🌎💛••
صبح شد باز دلم تنگــِ تو
از دور سلام ...
تو نیاز و ضربـان دلمی ختم کلام !!
#روزتون_حسینی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷ازشوقشھادٺ🌷
🌎💛•• صبح شد باز دلم تنگــِ تو از دور سلام ... تو نیاز و ضربـان دلمی ختم کلام !! #روزتون_حسینی •┈┈••
کمتر از ۱۳ روز مانده به اربعین حسـ❤️ـینی ...
تابوت تیر خورده و یک قبر بی حرم😔
شهادت امام حسن مجتبی بر همه شیعیان تسلیت باد.🏴🏴
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼
🌸🌼🌸
🌼 ༻﷽༺
🥀تلنگرشهید 🥀
#پارت_18
سریع برگشتم سمت صدا... یه مرد تقریبا 25
ساله خیلی شیک پشت سرم ایستاده بود...چهره
مهربونی داشت...بلند شدم.
-شما؟
لبخند زد.
-سالم.صالحی هستم
ذهنم شروع به جستوجو
کرد...صالحی؟...نمشناسم.
-سالم...ببخشید ولی من نمیشناسمتون.
نشست کنار قبر بابا و شروع کرد فاتحه
خوندن...تموم که شد دستش رو زد روی سنگ
قبر و همونجور که به عکس بابا که روی سنگ
حک شده بود نگاه میکرد گفت
-مدیر پرورشگاهیم که پدر و مادرت بهش
کمک میکردن.
-کمک
از لحن پر تعجم جا خورد و سرش رو آورد باال
-بله هر ماه مقدار زیاد پولی رو به پرورشگاه
میداد و برای بچه ها اسباب بازی و لباس تهیه
میکردند
-من من نمیدونستم
-اونا به هیچ کس نمیگفتن که چیکار میکنن
خدا رحمتشون کنه.
سرم رو تکون دادم و نشستم سر جای قبلیم
صالحی رفت واسه مامان هم فاتحه خوند ... یه
کارت گذاشت روی سنگ قبر و بلند شد
-من برم دیگه دخترم فقط اومدم به مامان
بابات سر بزنم اینم شماره منه اگه خواستی راه
مادر پدرت رو ادامه بدی بهم خبر بده یا علی
-ممنون چشم حتما خداحافظ
**********
-سالم دنیا خانم
-سالم آقای بی نام
-نام هم دارم
-خوب چیه؟
لبخند زد
-خوب بحث امشبمون درباره چیه؟
-چرا میخوای حتما بیای به خواب من؟چرا
دست از سرم بر نمیداری؟
-دوست داری تو گمراهی بمونی؟
-تو رو خدا نرو سر خونه اول
-من نشانه هارو بهت گفتم...عذاب های جهنم
رو بهت گفتم...چرا میخوای بازم ادامه بدی؟
-من نمیخوام و نمیتونم تغییر کنم
-خواستن توانستن است
-هست ولی نه تو این مورد
-کمکت میکنم
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌿@azshoghshahadat🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌼
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼
🌸🌼🌸
🌼 ༻﷽༺
🥀تلنگرشهید 🥀
#پارت_19
اشک تو چشمام جمع شده بود...صحنه
کسایی که توی آتیش میسوختن جلو چشمم بود
و صدای جیغ و دادشون توی گوشم.
-تو دلت پاکه میتونی تغییر کنی.
نشستم روی تاب که گوشه حیاط بود.
