسر (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۸۷ ه. ش) • شهادت شهید سیدسجاد مصطفوی (استان آذربایجان شرقی، روستای شالقون) (۱۳۹۹ ه. ش) • شهادت شهید علی معاوی (استان خوزستان، شهرستان اهواز) (۱۳۹۹ ه. ش) • شهادت شهید سعید بنی اسدی (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۹۹ ه. ش) •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
قرار بود شہید شه...🌿 یہ تك نگاه انداخت به نامحرم پرونده اش رفت آخر لیست...🚶‍♂💔 ...؟! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
••[📸]•• بارانۍ.. یـٰا آفتابۍ.. فرقۍنمۍڪنَد، دَرسرم‌هوا؎دیدن‌ِشماست..♥️! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
♥️•↻• هروقت‌میخواست‌براےجوانان یادگارےبنویسدمے‌نوشت‌: "من‌کان‌للہ‌کان‌الله‌له" هرکه‌باخداباشدخدابااوست رسم‌عاشق‌نیست‌بایک‌دل دودلبرداشتن •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🍃 استادے مےگفٺ: ⇐جورے زندگے کنید...🔮 کہ اگہ الاݩ⌛️ بھٺوݩ بگم امام زماݩ اومدݩ پشت دࢪݩ...🌿 روٺوݩ بشہ تو چشماشوݩ نگاه کنید...🌱 ⇐اگࢪ خواستید گوشیٺوݩ ࢪو بدید دسٺ امامٺوݩ دستاٺ نلࢪزه از شࢪم🙃🌸 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🍃🌸 🌍داشت روے زمین با انگشت چیزے مےنوشت رفتم جلو دیدم ، چندین متر ... صدها بار نوشتہ حسیـن .... حسیـن .... حسیـن .... 🗣طورے ڪہ انگشتش زخـم شده ! ازش پرسیدم : حاجے چہ ڪار میڪنے ؟! گفت : چون میسـر نیست من را ڪـام او ، عشــق بازے میڪنـم با نــام او .... 🌷 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 -‌می‌گفت در عالم‌ِ رویا بہ شھـید گفتم: چرا براۍ ما دعا نمے‌کنید کہ شھـید بشیم ..؟! می‌گفت: ما دعا مۍکنیم براتون شھـادت می‌نویسن ولے گناه می‌کنید پاك میشھ 💔🍂 🍃 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🦋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💌 : با خـودمـان فـڪر ڪنیـم ڪـه حجـاب داشـته بـاشیـم امّـا چـادر نـبـاشد؛ ایـن فـڪر غلطی اسـت...! نـه اینـکه من بخـواهم بـگویـم چـادر نـوع منحـصر اسـت نـه مـن میـگویم👇 «چـادر بـهتریـن نـوع حـجاب اسـت!» ‌‌‌‌‌‌ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان شکسته هایم بعد تو 2⃣فصل دوم از روزی که رفتی صدای هق‌هق آیه به گریه‌های بلند بلند تبدیل شد. ضجه‌های فخرالسادات دل زن‌ها را به درد آورد. ارمیا دخترک یتیِم سید مهدی را به آغوش کشید و بوسید. مراسم که تمام شد، آیه صدای پچ‌پچ‌ هایی از اطراف میشنید. همانطور که فکرش را میکرد، همه او را شماتت میکردند. بغضش سنگین‌تر شد. چه کنم با این نامردمی‌ها سید؟ چه کنم که راحت دل میشکنند. گاهی سر میشکنند، گاهی خنجر از پشت میزنند. بعضی‌ها بعد از تسلیت، تبریک میگفتند... این تبریک‌ها گاهی بیشتر شبیه تمسخر است... گاهی درد دارد. نگاه و پوزخند هایی که به اشک‌های ُپر از دلتنگی می‌زدند، گاهی دل میسوزاند. ارمیا هم سر به زیر کنار حاج علی و سید محمد ایستاده بود؛ گفتنش راحت بود. راحت به آیه گفته بود حرف مردم بی‌اهمیت است اما حالا وسط این مراسم که قرار گرفت، دلش برای آیه سوخت. آیه‌ای که میان زنان گیر افتاده و حتما بیشتر از این نگاه‌های سنگین نصیبش میشد. آخر مراسم بود که زن‌ها در حیاط مسجد جمع شدند. آیه کنار فخرالسادات ایستاده بود که زن‌عموی سید مهدی گفت: _رسم خانواده‌ی ما نبود عروسمون رو به غریبه بدیم؛ پشت کردی به رسم و رسوم فخرالسادات. بی‌خبر عروستو عقد کردی؟