-خوب چجوری تغییر کنم
-میخوام برات یه داستان تعریف کنم داستان
پسری که رفت و به عشقش رسید...پسری که
سراسر زندگیش پر بود از غم...البته غمش
شیرین بود...پدر و مادرش بیشتر وقتا
نبودن...مادربزرگش همیشه میگفت اونا ماموریتن
و اونم همیشه با عزیزترینش با مادربزرگش
زندگی میکرد...آواخر انقالب بود...پسر قصه مااون موقع 14 سالله بود ولی با چند تا از
دوستاش اعالمیه هارو توی کوچه و خیابونا
پخش میکردند...سال اسفند 24 بود...مامورا
ریختن توی خونه همه جارو زیر و رو کردن...فکر
میکرد لو رفته و اونا اومدن اونو ببرن واسه همین
از پشت بودم فرار کرد...بعد چند روز که توی
خیابونا موند برگشت تو خونشون...همه جا پارچه
های مشکی زده بودند...مادربزرگ گریون وسط
خونه نشسته بود...پدر و مادرش رو مامورای
ساواک گرفتن و به شهادت رسوندن...حاال اون
فقط مادر بزرگش رو داشت...با پیروزی
زندگیشون بهتر شد...اما شیرینی این زندگی
زیاد دووم نیورد...جنگ شروع شد...پسره رفت
جبه رفت تا از کشور و ناموسش دفاع کنه...اونجادوستاش یکی یکی جلو چشمش پر پر
میشدند...لب تشنه و لباس پاره...درست مثل
عاشورا...آره دفاع مقدس عاشورای ایران
بود...سال 21 بود که بهش خبر دادند موشک
های عراقی خونشون رو زدند و مادربزرگش هم
تنهاش گذاشته...بازم نا امید نشد...با جون و دل
برای رسیدن به خانوادش تالش میکرد...همه
آرزوش شهادت بود که به اونم رسید و پر کشید.
اشکام روی گونه ام بود...مگه میشه؟با مرگ
تموم عزیزاش کنار اومد؟خیلی سخته خیلی
مخصوصا توی اون شرایط...درکش میکردم
بدجور هم درکش میکردم
-اینحا کجاست؟
با لبخند بلند شد و راه افتاد سمت ایوون.
-اینجا خونه همون پسره اس..همون جایی که
بزرگ شد.
********
دوماه بعد
با صدای آالرم گوشیم از خواب پریدم...اشک
روی گونه هام بود...با دست کنارشون زدم و به
ساعت نگاه کردم...7 بود سریع رفتم پایین...بعد
از شستن دست و صورتم،یه لقمه نون و پنیر
واسه خودم گرفتم و برگشتم باال.
لباسام رو عوض کردم و ایستادم جلو آینه
طبق عادت این دو ماه موهام رو زدم زیر مغنعه و
یه کم کرم زدم آرایشم همینقدر شده بود...البته
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌿@azshoghshahadat🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌼
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
⚫️امام حسن مجتبی علیه السلام:
شخصی درباره ازدواج دخترش🧕، با امام حسن علیه السلام مشورت کرد حضرت فرمود : او را به مردی🧔 با تقوا شوهر ده ، چرا که اگر او را دوست داشته باشد گرامیش دارد و اگر او را دوست نداشته باشد به او ظلم نمی کند🍁
📚مکارم الاخلاق ص20
#حدیث
#امام_حسن_مجتبی_(ص)🏴
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
بی هیچ استعاره
بی هیچ قافیه ای
چادر عجیب روی سرت
عشق می کند...!💚
#نگار_خانه | #چادرانه
🌱
🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
🌷ازشوقشھادٺ🌷
#پروفـــــــــایل #کربــــــــــــــلا •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
-🖤🕯-
"اَلسَّلامُعَلَیْکَیااَباعَبْدِاللَّهِوَعَلَۍ
الاَْرْواحِالَّتۍحَلَّتْبِفِنائِکَعَلَیْکَ
مِنّیسَلامُاللَّهِاَبَداًمابَقیتُوَبَقِۍَ
اللَّیْلُوَالنَّھارُوَلاجَعَلَـهُاللَّهُآخِـرَ
الْعَھْدِمِنّۍلِزِیارَتِکُمْاَلسَّلامُعَلَۍ
الْحُسَیْنِوَعَلۍعَلِیِّبْنِالْحُسَیْنِ
وَعَلـۍاَوْلادِالْحُـسَیْنِوَعَلـۍ
اَصْحابِالْحُسَیْــنِ"
#بطلب_اقا_جان
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
ازیک محلہبہیکمدرسہ میرفتند🐢🌱
اما با دو مسیرِ متفاوت..🥢
هرچه دوستش اصرار میکرد🎣
که بیا از همین کوچه برویم
قبول نمیکرد..🎭
میگفت:
این کوچه پُر از دختره من نمیام😕💔
معلوم نیست این کوچه به کجا
ختم میشه..🙃🍃
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#شهیدانه🕊💚
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼
🌸🌼🌸
🌼 ༻﷽༺
🥀تلنگرشهید 🥀
#پارت_20
یه دفعه نبودا...چقد شبا با اون پسره کل کل و
دعوا کردم...چقدر برام از حجاب گفت...از امام
حسین...از عاشورا...تا وقتی خودم به این نتیجه
رسیدم که باید آرایشم رو کم کنم.
لبخند زدم و رفتم پایین خونه به حالت عادی
برگشته بود...همه جارو با کمک خاله و عمه تمیز
کردم.
اون پسره بدجور روی من تاثیر گذاشته کال
تغییر کردم.
از کالس اومدم بیرون و نشستم تو
ماشین...دلم میخواست برم بگردم ولی کسی
نبود تنهایی هم که حال نمیداد...بی حوصله راه
افتادم سمت خونه...مثل همیشه کالسورم روپرت کردم روی کاناپه...از تو یخچال یه سیب
برداشتم و نشستم جلو تی وی و مشغول فیلم
دیدن بودم...توعمق فیلم بودم که صدای زنگ
گوشیم بلند شد...با غر غر وصلش کردم.
-بله؟
........-
-چرا حرف نمیزنی؟
........-
بی خیال گوشی رو انداختم کنارم و مشغول
دیدن ادامه فیلمم شدم
********
-سالم پسره
-سالم
-سواالم رو بپرسم؟
لبخند زد.
-بفرمایید
-چرا باید نماز بخونیم؟اصال فلسفه نماز
خوندن چیه؟
-علت اصلی اینکه نماز میخونیم اینه که خدا
اون رو بر ما واجب کرده...روح ما نیاز داره به
عبادت...از ابتدای خلقت انسان ها به روش های
مختلف پرستش میکردند...و اما نماز...نماز
بهترین شیوه اظهار بندگیه...تمام حرکات و
ذکرهاش تجلی تسلیم دربرابر مخلوق هست...نه
اینکه در نماز فقط از یگانگی و بی همتایی
خداوند باشه...جایگاه انسان در این عبادت مورد
توجه قرار گرفته...ممکنه انسان هدف واقعی
آفرینش خودش رو فراموش کنه و غرق در
زندگی پر زرق و برق دنیا بشه...نماز وسیله
تلنگری برای همنچین افرادی هست...نماز به
آدم هشدار میده...هشدار بازگشت...هشدار
قیامت.
-خوب چرا نماز باید یه شکل و یه شرط باشه؟
نفس عمیقی کشید و گفت
-نماز نماد تسلیم در برابر معبود هست...اگر
انسان هر کاری که خودش رو بکنه که دیگه
بندگی خداوند نمیشه...میشه خودپرستی...میشه
بندگی خود.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌿@azshoghshahadat🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌼
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼
🌸🌼🌸
🌼 ༻﷽༺
🥀تلنگرشهید 🥀
#پارت_21
-خوب چرا نماز واجب شد؟
-جواب این سوال شما رو امام صائق
دادند...ایشان میفرمایند:
پیامبرانی آمدند و مردم را به آیین خود دعوت
نمودند. عده ای هم دین آنان را پذیرفتند؛ امّا با
مرگ آن پیامبران، نام و دین و یاد آنها از میان
رفت. خداوند اراده فرمود که اسالم و نام پیامبر
اسالم)ص( زنده بماند و این، از طریق نماز
امکان پذیر است.
نماز برکات زیادی داره مثل...به یاد خدا
افتادن...دوری از غفلت و آرامش.
-اگه ما نتونستیم به این چیزا دست پیدا کنیم
میتونیم نماز رو ترک کنیم؟؟
-نه...هرگز...هیچ وقت نمیشه گفت نماز بی
فایده است و هیچ ثمره ای نداره...من فقط جنبه
معنوی رو گفتم...نماز جنبه علمی ای هم داره
-نه...هرگز...هیچ وقت نمیشه گفت نماز بی فایده
است و هیچ ثمره ای نداره...من فقط جنبه معنوی
رو گفتم...نماز تاثیر بسیار زیادی بر بدن انسان
داره.