شرمت نشد؟ فخرالسادات خواست حرفی بزند که صدای سیدمحمد آمد: _چرا شرم زن‌عمو؟ خالف شرع کردیم؟ _نه! خلاف عرف رفتار کردید. سید محمد: این عرف از کجا اومده؟ از رفتار غلط امثال شما! عرِف شما با شرع در تضاده. کجای شرع گفته که زن بیوه حق زندگی نداره؟ عمویش مداخله کرد: _مگه گفتیم بی‌شوهر باشه! توی بی‌ غیرت باید عقدش میکردی! سید محمد: هر حرفی به ذهنتون میرسه به زبون نیارید عمو جان! بعضی حرفا هستن که حرمت میشکنن! عمو: حرمت؟! تو حرف از حرمت‌شکنی میزنی؟ تو که حرمت برادرت رو شکستی؟ سیدمحمد: وسط مسجد جای این حرفا نیست! عمو: چرا؟ از خونه‌ی خدا خجالت میکشی؟ حاج علی: مردم دارن تماشا میکنن! حرمت این شهید رو نگهدارید. عمو: شما دخالت نکن حاجی! شما خودت ته بی‌غیرتی هستی! سید محمد: بس کن عمو! آیه خانوم زنداداشم بوده و هنوزم زن داداشم میمونه! با غریبه هم ازدواج نکرده، تا عمر دارم و عمر داره زن داداشمه... ارمیا برادر منه، از شما و پسرات به من نزدیکتره! عمو: اینجوری غیرتتو خواب کردی؟ سید محمد: بعضی چیزا گفتنی نیست! عمو: همه چیز گفتنیه؛ بگو چرا آبروی خانواده ما رو تو فامیل و دوست و آشنا بر باد دادی؟! سید محمد: چون مهدی قبل رفتنش گفت حق نداری چشمت دنبال آیه باشه؛ گفت اگه برنگشتم آیه تا ابد زن برادرته. همه‌ی نگاه‌ها متعجب شد. صدای هق‌هق آیه بلند شد و رها او را در آغوش گرفت. سایه به دنبال لیوانی آب به سمت گوشه حیاط دوید. سیدمحمد به یاد آورد: شب دیروقت بود که سیدمهدی صدایش کرد. فردا صبح عازم بود. شوق فراوانی داشت. فخرالسادات و سیدمحمد آن شب در خانه‌شان مهمان بودند که فردا بدرقه کنند مردی که شعارهایش همه عمل بود. مهدی: اگه از این سفر برنگردم... محمد: نگو مهدی! تو فقط برادر نیستی؛ تو پدری، تو همه کسی! ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل دوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان شکسته هایم بعد تو 2⃣فصل دوم از روزی که رفتی مهدی: گفتم اگه... حالا چرا هندیش میکنی؟ اگه برنگردم، آیه دستت امانت! محمد: من امانت قبول نمیکنم. مهدی خندید: دونم. یک مدتی دستت امانت تا امین من برسه! محمد، نکنه عمو اینا بهت فشار بیارن و تو قبول کنی و آیه رو مجبور کنی! آیه تا آخر دنیا برات زن داداشه، باشه؟ محمد: اینجوری نگو، آیه برام خواهره! مهدی: میدونم، برات خواهره که میگم؛ اگه تو فشار گذاشتنت بگو مهدی گفته راضی نیستم؛ بگو وصیِت برادرمه! محمد: چرا میری که مجبور بشی این حرف‌ها رو بزنی... نگاه کن، سرخ شدی برادر من! مهدی: برای آیه نگرانم؛ اذیتش نکنید! آیه بعد از من... صدای عمو سیدمحمد را از خاطراتش بیرون آورد: _این حرفا چیه؟ توجیه مسخره‌تر از این؟مگه دست اونه؟ حاج علی: بی‌منطق نباشید! عمو: اون روز که این دو تا بچه قد علم کردن و گفتن نمیذاریم مادرمون رو عقد کنی، باید میزدم تو دهنشون تا این روز نرسه. سیدمحمد: پس از این داری میسوزی؟! جلز و ولزت برای خودته عمو؟ دست عمو که صورت سیدمحمد را نواخت، صدرا جلو آمد و عمو را عقب کشید: _خودتون رو کنترل کنید. عمو: یه الف بچه برای من زبون درآورده! فخرالسادات سکوت بیشتر از این را جایز ندانست... مردم تماشا میکردند؛ باید این قائله ختم میشد: _ اگه آیه شوهر کرد برای این بود که من ازش خواستم؛ چون من رفتم خواستگاریش؛ چون من بهش اجازه دادم. ارمیا پسِر منه، بعد از مهدی شد غمخوارم... وقتی این پسر هر روز هر روز بیشتر از مِن مادر، سر خاک مهدی بود شما کجا بودید؟ بیشتر اشک ریخت! بیشتر دلتنگی کرد؛ اگه حرفی هست، من خونه در خدمتم، وگرنه به سلامت! عمو به حالت قهر رفت و دقایقی بعد جمعیت درون مسجد کم شد. آیه گریه میکرد... حرف‌هایی که زده شد بخشی از همان‌هایی بود که او را میترساند. ارمیا که نزدیکش شد، رها و سایه دور شدند، شاید ارمیا بهتر میتوانست همسرش را آرام کند. ارمیا: گریه چرا خانوم؟ آیه: دیدی گفتم؟ ارمیا: میگن و تموم میشه. آیه: درد داره. ارمیا: میدونم. آیه: میخوام برم؛ از این مردم دور شم! ارمیا: میریم. آیه: حرفا میمونه. ارمیا: خدا ازت راضی باشه؛ به رضایت مردم که بود، ما هنوز بت‌پرست بودیم! آیه: الان من یکی از هنجارشکنائم؟ ارمیا: ناهنجارشکنی! آیه: چرا دردها تموم نمیشن؟ ارمیا: درد همیشه هست، بهشون عادت کن! آیه: یتیمی درد داره؟ ارمیا: یه درد عمیق و همیشگی. آیه: زینب هم همینقدر درد میکشه که تو کشیدی؟ ارمیا: نه. اون تو رو داره، خونه داره،حاج علی رو داره، منو داره! آیه: میخوام برم خونه. ارمیا: میریم خونه. آیه: دلم چند روز فرار میخواد. ارمیا: با فرار تموم نمیشه... بساز آیه. دیدی مامان فخرالسادات چطور ایستاده؟ دیدی دوتا شهید داده و هنوز داره لبخند میزنه؟ اسطوره نباش آیه! اسطوره‌ساز باش؛ گاهی خم شو، اما نشکن! گاهی بشین اما پاشو! گاهی برو، اما برگرد؛ گاهی بشکن اما جوونه بزن و از نو متولد شو! آیه: بیا بریم یک جای دیگه. دور از این آدم‌ها! ارمیا: میریم. جایی که یادت بیاد تو کی هستی... تو کی بودی! آیه: همه‌ی آیه مهدی بود... من بدون مهدی هیچی نیستم. ارمیا: اشتباه نکن آیه! تو بودی. همه چیز تو بودی! چرا فکر میکنی یعد از سید مهدی چیزی نداری؟ ایمان مال تو بود! چادر مال خودت بود! نماز مال خودت بود! کمک به مردم مال خودت بود. سید مهدی راه رو بهت نشون داد و تو رفتی. تو من و ما رو تو راه آوردی. آیه ایمانه... آیه اعتقاده! تو راِه سید مهدی رو برای خدمت به مردم ادامه بده. آیه: نمی دونم. ارمیا: با هم ادامه بدیم؟ همقدم بشیم؟ آیه: یا علی... ***************************************** 1398/2/5 پایان خانه‌ام ویران شده است و این فدای کشورم همسرم بی‌همسر است، این هم فدای ملتم دخترم بابا ندیده این فدای غیرتم کشورم آزاد و آباد است، این هدیه برای رهبرم پــــــایــــــان‌فصل دو ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل دوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان شکسته هایم بعد تو 2⃣ف
سلام🌱✨ ان‌شاءالله فصل سوم رو از شنبه شروع میکنیم🌿 منتظرمون باشید💐