-مثال سجده چه تاثیری بر بدن ما داره؟
ایستاد رو به روم
-بدن انساس روزانه از راه های مختلف مقدار
زیادی امواج الکترومغناطیس دریافت میکنه...یه
جورایی شما با این امواج شارژ میشید...وقتیبیشتر از یک بار پیشانی رو روی خاک میزاریم
خاک امواج الکترومغناطیس مضر رو تخلیه میکنه.
با تعجب گفتم
-دروغ؟
-دروغ نیست تازه بهترین راه که پیشانی رو بر
خاک بگذاریم حالتیه که رو به مرکز زمین باشه و
به طور علمی ثابت شده که کعبه درست مرکز
زمین هست.
هیجان زده گفتم
-وای چه جالب!!
لبخند صورتش رو گرفت...سرش پایین
بود...توتمام این مدت هیچ وقت مستقیم به
صورتم نگاه نکرده بود.
-خوب دیگه برای امشب بسه
ناراحت گفتم
-چرا؟
-خوب هر چیزی وقت خودش رو داره.خدانگهدار
چشمام باز شد...دوباره تنهایی...نفس عمسق
کشیدم و رفتم تو نشیمن...به ساعت نگاه
کردم...2 صبح بود...لبخند زدم و پرده هارو
کشیدم کنار...نور خورشید فضای نیمه تاریک
خونه رو روشن میکنه.
بعد از خوردن صبحونه رفتم باال...میخواستم
امروز یه سر برم دیدن مامان جون.
مانتو خاکستری و شلوار جین مشکی
پوشیدم...ایستادم جلو آینه حوصله آرایش
نداشتم...همونجوری هم خوشکلم واال!
با خنده شالم رو که رو تخت انداخته
بودم،برداشتم و یه جوری سرم کردم که حتی یه
تکه از موهام هم بیرون نباشه.
گوشیمو گذاشتم تو جیب مانتوم ...رفتیم پایین
درهارو بستم ورفتم تو پارکینگ...نشستم تو
ماشین و بزن بریم.
یه آهنگ مالیم گذاشته بودم...دوتا شاخه گل با
یه بسته شیرینی خریدم و راه افتادم.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌿@azshoghshahadat🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌼
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
اربابم!
همینقدربدوטּکہدَرکنوکࢪتاز
جاموندטּاونقدرعمیقشدهکہ
باورشنمیشہ #نࢪھ..🚶🏾♂💔!
مثلرقیھۜات..!
میگندختࢪتکنجخࢪابہهاجاموند..
حسیندلتمیادنوکࢪتکنجِخونہجابمونھ🚶🏾♂💔!
نوکࢪگوشبہفࢪماטּاربابھ...
میگۍنیام !؟
چشم..
فقطمۍخوامبگم
منبااینکࢪبلانرفتنا
قࢪارنیستازدرخونتبࢪم🖐🏼"
منونبࢪ؎هممیمونم🚶🏾♂💔!
♥️🔐…
وقتےمیومدخونہ
دیگهنمیذاشتمنکارکنمـ🙈
زهرارومیذاشتروپاهاش
وبادستبہپسرمونغذامیداد
میگفتم : یکےازبچہهاروبدهبہمن!
بامھربونےمیگفتـ :
نہشماازصبحتاحالا
بہاندازهکافےزحمتکشیدی؛🌻🖇
دوستاشبہشوخےمیگفتن :
مهندسکہنبایدتوخونهکارکنہ!
میگفت: منکہازحضرتعلے؏
بالاترنیستم؛مگہبہحضرتزهرا
کمكنمیکردند✨؟!
#شھیدعباسبلباسے♡(:
#عاشقانه_مذهبی
#شهیدانه
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
لذتعشقبهاینحسبلاتکلیفیست
لطفتوشاملحالمبشودیانشود...!!!💔✨
#اجازهمیدهیبیایمبهپابوستاقایمن؟!😭💔
#اربعین